يكشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره - ۳۳۲۸
طهرانشهر
Front Page

حادثه اي كوچك در صبح آفتابي آخرهاي زمستان
طبيعي است كه رصدخانه ها مي پوسند
بالاي دري كه وجود ندارد، روي لوح سنگي، نوشته شده است: پايگاه تحقيقات خورشيدي، دانشگاه تهران، موسسه ژئوفيزيك
ماني راد
004035.jpg
چهره امروز اين رصد خانه هيچ شباهتي به سيماي پرشكوه گذشته اش ندارد.
عكس: هادي مختاريان

يك رصد خانه چهل ساله دارد بي سر و صدا جان مي دهد، اما اين مساله مي تواند اصلا مهم نباشد. خورشيد ايستاده است و در كمال خونسردي، دست و پا زدن آن استوانه سرخ را تماشا مي كند. شايد هم شمرده شمرده و تهديدآميز مي گويد: تو چهل سال به من چشم دوختي، حالا نوبت من است.
ساختماني كه چهل سال نبض خورشيد را زير پنجه داشت امروز در چنبره زمخت و سرد چندين بزرگراه نفس هاي آخر را مي كشد؛ چنبره فريبايي كه ما را بارها تا نزديك رصدخانه برد و تشنه برگرداند. كلاه نقره اي رصدخانه ديده مي شد ولي كلاف در هم پيچ بزرگراه ها دست يافتن به آن را به شكلي باورنكردني و مضحك دشوار مي كرد. اما ساختمان داشت زير چشم خورشيد جان مي داد و ما نمي خواستيم بر سر اين نعش نباشيم. شايد براي همين بود كه عاقبت از جلو يك تابلو سر در آورديم و محكم ترين توجيه اين تراژدي را به چشم ديديم؛ نام پروژه: تعريض خيابان كارگر شمالي و كمي بعد فهميديم اين ظاهر قضيه است.
نماي نزديك؛ كنار يك چشم تركيده 
دست كم ده پله بايد باشد كه بشود وارد رصدخانه شد، اما از پله خبري نيست. آجرهاي سرخ و گنبد پوسيده فلزي، رصدخانه را مثل يك چشم ورقلمبيده تركيده نشان مي دهد. بالاي دري كه وجود ندارد، روي لوح سنگي نوشته شده: پايگاه تحقيقات فيزيك خورشيدي، دانشگاه تهران، موسسه ژئوفيزيك. شيشه هاي هر سه پنجره خرد شده است.
به زحمت وارد ساختمان مي شويم. با پشت سر گذاشتن پلكاني مدور مي شود از طبقه دوم سر در آورد و چرخ دنده ها و سيم هاي گسيخته اي را ديد كه بر بدنه بنا تعبيه شده اند. به نظر مي رسد وظيفه اين دم و دستگاه كنار زدن سقف بوده است تا لوله تلسكوپ بتواند روي خورشيد متمركز شود.
اينجا تنها چيزي كه مي تواند مالك دارايي ها را مشخص كند يك برچسب سفيد است: شماره ۱۱۲، دانشگاه تهران. مركز دايره طبقه دوم جاي خالي يك تلسكوپ را دارد و درست كنار همين سكو آثار خاكسترهاي مانده از آتش، پخش و پراكنده است. خدا مي داند چه كسي اينجا آتش به پا كرده است و براي چه كاري.
از پنجره باد مي آيد؛ پنجره اي كه تصوير تو به توي بزرگراه ها را قاب گرفته است و بي صدا سرنوشتش را انتظار مي كشد. آجرهاي ساختمان به سخن نمي آيند. بايد رفت و پيشينيه اين بنا را كاويد. بايد سراغ مسوولان موسسه ژئوفيزيك را گرفت. موسسه اي كه تابلو معرف آن، جلو ورودي سرسبز محوطه بر زمين مانده است.
كسي به فكر رصدخانه ها نيست 
«به واسطه ارتباط نزديك بين حيات بشري و شناخت او از كره اي كه روي آن زندگي مي كند و ضرورت توسعه علم ژئوفيزيك، اتحاديه بين المللي شوراي تحقيقات (ICSU) و اتحاديه بين المللي علوم(ISU) از ژوئيه ۱۹۵۷ تا دسامبر ۱۹۵۸ را سال ژئوفيزيك ناميده و درخواست همكاري جهاني براي توسعه و پيشبرد اين علم را كردند. در راستاي تحقق اين هدف، در سال ۱۹۵۷ ميلادي مطابق با ۱۳۳۶ هجري شمسي موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران پايه گذاري شد. اين موسسه در بدو تاسيس با سه بخش زلزله شناسي، ژئومغناطيس و گراني سنجي شروع به فعاليت كرد و به تدريج در زمينه هاي آموزشي، پژوهشي و كاربردي علم ژئوفيزيك گسترش يافت، به طوري كه هم اكنون با دو گروه آموزش فيزيك زمين و فيزيك فضا، هشت بخش تحقيقات، يك مركز لرزه نگاري كشوري و كتابخانه تخصصي به عنوان باسابقه ترين مركز تحقيق و آموزش علم ژئوفيزيك در كشور به شمار مي آيد... بخش فيزيك خورشيدي از سال ۱۳۴۲ هجري شمسي ايجاد شد و به تدريج گسترش يافت و لفظ نجوم به نام آن افزوده شد. اين بخش به منظور فراهم آوردن بستر تحقيقات در زمينه هاي مختلف نجومي، خورشيدي و خورشيد زميني ايجاد شده است... خانه خورشيدي موسسه به هزينه شخصي آقاي دكتر حسين كشي افشار، از بنيان گذاران موسسه ساخته شده و آموزش كوتاه مدت بازديدكنندگان ، رصد روزانه خورشيد و ترسيم روزانه نقشه لك هاي خورشيدي از فعاليت هاي اين بخش به شمار مي آيد. »
004038.jpg

آنچه آمد، برداشتي است از دفترچه راهنماي موسسه؛ بولتني كه منشي دفتر رياست موسسه در اختيار ما گذاشت. فرصت ديدار وهمكلامي با جناب رئيس يا معاون محترم پژوهشي موسسه هرگز دست نداد و هيچ وقت پيش نيامد. آخر اينجا گرفتن وقت قبلي از نان شب واجب تر است. «حتي طلب كردن يك دقيقه زمان براي طرح دو سه پرسش، بدون هماهنگي پيشاپيش ناممكن است.» اين يكي را- با متانت - همان خانم منشي گفت كه كه دفترچه راهنما را به ما داد. اما اين چند خط سراپا رسمي ، شيك و صددرصد علمي، دردي را از گزارش ما دوا نمي كند.
از خودمان مي پرسيم چرا اينجا با اين همه مشغله كسي به فكر ساختمان محتضر حاشيه كارگر شمالي نيست؟ از رو نمي رويم؛ مي خواهيم مزاحم كسي شويم كه خاطره اي هرچند مرتعش از رصدخانه داشته باشد. توي باغ، روبه روي ساختمان مركزي موسسه، آدم ياد فيلم هاي آن كارگردان پيرمي افتد؛ از بس صداي كلاغ مي آيد در زمينه درختان زمستان زده و عور.
تمام لحظه هاي سعادت
از بولوار كشاورز به سمت شمال، خياباني نبود. پارك لاله محل اسبدواني بود، اسمش را گذاشته بودند: «ميدان اسبدواني جلاليه» . جدا از سر و صداي يكي دو خيابان، در اين حوالي فقط سكوت بود و زمين يكدستي كه به ندرت آدميزاده اي در آن ديده مي شد. تنها كوي دانشجويان بود وباقي بيابان. اصلا به همين خاطر سي هكتار زمين را براي ساخت موسسه كنار گذاشتند. دستگاه  هاي ژئوفيزيكي به كوچكترين صدا و تكانه اي حساسند. حتي يك پاكوبه بر زمين، داده هاي علمي دستگاه را دچار پريشاني مي كند چه رسد به اينكه عبور كاميون ها و سر و صداي وسائط نقليه را بخواهد تحمل كند.
در روزگاري كه موسسه برپا شد از انتهاي اميرآباد راهي به اينجا نبود، برهوت بود. دكتر افشار خودش زلزله شناس بود. او تلاش كرد تا در همين موسسه، رصدخانه خورشيدي هم ساخته شود و مطالعات ژئوفيزيكي كشور در يك مكان متمركز باشد. اين ماجرا مربوط به چهل سال پيش است. زماني كه تلسكوپ شش اينچ زايس آلماني در دنيا تك بود.
ما از عدسي همين تلسكوپ، خورشيد و فعل و انفعالاتش را مي ديديم و نتايج تحقيق را براي زوريخ مي فرستاديم. نام موسسه ژئوفيزيك تهران در مجامع بين المللي مطرح بود و بر داده هاي ما تكيه مي شد. تمام تصاوير ماه گرفتگي ها و خورشيد گرفتگي هاي تهران از سال ۱۳۵۰ به اين سو از اين رصدخانه بيرون آمد. علاوه بر اينها سالانه بيش ازهزار دانش آموز دبيرستاني، دبير و دانشجو از رصدخانه ديدن مي كردند.
در همين سال ها بود كه خيلي از تهراني ها، وحشت زده تلفن كردند و از چگونگي خورشيدگرفتگي غيرعادي پرسيدند. عكس هايي كه در همين رصدخانه از خورشيد گرفته شده بود حضور لكه اي گذرا و بدون خطر را به آنها اطلاع داد.
اين رصدخانه به يك نگراني ديگر هم در طول عمرش پاسخ داد: دو محقق ايتاليايي و انگليسي پيش بيني كرده بودند كه روز هجدهم اسفند ۱۳۶۰ زمين به كلي از ميان مي رود. ما چندين روز متوالي در همين ساختمان، خورشيد را زيرنظر داشتيم. آنها گفته بودند هرچه به اين روز نزديك شويم فعاليت خورشيد زياد و زيادتر مي شود تا بالاخره به زيروروشدن و نابودي سياره زمين بيانجامد. اما خورشيد مثل هميشه آرام بود و پيش بيني رصدخانه موسسه درست از آب درآمد.
اين پيشينه را دكتر ايرج ملك پور با نهايت شكيبايي و دلسوزي براي ما گفت. او بيش از بيست و پنج سال از عمرش را يكسره در كنار همين رصدخانه گذراند، او مسوول رصدخانه بود.
اين اولين قرباني است 
شش، هفت سال است كه بزرگراه ها از بيخ گوش دستگاه هاي موسسه ژئوفيزيك مي گذرند. انگار همان وقت ها بود كه برق رصدخانه قطع شد و شبي از شب ها توي تاريكي، شيشه ها و حفاظ پنجره ها ازجا درآمد. به هرحال يك روز رفتند ديدند كه عدسي ۱۵ سانتي تلسكوپ آلماني سرجايش نيست. هرچند آن عدسي فقط به درد امور نجومي مي خورد. با گذشت مدت زماني كوتاه از واقعه غيب شدن تلسكوپ، غارت ورق هاي آلومينيومي گنبد شروع شد. مدتي بعد هم لوله تلسكوپ را كج شده ديدند. در اين تاراج فقط پايه تلسكوپ - شايد به خاطر سنگيني اش - در امان مانده بود. اما در يك صبح دل انگيز اول هاي پاييز يا آخرهاي زمستان وقتي خرده هاي نان و پنير كنار خاكستر آتش پيدا شد،  همه فهميدند كساني شبانه براي شب زنده داري و تفريح به اينجا مي آيند. ولي كمي دير شده بود، ديگر چهار ميله آهني را هيچ كس نمي توانست بردارد و ببرد. دستگاه هاي ژئوفيزيكي هم لابد ديگر به حضور و گذر مستدام كاميون ها و نعره بوق هاي شيپوري عادت كرده اند.
شايد كسي خيلي جدي و تلخ بگويد با اين وضع، رصدخانه اولين قرباني بوده است و عجالتاً بايد فاتحه كل موسسه ژئوفيزيك را خواند. اما ما اميدواريم.
بنابر آنچه شنيديم چهار سال است كه صحبت از خريد تلسكوپ خورشيدي ژاپني با ارزش دو ميليون دلار به ميان آمده و اين قضيه مراحل پاياني را مي گذراند. اما بحث برسر تخصيص زمين براي تاسيس رصدخانه جايگزين همچنان ادامه دارد.

مرغ هاي طهران، غاز بود
004041.jpg
شايد روزگاري در همين طهران، خوردن مرغ از جرم هاي سنگين محسوب مي شد. مردم طهران به خوردن گوشت گاو و گوسفند عادت داشتند، اما كمتر كسي از نعمت غذاي خوب بهره مي برد. يكي از غذاهاي مجلل و بسيار اشرافي، مرغ بود. در واقع مردم طهران هر وقت كه مي خواستند بزرگ ترين احترام و اجل ترين مقام را به ميهمانشان بگذارند، وقت غذا به او مرغ مي دادند. ماكيان در ميان مردم چندان جايگاه مناسبي براي پرورش نداشت. از شايعاتي كه باعث شد تا مردم هر چه بيشتر از احمدشاه دلگير شوند، پيرامون همين مرغ مي گذرد. رضاخان براي آنكه از احمدشاه آدمي منفور بسازد در كل بلاد طهران شايع كرده بود كه او هر روز در سفره اش مرغ هست و يا غذاهاي احمدشاه از جوجه مرغ هاي سه روزه است. همين حرف ها كافي بود تا احمدشاه از چشم مردم بيفتد. اما به تدريج اين حرف ها جاي خود را به اشتهاي زايد الوصف طهراني ها داد. از آنجاكه اين مردم همواره در پي خوب ترين هر چيز بودند، خيلي زود رژيم غذايي خود را تغيير دادند. خيلي زود اين غذاي اشرافي كه تا چندي پيش اگر كسي از آن مي خورد، مورد بي مهري مردم قرار مي گرفت زينت بخش سفره ها شد و يكي از ابزار تجمل قرار گرفت. اگر قرار بود كه كسي ميهماني بدهد، محال بود كه از اين نوع خوراكي استفاده نكند. مرغ بود و اداهاي ميزبان، در كنار اين غذا كه شاني زياد داشت كمتر غذايي مي توانست برابري كند. بعدها و در زماني كه پاي آمريكاييان به ايران باز شد، به تدريج مرغ و پرورش آن رواج يافت. آمريكاييان به هنگام حضور در ايران مرغ هاي آمريكايي را نيز وارد بازار ايران كردند. از آن پس بود كه اين غذا به تدريج اهميت زياد خود را از دست داد و در ميان مردم از اعتبار كمتري برخوردار شد. اما هنوز هم دوره اي كه مرغ خواري شاهان قاجار، باعث شد تا ارج و قرب اجتماعي آنها از دست برود، فراموش نمي شود.
محلي براي خريد و فروش 
بازاري بود به نام بازار مرغي ها. بعد از چهارراه بزازي ها، چند مغازه بودند كه انواع مرغ هاي كوچك و بزرگ را تا مدت ها در آنجا به فروش مي رساندند. اما زماني كه رضاخان براي گسترش خيابان ها اقدام به خراب كردن بخشي از بازار كرد، اين مغازه ها هم جمع شد.
پس از چندي همچنان پاتوق اصلي براي خريد و فروش مرغ حوالي تكيه دولت بود، رو به روي بازار. اما بالاخره به دليل ايجاد زيبايي و جلوگيري از كثيف كردن معابر، بساط اين مرغ فروش ها برچيده شد، عده اي از آنان به دوره گردي روي آوردند. آنها به همراه عده اي كه بعدها به سلك آنها پيوسته بودند، مرغ ها را به كوچه و خيابان مي بردند، در حالي كه آنها را از پا بسته و آويزان مي كردند به مردم عرضه مي داشتند.
اغلب اين مرغ فروش هاي دوره گرد، مشتريان خود را مي شناختند. با وجود آنكه مرغ تبديل به غذايي معمولي شده بود، اما هنوز جماعت مرغ خور چندان زياد نشده بود. معمولا برخي از اهالي بازار مشتريان هميشگي آن بودند. پس از چندي، به همراه اين مرغ ها، خروس ها نيز وارد بازار خريد و فروش شدند و هنوز چندي نگذشته بود كه باز هم دست نااهلان به اين وادي باز شد، اما اين بار نه براي تجارت يا داد و ستد، بلكه براي سرگرمي.
عده اي از افراد بيكار به اين نتيجه رسيدند كه مي توانند خروس ها را به جان همديگر بيندازند و به رسم مرسوم آدم ها كه با يكديگر دعوا و كتك كاري مي كنند، آنها هم به چنگ گرفتن سر و روي شان بپردازند. تا مدت ها بسياري از مردم طهران در حاشيه ميدان ها جمع مي شدند و از اين سرگرمي لذت مي بردند. بالاخره، اين بازي به تدريج مذموم شناخته شد و كمتر مورد توجه قرار گرفت. حتي كساني كه شرط بندي هاي كلاني در اين بازي مي كردند، به مرور از اين روش دست كشيده و از آن روي گردان شدند.
چه كسي تصور مي كند مرغ و خروس زماني چنان جرياني در طهران ايجاد كند كه تا مدت ها مورد توجه همگان قرار گيرد.

ديروز - امروز
اصفهانك  سليمانيه شد!
لابد تاكنون نام اصفهانك را شنيده ايد، اما هرگز موفق به ديدنش نشده ايد. حق داريد چون همچوجايي ديگر وجود خارجي ندارد، بلكه هم شكل و شمايلش عوض شده و هم نامش. حكايت از اين قرار است كه اين  گوشه از تهران زماني در اطراف دروازه دولاب خودنمايي مي كرده و يكي از بهترين دهات تهران محسوب مي شده. كساني كه درباره اصفهانك چيزهايي نوشته اند حتماً از قنات هاي منحصر به فرد آنجا هم گفته اند.
نقل است كه زماني سه رشته قنات معتبر به اين روستا طراوتي خاصي مي بخشيده و اغلب ساكنان آنجا از راه آبياري درخت ها و بوته ها زندگي مي گذرانده اند؛ اما از آنجايي كه اغلب حاكمان تهران قبل از هر چيز ديگر به رفاه خود مي انديشيده اند و رفاه هيچ كس ديگر برايشان مهم نبوده، منطقه اصفهانك هم موردتوجه قرار مي گيرد. نه اشتباه نكنيد. شاه اصلاً به فكر آباداني اصفهانك نبوده، بلكه در خيال خود به عمارت سلطنت آباد فكر مي كرده و اين فكر را بالاخره به اثبات مي رساند. جناب شاه با ضبط كردن آب قنات هاي اصفهانك به نفع درختان اطراف بارگاه خود، موجبات خشك شدن ديگر درخت ها و مزارع اصفهانك را فراهم مي كند. خلاصه اين منطقه پر دار و درخت خيلي سريع به زميني لم يزرع تبديل مي شود به گونه اي كه اغلب ساكنانش عطاي ماندن در آنجا را به لقايش مي بخشند و به روستاها و دهات ديگر مهاجرت مي كنند.
آنگونه كه مي گويند در سال ۱۲۹۰ هجري قمري تمامي اصفهانك به شخصي به نام عضدالملك فروخته مي شود. جناب عضدالملك موفق مي شود با پرداخت فقط ۱۴ هزار تومان، تمام داروندار اين روستا را از آن خود كند. او دوباره سعي مي كند كه آب قنات ها را به اصفهانك هدايت كند و علاوه بر اين، چندين قنات جديد حفر مي كند. نكته جالب توجه درباره خريد اصفهانك اين موضوع هميشگي و جالب است كه او هم، مانند اكثر مالكان آن زمان اولين كارش تغيير نام حوزه خريداري  شده بوده.
او تصميم مي گيرد كه نام تاريخي و اجدادي اصفهانك را به «سليمانيه» تغيير دهد. حتماً مي پرسيد چرا؟ چون فرزند ايشان سليمان نام داشته و پدر مالك هم بدش نمي آمده كه نام او را به نام قديمي اصفهانك ترجيح دهد.

تهرانشخص
شهردار خوش ذوق
كاروبار «بلديه» يا همان شهرداري خودمان از همان اولش هم كاري با شرافت و به درد بخور بوده. بلديه تنها جايي در تاريخ تهران است كه كمتر از سوء استفاده هاي ريز و درشت برخوردار است. تاكنون در جايي نوشته نشده كه مثلا فلان رئيس بلديه در تهران قديم مال و اموال مردم را به خورد اطرافيان خود داده باشد. بلكه از شيوه خدمت رساني  آنها قدرداني هم شده. اداره بلديه در بدو امر زير نظر وزارت داخله يعني همان وزارت كشور اداره مي شده ونخستين رئيس بلديه تهران شخصي به نام «يمين السلطنه» است. آنگونه كه گفته اند اين جناب رئيس ماهانه هشتاد تك تومان حقوق دريافت مي كرده كه انصافا در مقايسه با آن زمان حقوق كمي نيست. نكته جالب توجه درباره او اين مساله است كه به نظافت شهر اهميت زيادي مي داده و همواره دلش مي خواسته شهري پاكيزه و زيبا داشته باشد. او گروهي از رفتگران و نظافت چي ها رامامور مي كند كه روزانه در دو نوبت با استفاده از مشك به آب پاشي خيابان ها بپردازند تا شهروندان در موقع عبور و مرور مجبور نباشند گرد وخاك توي خيابان را به حلق خود سرازير كنند. اين رئيس خوش سليقه در سال۱۳۲۸ هجري قمري دستي به سر و روي بلديه تهران مي كشد و با خريداري وسايل مورد نياز به اداره مربوطه اش شكل و شمايلي تازه مي بخشد. و اما شيوه دريافت عوارض به اين گونه بوده كه تنها شامل وسايل باركشي مثل اسب، قاطر و شتر و گاري بوده و ديگر حرفه ها از اين قانون معاف بوده اند. بلديه تهران مسووليت دريافت عوارض از شغل هاي يادشده را به عهده ماموران تفتيش دروازه هاي تهران گذاشته بوده و آنها هم با انجام اين كار علاوه بر حق وحقوق خود موجبات پرداخت حقوق ديگر اعضاي بلديه را هم فراهم مي كرده اند. آنگونه كه مي گويند اين عوارض آنقدر كم بوده كه به زور با آن حقوق رفتگران و نظافت چيان و خود مامور دروازه ها را پرداخت مي كرده اند، و مبلغي مازاد مانده كه خرج ديگر خدمات شهري بشود. نقل است كه جناب يمين در دوره شهرداري خود خدمات ارزنده اي را براي شهر تهران به انجام رسانده خدماتي كه به گونه اي مي توان از آنها به عنوان سنگ بناي خدمات شهري ديگر ياد كرد. مي گويند كه اين شهردار در اواخر عمر رياستش قصد سنگ فرش كردن همه خيابان هاي خاكي تهران را داشته كه بدشانسي امانش نمي دهد و به دلايل نامعلوم كله پا مي شود.

آدم هاي خندق معروف
آنگونه كه مي گويند در زمان قديم تقريبا همه اطراف تهران خندق هايي وجود داشته كه با تمام كارآمدي شان باعث يك نوع دردسر هم بوده اند. حسن اين خندق ها اين بوده كه غريبه ها، ياغيان، اشرار و دزدها به راحتي نمي توانسته اند از آن عبور كنند و خود را به محدوده روستاهاي گوشه و كنار برسانند. يكي از اين خندق ها خندق «شاه اسماعيلي» بوده. حكايت از اين قرار است كه اغلب خندق ها به دليل عمق زيادشان جايگاه خوبي براي افراد بي خانمان، ولگرد و بي خيال بوده كه شب ها را در درون همين خندق ها بيتوته مي كرده اند. نكته جالب توجه درباره خندق شاه اسماعيلي اين است كه هر شب حداقل پذيراي پانصد تا ششصد نفر از همين افراد بوده. حالا شما خودتان جمعيت  اندك تهران آن زمان را در نظر بگيريد و تعداد افراد بي خانمان را هم در آن ضرب كنيد. جدا غم انگيز نيست؟

مدرسه رضاقلي خان
يكي از مكان هاي تاريخي شهر تهران كه خوشبختانه تاكنون بر جا مانده و ظاهرا هنوز هم از آن استفاده مي شود مدرسه ايست به نام مدرسه رضاقلي خان. اين مدرسه كه مساحتش حدود ۶۸۰ متر مربع است هم اكنون در منطقه چهار تهران واقع است. اين مدرسه يكي از مدارس بسيار قديمي شهر تهران است كه تاكنون اشخاص معتبر زيادي از آن جا برخاسته اند. آنگونه كه مي گويند باعث و باني برپايي اين ساختمان به همت شخصي به همين نام گره خورده است. رضاقلي خان كه ظاهرا خودش هم به حرفه معلمي اشتغال داشته آنچنان علاقه اي به حوزه فرهنگ آموزشي داشته كه دست به ساخت يكي از مدارس نسبتا قديمي تهران زده است. براي اطلاع خوانندگان عزيز عرض مي كنيم كه اين بنا در كوچه معروف خانقاه در منطقه چهار تهران است.

انجمن  بانوان ارمني
در ميان انواع حركات بشردوستانه هموطنان ارمني ساكن تهران يك اقدام موثر و ماندگار در زبان هاست و آن هم ايجاد انجمن خيريه بانوان ارامنه در سال ۱۳۲۴ هجري قمري است.
اين انجمن كه تمام توان خود را براي كمك به افراد بي بضاعت به كار مي گرفته هنوز هم ياد و خاطره خود را در اذهان بسياري از تهرانيان اصيل به يادگار گذاشته. اين انجمن كه مكان اصلي اش در كليساي دروازه قزوين بوده بدون در نظر گرفتن چارچوبي خاص به افراد غيرمسيحي هم امداد مي رسانده است. آنگونه كه مي گويند اين انجمن به مرور زمان داراي شاخه هاي گوناگوني مي شود و در اغلب كليساهاي تهران شعبه هايي داير مي كند.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   سفر و طبيعت  |
|  طهرانشهر  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |