پشت دخل بازارچه
اشك ها و لبخندها
فرهاد فرجاد
- صداي ترمز ماشين چشم گربه اي، چندان گوشخراش نبود كه جمعيت خسته و عصبي ايستاده در صف را متوجه خود سازد، راننده پياده شد، نگاهي به مردم انداخت، پوزخندي زد و مستقيم سراغ مسئول دفتر پست رفت. طولي نكشيد كه كوهي از كاغذ را پيش رويش ريختند.
او به زودي صاحب۴۵۰خط موبايل مي شد. دويست ميليون تومان هزينه ناقابل اين معامله خوش آتيه بود. هرچند اين ميزان سرمايه گذاري بين متمول هاي امروز، بس خرد و حقير است و رقمي به شمار نمي رود. اصلا ً، معيار پول داري، اين روزها تفاوتي نجومي با گذشته نه چندان دور يافته. حالا ، صحبت از سيصد ميليارد به بالا ست، حالا ثروت هاي ۱۲ رقمي بورس داغ تري دارد. دويست ميليون كه رقمي نيست.
- نهيب «حواست كجاست»، جوان را يك متر پراند و از فكر و خيال درآورد. خبر ركورد شهروند دويست ميليوني بين متقاضيان موبايل را مي خواند كه اين چنين در خلسه فرو رفته بود.
- تي خشك مي مالي، انتظار داري تميز هم بشه؟
رفت تا سبب روزي رسان چوبي اش را آبي بزند تا كف سراميكي شركت، بيش از اين مايه تحقير و سركوفت به او نباشد.
جوان، ديپلمه بود و شش ماهي مي شد خدمت سربازي را به پايان رسانده بود. خودش هم مي دانست خيلي خوش شانس بوده كه تقاضا و فرم پركردنش در وزارت كار، شش ماهه به سرانجام رسيده.
خيلي از همتايان اش هنوز جوياي كار بودند و سرگردان.
تي را آبي زد، كمي در آينه به خود نگريست. لباس فرم اش را تكاند و مرتب كرد، تي را دو دستي گرفت و ورانداز كرد و به سوي سرنوشت قدم برداشت
|