چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره - ۳۳۳۱
طهرانشهر
Front Page

گفت وگويي با سعيد خاك نگارمقدم، كاشي كار با سابقه
يك ايراني تمام عيار
من هنوز دوست دارم طرح هاي كاشي ها سنتي باشد، با همان نقوش اسليمي 
ماني راد
004251.jpg
استاد خاك نگار، بيشتر، نقوش اسليمي كار مي كند. درست مثل پدرانش.

يك كوزه سفالي، چند گلدان گلي و نقش هايي پيچ در پيچ و زيبا روي آن... عكس هايي به جامانده از روزهاي گذشته بر نقوش گوناگون روي گلدان ها، روي ميز و كاشي هايي كه با مهارتي خاص در ديوارها جا گرفته اند. آشتي معماري جديد و هنر كاشي كاري ايراني شگفت زده ات مي كند. اينجا خانه ايست كه به هر جايش چشم مي اندازي، ردي از طرح و رنگ مي بيني و چيرگي دستان استادي كه درپس آنها خود را پنهان كرده. اينجا خانه ايست به ظاهر مدرن. يك آپارتمان در خيابان شريعتي، اما داخل كه مي شوي از ذوق يك ايراني تمام عيار، حيرت زده مي شوي. جهاني از طرح و رنگ و حرف هاي يك استاد كاشي كار باسابقه. او پيرمردي ۶۲ ساله است. نسل سوم از كاشي كاران ايراني كه بعد از دوره قاجاريه، شكوه ازدست رفته اين هنر را دوباره زنده كرد. «سعيد خاك نگار مقدم.»
اگر روزي گذرتان به خيابان امام خميني (سپه) افتاد، روبه روي خيابان خيام، سردر معروفي است كه سال ها نماد تهران بود، سردر باغ ملي. از كنار آن كه مي گذري انبوهي از حجم و رنگ چشمتان را خيره مي كند. اگر كمي بيشتر دقت كنيد، كاشي هاي زيبايي را مي بينيد كه بر ديواره هاي سردر نصب شده. نقوشي از چهره سربازان و ادوات جنگي. در زير اين كاشي ها نام كاشي كار نوشته شده است. «حاج حسين كاشي چي.» او همان كسي است كه بعد از دوران شكوهمند سلجوقي و صفوي كه هنر كاشي كاري به اوج رسيد، در دوران قاجاريه، دوباره كاشي كاري را به شيوه ايراني رواج داد. شايد هنر كاشي كاري كه امروزه زينت بخش بسياري از مساجد و اماكن و بناهاست، مرهون زحمات او باشد. سعيد خاك نگار  مقدم هنر كاشي كاري را نزد پدرش عباس خاك نگار مقدم و عمويش ابراهيم خاك نگار مقدم آموخت. او از پدربزرگش مي گويد. از حاج حسين خاك نگار كه تا مدت ها به نام حاج حسين كاشي چي يا حاج حسين كاشي پز، در پاي كارهايش امضاء مي كرد. همان كسي كه بناهاي بسياري از هنر كاشي كاري او تزيين  شده است. بناهايي نظير برج بانك ملي، سردر كاخ مرمر، كليه تابلوهاي مدارس نوبنياد در سال هاي ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰، كاشي كاري رواق حضرت عبدالعظيم و امامزاده عبدالله شهرري و بسياري از آثار ديگر.
حسين كاشي چي كيست؟
سعيد خاك نگار مي گويد: «استاد حسين خاك نگار، موسس كارخانه خاك نگار مقدم، به سال ۱۲۶۳ خورشيدي به دنيا آمد. پدرش استاد جواد معروف بود كه شغلش، رنگ آميزي گچ بري هاي زيباي كاخ هاي دوره قاجار به ويژه كاخ گلستان بود. او هنوز كودك بود و در كنار پدر با قلم و رنگ آشنا شد. در ۱۴ سالگي پدرشان مرحوم شد و او با برادر كوچكش و مادرش تنها ماند. در آن موقع در تهران سه يا چهار كارگاه كاشي نقشي وجود داشت.
از آنجاكه حاج حسين استعداد خوبي داشت و زير دست پدرش با رموز قلم و رنگ آشنا شده بود، در يكي از اين كارگاه ها مشغول به كار شد. چندصباحي نگذشته بود كه بسياري از كاشي كاران درصدد برآمدند تا حاج حسين را به خدمت بگيرند. در سال ۱۲۸۱ زماني كه حاج حسين ۱۸ ساله شد، كارگاهي مستقل در اطراف ميدان سپه (مكان فعلي چاپخانه اطلاعات) داير كرد. او در آنجا به ساخت كاشي هاي هفت رنگ اقدام كرد و پس از چندي از استاد عمادالكتاب به منظور خطاطي روي كاشي بهره برد.» خاك نگار آلبوم قديمي را از روي ميز بر مي دارد و تصاويري از بناهاي معروف تهران را كه توسط حاج حسين كاشي چي، كاشي كاري شده نشان مي دهد، آلبوم را ورق مي زنم. روي اولين صفحه آن با خط نستعليق نوشته شده: «بحريست بحر عشق كه هيچ اش كناره نيست...» و تصاويري از بناها يكي پس از ديگري ديده مي شود. سردر باغ ملي، سردر كاخ مرمر، دبيرستان انوشيروان دادگر و ...
كاشي هاي اوليه در تاريخ
004254.jpg
كاشي هايي از حاج حسين كه بر ديواره هاي خانه نصب شده.

از سابقه كاشي كاري مي پرسم. استاد انبوهي از اطلاعات را پيش روي ما مي گذارد. در سال ۱۹۴۹ ميلادي در كوه هاي بختياري در شمال شرقي شوشتر، حفاري هايي به عمل آمد و بقاياي اشيايي متعلق به ده تا ۱۵ هزار سال قبل از ميلاد كشف شد كه درميان آنها ظروف سفالي ناهمواري كه به طور ناقص تهيه شده بود نيز بدست آمد. پس از آن در دشت سيلك نزديك كاشان (قديمي ترين محل سكونت بشر در دشت) ظروف قرمزي پيدا شده كه روي آن پوشيده از اندودي سفيد رنگ متعلق به ۵ هزار سال قبل از ميلاد بود. روي اين ظروف خط هاي افقي و عمودي رسم شده بود. اما پس از دست يابي بشر به چرخ كوزه گري و كوره آجرپزي در طول قرن هاي متمادي، در سال ۵۲۱ قبل از ميلاد به فرمان داريوش، شهر شوش به صورت پايتخت ايران درآمد. در كاخي كه در آنجا بنا شد، آجرهاي مينايي با تصوير سربازان جاويدان و حيواناتي نظير شير و گاونر ديده مي شود به عبارتي استفاده از رنگ و نقش روي آجر پخته كه اين به معناي ساخت اولين كاشي تزئيني در ايران است.
آغاز دوران شكوهمند
چند گلدان روي كتابخانه جاي گرفته استاد مي  گويد كه اين كوزه ها  يادگار پدر و عمويم هست. مي گويد آنها را با زحمت از اين و آن گرفته  ام. خاك نگار احترام زيادي براي آنها قايل است او معتقد است كه نه تنها به خاطر پيوند خانوادگي بلكه از آنجا كه چيزهاي زيادي از آنها آموخته ، به آنها احترام زيادي مي  گذارد او وقتي كه از كاشي كاري حرف مي زند، خيلي جذاب مي شود. خاك نگار الان تنها نيست. او خاك نگارهاي زيادي را تربيت كرده تا اين شغل موروثي كه اتفاقا پيشينه اي تاريخي دارد را حفظ كنند. از او درباره شاگردانش مي پرسم، او مي گويد كه احساس گناه مي كنم. مي  گويد كه تصميم دارد در سال جديد، به آموزش اين هنر كه سينه به سينه گشته بپردازد.
از اشتياق جوانان به سفالگري مي گويد و خوب مي داند كه جوانان ايراني چقدر مستعدند. در دوران سلجوقي، كاشي كاري دوران شكوهمندي را از سر گذراند از آنجا كه پيكر تراشي، بدليل اعتقادات مذهبي مرسوم نبود، كاشي كاري، رواج بسياري يافت. اغلب نقوش كاشي، طرح  هاي اسليمي بود. استفاده از نقوش اسليمي در دوره سلجوقي بسيار رايج شد و رنگ ها نيز روز به روز پخته تر شدند. بعد از دوره سلجوقي دوباره كاشي كاري، روزهاي نزولش فرا رسيد. تا مدت ها كمتر بنايي مورد توجه قرار مي گرفت تا با كاشي كاري آن را مزين كنند. اما دوره صفويه روزهاي درخشاني بود براي تبلور هنر كاشي كاري ايراني. در اين دوران بود كه كاشي هاي اسليمي چنان با فرهنگ اسلامي در آميخته شد كه هيچ بنايي بويژه مذهبي ساخته نمي شد، مگر از كاشي هاي تزئيني بهره مند شود.
بوته فرنگي، تصاوير غربي
ياد شعر آن شاعري مي افتم كه گفت «آن شب كه اصفهان پر از طنين كاشي آبي بود.» زير شيشه اي كه روي ميز گذاشته اند، طرحي از نقوش اسليمي بر كاشي ها ديده مي شود. اين كار اثر سعيد خاك نگار است. با دقت و ظرافت چنان نقش ها ترسيم شده كه شكوهي به آن داده است. از دوره قاجار مي پرسم و شروع كار حاج حسين كاشي چي.
«در دوره قاجار در بسياري از كاشي ها از طرح هاي فرنگي استفاده مي كردند. در آن دوره به واسطه نقش هاي گل و بوته كه روي پارچه ها و ديگر وسايل وارداتي از غرب ديده مي شد، به تدريج نقوش كاشي ها از اصالت خود فاصله گرفته و روز به روز به سمت استفاده ازشكل طبيعي گل پيش رفتند. اما حاج حسين دوباره اين هنر را به جايگاه اصلي خود بازگرداند.
اگرچه تا به امروز شيوه كاشي گري بوته فرنگي رواج دارد،  اما دوباره دوران شكوه كاشي هايي با نقوشي اسليمي فرا رسيد.»
سكه اي در دست استاد
خاك نگار، ناگهان به ياد خاطره اي مي افتد. نفسي تازه مي كند و دوباره ادامه مي دهد. «پدربزرگم حاج حسين خاك نگار، زماني كه بچه بود، به همراه پدرش در كاخ گلستان به نقاشي روي گچ بري ها مي پرداخت. به اين شيوه «لندني كاري» مي گفتند. او روزي به همراه پدر به كاخ گلستان مي رود و مشغول به كار مي شود. پدر پس از رنگ كاري بخشي از گچ بري ها، قلم را به او مي دهد تا آنرا شسته و دوباره به كار ادامه دهد. او قلم را گرفته و به سمت حوض خانه حركت مي كند تا آنرا بشويد. در كنار حوض كنار كاخ، او مشغول شستن قلم مي شود كه ناگهان مردي سبيلو به او نزديك مي شود. از او سوالاتي مي پرسد و چند سكه به دست او مي دهد. او نزد پدر برمي گردد و ماوقع را مي گويد. پدر هراسان به او مي گويد كه او مظفرالدين شاه بوده است.» شايد مظفرالدين شاه نمي دانست آن طفل كوچكي كه در كنار حوض كاخ گلستان درحال شستن قلم به او سلام گفته و از دست شاه چند سكه گرفته، روزي استادي باشد كه هنر كاشي كاري را دوباره به روزهاي اوجش نزديك كند. سالها از اين اتفاق گذشت، عمارت ها ساخته شد و بناهاي زيادي ويران شد. تهران روز به روز بزرگتر شده و امروز در خيابان شريعتي در يك آپارتمان كسي است كه نشاني از حاج حسين خاك نگار دارد؛ نشاني از هنر او. استاد سعيد خاك نگار مي گويد: «من در طول دوران كاشي كاري صد و هفده محراب ساخته ام.»
او تقريبا۳۴ سال كار كرده. در همان كارگاه موروثي كه از پدر و عمويش به جا مانده.
يك كارگاه و يك عالم شوق 
از دوران كودكي مي گويد و از خاطرات تابستان كه در كارگاه  مي گذشت. او در رشته دندانپزشكي هم نام نويسي كرد. اما مگر عشق به كاشي كاري گذاشت كه او به دنبال پزشكي برود. تابستان بود و رنگ ها و طرح هاي كارگاه. قلم مو بود و قوطي رنگ، و خيره شدن به دستان پدر و عمو تا رموز كار را بياموزد. او بيش از دويست مسجد كاشي كاري كرده و در كل دوره كاري تنها سه گنبد را كاشي كاري كرده. مي گويد كه در مناطق سردسير، كاشي كاري گنبدها را قبول نمي كنم. چون بعداز چند سال كاشي گنبدها به دليل برودت هوا مستهلك مي شوند. گنبدهايي هم كه كاشي كاري كرده، در مناطق گرم بوده. مي گويد يكبار يكي از تابلوهاي تجويدي را روي كاشي ها پياده كرده. او اگرچه پير است اما از زمانه اش هم غافل نيست. چنان خوب حرف مي زند كه حرفهايش به دلت مي نشيند.
مي گويد بايد كاشي كاري ها را به روز كرد. او خودش چندبار اين تجربه را كرده. اميدوار است كه كاشي كاري همچنان به حيات اش ادامه دهد. از خانه اش مي پرسيم و كاشي هايي كه همه جا هستند. با مهارتي زيركانه در يك ساختمان مدرن، ردي از سنت را مي بينيم. مي گويد: «بايد از كاشي ها فقط در اماكن مذهبي استفاده نشود. اين كاشي ها را حتي در منازل هم مي توان استفاده كرد.» راست مي گويد. شما هم اگر خانه او را ببينيد، حتماً باور مي كنيد كه راست مي گويد. او سعيد خاك نگار است؛ مردي كه تاريخ هنر كاشي كاري را در خود دارد. با دستاني توانا و ذوقي سرشار.
روزهاي زيادي او از كنار سردر باغ ملي گذشته و ديده كه اين بنا هر روز چقدر پيرتر مي شود.
كاشي هاي آن حتماً براي او حكم ديگري دارد. ما مثل او نمي توانيم به كاشي كاري ها نگاه كنيم.
او يك كاشي كار است. يك هنرمند. كسي كه سينه به سينه اين هنر را از پدرانش آموخته.
چه ديوارها و گنبدها و مساجد و منازل از دستان او بهره برده و مزين به ذوق و توانايي اش شده. او خاك نگار است؛ كسي كه مثل پدران خود، طرحي از رويا بر خاك مي زند. او يك هنرمند است. يك ايراني تمام عيار.

شما هم تاريخ تهران را براي خوانندگان بگوييد
براي يك خبرنگار كمتر چيزي به زيبايي«بازتاب هاي يك مطلب» است. زماني كه خبرنگار به سراغ خبر، گزارش، گفت و گو و... حتي يك عكس مي رود و بعد از چاپ، شاهد تماس ها و حرف هاي خوانندگان مي شود، لذت بخش ترين لحظات كاري و زندگي را تجربه مي كند.
صفحه طهرانشهر از اين جهت باعث خوشحالي خبرنگاران صفحه است، چرا كه گاهي چاپ يك گزارش ازتهران قديم از چنان بازتابي برخوردار است كه علاوه بر استفاده رسانه هاي عمومي مثل راديو، تلويزيون و سايت ها، عزيزاني نيز با نامه و تلفن خود (كه الحق گرفتن دو خط تلفن ايرانشهر كار بسيار سختي هم هست) درباره آن حرف مي زنند و نظر مي دهند. بگذاريد خاطره خوشي را چاشني اين حرف ها كنيم. عكسي را از دوره دبستان شهيد محمدبخارايي چاپ كرديم كه توسط يكي از همكلاسي هاي ايشان و با خاطراتي از آن شهيد به دستمان رسيد. از لحظه انتشار، تماس هاي تلفني شروع شد:
«ما در آن كلاس بوديم وعكس مان در آنجا هست و دوست داريم عكس را داشته باشيم» .همين امر باعث شد تا چند تن از همكلاسي هايي كه ۴۸ سال قبل در يك كلاس بودند و هيچ خبري ازهم نداشتند، همديگر را پيدا كنند، خوب، خوشحالي بيشتر از اين.
علاوه بر اين وقتي مطلبي درباره يك واقعه يا يك محل چاپ مي شود، خوانندگاني كه خود، خاطره اي از آن موضوع دارند تماس مي گيرند و حرف هايشان را مي زنند و يادها را زنده مي كنند.
همه اينها دست به دست هم داد تا ما ستوني باز كنيم كه به خاطرات شما تهراني ها از طهران اختصاص يابد، از سال هاي دور اين شهر بزرگ. مطمئن هستيم مطالب، خاطرات و گزارش هايي كه از شما به دستمان مي رسد مي تواند، جذاب و خواندني باشد و علاوه بر آن بخش هايي از نانوشته هاي تاريخ تهران را هم بازگو كند، منتظر حرف ها و مطالب شما هستيم. حتي اگر فرد يا شخصي را مي شناسيد كه مي دانيد حرفي از تهران قديم دارد و خاطراتش مي  تواند تاريخي ناگفته ازاين شهر باشد، لطف كرده به ما معرفي كنيد. لازم نيست اين افراد، شخصيت هاي مشهور و نامدار باشند. ما در اين صفحه، تاريخ تهران را از زبان كارگر، راننده تاكسي، كفاش، پزشك. مهندس و ... بيان مي كنيم، پس اگر فكر مي كنيدخودتان حرفي نداريد، كساني را كه حرفي دارند معرفي كنيد و صد البته اگر حرف ها و عكس ها و اسناد خود شما باشد كه بسيار بهتر.
صفحه طهرانشهر

افول ري؛ ظهور طهران
سابقه ري به تمدن هخامنشي مي رسد. اين شهر در طول قرن هاي متمادي به ويژه در تمدن اسلامي داراي اهميت بسياري بود. اما عاقبت اين شكوه و عظمت به مانندتمامي شهرها در زير خاكستر عداوت و دشمني اقوام ديگر فرورفت. در قرن ششم هجري و به هنگام حمله مغولان، به ايران كه ويراني و خرابي بسياري در شهرهاي ايران پديد آمد، شهرري نيز ويران شد. پس از حمله مغولان، ري به تدريج ويران شد و از شهري رويايي و باستاني به دهي تبديل شد كه روز به روز از اهميت آن كاسته مي شد. اما از آنجا كه اين منطقه همواره، اقتضا مي كرده تا شهري بزرگ در اين ناحيه باشد، به تدريج اهميت يافت. اما اينبار، به دليل حضور شهرري نبود. ري به روستايي تبديل شده بود كه خاطره اش به مرور از ذهن ها فراموش مي شد. ورامين كمي آنسوتر از ري و بعد از حمله مغولان به تدريج گسترش يافت و تبديل به مركزي اجتماعي شد. ده طهران نزديك ورامين قرار داشت. اين ده در زمان مركزيت ورامين داراي اهميت فراوان شد و از اهميت برخوردار شد. در زمان حكومت صفويان ديگر طهران آنقدر گسترش يافته بود كه ديگر ورامين را هم تحت سلطه خود بداند. بعد از شاه طهماسب و ساخت وسازهاي دوره زنديه، طهران به مانند يك شهر بزرگ در ايران مطرح شد و بالاخره پايتخت شد. حالا طهران جايگزين شهر باستاني ري شده بود و روز به روز شكوه از دست رفته ري را بازمي يافت.

از فلان الملك تا بهمان السلطنه
طهران دوره قاجار پر است از آدم هاي گوناگوني كه نام ها و نشان هاي شبيه به هم دارند.
اگر سري به دربار پرشكوه قاجار بزنيد، آدم هاي زيادي هستند كه با لباس هاي شبيه به هم در راهروهاي تودرتو قدم مي زنند و به كار مشغولند. اين دربار پر است از «فلان الملك ها» و «بهمان الدوله ها» و «فلان السلطنه ها.» انبوهي از اسم هاي شبيه به هم. اما اگر از قوانين دربار اطلاعي داشته باشيد، شايد شما هم بخواهيد كه يكي از اين پسوندها را به اسمتان اضافه كنيد.
اگر كساني در دربار از اهميت كمتري برخوردار بودند و به مقامات عاليه نمي رسيدند، از پسوند ملك در انتهاي لقب شان استفاده مي شد. اما فقط كافي بود تا سنگي را از جايش بلند كنيد. آن وقت اگر اعلي حضرت خوششان مي آمد، به شما مي گفت «فلان الدوله» كه مقامي بالاتر از «ملك» بود.
اما اگر ناگهان محبوب القلوب مي شديد و در دل شاه جايي باز مي كرديد، حتماً مقامتان بالاتر مي رفت و به لقب تان پسوند «السلطنه» اضافه مي شد. اين محبوبيت ها و ارتقاي درجه به سادگي به دست نمي آمد.
شما بايد حتماً براي ارتقاي درجه، باغ يا زميني يا مبلغ هنگفتي به شاه و نزديكان مي پرداختيد.
در آن صورت حتماً جايگاه ويژه اي نزد متوليان امور مملكتي مي يافتيد. دربار شاهان قاجار بيشتر شبيه يك بنگاه دلالي بود. پول هاي زيادي دست به دست مي شد تا فلان الملك به بهمان الدوله تبديل شود. شاهان قاجار هم بالاخره شاه بودند و خرج ها داشتند. چه كسي بايد خزانه هميشه خالي آنها را پر مي كرد.

بقعه سيداسماعيل
004257.jpg
يكي از بناهاي تاريخي تهران، در چاله ميدان واقع شده. اين بنا آرامگاهي است كه به سيد اسماعيل يكي از فرزندان امام علي النقي(ع) منسوب شده است. بقعه سيد اسماعيل براي اولين بار و براساس منابع موجود در جمادي الاول سال ۸۸۶ هجري قمري بنا شده و از قديمي ترين بناهاي موجود در تهران است. اين بنا تا سال ها با همان معماري قديمي پابرجا بوده و انبوه مردم در ايامي كه هنوز تهران نام و نشاني نداشت، به آنجا مي رفتند و به زيارت مي پرداختند. هنگامي كه آغامحمدخان تصميم گرفت طهران را به عنوان پايتخت اش معرفي كند و براي اولين بار در اين شهر، براريكه سلطنت جلوس كرد، توجه بسياري به اين شهر كرد. شايد يكي از عمده ترين توجهات آغامحمدخان، به ساخت بناها و بازسازي آثاري بود كه در زمان زنديه يا قبل از آن ساخته شده بود. در سايه اين توجهات بود كه او بناي قديمي بقعه سيد اسماعيل را بازسازي كرد. در واقع بسياري باني بقعه سيد اسماعيل را عيسي خان بيگلربيگي مي دانند. همان كسي كه بسياري از بناهاي دوره قاجار را پايه ريزي كرد و از آن جمله ساخت ارگ سلطنتي بود. بناي جديدبقعه سيد اسماعيل در سال ۱۲۶۲ هجري شمسي پي ريزي شد.
بقعه سيد اسماعيل در سال ۱۳۳۴ در فهرست آثار ملي به ثبت رسيده است.

گروه موسيقي نابينايان
كار و بار موسيقي در تهران قديم هم بسيار جالب توجه است. آنگونه كه مي  گويند در عهد ناصري دو دسته مطرب وجود داشته اند كه يكي از آنها معروف به دسته كورها بوده. اين دسته كورها همانگونه كه از نامش پيداست، از يك خانواده نابينا تشكيل مي شده كه همگي آنها نوازنده بوده اند. اين خانواده كه با استعداد خدادادي خود روزگار مي گذرانده اند طرفداران زيادي داشته اند. يكي از نكات جالب توجه گروه ياد شده نوآوري آنها در علم موسيقي بوده. قدرت و صلابت اين گروه دريادگيري ريتم هاي گوناگون به حدي بوده كه با يكبار شنيدن هر آهنگ بلافاصله آن را باسازهاي خود اجرا مي كرده اند.

موسيقي روحوضي!
يكي ديگر از گروه هاي موسيقي تهران قديم، دسته اي به نام دسته معير بوده كه از نوازندگان روحوضي به حساب مي آمده اند. اين گروه جالب همانطور از نامش پيداست از عنصر موسيقي به گونه اي طنز آميز استفاده مي كرده و با چندين گروه نمايش روحوضي هم همكاري داشته است. همانگونه كه مي  دانيم شيوه نمايش روحوضي يكي از شيوه هاي قديمي متداول بوده كه هم اكنون متاسفانه آنگونه كه بايد و شايد وجود ندارد. بازيگران روحوضي تمام تلاش خود را به كار مي گرفته اند تا با كارهاي خود از حكومت و ديگر نارسايي هاي آن زمان انتقاد كنند. موسيقي روحوضي هم بالطبع همين كار را در حوزه موسيقي انجام مي  داده كه قطعا كاري جالب و سرگرم كننده بوده است.

بزاز بازيگر
لابد تاكنون نام اسماعيل بزاز و خيابان معروف به نام او را شنيده ايد، خياباني كه اهالي ميدان مولوي با آن آشنا هستند. شايد براي هر تهران نشين  جالب باشد كه بداند اين جناب اسماعيل چه كسي بوده و دليل معروفيتش چيست. عرض شود كه آقاي اسماعيل بزاز همانگونه كه از نام خانوادگي  اش پيداست يك آدم معمولي بوده كه پيشه بزازي داشته. او يك روز برحسب اتفاق گذرش به يكي از تماشاخانه هاي قديمي تهران مي افتد و يك دل نه صد دل عاشق حرفه بازيگري مي شود. خلاصه او تمام كار و بار خود را به نفع بازيگر شدن كنار مي گذارد و آنگونه كه پيداست استعداد ذاتي  خودش را درست حدس زده بوده چون خيلي سريع به يكي از بازيگران خوب و مطرح عصر خودش تبديل مي شود. در آينده درباره جناب بزاز بيشتر خواهيم نوشت

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   زيبـاشـهر  |
|  سفر و طبيعت  |   طهرانشهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |