پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره - ۳۳۲۵
از حوادث بزرگ جنايي در طهران قديم
باميه فروشي به نام اصغر قاتل
قاتلي كه دردهم اسفند ۱۳۱۲ دستگير شد ۳۳ نفر را در بغداد و طهران كشته بود
اينها يك عده بي پدر و مادر هستند، بي سروپا و خوشگل اند. وقتي كه ريش آنها درآمد، دزدي مي كنند. من با اينها دشمني دارم. اينها دشمن مملكت هستند. به اين جهت آنها را كشته ام
ماني راد
003909.jpg
چهره علي اصغر بروجردي بعد از اينكه به وسيله امنيه ها دستگير شد

مردي كه يك سيني در دست دارد و تعدادي باميه در آن گذاشته و در كوچه پس كوچه هاي شهر راه مي رود و فرياد مي زند. او را تصور كنيد، در حالي كه كودكان در اطراف او جمع شده اند و با دست هاي خاكي از او باميه مي گيرند مردي بالابلند و حدودا چهل و هفت، هشت ساله. او تا چندي پيش در بغداد بوده، در آنجا هم باميه مي فروخته و كودكان بسياري در اطراف او پرسه مي زدند و باميه مي خريدند. او وقتي كه وارد كوچه مي شود يك پيت حلبي بزرگ هم به همراه دارد. قرار است كه درون آن پر از وسايل باميه پزي باشد. اما...
هنگامي كه علي اصغر بروجردي  در روز پنج شنبه ۱۰اسفندماه ۱۳۱۲ در حوالي چاه هاي قنات امين آباد، با همين قيافه و وسايل ظاهر مي شود در ابتدا ماموران تامينات به او ظنين نمي شوند. اما وقتي كه متوجه مي شوند، جسد ديگري پيدا شده كه متعلق به يك جوان ۱۷ يا۱۸ ساله است و سرش بريده شده و برهنه درون يكي از چاه ها افتاده، تصميم مي گيرند اين باميه فروش را كه اتفاقا كمي لهجه شهرستاني دارد استنطاق كنند. او كه قيافه اي مهربان دارد، در ابتدا همه چيز را انكار مي كند، اما همين كه پيت حلبي بزرگي كه به همراه دارد و گويا قرار است ابزار تهيه باميه در آن باشد را مي گردند، لباس هاي خوني كسي را پيدا مي كنند و يك آلت قتاله و يك كارد خوني. فردا به تمام بلاد طهران خبر مي رسد كه قاتل دستگير شده است و مردم دسته دسته به اداره تامينات رفته تا مطمئن شوند. اما مگر چه اتفاقي افتاده كه همه اينگونه سرآسيمه و نگرانند. مگر اين قتل، اولين جنايت بوده؟نه! حكايت چيز ديگر است. اين مرد كسي نيست جز اصغر قاتل.
باميه فروش يا قاتل
تقريبا دوماهي مي شد كه سر و صداي زيادي راه افتاده بود و در همه جاي طهران صحبت از كسي بود كه كودكان و نوجوانان را به قتل مي رساند. پس از آنكه اداره تامينات هشت جسد در اطراف طهران پيدا مي كند كه اكثر كشته شدگان اغلب سنين زير بيست سال بودند، در طهران هراسي وصف نشدني به راه مي افتد. كشف اين اجساد در محلي به نام شترخان در اطراف طهران چنان وحشتي ايجاد مي كند كه مردم با احتياط با همديگر سلام و احوالپرسي مي كردند و كمتردر گذرها و كوچه هاي خلوت ظاهر مي شدند. همه اين جنايات نقطه مشتركي داشت. تمام مقتولان برهنه بوده و گوش تا گوش ، سرشان بريده شده بود. ماموران اداره تامينات تا مدتها در اطراف چاه هاي قنات امين و اطراف قلعه دولت آباد، روزها و شب ها ، پرسه مي زدند تا شايد سر از اين راز و جنايت درآورند. بالاخره اين انتظار پاسخ داد و ماموران توانستند قاتل اين هشت جوان را بيابند. او علي اصغر بروجردي است، يك باميه فروش دوره گرد . چندي پيش از مملكت عراق و بغداد خبر رسيده بود، يك قاتل زبردست و ماهردر آن ولايت ۲۵نفر را به قتل رسانده است. پاسبان هاي بغدادي و دولت آنجا از دستگيري قاتل عاجز مانده بودند و تا مدت ها مردم بغداد در وحشت روزگار مي گذراندند. اما پس از چندي سايه مرگ بر سر طهران ديده شد. ظرف مدت دو ماه، هشت جنازه از ميان چاه هاي قنات اطراف طهران بيرون كشيده شد و همه چيز به بغداد نسبت داده شد. در ميان مردم كوچه و بازار اين هياهو بالاگرفت كه قاتل به طهران آمده است، او اينجاست، در ميان ما. آيا اداره تامينات مثل ولايت بغداد، كاري نمي تواند بكند؟ آيا امنيه ها او را دستگير خواهند كرد؟ انگار بايد بيشتر مواظب فرزندانمان باشيم. اين جملاتي بود كه طهراني ها در گوش همديگر پچ پچ مي كردند. غافل از اينكه،  قاتل، سيني باميه بدست، در كوچه هاي اين شهر پرسه مي زند و به بهانه باميه فروشي كودكان را اغفال مي كند و آنها را به مناطق پرت افتاده طهران مي برد و سر از بدنشان جدا مي كند . او تا به حال ۳۳ نفر را در عراق و ايران كشته و معلوم نيست كه تاميناتي موفق شوند او را دستگير كنند يا نه؟!
او كيست و چه مي گويد
در ساعت ۱۱ صبح روز ۱۰اسفند ۱۳۱۲، علي اصغر بروجردي به دام مي افتد. او در ابتدا همه چيز را انكار مي كند. اما پس از چندي زبان به اعتراف مي گشايد و از قتل هاي خود پرده برمي دارد. او تا مدت ها مورد بازجويي قرار مي گيرد و به قتل ها اعتراف مي كند. خبر دستگيري او تا بغداد مي رود. همه از اينكه اين قاتل وحشي دستگير شده است خوشحال مي شوند. ديگر نگراني و اضطراب در خانواده ديده نمي شود. «تاميناتي چقدر زيرك بودند» و هر روز روزنامه ها احوال و آثار علي اصغر را كه ديگر به علي اصغر قاتل معروف شده بود مي نويسند. همه منتظرند تا كي محاكمه او آغاز شود تا از نزديك او را ببينند. بالاخره پس از گذشت چند ماه علي اصغر قاتل محاكمه مي شود. در اوايل تيرماه ۱۳۱۳ چهار ماه بعد از دستگيري اودادگاه تشكيل مي شود وعلي اصغر قاتل به پاي ميز محاكمه كشانده مي شود. تا به آن روز در روزنامه ها مطالب زيادي نوشته مي شود. اصغر قاتل: «من يك عده بي سر و پا را كشتم.» علي اصغر قاتل انتظار ندارد كه اعدامش كنند، علي اصغر قاتل: «من قصدم اين بود كه نسل آنها را براندازم.» و... آيا اين حرف ها درست است؟
چگونگي ارتكاب جنايت 
003912.jpg
چهره علي اصغر بروجردي بعد از اينكه به وسيله امنيه ها دستگير شد

هنگامي كه دادگاه به رياست آقاي دكتر قاضي طليعه و با حضور آقاي سياسي مدعي العموم استيناف و آقاي شريعت زاده و ملكي وكلاي مدافع اصغر قاتل و تني چند از كارمندان دادگستري تشكيل شد، هنوز عده زيادي از مردم بيرون دادگاه منتظر بودند تا اخبار را هر چه زودتر به دست آورند. غلغله عجيبي به راه افتاده بود. بالاخره دادگاه تشكيل شد و علي اصغر قاتل تمام اتهامات را در كمال وقاحت پذيرفت. اتهامات وي از اين قرار بوده است.
۱-شخصي به نام علي كه اهل روستاي ماميزان عراق بود و حدودا ۱۵ ساله در دولت آباد، سرحلقه قنات با ضرب مشت بيهوش كرده و پس از كندن لباس هايش با چاقو سرش را بريده و به درون چاه انداخته است.
۲- پسري حدودا ۱۴ ساله كه چند روز قبل از ماه رمضان با او آشنا شده و به بيرون دروازه حضرت عبدالعظيم برده، در شترخان خرابه كشته است.
۳-پسري ديگر كه در اوايل ماه رمضان در مسجد شاه ديده و بعد از يك روز به بيرون دروازه حضرت عبدالعظيم برده در همان شترخان خرابه پس از زدن چند مشت به او بيهوشش كرده و با چاقو سر او را بريده و پس از قتل لباس هايش را درآورده و مي فروشد.
تمام قتل هاي علي اصغر قاتل به يك شيوه و سبك بوده.او در دادگاه و در جواب قاضي كه از او مي پرسد كه چرا اين عده جوان را به قتل رسانده اي مي گويد: «اينها يك عده بي پدر و مادر هستند، بي سروپا و خوشگل اند. وقتي كه ريش آنها درآمد، دزدي مي كنند. من با اينها دشمني دارم. اينها دشمن مملكت هستند. به اين جهت آنها را كشته ام. من در خارجه كه بودم از اينها خيلي بودند و خيلي از آنها را كشتم. اينجا هم كه آمدم، ديدم در اينجا هم هستند و آنها را مي كشتم.»
روزي كه همه چيز تمام شد
روز اعدام اصغرقاتل ششم تيرماه ۱۳۱۳ اعلام شد. مردم كه از دستگيري و محاكمه او سر از پا نمي شناختند، لحظه شماري مي كردند تا هر چه زودتر سر اين قاتل ديوسيرت را بر دار ببينند. در كوچه و بازار سخن اينكه اداره تامينات داراي ماموراني زيرك است بلند بود. هر كسي از تبحر ماموران خبر مي داد و از ضعف دولت بغداد مي گفت. همه اين سر و صداها، به خاطر دستگيري آدمي بود كه در بغداد بيست و پنج نفر و در طهران هشت نفر را كشته است. در روز اعدام، خيابان و ميدان سپه پر از جمعيت بود.هر چند اداره نظميه تعداد بسياري پليس و آژان و امنيه را مامور برقراري نظم و انضباط در زمان اجراي حكم كرد، اما ازدحام جمعيت آنقدر زياد بود كه زمان اجراي حكم كمي به تعويق افتاد. مردم مي خواستند تا به چشم خود ببينند كه اصغر قاتل، اين وحشي جاني، چگونه به دار مجازات آويخته خواهد شد. كسي كه باعث شده بود تا مردم طهران، تا مدت ها، از شنيدن نامش هراسان شوند. بالاخره در سحرگاه روز ششم تيرماه ۱۳۱۳ در جلو اداره تشكيلات كل نظميه مملكتي همه چيز آماده شد تا او مجازات شود. هنگامي كه او به ميدان سپه آورده شد، گويا هنوز باور نداشت كه قرار است اعدامش كنند. هنگامي كه در ميان هياهوي جمعيت طناب دار به گردنش انداخته شد و صداي جوش و خروش مردم در ميدان سپه پيچيد، تازه اينجا بود كه اصغر قاتل متوجه شد كه همه چيز جدي است. او همانگونه كه بسياري را كشته، اكنون قرار است كه كشته شود. او وقتي كه فهميد قرار است بميرد، دست از سماجت برداشت و غروري كه بسياري از مخالفانش را تحت تاثير قرار داده بود، ناگهان شكست. علي اصغر قاتل، ناگهان عجز و لابه را شروع كرد. او در ميان گريه ها و فريادها، با صداي بلند فرياد مي زد كه: «اگر از اين وضعيت نجات پيدا كنم، دو گوسفند نذر مي كنم.» نزديكي به لحظات پايان زندگي و ديدن آن همه جمعيت كه براي تماشاي مراسم اعدامش آمده بودند، لرزه به اندامش انداخت و ديگر قادر به حفظ حالت عادي خود نبود.
جمعيت تا ساعت هشت صبح در ميدان سپه حضور داشتند. گويا هنوز باور نداشتند كه كسي كه بيش از سي نفر را كشته در جلو چشمانشان به دار مجازات آويخته شده بود. از آن پس، هر كس كه سيني به دست در كوچه هاي طهران مي گشت و باميه مي فروخت، چشم هاي نگران مردم را در پس خود مي ديد. گويا هنوز خاطرات اين مرد وحشي تا سال هاي سال در كوچه پس كوچه هاي اين شهر باقي ماند.

تهرانشخص
شهرداري كه دشمن درخت ها بود
بسياري از افراد هستند كه براي خدمت در راه بشريت به شهرت مي رسند. بسياري ديگر هم هستند كه شهرتشان را مديون ضربه زدن به اين و آن مي دانند. اما از همه مهم تر آدم هاي خوشمزه اي هستند كه با كارهاي عجيب و غريب نام خود را بر سر زبان ها مي اندازند و اصلا برايشان مهم نيست كه اين كارها براي كسي سودي داشته باشد يا نداشته باشد. اين گونه آدم ها چه از نوع اول يا دوم و حتي سوم در همين تهران به وفور يافت مي شوند كه قبلا درباره شان گفته ايم و در آينده هم خواهيم گفت. همانگونه كه مي دانيم در دوره رضاشاه، اوج به ميدان آمدن آدم هاي خوشمزه و عجيب و غريب بوده و كارهاي تعجب آور و بي نتيجه زيادي توسط خود او يا زيردستانش انجام گرفت كه بعضا به لطيفه هايي ماندگار تبديل شده اند. يكي از اين افراد جناب «كريم خان بوذرجمهري» است. اين آقا كريم كه رئيس كل بلديه و سرتيپ توپخانه بوده به شكلي ديوانه وار به قطع درختان مختلف در جاي جاي تهران دست مي زده و دشمني خود با درختان را به اثبات مي رسانده. آنگونه كه مي گويند اين آقاي جالب يك اكيپ مجهز براي قطع درخت ها در اختيار داشته و گاه به گاه چنان شبيخوني مي زده كه تنه صدها درخت نقش بر زمين مي شده. خلاصه اين كار آقا كريم آنقدر ادامه پيدا مي كند كه مردم به او لقب «قاتل درخت ها» مي دهند اما ظاهرا ايشان علاقه وافري به قتل درخت ها داشته و بدون توجه به خواسته هاي ديگران به كار بيهوده خود ادامه مي داده. اينگونه به نظر مي رسد كه اين آدم سعي داشته ركورد قلع و قمع درخت ها را بشكند و افتخار اين كار از ديد خودش ارزنده را براي خود به ثبت برساند. آنگونه كه از شواهد و قرائن مكتوب برداشت مي شود اين است كه با ادامه كار جناب كريم هيچ خياباني در تهران پيدا نمي شده كه شاهد سرنگوني درختان سر به فلك كشيده اش نباشد. جالب اينجاست كه در اين گير و دار هيچ كس به اين كار ابلهانه او اعتراض نمي كرده و حتي شكايت هاي مردم از طرف شاه ناديده گرفته مي شده و به قول معروف جيكش هم در نمي آمده. به هر حال قتل عام درخت ها در زمان شاه ياد شده تا حدي است كه براي خودش حكايت مفصلي شده و ثبت اين ننگ علاوه بر ديگر موارد به عنوان كاري عبث و بي نتيجه و حتي مخرب به نام دوره او به ثبت رسيده. واقعا جالب است، دشمني با همه چيز را ديده و يا خوانده بوديم اما دشمني جنون آميز با درخت حقا و حقيقتا تك است و ظاهرا فقط جناب كريم از موهبت آن برخوردار بوده. جاي شكرش باقي است كه ايشان با توجه به تخصص اش يعني رسته توپخانه دست به گلوله باران درخت ها نزده. جدا دستش درد نكند!

خياباني كه در دوره پهلوي، بوذرجمهري ناميده شد
يك جباخانه و يك زندان
003915.jpg
يكي از آن خيابان هايي كه پر بود از گاري چي ها و درشكه چي ها، در جنوب ارگ سلطنتي واقع بود.
اگر گذرتان به آنجا مي افتاد، مي توانستيد انواع گاري هاي شخصي يا دولتي را ببينيد. گاري هاي اداره پست كه با يك چاپار كه بعدها به غلام پست تغيير نام داد، در اين خيابان توقف مي كردند و در كنار گاري هاي شخصي، به نظافت مي پرداختند. يكي از آن خيابان هاي پر گل و لاي كه زمستان ها، با پاي پياده نمي شد از آن گذشت. اسب ها در اينجا تميز مي شدند و گاري ها نونوار. به اينجا مي گفتند خيابان جباخانه. اين خيابان در زماني كه ناصرالدين شاه تصميم به توسعه طهران گرفت ساخته شد. درست مثل خيابان ناصريه (ناصر خسرو) اين خيابان نيز از پركردن خندق جنوبي ارگ پديد آمد. در قسمت جنوبي ارگ سلطنتي خندقي قرار داشت كه در زمان توسعه شهر طهران، اين خندق پر شد و به خيابان جباخانه موسوم شد. دروازه ارگ كه نقارخانه نيز در آن قرار داشت به طرف اين خندق باز مي شد و بر روي خندق پلي قرار داشت تا به وسيله آن بشود به خارج از محدوده شهري رفت.
اين پل كه چوبي بود، تا مدت ها روي خندق بوده و بعدها كه اين خيابان پديد آمد، به آن خيابان «تخته پل» مي گفتند. اما بعد از اينكه ناصرالدين شاه به فرنگ رفت و برخي كارخانه ها را از آنجا به طهران آورد، كارخانه اي در اين خيابان تاسيس شد. در اين خيابان، كارخانه اي احداث شد كه در آن ابزار و وسايل جنگي ازجمله شمشير و قداره و سرنيزه و ساير ادوات ساخته مي شد. به اين كارخانه مي گفتند، جباخانه. بعدها در اين خيابان اماكن ديگري احداث شد و باوجود ظاهر كثيف و گرد و خاكي آن، روز به روز پيشرفت كرد.
دوستاق خانه يا زندان 
اين خيابان در اواخر دوره مشروطيت سنگ فرش شد و از آن ظاهر كثيف، فاصله گرفت. در اين خيابان، علاوه بر جباخانه، ساختمان معروف ديگري بود. با اين تفاوت كه اين ساختمان كه به آن دوستاق خانه مي گفتند، محلي بود كه رعب و وحشت در دل كساني كه از اين خيابان مي گذشتند ايجاد مي كرد. روزهايي كه اين خيابان پر بود از گاري ها و درشكه ها، دوستاق خانه حكومتي (زندان) در اين خيابان، جاي راهزنان و مخالفان حكومتي بود. در كنار كارخانه جباخانه كه ابزار جنگي در آن ساخته و انبار مي شد، دوستاق خانه قرار داشت.
جباخانه كجاست؟
محدوده اين خيابان از تقاطع خيابان ناصريه شروع مي شد و پس از گلوبندك، به انتهاي خط واگن اسبي محدود مي شد. در شمال اين خيابان قهوه خانه معروف قنبر قرار داشت؛ جايي كه بسياري از طهراني ها در آنجا روز مي گذراندند. اين قهوه خانه از سويي، مركزي شده بود براي گاري چي ها و درشكه چي ها. هركس كه درشكه يا گاري مي خواست به آنجا مي رفت و اين قهوه خانه، كه به تعبيري اولين قهوه خانه طهران بود، مركزي شده بود براي اجتماع مردم به ويژه گاري چي ها.
بعد از قهوه خانه و كمي آن طرف تر اين خيابان، تكيه دولت بود و دروازه توپ مرواريد و در قسمت جنوبي خيابان جباخانه، ورودي بازار بزرگ و بازار كفش دوزها و سبزه ميدان و بازار مسگرها و بازار گلوبندك قرار داشت. اين خيابان در همان سال هايي كه دارالخلافه توسعه مي يافت پديد آمد و تاريخ ساخت آن را در ۱۲۷۸ هجري قمري مي دانند.
اين خيابان، بعدها و در دوره پهلوي، با نام خيابان بوذر جمهري روز به روز گسترش يافت و از آن ظاهر خاك آلود و كثيف و محل تجمع گاري چي ها فاصله گرفت.

ديروز - امروز
سربازان آمريكايي در اميرآباد!
منطقه اميرآباد كه اكنون يكي از مناطق بزرگ تهران محسوب مي شود در همين چند دهه گذشته به عنوان يك ده مستقل در فاصله پنج كيلومتري تهران محسوب مي شده. اميرآباد هم اكنون در شمال غربي تهران بزرگ خودنمايي مي كند.
درباره وجه تسميه اين قسمت از شهر بايد گفت كه اولين ساخت و سازش توسط اميركبير آغاز شده و به همين دليل با نام او گره خورده است.
نكته جالبي كه درباره اميرآباد وجود دارد همانا وقوع چند واقعه تاريخي است كه در آنجا صورت گرفته است.
يكي از مهمترين اتفاقات تاريخي در اميرآباد، اردو زدن نظامي هاي آمريكايي در گيرودار جنگ جهاني دوم در آنجاست.
آنگونه كه از قراين و شواهد پيداست سربازان آمريكايي مدت زيادي را در مكان كوي دانشگاه امروزي گذرانده اند.
ظاهرا اين منطقه از شهر، داراي آرامش و آب و هوايي خوب بوده و سربازان آمريكا با خوبي و خوشي به زندگي خود ادامه مي داده اند در حالي كه نيروهاي روسيه و انگليس براي ادامه حضور خود با مشكلاتي از قبيل بدي هوا، نداشتن آب سالم و... رنج مي برده اند.
شدت علاقه بيگانگان آمريكايي نسبت به اميرآباد تا حدي بوده كه اصلا به خود اجازه نمي داده اند آرامش آنجا را با اجراي مشق هاي نظامي و صداي توپ و تنفگ آلوده كنند.
آنها براي تمرينات تيراندازي و ديگر موارد مخصوص به جنگ، چندين كيلومتر از مقر خود فاصله مي گرفته اند.
به هر حال اميرآباد تهران كه زير و بم هاي تاريخي تلخ و شيرين زيادي را شاهد بوده هم اكنون از دود و دم بي نصيب نيست. منطقه اي كه حتي بيگانگان تلاش مي كرده اند تا آرامش و سلامتش را نگه دارند، اين روزها شاهد چنان هواي بدي است كه كهنسالان جرات جدايي از ماسك را ندارند.
خلاصه پذيرفتن اين بخش آخر براي هر آدمي سخت است، به خصوص كساني كه خرده شناختي از گذشته اميرآباد دارند. فكر مي كنم شما هم بعد از خواندن اين مطلب به افراد غصه دار اضافه شويد. چه مي توان كرد، اين هم از خاصيت مطالب ماست!...

طهران قبل از پايتختي
چه كسي فكر مي كرد تهراني كه تا مدت ها و بويژه در زمان تمدن هاي بزرگي چون تمدن هخامنشي و يا تمدن اسلامي جايگاهي نداشت، امروزه به شهري بدل شود كه در زمره شهرهاي بزرگ جهان باشد. در زماني كه ري از شهرهاي بزرگ ايران محسوب مي شد، هيچ نام و نشاني از طهران در كتاب هاي تاريخي ديده نمي شد. تاريخ بيهقي كه احوال خاندان غزنويان را توصيف كرده، ضمن شرح اردوكشي هاي سلطان محمود و سلطان مسعود، از دولاب ري و علي آباد ري نام برده و نشاني از طهران ديده نمي شود. تهران ظرف دو قرن، چنان گسترشي يافته كه انگار قرن هاي متمادي وجود داشته است. در روزهايي كه شاه طهماسب، طهران را به رسميت شناخت و دور آن را حصار كشيد، شايد تصور نمي كرد كه بعد از بي  توجهي پسرش شاه عباس اول و ديگر شاهان صفوي، ناگهان كسي از قبيله قاجار بيايد و اهميتي به اين روستا بدهد كه پس از گذشت دو قرن، هيچ شهري در ايران ياراي برابري با آن را نداشته باشد.

فوايد و مضرات يك شاه
اگر از حق نگذريم، اين حقيقت در دوران ناصر الدين شاه بسياري از دستاوردهاي بشري به طهران آمد، انكارناپذير است. همين شاه بود كه طهران گسترش يافت و اولين قدم هاي توسعه آن را برداشته شد. شايد طهران تا سال ها به نام دارالخلافه ناصري مشهور بوده. او طهران كه قصبه اي كوچك بود و در اطراف آن ديوارهايي بجا مانده از دوره شاه طهماسب بود را گسترش داد وبرج و باروهايي جديد در اطراف آن كشيد و خندق هاي اطراف آن را پر كرد و زمينه بزرگتر شدن طهران را فراهم آورد. او پس از آنكه از تبريز به طهران آمد و يك شبه از وليعهدي به مقام شاهي رسيد، در هنگام ساخت دارالخلافه خود كه روياي فرمانروايي اش بود، قصري در شمال شهر بنا كرد. اين قصر تا مدت ها يكي از مناطق ييلاقي نشين و مورد علاقه اش بود. او اين قصر را كه بسيار مجلل ساخته شده بود، به نام شكوهمند خود نامگذاري كرده بود. صاحبقرانيه.

عالي قاپو در چهار شهر
عالي قاپو عمارتي است سلطنتي در اصفهان. اما آنچه جالب است اينكه عالي قاپو، تنها در اصفهان بنا نشده است، بلكه به فراخور هرشاه، در شهرهاي مختلف عمارتي به همين نام ساخته مي شد. از آن جمله است بنايي به همين نام در تهران، البته در شهرهايي مثل قزوين و تبريز، بناهايي به همين نام ساخته شده در دوران پايتختي قزوين، شاه طهماسب در خيابان سپه عمارتي به نام عالي قاپو ساخت. در تبريز نيز در دوره مظفرالدين شاه، در مكان عمارت استانداري فعلي، بنايي به نام عالي قاپو ساخته شد و در طهران نيز در دوره ناصرالدين شاه سردري ساخته شد كه به آن عالي قاپو مي گفتند. اين ساختمان از جمله ساختمان هاي كاخ گلستان است و ناصرالدين شاه آن را ساخته اين سردر كه در ورودي حياط تخت مرمر در ضلع شمالي ميدان تخت مرمر قرار داشته تا سال۱۳۰۹ هجري شمسي پابرجا بود و پس از آن منهدم شد. اين نام كه به چند ساختمان در چند شهر گفته مي شده، روزگاري كاخ سلطان صاحبقراني بود كه عليه عثماني كمر بسته بود.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |