عطا كناره يا عطاءالله طاهركناره، چه فرقي مي كند؟
عشق، سماجت، افتخار
عكس طاهركناره از زلزله بم در تاريخ خبرگزاري فرانسه از حيث تعدادي كه در روزنامه هاي مختلف جهان چاپ شده، بي نظير است.
|
|
اميد پارسا نژاد
نكته بانمك اينجاست كه جواب خيلي از سوال هايي را كه مي خواهم از تو بپرسم، خودم مي دانم... يادت مي آيد اولين بار نام وردپرس فوتو(world press photo) را كي شنيدي؟
سال ها پيش، در حاشيه دو سالا نه عكس بود در نشستي با عكاسان كه فرنود، كاوه كاظمي و اسلامي راد حضور داشتند صحبت از وردپرس فوتو شد. اولين بار آنجا اين اسم را شنيدم و فهميدم مسابقه مهمي است.
چند بار براي اين مسابقه عكس فرستادي؟
اينبار، دومين بار بود.
اولين بار كي بود و چه عكس هايي فرستادي؟
سال ها پيش ، بعد از اينكه در همان نشست، نام مسابقه را شنيدم دقيقا يادم نيست چه عكس هايي فرستادم ولي برايم جالب بود كه كتابش را برايم فرستادند. بعدا فهميدم كه درچنين مسابقه اي، الكي نبايد شركت كرد. از آن زمان حدود ده سال مي گذرد و من ديگر براي وردپرس فوتو عكس نفرستاده بودم تا امسال.
اولين بار كي دوربين عكاسي دست گرفتي؟
حاج عباس (پدرم) هميشه مي گويد تو را من عكاس كردم. يك دوربين ۱۱۰ داشت كه با آن عكس هاي خانوادگي مي گرفتيم. من وقتي عكس مي گرفتم نفسم را حبس مي كردم بنابراين در خانه ما، بين بچه ها عكس هايي كه من مي گرفتم خوب در مي آمد. بنابراين در كمتر عكس خانوادگي ما، من حضور دارم، در واقع هميشه پشت دوربين بوده ام.
كي به اين فكر كردي كه مي شود از دوربين عكاسي پول درآورد؟
آن وقت ها اصلا فكرش را نمي كردم. اولين جايي كه به طور جدي با عكس و فيلم آشنا شدم در آزموني بود براي سينماي جوان كرج. علت شركتم در آن آزمون هم، اين بود كه براي خانم جواني از همسايه ها كه در سينماي جوان كاري مي كرد، فيلم كوتاهي بازي كردم و علاقه مند شدم. سال بعد در آزمون شركت كردم سال ۶۷-۶۶.
چه نقشي بازي كرده بودي؟
نقش پسر يك خانواده را داشتم. آن وقت ها نوجوان بودم.
خب! رفتي سينماي جوان...
وقتي با اين گروه آشنا شدم ، آزمون دادم در آزمون نفر هشتم شدم و بعد يك مصاحبه حضوري هم داشت كه در آن شركت كردم. كسي كه از من مصاحبه گرفت رهبر قنبري بود كه فيلم « او» را در جشنواره امسال داشت. در اين مصاحبه قبول شدم و وارد دوره آموزشي شدم. اولين مرحله آموزش، دوره سه ماهه عكاسي بود.
مربي عكاسي ات كي بود؟
آقاي گلي بود، قنبري بود و ديگران... سال بعد در آزمون فيلمسازي شركت كردم... بيشتر به فيلمسازي علاقه داشتم تا عكاسي ... در دوره آموزشي عكاسي هم خيلي فعال عكاسي نمي كردم، در واقع در تمام مدت دوره شايد يك حلقه هم عكاسي نكردم!
بعد فيلم ساختي؟
دوره فيلمسازي ديدم، مربي هاي فيلمسازي ام قنبري بود، نقاش زاده بود كه كارگرداني درس مي داد و دستيار افخمي بود، اربابي بود كه الان مسوول كانون فيلمنامه نويسي حوزه هنري است... اولين فيلمم را سال ۶۸ ساختم. اسمش بود «مقصر چه كسي است» يك فيلم ۸ ميلي متري بود راجع به نان و اصراف آن. فيلم حالت مستند- داستاني داشت و مراحل مختلف توليد و مصرف نان را نشان مي داد كه چقدر از آن از بين مي رود. فيلم دومم « تولد»بود . اين فيلم در مورد پسربچه اي بود كه جوجه اي دارد و آن را بزرگ مي كند، اما توجه او به اين مساله باعث مي شود حواسش از درس خواندن پرت شود و پدرش تصميم مي گيرد سر مرغ را ببرد... بعد فيلمي ساختم به اسم «دوئل» كه حالت اكشن داشت و موضوعش قطار بود. اين فيلم براي اكثر جشنواره هاي سينماي جوان و فيلم كوتاه پذيرفته شد. بعد هم چند كار كوتاه ديگر انجام دادم و ده قسمت هم برنامه تلويزيوني براي شبكه ۲ تلويزيون ساختم در قالب برنامه «جنگ آفتاب».
اينكه همه اش شد فيلمسازي! پس كي عكاس شدي؟
آخرهاي خدمتم بود، يك روز پدرم گفت يك هفته نامه اي هست به نام آئينه كه عكاس مي خواهد ولي بايد نمونه كار ببري. پدرم از طريق يكي از دوستان و همكارانش به نام آقاي مفتون كه صفحه آراي هفته نامه آئينه بود مرا به آقاي دريايي - كه آن روزها علاوه بر مدير تحريريه همشهري، سردبير آئينه هم بود - معرفي كرد. دوربين انجمن سينماي جوان كرج را امانت گرفتم. اين دوربين لنز تله اي داشت كه درست هم فوكوس نمي داد. رفتم مسابقه فوتبال پرسپوليس - كشاورز و از تماشاگرها و بازي عكس گرفتم. چاپ كردم و بردم پيش آقاي دريايي و آقاي مفتون... حالا كه ياد عكس ها مي افتم عرقم درمي آيد!... البته صحنه ها را گرفته بودم ولي خب! خيلي ريز بود و مشكل داشت. با اين وجود آقاي دريايي به من نگاهي انداخت و گفت چقدر جواني! چند سالت است... گفتم ۲۰ سالم است... گفت: تو بيا همشهري ... تازه همشهري پا گرفته بود.... آقاي مفتون كه معرف من بود جا خورد و گفت آقاي دريايي من اين را براي هفته نامه معرفي كردم... خيلي وارد نيست، به درد روزنامه نمي خورد... ولي من خيلي خوشحال شده بودم.... صبح پنج شنبه اي بود كه آمدم روزنامه... هيچ آشنايي با فضا نداشتم ... دم در منتظر ماندم تا ماشين آقاي دريايي آمد... همراه او آمدم بالا.... به مسوول وقت واحد عكاسي معرفي ام كرد... مرا به اسم «آقاي اربابي» معرفي كرد... نمي دانم چرا اسمم را تا مدت ها اشتباه مي كرد و مي گفت اربابي... خلاصه به مسوول عكاسي گفت: اين را امتحان كن ببين به درد مي خورد يا نه!... مسوول عكاسي اسمش آقاي نعيمي بود... آمدم سر ميز نشستم... يك سري كنتاكت روي ميز بود، شروع كردم به تماشاي عكس ها... نعيمي مي خواست جايي برود، به من هم گفت بيا تا در مسير رفت و برگشت از تو سوال كنم... در مسير قدري از من سوال كرد كه كجا عكاسي ياد گرفتي و چه كارهايي كرده اي و چند سوال فني هم كرد... من از آنجا كه در دوره آموزشي هم زياد عكاسي را جدي نگرفته بودم، خوب مسلط نبودم... مثلاً پرسيد لنز ۷۰ بازتر است يا ...۲۰ در دلم گفتم خب !۷۰ بزرگتر از بيست است، ولي حتماً نكته انحرافي دارد كه اين سوال را پرسيده، پس من بايد برعكس بگويم... گفتم بيست!... بعد پرسيد پرتره را با لنز نرمال هم مي شود گرفت؟ گفتم مي شود ولي هرچه بسته تر باشد بهتر است... هيمنطوري ذهني يك چيزي جواب مي دادم كه بعداً فهميدم جواب ها اكثراً درست بوده است!... كلي سوال جواب كرد تا دوباره به نزديك روزنامه رسيديم ... ناگهان گفت: ما اينجا عكاس زياد داريم و تو نمي خواهد بيايي... راست هم مي گفت... اوايل كار بود و۱۵-۱۴ نفر عكاس مشغول كار بودند... ولي من توي كتم نرفت!... گفتم من كاري به پول هم ندارم، مي خواهم بيايم و كار كنم... گفت: اينجا عكاس هاي حرفه اي هستند و به تو احتياجي نداريم... گوش نكردم... از فردا بازي موش و گربه ما شروع شد... براي واردشدن به روزنامه و ردشدن از نگهباني روزنامه مي ايستادم تا چندنفر مي آمدند و وارد مي شدند، من هم خودم را قاطي شلوغي مي كردم و مي دويدم مي آمدم داخل تحريريه... ! خود نعيمي دير مي آمد... تا او برسد مي نشستم به تماشاي عكس هايي كه بچه ها گرفته بودند... كنتاكت ها را نگاه مي كردم تا ببينم چطوري گرفته اند، چند عكس از يك موضوع گرفته اند و... چطور اطراف موضوع چرخيده اند....
اولين باري كه ماموريت عكاسي رفتي كي بود؟
يك روز رضا قديمي كه خبرنگار اقتصادي روزنامه بود خواست برود براي مصاحبه... در دانشگاه شهيد بهشتي... من هم نشسته بودم... بقيه عكاس ها رفته بودند ماموريت عكاسي.... نعيمي ديد چاره اي ندارد، يك دوربين و يك لنز نرمال به من داد تا بروم عكس بگيرم... من هم با شور و شوق رفتم... در مسير كه مي رفتيم دوربين را زير و رو كردم تا سردربياورم... قديمي متوجه شد كه من مشكوك با دوربين ور مي روم... پرسيد: كار بلدي... گفتم: بله... وقتي رسيديم، برنامه مصاحبه لغو شد... كلي دمق شدم... وقتي برگشتيم، دم در ورودي آقاي دريايي را ديدم... گفتم اينطوري شده و من نتوانستم عكس بگيرم... گفت: تو اگر عكاس بودي در مسير كلي عكس مي گرفتي و دست خالي بر نمي گشتي... رفت... چند لحظه فكر كردم ديدم راست مي گويد... رفتم براي عكس گرفتن... پياده راه افتادم... سر كوچه يك سطل آشغال بود كه روي آن نوشته بود «شهر ما، خانه ما» اما كنار سطل زباله پر از آشغال بود... اولين عكسي كه براي «همشهري» گرفتم از اين صحنه بود... خلاصه رفتم ودر شهر چرخيدم و يك حلقه عكس گرفتم... از هر موضوعي يكي دو فريم بيشتر نمي گرفتم، بنابراين ۱۵-۱۴ موضوع را گرفته بودم... وقتي برگشتم و فيلم را به لابراتوار دادم، پرسيدند اسمت چيست؟(هنوز همديگر را نمي شناختيم)... ديدم اگر اسم خود را بگويم شايد خيلي تحويل نگيرند، اسم همكار ديگري را گفتم كه مي دانستم با نعيمي دوست است... كنتاكت كه آمد به تحريريه، نعيمي از كنتاكت من - كه به اسم دوست خودش بود البته - هفده فريم انتخاب كرد كه بيشتر آنها هم بعدا چاپ شد ... از جمله روز بعد دو سه تا از آنها در روزنامه چاپ شده بود... نعيمي به دوستش گفت چه عكس هاي خوبي گرفته بودي؟... گفت كدام عكس ها؟... خلاصه من خنده ام گرفت... نعيمي چپ چپ نگاه كرد و پرسيد: اينها را تو گرفتي؟... گفتم: با اجازه... همينطوري ماند! ديگر نمي توانست بگويد عكس ها بد است... اما ديگر به من دوربين نداد... من هم رفتم دوربين سينماي جوان كرج را قرض گرفتم... خلاصه با اين وضعيت ما عكاس شديم...
اولين جايزه عكاسي كه گرفتي از كجا بود؟
اولين بار در جشنواره سينماي جوان تهران در دو بخش جايزه گرفتم. يكي براي عكسي از پيست اسكي، يكي ديگر هم براي ... يادم نيست!
چطور به فرانس پرس رفتي؟
در سال ۷۲-۷۱ جوان ترين عكاس مطبوعات ايران من بودم. آقاي دراني كه خبرنگار خبرگزاري فرانسه بود، در برنامه سالگرد سقوط ايرباس در خليج فارس مرا ديد و با هم آشنا شديم... از اينكه با آن سن كم توانسته بودم در روزنامه اي مثل همشهري جا بيفتم تعجب كرده بود... بعدها از طريق همين آقاي دراني، گاهي عكس هايي به خبرگزاري فرانسه مي دادم... بعد هم كم كم وارد دفتر خبرگزاري فرانسه شدم و ماندم.
جايزه هم زياد مي گرفتي! نه؟
تقريبا!... در سال هاي ۷۲ تا ۷۴ چند جايزه دوره اي سينماي جوان، جشنواره بين المللي عكس كودك و زن در عرصه هاي انقلاب را گرفتم و از همه مهمتر در جشنواره مطبوعات -در دو بخش خبري و اجتماعي - اول شدم.
راستي ماجراي «عطاكناره» و «عطاءالله طاهركناره» چيست؟
اسم من كه عطاءالله طاهركناره است، ولي اولين باري كه قرار شد عكسي از من براي خبرگزاري فرانسه با اسم خودم روي خط قرار بگيرد، گفتند كه اسمت با حروف انگليسي طولاني است و تلفظش براي غيرفارسي زبانان دشوار است... بنابراين خواستند اسمم را كوتاه كنم و من هم ATTA KENARE (عطاكناره) را انتخاب كردم كه كوتاه شده اسم و فاميلم است... از آن به بعد عكس هاي من در خبرگزاري فرانسه به اسم عطاكناره و جاهاي ديگر عطاءالله طاهركناره منتشر شده است.
بالاخره نگفتي كناره كجاست!...
(مي خندد)
|