سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره - ۳۳۳۰
ديدار با زحمتكش ترين همشهريان
اين دست ها را مي فشاريم
براي اين جماعت گريزي از پيكرهاي بي جان نيست. مرده كه نبايد روي زمين بماند. مرگ را چكار به عيد و شادي مردم؟ مرگ عيد هم كار مي كند، آنها هم.
004179.jpg
دل توي دل گلاب نبود. همين ديروز بود كه مادرش خنده كنان آمد و گونه اش را بوسيد، «خوشبخت بشي گلابم، برايت خواستگار پيدا شده.» گلاب وقتي حرف مادر را شنيد سرخ و سفيد شد و رفت توي فكر. علي آقا دست كرد زير فرش خانه و چنداسكناس بيرون كشيد تا شرمنده داماد نشود. فردا مي آمدند براي پسند دخترش. علي آقا داشت مي رفت خريد كه مادر گلاب گفت:« زحمت نكش، خواستگار گلاب رفت كه رفت. پدر داماد رفته بود توي محل، تحقيق. شنيده بود كه پدر عروس «مرده شور» است!»
مرگ، كر و كور و بيسواد است. صداي ناله ها رانمي شنود، زندگي ها را نمي بيند و حتي نمي فهمد كه داخل تقويم از اول فروردين تا دو هفته بعدش تعطيل است و مردم مي خواهند به عشق عيد شاد باشند. مرگ كار مي كند وغسال ها هم .
ياد آن داستان مجيد افتاديم كه رفت پاي تخته و انشايي خواند از زندگي غسال ها كه عوام به آنها مي گويند مرده شور. براي اين جماعت گريزي از پيكرهاي بي جان نيست. مرده كه نبايد روي زمين بماند. مرگ را چكار به عيد و شادي مردم؟ مرگ عيد هم كار مي كند، آنها هم. سنگ، مرده، كافور، آب، سدر و ريلي كه مرده را مي برد به سوي نماز. اين كار هر روز غسال هاست. ديوانگي است كه بپرسيم از اين كار خسته مي شوند يا نه. آنها سال هاست كه تنها به عشق يك لقمه نان تكرار مي كنند، غسل دادن مرده ها را.
... رفتيم پشت صحنه غسال خانه. آمبولانس  مرسدس بنز كه مقابل سردخانه پارك كرد چند مرد سبزپوش آماده بودند تا مرده رابلند كنند و روي تخت بخوابانند. روي پارچه سبزي كه دور مرده پيچيده شده بود، نامش نوشته شد ورفت داخل غسال خانه. از لاي پارچه بيرونش آوردند تا شسته شود. مرده داخل حوض آب و صابون مي غلتيد كه صداي «حسن كل كوتي» روي تصوير نشست، غسال با سابقه بهشت زهرا. بيست و شش سال پيش بود كه براي اولين بار پا به غسال خانه گذاشت. نگاهمان خيره به مرده اي كه كفن پيچ مي شد گوش هايمان سپرده به حرف هاي حسن كل كوتي.
«كاش اين مردم كمي انصاف داشتند. بعضي ها با ما خوب رفتار مي كنند اما خيلي ها هم فقط فحش مي دهند. سختي كار يك طرف و برخورد بد مردم هم يك طرف. كسي به اين فكر نمي كند كه ما به اندازه كافي از كارمان رنج مي كشيم. هميشه مي گوييم اين مردم داغدار هستند و كارمان را مي كنيم اما...»
حرفش تمام نشده بود كه غسال ديگري وارد بحث شد: «آمده  ايد اينجا كه چه بنويسيد؟ همه مي آيند اينجا و بعد ما را مسخره مي كنند. به ما مي گويند مرده شور. مرده شور خودشان هستند كه وضعيت ما را درك نمي  كنند. اگر مي خواهيد ما را مسخره كنيد ، همين حالا از غسال خانه بيرون برويد. ما هرروز وسط چرك و كثافت و بيماري كار مي كنيم و هيچ امكاناتي هم نداريم. آخرش هم شما مي آييد و به ما مي  گوييد مرده شور.»
همين چند دقيقه پيش بود كه چهره پريشان اين مرد را بالاي سر يك مرده ديده بوديم. وقتي مرده را مي شست مهربان بود، وقتي دستكش هاي سياه را در آورد و كنارمرده ها سيگاري روشن كرد، شكل زندگي اش شد؛ سرخورده و نااميد. حسن كل كوتي او را آرام كرد. هرچه باشد حسن آقا با تجربه است حداقل اينكه در غسال خانه كسي روي لبخندش اخم نمي كند! پيش از آنكه برويم سراغ غسال عصباني، ادامه حرف هاي حسن كل كوتي را بخوانيد «روزهاي اول فراري بودم. خودم كه اين كار را انتخاب نكردم، قسمت اين بود. در بهشت زهرا سنگتراش بودم. بعد يك روز گفتند منتقل شده اي به غسال خانه .رفتم پيش معاون اينجا كه با من دوست بود. گفتم براي من يك كاري بكن. تحمل ديدن مرده ها را نداشتم. چند وقت توي مسجد شدم راهنماي مردم، اما بعد دوباره گفتند بايد كارم را در غسال خانه ادامه بدهم. چاره اي نداشتم. اين كار برايم خيلي سخت بود، اما به پولش نياز داشتم و پذيرفتم. بعدها وقتي كه با همكاران داخل غسال خانه آشنا شدم، به اين كار عادت كردم.روزهاي اول خيلي مي ترسيدم. شب ها مدام خواب مرده مي ديدم.»
براي اينكه آخر ماه، ۱۸۰ هزار تومان يا با اضافه كار ۲۰۰ هزار تومان دستشان را بگيرد، از ساعت ۸ صبح تا ۳ بعدازظهر، مرده غسل مي دهند. بعدش نظافت و ورود به جامعه اي كه بايد مديونشان باشد، اما تحملشان را ندارد. كسي دست هاي غسال را بابت شستن مرده ها نمي بوسد. كسي حتي براي تبريك عيد هم به خانه غسال نمي رود! «جرات نداريم به كسي حرف بزنيم. توي محل اگر به كسي گلايه كني فرياد مي زند كه مرده شور تو ديگر حرف نزن. حقيقش را بخواهيد از ترس خودمان، با مردم برخورد نداريم. تنها وابستگان نزديك با ما رفت و آمد مي كنند. مردم شغل ما را بد مي دانند. حاضر نيستند در خانه ما يك فنجان چاي بخورند يا حتي با ما دست بدهند. مي گويند بوي مرده مي دهيد.»
تفكر مردمي كه داخل كوچه پس كوچه هاي شهر پرسه مي زنند به خانه ها سرايت مي كند. بچه ها از والدينشان ياد مي گيرند كه بايد غسال ها را مرده شور بنامند و آنها را مسخره كنند. سياهي شغل پدر به خانه كشيده مي شود، به بازار به كوچه و البته به مدرسه. بچه هاي غسال بيش از پدر از اين شغل متنفرند.
«يك روز پسرم آمد و گفت بابا تو در بهشت زهرا چكاره هستي؟ در مدرسه همه مرا مسخره مي كنند. ترسيدم كه راستش را بگويم. گفتم پسرم من قصاب هستم. آنجا گوسفندهايي را كه مردم براي قرباني كردن مي آورند سر مي برم. با اين حال پسرم عاقبت نتوانست رفتار بچه ها را تحمل كند و بعد از كلاس هشتم ترك تحصيل كرد. من يك پسر و ۵ دختر دارم. خدا را شكر وضعيت دخترهايم در مدرسه بهتر بود. مدير مدرسه نمي گذاشت بابت شغل من آزار ببينند.»
دختران غسال ها، مدرسه، ديپلم و شايد هم بعدش دانشگاه، اما بعد از آن چي؟ ازدواج؟ اين آخري حكايتي دارد به تلخي شغل پدر. آن چند خطي كه براي آغاز گزارش روي كاغذ كاهي ريخت، داستان كه نبود، تكرار اتفاقي تكراري بود از سرنوشت دختران غسال.
«همين چند هفته پيش بود كه براي دختر يكي از غسال هاي اينجا خواستگار آمد. بيچاره خيلي خوشحال بود كه دخترش مي رود خانه بخت، اما خواستگار وقتي كه فهميد شغل پدر دختر چيست, چشم هايش را گذاشت روي هم، رفت. گفتم كه مردم شغل ما را بد مي دانند. كسي دوست ندارد داماد ما باشد. حتي پسران ما هم به سختي ازدواج مي كنند. يك غسال اينجا بود كه سه پسر داشت. پسرهايش گفتند تا وقتي كه تو اين كار را انجام مي دهي ما ازدواج نمي كنيم. عاقبت پدرشان را از غسال خانه بيرون كشيدند و بعد ازدواج كردند.» بوي كافور، بوي سدر. پنج نفر مرده را بلند مي كنند، داخل حوض غسل مي دهند، صداي ناسزا به ضخامت شيشه هاي غسال خانه دهان كجي مي كند و به گوش غسال ها مي رسد. «لعنتي يواش بشور. آقاي قصاب، مرده شور، يواش.» و حرف هاي ديگري كه حتي در كتاب «فرهنگ لغت مخفي» هم قابل چاپ نيستند. غسال ها ناگزير از تحمل اين فضا هستند. آن غسال عصباني كه يكبار وسط حرف هاي حسن كل كوتي پريد، دوباره به حرف آمد.
«گوش كنيد كه مردم به ما چه مي گويند. ما اينجا مرده هايي را غسل مي دهيم كه كرم گذاشته اند، بوي گند مي دهند. مرده هايي اينجا مي آورند كه از هپاتيت يا ايدز مرده اند. اوايل مي گفتند به اين مرده ها تنها كافور بپاشيد، اما بعد گفتند اين مرده ها را هم بايد مثل همه غسل بدهيد. ما مي ترسيم كه بيمار بشويم، اما اين كار را هم انجام مي دهيم. اغلب بچه هاي اينجا دچار بيماري پوستي شده اند. خود من ديسك كمر عمل كردم. يك نفر ديگر هم بود كه از سنگيني كار فلج شد. دكتر به ما مي گويد بايد كارتان را عوض كنيد، اما ما كه نيمي از عمرمان را صرف اين كار كرده ايم حالا اميدمان به روزهاي پس از بازنشستگي است. اين انصاف نيست كه ما ۳۰ سال كار كنيم تا بازنشست بشويم. غسال ها بايد با ۱۰ يا حداكثر ۱۵ سال كار بازنشسته بشوند. به هر حال ماتمام فشارهاي روحي و جسمي اين كار را تحمل مي كنيم، اما تحمل برخورد مردم، ديگر غيرقابل تحمل است.»
حالا نوبت حسن كل كوتي بود كه بپرد وسط حرف هاي غسال عصباني. انگار كلمه «بازنشستگي» خون تازه اي زير پوست اش دواند. صورتش ذوق زده شد و گفت: «اگر خدا بخواهد طبق قانون جديد من تا چند روز ديگر باز نشسته مي شوم.» وقتي كه او اين جمله را گفت چه حسرت بود درنگاه محمد علي سلطاني با ۱۷سال سابقه. حجت الله باوند پور با ۱۵سال سابقه، جواني كه تنها ۷ سال از عمر كارش در غسال خانه مي گذشت، چه دور بود از ذهن آنها روزهاي خوب بازنشستگي!
... جسدي كوچك وارد غسال خانه شد. بچه اي كه پشت سر محمدعلي ، حسن ، حجت و بقيه رفت كه روي سنگ بخوابد و شسته شود. يكي آمد جلو و گفت :«اسمم را نپرسيد، فقط حرف هايم را بنويسيد» حرف هايش را بخوانيد.
«بنويسيد ما از حقوق راضي هستيم، اما دردمان اين است كه به بهداشت ما رسيدگي نمي شود. دلم مي  خواهد محل استراحت ما را ببينيد. ما با همان چكمه هايي كه اينجا كار مي  كنيم، مثلا براي نظافت به آسايشگاه مي رويم. من ۱۹ سال است كه اينجا كار مي كنيم. اول كارم در كارخانه فايبرگلاس بود كه مواد نيامد و بيكار شدم. دامادم مرا به اينجا معرفي كرد. من و ساير بچه ها از روي اجبار اين كار را انجام مي دهيم. بالاخره اين هم يك شغل است، كسي بايد مرده ها را غسل بدهد. ما اين كار را مي  كنيم، اما كاش حداقل كسي به فكر بهداشت ما هم بود. به صورت من نگاه كنيد، بيماري پوستي گرفته ام و درماني هم ندارد. مردم فكر مي كنند وضع مالي ما خيلي خوب است، مي  گويند، شما كه ماهي يك ميليون درآمد داريد. كسي مبلغي را كه روي فيش حقوق ما نوشته شده باور ندارد. ما گلايه اي نداريم، اماحداقل اين را باور كنند كه تحمل شغل ما غير ممكن است. توي محل وقتي مرده روي زمين مي ماند همسايه ها مي آيند سراغ ما، اما وقتي كارشان تمام مي شود هرجا كه ما را مي بينند دو متر فاصله مي گيرند. ما اگر اين كار را نكنيم چه كاري انجام بدهيم. كارما از دزدي و قاچاق كه بهتر است، كاش اين مردم مي فهميدند كه آخرش جايشان دو متر زير خاك است.»
مرده ها مي آيند و مي روند؛ پير، جوان، خردسال، تازه عروس، تازه داماد و .... قبرستان هيچوقت تعطيل نيست، نه جمعه ها و نه حتي ايام عيد، مرگ از كار خسته نمي شود. يك مرده تازه آمد، دست هايمان را براي خداحافظي به سمت دستان غسال ها دراز كرديم، طبق عادتي كه مردم به ذهنشان تزريق كرده اند وحشت زده با اكراه دست هايمان را فشردند. كسي دست هايي را كه مرده ها را غسل مي دهند دوست ندارد، غسال ها تنها در غسال  خانه طعم زندگي را مي چشند!

صبح تا شب
جواد رسولي 
سينما
اگر تا به حال فرصت نكرده ايد فيلم «اين زن حرف نمي زند» را ببينيد، فعلا اين فرصت را داريد. اين فيلم را احمد اميني كارگرداني كرده و نتيجه كارش هم بسيار خوش ساخت و ديدني از كار درآمده. كتايون رياحي هم در آن بازي فوق العاده اي ارايه مي دهد. براي ديدن فيلم امروز مي توانيد سري به سينما سروش بزنيد كه «اين زن حرف نمي زند» را جايگزين «پنج عصر» كرده است.
امروز در فيلم خانه ملي ايران مي توانيد فيلم «آن كه گريخت / اسير فراري» به كارگرداني روي بيكر را تماشا كنيد. داستان اين فيلم انگليسي كه سال ۵۷ ساخته شده درباره يك خلبان آلماني است كه اسير مي شود اما او را به هر اردوگاه اسيران جنگي كه مي فرستند از آنجا فرار مي كند. هاردي كروگر، مايكل گودليف و كالين گوردون از جمله بازيگران اين فيلم ۱۱۱ دقيقه اي هستند.
فرهنگسرا
آنهايي كه دور و برهاي نارمك زندگي مي كنند مي توانند از برنامه هاي فرهنگي فرهنگسراي خانواده استفاده كنند. اين روزها در گالري شماره ۲ اين مركز، نمايشگاهي از آثار نقاشي هنرجويان فرهنگسراي خانواده برپا شده كه سرپرستي اش به عهده استاد محمد حسن طائب است. نام نمايشگاه هست «سبزينه» و تا ۲۶ اسفندماه همين جا (نارمك، ميدان هلال احمر، خيابان گلستان، ضلع شمالي پارك فدك) ادامه دارد. تابلوهاي نمايشگاه در سه سبك رئال، اكسپرسيونيسم و كوبيسم و با تكنيك هاي رنگ روغن، آب رنگ و مداد رنگي ارايه شده اند.
راستي اگر اهل سبزه تزيين كردن و شمع درست كردن هستيد، مي توانيد در مسابقه اي كه اين فرهنگسرا از ۲۱ تا ۲۸ اسفندماه برگزار مي كند شركت كنيد. كافي است سبزه هاي زيبا و شمع هاي فانتزي دست سازتان را به واحد نگارخانه فرهنگسراي خانواده تحويل بدهيد و فرم شركت در مسابقه را پر كنيد.
تلويزيون 
امشب ليگ قهرمانان اروپا را فراموش نكنيد. آن هفته بازي بي مزه چلسي و اشتوتگارت پخش شد. خدا كند امشب بازي منچستر يونايتد و پورتو را نشان بدهند. راستي در ليگ خودمان هم امروز چند بازي برگزار مي شود كه اينها را مي توانيد تماشا كنيد: سپاهان - پگاه (ساعت ۳۰:۱۵) و پرسپوليس - برق (ساعت ۳۰:۱۷). امشب از شبكه ۲ مي توانيد فيلم سينمايي شليك در برف را تماشا كنيد كه يك فيلم كانادايي است و ساعت ۲۱ پخش مي شود. داستان فيلم درباره يك جراح است كه به اتفاق برادرزنش به كانادا مي رود. او آنجا در حال شكار خرس و اينجور چيزها درگير كلي ماجرا مي شود.
اين راهش نيست (شبكه ۳، ساعت ۱۵:۲۰)، پرستاران (شبكه يك، ساعت ۲۰:۲۲) و هزار راه نرفته (شبكه ۲، ساعت ۲۲) از برنامه هاي قابل توصيه ديگر امشب هستند.

تهرانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
علمي
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  علمي  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |