عليرضا پوراميد
«شايد دوباره شمس»
بانگ گردشهاي چرخ است اينكه خلق
مي نوازندش به تنبور و به حلق
سالهاي آخر دهه پنجاه خورشيدي بود كه نوار صداي سخن عشق در محافل و مجالس موسيقايي مورد توجه واقع شد كاري از گروه تنبورنوازان شمس با صداي شهرام ناظري و سرپرستي و ساخت كيخسرو پورناظري. يك طرف نوار فارسي و با اشعاري از مولانا و حافظ و فروغي بسطامي و...
فرياد كه در رهگذر آدم خاكي
بسي دانه نهادند و بسي دام تنيدند
و طرف ديگر شامل ملوديها و اشعار كردي با زخمه هاي زخمي نوازندگان تنبور كه خبر از حس سرشار و جاري و نيز همدليها و همداستانيهاي اعضاء گروه و اثبات حضور عنصر انديشه در پشت اثر مي داد و گويا آمده بودند تا اثري را بر جاي نهند كه چونان يادگاري درين گنبد دوار بماند و از نوار هم تأكيد مشخصي بر روي بيت حافظ به گوش مي رسيد.
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري كه درين گنبد دوار بماند
و صد حيف كه پس از چندي، همكاريها متوقف ماند و اين حركت جمعي مؤثر، مستمر نشد و... اما توجه اهل موسيقي به اين اثر به دليل ارائه مقامها و الحان و نغمات بكر و ريشه دار و شناسنامه دار بومي و حتي عقيدتي و آييني بود كه مي توانست با اعمال تغييرات و تمهيداتي جزو مجموعه موسيقي ايراني گستره گسترده و وسيع موسيقي شهري و تعدد و آمار گوشه ها و مايه ها بيفزايد (به لحاظ وسعت در سطح و شكل، كمي و نيز غناي عمق و محتوا، كيفي) و همچنين راهها و روشهايي براي تنوع و تكثر يا شناخت و پژوهش بيافريند. نگاه منتقدانه اي هم وجود داشت كه معتقد بود نبايد ملوديها و مقامهاي محلي و بومي را با مختصات و ويژگيهايش مثل نوع تحريرها، غلتها، كششها، آكسانها و... در مجموعه موسيقي دستگاهي ايران وارد كرد (همانگونه كه تحريرهاي خوانندگان تركماني كه اصطلاحاً به جوغ جوغ موسوم است و يا... را نمي توان به موسيقي آوازي اضافه يا وارد نمود) .البته نوك ناوك انتقادات بيشتر به سوي خواننده بود كه تا امروز هم كماكان اين اعتقاد و معتقدين به آنكه اينگونه اجراي آواز را در حوزه و حيطه موسيقي دستگاهي نمي دانند وجود دارد. به هرحال مدت كوتاه همكاري با وجود كارنامه اي موفق در حاليكه انتظار مي رفت به خاطر برخي نسبتهاي خوني و فاميلي اعضاء گروه و نيز اشتراكات فكري- فرهنگي و اقليمي در بين آنها، گروهي منسجم، دير پا و مستدام باشند با انشعاب و انفكاك نوازندگانش كه از جمله انديشه ورزترين و بهترين نوازندگان تنبور محسوب مي شدند، جز تأسف و تحسر اهل هنر و اهالي موسيقي حاصلي نداشت موضوع ديگر اينكه وقتي يكي از نوازندگان شهير و برجسته تار در چند سال قبل تنبور نوازي كرد و بر تنبور اضافاتي را هم روا داشت به رغم محبوبيت و حرمت او، باز هم موضع گيريها و اعتراضاتي بدين كار انجام گرفت كه اغلب منتسب به عزيزاني بود كه در عرصه تنبور و تنبورنوازي از زمره سابقون و پيش كسوتان محسوب مي شدند و...
آن بريدن و انقطاع گروه قدرتمند تنبور نواز و نيز اين مخالفت ها و برخي پرسشها و ابهامات، موجب شد تا با آقاي پورناظري گفتگو كنيم و در جهت رفع شبهات و ايضاح پرسشها از او كه در بطن و مركز وقايع بوده توضيحاتي را بخواهيم. او امروز به عنوان سرپرست گروه شمس در فعاليتهاي موسيقايي و ارائه و نشر اين هنر در خارج و داخل كشور مشغول است و در مقام يك آهنگساز و نوازنده ساز همچون اكثر آهنگسازان كه با تلاشي مكرر و مكسر، در پي يافتن راهي براي خروج از سيطره كلام و آواز در موسيقي ايراني و به تبع آن عادت دادن مردم به شنيدن و لذت بردن از موسيقي بدون كلام و تغيير ذائقه شنيداري آنان، با ساخت و ارائه و اجرا، به نبرد با آنچه موسوم به «خواننده محوري» است مي پردازد.جدالي اعلان نشده اما نفس گير و پيگير كه باعث گرديده اغلب آهنگسازان مطرح در پي فن خوانندگي و خواندن و يا همكاري با خوانندگان فرمانبردار و سربراه !برآيند و اكثر خوانندگان مشهور نيز به دنبال نوازندگي يا ملودي سازي و يا همكاري با نوازندگاني مطيع و منقاد و سربزير! پشت بند كه: يك بنده مطواع به از سيصد فرزند...(سعدي) و نتيجه اين كارزار: توليد انبوه ملالت بار آثاري ضعيف و سخيف (كپي و مونتاژ و جابجايي جملات و ميزانها و يا كند و تندتر كردن رتيم ها و...) و همچنان اصرار بر تكرار با توجيه بازسازي و بازآفريني و اجراي جديد و قس عليهذا و رونق و رواج نارواي صداهاي ناپخته و خام و اما پرمدعا و خلاصه سرعت بخشيدن به افول و سقوط هنر تا جائي كه هر آنچه فرسوده و فسيل به نام فاخر و اصيل و هرچه سطحي و سخيف را به ادعاي حسي و لطيف و... و لاجرم محروميت حافظه صوتي اين ديار از نوآوري و خلاقيت و خلق آثار ارزشمند و چند وجهي و كثيرالبعد و هدر و هدم بيشمار استعدادها و جواناني كه قبل از رسيدن به حدود آرماني و قابليتهاي لازم و كافي و پيش از پيمودن مسير تدريجي و حوصله طلب و صخره خيز به سوي قله شدن و كمال، با يك يا دو اجرا و حضور در كنار اساتيد به دام و ورطه سوت و امضاء، هياهو و هورا افتاده و در عين شايستگي و لياقت فني، به كمال هنري نرسيده، محو مي شوند.
راه چپ كرد حريفانه بهار از چمنم
غنچه ماندم من و هنگام شكفتن بگذشت
و در نهايت اينكه چه آوازها كه آه و چه آرزوها كه تباه و چه قامتها كه كوتاه شد و بسي گل ذوقها كه زرد و پژمرد و بسياري شرر شوقها كه سرد و افسرد:
روسپيد آمدم اينجا و شدم نامه سياه
من درين خانه سحر آمدم و شب رفتم
بگذريم كه هدف نگارنده اين سطور بررسي ميزان خسارت ها و آسيبهاي اين كشمكش در اين نوشته نيست چرا كه مي تواند اين موضوع، دستمايه و سوژه چندين ميزگرد و رساله و پايان نامه تحقيقي و پژوهشي در مبحث آسيب شناسي باشد بلكه حجم هجوم داغ و دريغ از قحط همدليها و يگانگي ها و آرزوهائيهايي كه بدل به حسرت شد قلم را به توسني واداشت.
اينك او و هم نسلانش ايستاده بر بلندايي كه پلكان آن روزهاي عمر گران و روزگار شباب و جواني، با نيم نگاهي بر گذشته و اميدوارانه برآينده فرزندان جوانش و هم نسلان فرزندانش چشم را بر افق شرقي هنر دوخته تا شايد طلوع و طليعه اي و انفجار فجري در حوزه هنر موسيقي، تحسر و احساس غبن نسل دوران گذار را جبران نمايد.
طي شد شباب و زشب تيره تر كه عمر
بي انفجار فجر و طلوع سحر گذشت
نسلي كه بيشترين انرژي خود را صرف آوردي نمود كه شايد ضرورتي نداشت و مي توانست در بخشي موثر هزينه گردد زيرا هنرمند را جز خلق و ايجاد هنر تكليفي نيست (نسخه پيچي فرهنگي بوسيله هنرمند يا غيرهنرمند و آنهم با تعهد و قصد قبلي و نيز تعيين استراتژي و راهكار چه فردي و خصوصي و چه مصوبه اي و دستوري، اساساً مردود و در تجربه هم شكست خورده است).
صد شكر كه امروز چشم اندازهايي چشم نواز و شهابهايي بي شتاب از تعامل و همدلي ديده جان را بر خويش مي خواند و تجربه خستگي ها و بيهودگيهاي اين جدال بي امان و پرزيان، دو طرف را به صلح و اتحاد و اتفاق و همكاري انشاءالله رهنمون خواهد ساخت.شايد شاه بيت غزلي كه آخرين سروده مولانا در بستر احتضار بوده و از قضا در نوار صداي سخن عشق با تأكيد خوانده شده است، در ناخودآگاه ذهن و ضمير نسل او و من همواره مترنم و پرزمزمه است:
ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا خواهي برو جفا كن
زحمت گفتگو و ضبط و پياده كردن از روي نوار مصاحبه را سركار خانم يسنا كشيده اند كه از ايشان تشكر مي نمايم.
* آقاي پورناظري شما سالهاست كه سرپرست گروه تنبو شمس هستيد. اگر امكان دارد چگونگي شكل گيري اين گروه را براي ما بگوييد؟
- عرض شود اين برمي گردد به سال ۵۹ يعني دو سال پس از انقلاب و دو سال پس از اينكه موسيقي محدوديتها و ممنوعيتهايي پيدا كرد. در آن زمان ما تصميم گرفتيم كه فعاليتهايمان را روي تنبور متمركز كنيم كه يك ساز تقريباً آئيني و معنوي است. بنابراين هيچ زمينه اي نبود كه با آن مخالفت شود. اين انگيزه اي شد كه ما برو بچه هاي تنبور را كه بيشتر آنها آشنا و از شاگردان خود من در سازهاي ديگر بودند دور هم جمع كرديم و گروه تنبور شمس را بوجود آورديم و فعاليتهايمان را متمركز كرديم، از آنجا شروع شد تا اينجا كه سوابقش را شما مي دانيد.
* منظور از شاگردان كدامشان بودند؟
- آقاي مرادي شاگرد تار من بودند. شادروان سيدخليل عالي نژاد شاگرد سه تار زن بودند. سياوش نورپور شاگرد تار من بودند.
* آقاي رهنما؟
- آقاي رهنما معرفشان آقاي عالي نژاد بودند كه ما بعد با ايشان آشنا شديم و سه نفر از بچه هاي صحنه، اين هسته مركزي گروه را ما چهارتا بنا كرديم و دوستان ديگر هم هر كدام كه آشنايي داشتند كه نوازنده خوبي بود به گروه معرفي مي كردند مانند جناب گل نظر عزيزي، فرامرز رعنايي، .... خاطرم نيست.
* آقاي آزادي، بهروز طاهري، ذوالنوري
- ذوالنوري در يك مقطع با ما همكاري داشت اما زماني كه ما شروع كرديم آقاي كيهان كلهر و برادر روانشاد ايشان آقاي كامران بودند اين تركيب هسته اوليه گروه ما بود با خواننده هاي كرمانشاه و بعد هم با آقاي شهرام ناظري كه نوار صداي سخن عشق توليد شد.
* چرا تركيب اين گروه تا اين اندازه تغيير كرد.
- يك سري دلايل هست كه ما اينها را براي خودمان نگه مي داريم چون يك سري مسائل درون گروهي است كه ما نبايد آنها را مطرح كنيم، تنها مي توانم بگويم كه اعضاي گروه كه همه از دوستان ما بودند پس از چند سال تجربه همنوازي مي توانستند خودشان فعاليت كنند و روي پاي خودشان بايستند و اين كار هم انجام شد و گروههاي ديگري تشكيل دادند كه البته چند نفر از آنها ديگر ادامه فعاليت نداشتند.
* در حال حاضر بيشتر اعضاي گروه تنبور شمس از شاگردان شما هستند آيا فكر مي كنيد با اين تركيب بندي جديد بتوانيد در كارها به آنچه كه مي خواهيد برسيد؟
- ما اگر با شاگردان كار مي كنيم براي اين است كه شاگردان به يك حدي مي رسند كه توانايي جوابگويي و نواختن آن قطعاتي كه آسان هم نيست داشته باشند. در قديم هم كه ما با اين گروه كار مي كرديم هيچكدام از اعضاي گروه سابقه همنوازي نداشتند. اما وقتي وارد گروه شدند خيلي خوب رموز همنوازي و گروه نوازي را ياد گرفتند. ما به اعضاي گروه جديد آموزش مي دهيم. هسته اصلي اين گروه جزو خانواده خودم هستند و شاگرداني كه چند سال كار كردند كه در حد همنوازي جوابگو هستند، البته من به اين كيفيت راضي نيستم و بالاتر از اين فكر مي كنم اما گمان مي كنم مي توانم ادامه بدهم.
* يعني شما از گروه قبلي هم راضي نبوديد؟
- بله ديگر، بيشتر آنها تكنواز بودند و تجربه همنوازي نداشتند.
* در مقايسه كدام گروه از نظر شما بهتر بودند؟
- در مقايسه آنها به زماني تعلق داشتند كه يك همدلي و حال و هواي خاص هنري در گروه ما حكفرما بود. براي مثال وقتي كه ما به نوار صداي سخن عشق گوش مي د هيم مي بينيم همنوازي در حد بالايي نيست و آهنگهايي كه بعداً ساخته شد پرمايه تر و كامل تر هستند، اما در مقايسه هيچكدام حال و هواي صداي سخن عشق را ندارند. خود من هم در آن زمان، شور و حال بيشتري داشتم.
* مي شود نتيجه گيري كرد كه شما از صداي سخن عشق بيش از كارهاي ديگرتان راضي هستيد.
- بله. يك حس و حالي در اين كار هست كه در كارهاي ديگر نيست. البته نوارها بايد با هم فرق داشته باشند، اما از نظر درون مايگي بايد رو به تكامل بروند و به كمال برسند. در حالي كه ما نتوانستيم اين كار را انجام بدهيم. صداي سخن عشق حال و هواي دروني اش بسيار استثنايي است، نه من نه آنهايي هم كه از گروه منشعب شدند و نه حتي آقاي ناظري، هيچكدام از ما نتوانستيم يك كاري مشابه آن انجام بدهيم.
* به آقاي شهرام ناظري اشاره كرديد. خودتان مي گوئيد كارهايي كه شما و ايشان با هم انجام داديد يكي از بهترين ها بود، هم براي شما و هم براي آقاي ناظري، حال پرسشي كه پيش مي آيد اين است كه چرا اين همكاري قطع شد و ديگر ادامه پيدا نكرد.
- به هر حال مسائلي پيش مي آيد كه همكاريها اينطور نيمه كاره مي ماند و من واقعاً به نوبه خودم نمي توانم جواب شنونده هايم را بدهم. اين فرم كار را كه من و آقاي ناظري بوجود آورديم و سه نوار منتشر كرديم علاقه مندان بسياري را به سمت اين نوع موسيقي جلب كرد و در حال حاضر من هيچ پاسخي ندارم جز اينكه افسوس بخورم كه نشد كه خواسته آنها را برآورده بكنيم.
* آيا ممكن است اين همكاري دوباره از سر گرفته شود؟
- خوب ممكن است پيش بيايد اما آن بستگي دارد به طرز تفكر الان من و آقاي ناظري. بله ما با هم يك كاري را شروع كرديم و جا داشت باز هم ادامه بدهيم اما حالا ديگر قسمت...
* در مورد افسانه تنبور. پرسشي بين طرفداران اين نوع موسيقي وجود دارد كه كار بسيار قوي است اما صداي خواننده زيبايي كار را تحت الشعاع قرار داده يعني آن طور كه بايد نمي شود از اين كار لذت برد. نظر خودتان در اين باره چيست؟ آيا از اين كار راضي هستيد؟
- من كه راضي نيستم اما اين دليلش نيست، درست است كه خواننده افسانه تنبور يعني آقاي بيژن كامكار تنبور نخوانده بود و ايشان موسيقي كردي و فارسي خوانده بودند اما همان افسانه تنبور را هيچ كس به جز آقاي بيژن كامكار نتوانست بخواند زيرا اين كار يك فواصل پيچيده اي دارد كه تنها موزيسيني كه به نت و نوازندگي آشنايي دارد مي تواند از عهده خواندن برآيد. يا بايد با يك خواننده محلي و مقامي و شهر نديده كار مي كرديم كه سراغ نداشتيم آن هم در يك فراز نه در دو فراز. اين بود كه از توانايي آقاي كامكار براي اين كار استفاده كرديم. منتها سبك خواندن ايشان ممكن است سليقه علاقه مندان تنبور را جوابگو نباشد.
* بسياري مي گويند اگر خواننده اين اثر آقاي شهرام ناظري بود كار به مراتب بهتر مي شد و به يك تعادل مي رسيد و پرسش اين است كه چرا آقاي ناظري اين كار را نخوانده اند؟
- آقاي ناظري در خوانندگي خيلي توانمند هستند و همچنين سالها تنبور كار كرده اند و به پختگي رسيده اند اما اينكه چرا ايشان نخواندند بايد از خودشان بپرسيد اين سؤال را ما جوابگو نيستيم و جوابش را نمي دهيم از آقاي ناظري بپرسيد ايشان به شما جواب مي دهند.
* اجازه بدهيد كمي بيشتر درباره آثارتان گفت وگو كنيم. در گذشته بيشتر كارهاي شما از دل مقامها گرفته شده بود. يعني ۶۰ درصد كار مقامي بود اما در مستان سلامت مي كنند ناگهان همه چيز تغيير مي كند و ديگر آن فضاي گذشته وجود ندارد. پرسش اين است كه چرا ديگر آن روند ادامه پيدا نكرد؟ آيا شما احساس كرديد و يا به اين نتيجه رسيديد كه ملودي ديگري نيست كه بشود از دل مقامها بيرون كشيد يا اينكه مي خواستيد به طور كلي روش تان را تغيير بدهيد؟
- حقيقت اين است كه ما خواننده اي كه بتواند ما را راضي كند كه تنبور بخواند نداريم. بعد هم نوار مستان سلامت مي كنند نيم ساعت تنبور است و روي نيم ساعت هم نمي شود تكيه كرد كه مقامها ته كشيده يا ذهن ما ته كشيده يا ملودي ته كشيده، اصلاً اين طور نيست. كار هم شايد خيلي زيادتر وجود داشته باشد منتها ما حالا به ضرورت اين كارها را منتشر مي كنيم و اين در واقع ، دريغي است كه نتوانيم مدام با شنونده ها و مخاطبين مان در تماس باشيم و ارائه كار هنري بكنيم. اما بايد اين كار را انجام بدهيم چون من عقيده دارم اگر كسي كار نكند كم كم ذهنيت علاقه مندانش جور ديگري مي شود و سؤالهاي مختلفي به وجود مي آيد كه ما دوست نداريم اين سؤالها وجود داشته باشند. از طرفي هنوز هم كار مي كنيم و عشق اين كار در زندگي ما حرف اول را مي زند. منتها مشكل خوانندگي هست، مشكل سليقه من است كه خيلي سختگير هستم و ايراد مي گيرم و خيلي سخت بر روي كاري صحه مي گذارم... در واقع مسئله اينهاست. اما اين كار يعني مستان سلامت مي كنند تنوع خودش را دارد بدون اينكه بخواهم دفاع كنم كه مقامي نيست. از پرده هاي تنبور استفاده شده بدون اينكه مثلاً افراطگري شده باشد. در ضمن ريتم مستان سلامت مي كنند پنج تايي است كه پنج تايي در تنبور يك ريتم بسيار معمولي است تازه در تنبور ريتمهايي وجود دارد كه در فارسي اصلاً وجود ندارد. به هرحال شما ممكن است اين طور فكر كنيد اما عقيده ما اين نيست كه بخواهيم از حالت مقامي كاملاً در بياييم. آن كارهاي ديگري را كه شما شنيده ايد همه حال و هواي حس تنبور را دارند. ممكن است دقيقاَ از يك مقام برداشت نشده باشند براي نمونه همين افسانه تنبور و افسانه دل كه هر دو در مقام سحري هستند مي توان گفت تنها كاري است كه من به طور اخص روي مقام انجام دادم در حالي كه بقيه كارها يك حس و حالي از تنبور است به اضافه آهنگهايي كه ساخته شده كه نو و جديد است و پيش از اين سابقه نداشته. ضمناً در همين مستان سلامت مي كنند آهنگ همراز حس و حال و ريتم جلوشاهي را تداعي مي كند و زياد هم دور از حالت تنبور نيست.
* در آخرين كنسرتي كه داشتيد خوانندگي بر عهده پسران شما بود. با توجه به اينكه خودتان مي گوييد نسبت به كار خواننده بسيار سختگير و مشكل پسند هستيد، فكر مي كنيد آنها مي توانند از عهده آنچه شما مي خواهيد بر آيند.
- كار كنسرت فرق مي كند. ما خواننده زن داريم اما نمي تواند تكخواني بكند بايد سه چهار تا صدا داخل صداي ايشان بفرستيم كه از آن حالت تكخواني در بيايد و مشكلي پيدا نشود. هر چند اين هم غنيمتي است كه مي توانيم همخواني كنيم اما پسران من خواننده نيستند خود من هم با آنها مي خوانم اما هيچ كدام از ما خواننده نيستيم هنگامي كه كنسرت مي دهيم از روي ضرورت يك همخواني مي كنيم اما به عنوان خواننده ما خودمان اينها را نمي پذيريم.
* آقاي پورناظري، خيلي ها به شما و ياران شما خرده مي گيرند كه از همان شروع فعاليت در اجراهايتان موسيقي مقامي را وارد موسيقي سنتي كرده ايد به طوري كه در كارهايتان هيچ كدام جايگاه مشخصي ندارند نظرتان در اين باره چيست؟
- راستش من زياد متوجه نشدم كه چطور ما موسيقي مقامي را وارد موسيقي سنتي كرده ايم اين را يك توضيحي بدهيد.
* براي مثال آوازي كه در صداي سخن عشق اجرا شد حال و هواي اصفهان دارد خصوصاً در تحريرها كه مي شود گفت بين اصفهان و مقام است، يا كارهاي سيد خليل عالي نژاد به فضاي موسيقي سنتي بسيار نزديك است.
- من معتقدم كه با تنبور به هيچ وجه نبايد موسيقي سنتي زد و تا حالا هم رعايت كرده ايم، ما از پرده هاي تنبور و فواصل آن و توانايي هايش حداكثر استفاده را مي كنيم و حاصلش نغمه هايي است كه شما شنيده ايد كه ما انجام داده ايم. اتفاقاً تنبور طوري است كه اگر يك ذره آهنگي كه بوي سنتي از آن بيايد و با آن نواخته شود تأثير خوبي ندارد و فقط تأثير آن منفي است و اين كار را ما سعي كرده ايم تا اينجا انجام ندهيم اما اگر يك حس و حالي است كه نه مقامي است و نه سنتي اگر كششي داشته باشد و تأثير خوب و جاذبه اي در آن باشد آن را اجرا مي كنيم. حالا ممكن است بعضي ها خوششان نيايد يا خيلي سختگير باشند و بين اينها ديوار بكشند كه من به آن صورت معتقد نيستم.
* عده اي در حال ساختن ساز هاي جديدي هستند نظر شما درباره پيدايش اين سازه ها چيست؟
- اگر ساز جديدي به وجود بيايد كه صدادهي خاص خودش را داشته باشد. من فكر مي كنم كار جالبي است در گذشته ما سازهاي زيادي داشتيم، ما هشتاد نوع ساز داشتيم كه در حال حاضر مختصري از آنها مانده كه شما مي بينيد اگر سازها به آن تنوع برسند غناي بيشتري به موسيقي داده خواهد شد و صداهاي جديد حضور پيدا مي كنند و معرفي مي شوند. البته بعضي از سازهاي جديد واقعاً ارزش اينكه ما بخواهيم درباره شان داوري كنيم ندارند و با سازهايي كه در حال حاضر داريم كه دچار تغيير بشوند. اين را هم ما نمي پذيريم و مقداري روي آن تعصب داريم. اما يك سازي كه الگوي تازه اي دارد و داراي كاسه، سيم، دسته و صداي جديدي است چرا اين را نشنيده و نسنجيده رد كنيم. اصولاً هر كار جديدي يك سري مخالف دارد.
* چند سال پيش در قسمتي از يك اجرا كه مايه ابوعطا بود از ساز تنبور استفاده شد و به همين دليل چند پرده به تنبور اضافه كردند. در آن زمان شما و هم انديشانتان بسيار با اين موضوع مخالفت كرديد. لطفاً توضيح دهيد اگر چنين اتفاقي بيفتد يعني براي بعضي از كارها چند پرده به تنبور اضافه شود چه لطمه اي ممكن است از نظر شما به ساز وارد شود.
- ببينيد شما مي فرماييد كه از ما ايراد مي گيرند كه مقامي نزديم و من هم بايد گوش بدهم يا جواب بدهم يا بپذيرم وقتي كه حساسيت در اين حد وجود دارد. خوب معلوم است وقتي چند پرده به تنبور اضافه مي شود حتماً شنونده هاي ما بيشتر ايراد مي گيرند بگذاريد اينها را آنان جواب بدهند. اما اگر صحبتي است اين است كه اين كار ممكن است مورد سوءاستفاده ديگران قرار بگيرد. الان بعضي جوانان و آدمهاي ناپخته كه تازه به موسيقي وارد شدند، مي آيند و يك ابداعاتي روي سازهايي مثل تنبور انجام مي دهند در واقع آنها جاي بحث و نصيحت دارند كه يك صاحب نظر در موسيقي را زير سؤال مي برند. اگر من چند جا به سؤال بعضي ها پاسخ داده ام كه پرده بندي تنبور چنين است و چنان است. اين عقيده هنري و تجربي من است اما در مورد آقاي عليزاده من هيچگاه اظهار نظر مستقيم نكرده ام اما عقيده من همان است كه گفتم. من موافق پرده بندي جديد روي تنبور نيستم اما اين نظر من نبايد مورد سوء استفاده بعضي ها قرار گيرد. آقاي عليزاده از هنرمندان بسيار ارزشمند روزگار ما هستند و كارهاي ماندگار در موسيقي ايشان هم كم نيست خوب ايشان شايد به خاطر تفنن و نو آوري روي اين ساز قطعه اي هم ابوعطا زده و اين از روي نياز و ناآگاهي نبوده فكر مي كنم بيشتر جنبه همان تفنن را داشته، خلاصه خود من هميشه براي آقاي عليزاده و براي كارهايشان ارزش و احترام قايل بوده و هستم.
* بر اساس نگاره اي كه در شوش به دست آمده پيشينه ساز تنبور به چند هزار سال مي رسد بنابراين مي شود گفت مقامهايي كه در حال حاضر شما با آن آشنا هستيد بسيار قديمي هستند. آيا قبول داريد؟
- كاملاً ،به باستاني بودن بيشتر مقامها اعتقاد دارم.
* فردوسي شاعر پارسي گوي ايراني در قرن چهارم مي زيسته اما داستانهاي شاهنامه فردوسي مربوط به چند هزار سال پيش است. پرسش اين است كه چرا شما بر روي اشعار فردوسي هيچ فعاليتي نداشتيد، با توجه به اينكه ساز تنبور و مقامهاي تنبور بسيار باستاني است و خيلي نزديك به دوراني كه داستانهاي شاهنامه اتفاق افتاده است؟
- اشعار فردوسي در واقع شناسنامه واقعي دنياي كهن و ماهيت ملي ماست. اما شاهنامه داستان گونه است يعني براي تعريف يك داستان چند صد بيت گفته مي شود. ما همه طول كارهايمان پنج يا ده دقيقه است حالا ممكن است من يك كاري در حدود پانزده دقيقه انجام داده باشم اما به طور كلي كارهاي طولاني بر روي سازي مانند تنبور بسيار مشكل است من فكر مي كنم ديگران هم اگر بر روي اشعار فردوسي كار نكردند به خاطر همين محدوديت زماني است. به هر صورت به نظر من بايد خيلي در اين باره تفكر كرد يعني يك سيستمي با يك سازمان و يك جمعيتي بنشينند و ببينند اصلاً روي كارهاي فردوسي چه كاري مي توانند انجام بدهند. ما شنيديم كه دو سه بيت از اشعار فردوسي را آهنگين كرده اند و يكي دو تا خواننده آن را خوانده اند. خوب اين دو سه بيت خواندن جوابگوي عظمت كار فردوسي نيست به نظر من شايد كوچك بشود. بايد آن شكوه و عظمتي كه در داستانهاي شاهنامه فردوسي وجود دارد بشود با موسيقي بازگو كرد و اين توان خيلي بالا و شايد امكانات زيادي را نياز داشته باشد. من خودم به شخصه خيلي آرزو داشتم اين كار را بكنم و هميشه دريغ داشتم كه چرا اين كار را نمي كنم و بعضي وقتها فكر مي كردم كه اين كار را چگونه انجام بدهم چون هر داستاني را كه شروع كنيم مي بينيم كه عمقش به قطعه اي مي رسد كه در توان ما نيست ولي با وجود اين، اين دليل نمي شود كه خود من كه اين حرف را مي زنم نروم و سالها وقت صرف نكنم لااقل روي آزمون و خطا بروم آزمايش كنم شايد بتوانم به يك نتيجه دلخواه و قابل قبول برسم اميدوارم اين طور بشود.
* آقاي پورناظري تقليد در فضاي حال حاضر موسيقي ايران بسيار رايج شده است چه در نوازندگي چه در خوانندگي به طوري كه بعضي اوقات نمي شود تشخيص داد كه مثلاً كه اين صدا متعلق به كدام خواننده است در حالي كه در گذشته تا آنجا كه ما مي دانيم به اين شكل نبوده هر كسي در كار خودش داراي ويژگي و استقلال بود. فكر مي كنيد چرا يك چنين فضايي در موسيقي ما به وجود آمده؟
- تقليد يك مرحله آموزشي است كساني كه مي آيند اين كارها را انجام مي دهند به پختگي نرسيده اند و در مرحله تقليد هستند. در مرحله اجرا آدم بايد به زبان، بيان و حس و حال خودش برسد. كسي كه شروع به آموزش مي كند چه در خوانندگي و چه در نوازندگي بايد ده سال كار كند تا بتواند تازه به مرحله تقليد برسد ده سال هم بايد روي حس و زبان خودش كار كند تا بتواند به پرداخت جملاتي كه مال اوست بپردازد. اين اشخاص براي اين كار زمان خرج نمي كنند و عجله دارند زود بيايند و يك كاري توليد كنند. متأسفانه كار تقليد كار صاحب اصلي اش است تقليد كه هنر نيست. وقتي اينها به آن مرحله بالاي هنري نرسيده باشند خوب معلوم است نه آن حس و حال و پختگي قديمي را دارد نه يك حرف تازه تري. بله به قول شما قبلاً هر كه ساز مي زد بوي سازش هوا و نسيم و احساس خودش را داشت و مانند ديگري نبود يا خواننده هاي ما تمام صاحب يك لهجه و لحن مشخصي بودند. يك هنرمند بايد اين مراحلي را كه گفتيم بگذراند و بعد از سالها بيايد و بگويد بله ما حرفي داريم. بعد از آن هم آوازش و هم سازش قابل شنيدن است.
* آخرين پرسش اين است كه چرا شما به شاگردانتان مقامهاي باستاني درس نمي دهيد و بيشتر ساخته هاي خودتان را آموزش مي دهيد؟
- من چطور به شاگردي كه حتي دوره مرا هم نتوانسته بگذراند مقامهاي باستاني ياد بدهم؟ چگونه مي توانم اين مقامها را به كسي ياد بدهم كه چهار تا بداهه را كه من برايش مي زنم نتواند جوابگو باشد؟ اگر به حرف قبلي خودمان برگرديم شاگرد بايد به مرحله اي برسد و مقامها را طوري بزند كه حالت تقليد نباشد. به غير از مقامهاي آييني كه ما آنها را درس نمي دهيم من مقامها را به بعضي ها ياد دادم بسيار مفصل تر، پركارتر و مشكل تر. اما اين براي همه شاگردان مقدور نيست. اينهايي كه اين حرف را مي زنند هنوز به آن پايه در نوازندگي نرسيده اند وقتي از عهده كارهايي كه ما به طور بداهه مي زنيم كه هم مقام است و هم حالتهاي تكنيكي تنبور است برآيند ما براي آموزش مقامهاي باستاني در خدمتشان هستيم.
* از اينكه وقتتان را براي اين گفت وگو در اختيارمان گذاشتيد بسيار سپاسگزارم.
- خواهش مي كنم.