بالاي دري كه وجود ندارد، روي لوح سنگي، نوشته شده است: پايگاه تحقيقات خورشيدي، دانشگاه تهران، موسسه ژئوفيزيك
ماني راد
يك رصد خانه چهل ساله دارد بي سر و صدا جان مي دهد، اما اين مساله مي تواند اصلا مهم نباشد. خورشيد ايستاده است و در كمال خونسردي، دست و پا زدن آن استوانه سرخ را تماشا مي كند. شايد هم شمرده شمرده و تهديدآميز مي گويد: تو چهل سال به من چشم دوختي، حالا نوبت من است.
ساختماني كه چهل سال نبض خورشيد را زير پنجه داشت امروز در چنبره زمخت و سرد چندين بزرگراه نفس هاي آخر را مي كشد؛ چنبره فريبايي كه ما را بارها تا نزديك رصدخانه برد و تشنه برگرداند. كلاه نقره اي رصدخانه ديده مي شد ولي كلاف در هم پيچ بزرگراه ها دست يافتن به آن را به شكلي باورنكردني و مضحك دشوار مي كرد. اما ساختمان داشت زير چشم خورشيد جان مي داد و ما نمي خواستيم بر سر اين نعش نباشيم. شايد براي همين بود كه عاقبت از جلو يك تابلو سر در آورديم و محكم ترين توجيه اين تراژدي را به چشم ديديم؛ نام پروژه: تعريض خيابان كارگر شمالي و كمي بعد فهميديم اين ظاهر قضيه است.
نماي نزديك؛ كنار يك چشم تركيده
دست كم ده پله بايد باشد كه بشود وارد رصدخانه شد، اما از پله خبري نيست. آجرهاي سرخ و گنبد پوسيده فلزي، رصدخانه را مثل يك چشم ورقلمبيده تركيده نشان مي دهد. بالاي دري كه وجود ندارد، روي لوح سنگي نوشته شده: پايگاه تحقيقات فيزيك خورشيدي، دانشگاه تهران، موسسه ژئوفيزيك. شيشه هاي هر سه پنجره خرد شده است.
به زحمت وارد ساختمان مي شويم. با پشت سر گذاشتن پلكاني مدور مي شود از طبقه دوم سر در آورد و چرخ دنده ها و سيم هاي گسيخته اي را ديد كه بر بدنه بنا تعبيه شده اند. به نظر مي رسد وظيفه اين دم و دستگاه كنار زدن سقف بوده است تا لوله تلسكوپ بتواند روي خورشيد متمركز شود.
اينجا تنها چيزي كه مي تواند مالك دارايي ها را مشخص كند يك برچسب سفيد است: شماره ۱۱۲، دانشگاه تهران. مركز دايره طبقه دوم جاي خالي يك تلسكوپ را دارد و درست كنار همين سكو آثار خاكسترهاي مانده از آتش، پخش و پراكنده است. خدا مي داند چه كسي اينجا آتش به پا كرده است و براي چه كاري.
از پنجره باد مي آيد؛ پنجره اي كه تصوير تو به توي بزرگراه ها را قاب گرفته است و بي صدا سرنوشتش را انتظار مي كشد. آجرهاي ساختمان به سخن نمي آيند. بايد رفت و پيشينيه اين بنا را كاويد. بايد سراغ مسوولان موسسه ژئوفيزيك را گرفت. موسسه اي كه تابلو معرف آن، جلو ورودي سرسبز محوطه بر زمين مانده است.
كسي به فكر رصدخانه ها نيست
«به واسطه ارتباط نزديك بين حيات بشري و شناخت او از كره اي كه روي آن زندگي مي كند و ضرورت توسعه علم ژئوفيزيك، اتحاديه بين المللي شوراي تحقيقات (ICSU) و اتحاديه بين المللي علوم(ISU) از ژوئيه ۱۹۵۷ تا دسامبر ۱۹۵۸ را سال ژئوفيزيك ناميده و درخواست همكاري جهاني براي توسعه و پيشبرد اين علم را كردند. در راستاي تحقق اين هدف، در سال ۱۹۵۷ ميلادي مطابق با ۱۳۳۶ هجري شمسي موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران پايه گذاري شد. اين موسسه در بدو تاسيس با سه بخش زلزله شناسي، ژئومغناطيس و گراني سنجي شروع به فعاليت كرد و به تدريج در زمينه هاي آموزشي، پژوهشي و كاربردي علم ژئوفيزيك گسترش يافت، به طوري كه هم اكنون با دو گروه آموزش فيزيك زمين و فيزيك فضا، هشت بخش تحقيقات، يك مركز لرزه نگاري كشوري و كتابخانه تخصصي به عنوان باسابقه ترين مركز تحقيق و آموزش علم ژئوفيزيك در كشور به شمار مي آيد... بخش فيزيك خورشيدي از سال ۱۳۴۲ هجري شمسي ايجاد شد و به تدريج گسترش يافت و لفظ نجوم به نام آن افزوده شد. اين بخش به منظور فراهم آوردن بستر تحقيقات در زمينه هاي مختلف نجومي، خورشيدي و خورشيد زميني ايجاد شده است... خانه خورشيدي موسسه به هزينه شخصي آقاي دكتر حسين كشي افشار، از بنيان گذاران موسسه ساخته شده و آموزش كوتاه مدت بازديدكنندگان ، رصد روزانه خورشيد و ترسيم روزانه نقشه لك هاي خورشيدي از فعاليت هاي اين بخش به شمار مي آيد. »
|
|
آنچه آمد، برداشتي است از دفترچه راهنماي موسسه؛ بولتني كه منشي دفتر رياست موسسه در اختيار ما گذاشت. فرصت ديدار وهمكلامي با جناب رئيس يا معاون محترم پژوهشي موسسه هرگز دست نداد و هيچ وقت پيش نيامد. آخر اينجا گرفتن وقت قبلي از نان شب واجب تر است. «حتي طلب كردن يك دقيقه زمان براي طرح دو سه پرسش، بدون هماهنگي پيشاپيش ناممكن است.» اين يكي را- با متانت - همان خانم منشي گفت كه كه دفترچه راهنما را به ما داد. اما اين چند خط سراپا رسمي ، شيك و صددرصد علمي، دردي را از گزارش ما دوا نمي كند.
از خودمان مي پرسيم چرا اينجا با اين همه مشغله كسي به فكر ساختمان محتضر حاشيه كارگر شمالي نيست؟ از رو نمي رويم؛ مي خواهيم مزاحم كسي شويم كه خاطره اي هرچند مرتعش از رصدخانه داشته باشد. توي باغ، روبه روي ساختمان مركزي موسسه، آدم ياد فيلم هاي آن كارگردان پيرمي افتد؛ از بس صداي كلاغ مي آيد در زمينه درختان زمستان زده و عور.
تمام لحظه هاي سعادت
از بولوار كشاورز به سمت شمال، خياباني نبود. پارك لاله محل اسبدواني بود، اسمش را گذاشته بودند: «ميدان اسبدواني جلاليه» . جدا از سر و صداي يكي دو خيابان، در اين حوالي فقط سكوت بود و زمين يكدستي كه به ندرت آدميزاده اي در آن ديده مي شد. تنها كوي دانشجويان بود وباقي بيابان. اصلا به همين خاطر سي هكتار زمين را براي ساخت موسسه كنار گذاشتند. دستگاه هاي ژئوفيزيكي به كوچكترين صدا و تكانه اي حساسند. حتي يك پاكوبه بر زمين، داده هاي علمي دستگاه را دچار پريشاني مي كند چه رسد به اينكه عبور كاميون ها و سر و صداي وسائط نقليه را بخواهد تحمل كند.
در روزگاري كه موسسه برپا شد از انتهاي اميرآباد راهي به اينجا نبود، برهوت بود. دكتر افشار خودش زلزله شناس بود. او تلاش كرد تا در همين موسسه، رصدخانه خورشيدي هم ساخته شود و مطالعات ژئوفيزيكي كشور در يك مكان متمركز باشد. اين ماجرا مربوط به چهل سال پيش است. زماني كه تلسكوپ شش اينچ زايس آلماني در دنيا تك بود.
ما از عدسي همين تلسكوپ، خورشيد و فعل و انفعالاتش را مي ديديم و نتايج تحقيق را براي زوريخ مي فرستاديم. نام موسسه ژئوفيزيك تهران در مجامع بين المللي مطرح بود و بر داده هاي ما تكيه مي شد. تمام تصاوير ماه گرفتگي ها و خورشيد گرفتگي هاي تهران از سال ۱۳۵۰ به اين سو از اين رصدخانه بيرون آمد. علاوه بر اينها سالانه بيش ازهزار دانش آموز دبيرستاني، دبير و دانشجو از رصدخانه ديدن مي كردند.
در همين سال ها بود كه خيلي از تهراني ها، وحشت زده تلفن كردند و از چگونگي خورشيدگرفتگي غيرعادي پرسيدند. عكس هايي كه در همين رصدخانه از خورشيد گرفته شده بود حضور لكه اي گذرا و بدون خطر را به آنها اطلاع داد.
اين رصدخانه به يك نگراني ديگر هم در طول عمرش پاسخ داد: دو محقق ايتاليايي و انگليسي پيش بيني كرده بودند كه روز هجدهم اسفند ۱۳۶۰ زمين به كلي از ميان مي رود. ما چندين روز متوالي در همين ساختمان، خورشيد را زيرنظر داشتيم. آنها گفته بودند هرچه به اين روز نزديك شويم فعاليت خورشيد زياد و زيادتر مي شود تا بالاخره به زيروروشدن و نابودي سياره زمين بيانجامد. اما خورشيد مثل هميشه آرام بود و پيش بيني رصدخانه موسسه درست از آب درآمد.
اين پيشينه را دكتر ايرج ملك پور با نهايت شكيبايي و دلسوزي براي ما گفت. او بيش از بيست و پنج سال از عمرش را يكسره در كنار همين رصدخانه گذراند، او مسوول رصدخانه بود.
اين اولين قرباني است
شش، هفت سال است كه بزرگراه ها از بيخ گوش دستگاه هاي موسسه ژئوفيزيك مي گذرند. انگار همان وقت ها بود كه برق رصدخانه قطع شد و شبي از شب ها توي تاريكي، شيشه ها و حفاظ پنجره ها ازجا درآمد. به هرحال يك روز رفتند ديدند كه عدسي ۱۵ سانتي تلسكوپ آلماني سرجايش نيست. هرچند آن عدسي فقط به درد امور نجومي مي خورد. با گذشت مدت زماني كوتاه از واقعه غيب شدن تلسكوپ، غارت ورق هاي آلومينيومي گنبد شروع شد. مدتي بعد هم لوله تلسكوپ را كج شده ديدند. در اين تاراج فقط پايه تلسكوپ - شايد به خاطر سنگيني اش - در امان مانده بود. اما در يك صبح دل انگيز اول هاي پاييز يا آخرهاي زمستان وقتي خرده هاي نان و پنير كنار خاكستر آتش پيدا شد، همه فهميدند كساني شبانه براي شب زنده داري و تفريح به اينجا مي آيند. ولي كمي دير شده بود، ديگر چهار ميله آهني را هيچ كس نمي توانست بردارد و ببرد. دستگاه هاي ژئوفيزيكي هم لابد ديگر به حضور و گذر مستدام كاميون ها و نعره بوق هاي شيپوري عادت كرده اند.
شايد كسي خيلي جدي و تلخ بگويد با اين وضع، رصدخانه اولين قرباني بوده است و عجالتاً بايد فاتحه كل موسسه ژئوفيزيك را خواند. اما ما اميدواريم.
بنابر آنچه شنيديم چهار سال است كه صحبت از خريد تلسكوپ خورشيدي ژاپني با ارزش دو ميليون دلار به ميان آمده و اين قضيه مراحل پاياني را مي گذراند. اما بحث برسر تخصيص زمين براي تاسيس رصدخانه جايگزين همچنان ادامه دارد.