چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره - ۳۳۳۸
گزارشي از چگونگي وضعيت خانه دكتر محمد مصدق
اين خانه مهجور
آجرهاي رنگ باخته،  معماري ويژه و بهار خواب خيال انگيز اين خانه با كيوسك نگهباني تازه تاسيس همخواني ندارد
عكس: هادي مختاريان 
004593.jpg
اين خانه به رغم تمام قابليت هايش هنوز تبديل به موزه نشده است.

دروديوار خانه آكنده از حسي عجيب است. تصوير تلخ محاصره اش، به آتش كشيده شدنش، دستگيري و محاكمه صاحبش و از همه مهمتر تبعيدش، همگي اين تصاوير گويي به جسم و جان خانه چسبيده اند
اين خانه جايي است كه بزرگترين اتفاق تاريخ معاصر در اطراف آن رخ داده است. اين خانه با جزءجزء عناصرش صفير گلوله ها و شلتاق زنجير تانك ها را شنيده. اين خانه سال هاي سال شاهد تلاش و زندگي مردي است كه حالا ديگر به ابديت پيوسته است. به شكل و شمايل امروزش نگاه نكنيد. اين خانه براي خودش هزاران حكايت نهفته دارد.
مردي كه سال ها در اين مكان زندگي مي كرده، حالا ديگر در روح شعرهاي معروف به شعر شكست حلول كرده و اگر مثلاً هر سال روز ۲۸ مرداد در اطراف اين مكان قدم بزنيم گويي بوي باروت و در هم تنيدگي زمان را استشمام مي كنيم. وقتي از بيرون به شكل و شمايل قديمي خانه نگاه مي كنيم و مثلاً در خيال خود رفت و آمد صاحبش را در ذهن مي سازيم گويي كه سال ها به عقب برگشته ايم. راستي صاحب اين خانه كه مي خواست بزرگترين خدمت را به ملت خودش كند چندبار از اين در چوبي بلند رفت و آمد كرده؟
خانه پير آرزوها
اين خانه آكنده از رمز و راز است. رمز و رازهايي كه شايد جوابي براي آنها پيدا نشود.
اشتباه نكنيد، اين خانه به رغم تمام قابليت هايش هنوز تبديل به موزه نشده. گويي تمام اجزاي تشكيل دهنده اين خانه زماني از بيم نابودشدن نلرزيده اند.
اين خانه، خانه پير محمد احمدآبادي يعني همان دكتر محمد مصدق است و در خيابان فلسطين جنوبي پلاك ۳۱۰ واقع شده است.
اين خانه كه متاسفانه امروزه رنگ و رويش را از دست داده و روز به روز به فراموشي نزديك تر مي شود گويي كه در دل خود هزاران گله و شكايت دارد. اين خانه بي گمان از تمام بي مهري ها و بي خيالي هاي ما دل پردردي دارد. البته حق هم دارد.همين نماي بي روح و خسته برآمده از دوران هاي سياه، همه چيزش ديدني است، چرا كه رويدادهايي را شاهد بوده كه كمتر مكاني اقبال آن را پيدا مي كند.
آنگونه كه مي گويند تاكنون هيچ مرمت و بازسازي در هيچ جاي اين خانه صورت نگرفته است، به جز مواردي كوچك كه به تخريب نزديكترند تا تعمير. معلوم نيست كه خانه مصدق در فهرست مكان هاي تاريخي ميراث فرهنگي قرار گرفته يا خير، اما آنگونه كه از ظاهر قضيه پيداست كسي آنچنان علاقه اي به اين خانه از خودش نشان نداده و نمي دهد. اين خانه نسبتاً بزرگ با حياط مصفايش زماني با تمام نيروي خود حافظ جاني بوده كه بهرحال و با هر شيوه، شب ها و روزهايي را براي رساندن ملت به حق و حقوق ملي و قانوني خود گذرانده و تق تق صداي پاهايش هنوز همچون ثانيه گردان در ساعت جاودانه زمان انعكاس دارد.
پله هاي يك سرداب تاريك 
همين كه به نزديكي هاي اين محل برسيم به سرعت درخواهيم يافت كه در اصلي و بزرگ آن كه به حياط راه دارد عوض شده و تابلوي بي رنگ و روي خوابگاه دانشجويي در سمت راستش با هزار من  سريش هم به اين قباي كهنه اطلسي نمي چسبد. درخت هاي زمستان زده اطراف، گويي هرم بي حس خود را به اين خانه دميده اند.
اينگونه برخورد حيرت انگيز با چنين خانه اي مي تواند ريشه درغفلت داشته باشد. يك اتاقك كوچك در انتهاي حياط درست در سمت راست نگاهم را به خود خيره مي كند. ناخودآگاه با خيال خودم از پله هاي كوتاه سمت چپ بالا مي روم و در چوبي و رنگ و رورفته را فشار مي دهم و به اتاقي تقريبا۳۰ متري مي رسم كه با يك در چوبي ديگر به راهرويي نه چندان طويل ختم مي شود. در انتهاي راهرو و در گوشه سمت چپ يك اتاق كوچك واقع شده و كمي اين طرف تر سرويس بهداشتي و مابقي قضايا. نگاهم را به سمت راست مي چرخانم و چشمم به چند پله كوتاه ديگر مي افتد كه به سردابه خانه ختم مي شوند. لحظه اي غرق در تصويرسازي هاي ذهني در آن زمان مي شوم و سعي مي كنم پيرمحمد را درحال بالاآمدن يا پايين رفتن از آن پله ها در ذهنم بازسازي كنم، از ريخت و پاش اطراف هيچ نمي گويم چون لا زمه زندگي دانشجويي است.
004596.jpg

به علاوه اينكه، هيچ يك از ساكنان اين خانه تقصيري ندارند و كساني كه رنج خوابگاه نشيني را تجربه كرده اند به همه بروبچه ها حق مي دهند.
حتي متوليان كنوني اينجا را هم، نمي توان مقصر دانست چون حداقل، كاري كرده اندكه چند نفر دانشجو سرپناهي داشته باشند و بايد براي اين عمل دستشان را به گرمي فشرد. منظور از اين نوشته خداي ناكرده آن نيست كه دانشگاه هنر، بچه هاي دانشجو را از اينجا بيرون و مثلاً تبديل به موزه كند، بلكه هدف آن است كه اين مكان مهم به همگان معرفي شود و اگر روزي روزگاري گذر كسي به حوالي خيابان فلسطين جنوبي افتاد، كمي مكث كند و از بيرون نيم نگاهي به شمايل خسته، اما استوار خانه بيندازد. زياد دور نيست، همين الان كوچه لقمان ادهم را حفظ كنيد چون خانه درست در نبش اين كوچه واقع است. قصد ديگر اين نوشته يادآوري اين مساله است كه در هيچ جاي دنيا رسم نيست محل زندگي بزرگان به بوته فراموشي سپرده شود. شايد مسوولان دانشگاه هنر با اين نيت خير قصد آن داشته اند تا با اين كار، منزل آدمي كه با وجود اشتباهاتي ، آن  همه تلاش براي اين ملت انجام داده را بي مصرف نگذارند كه كاملاً پذيرفتني و محترم است. بي گمان اگر خود مصدق هم زنده بود همين كار را مي كرد. چون آدمي با آن حضور پرحجم و علاقه ذاتي به حق ملت، بالاخره روحش از اين امر ناخشنود نيست. اما هم اكنون بر ماست كه نوع نگاهمان از اين خانه را عوض كنيم و حداقل به عنوان يك مكان اداري مورد استفاده اش قرار دهيم. اگر اينگونه عملي صورت بگيرد مي توان پذيرابودن چندين ساله اين مكان از صدها دانشجوي موفق را هم به افتخاراتش افزود.
به نظر مي رسد كه اين كار دو مورد اساسي براي دانشگاه محترم هنر داشته باشد. البته هدف از سود، خداي ناكرده سود مالي نيست، چون اهل هنر به هرچه كه بينديشند اين يك فقره را چندان جدي نمي گيرند. منظور از سود، همان سود معنوي است. دانشگاه هنر مي تواند با استفاده اداري از اين مكان مجال اين را به علاقه مندان بدهد كه حداقل بتوانند سري به درون خانه بزنند. به هرحال آدم هاي زيادي مشتاق اند كه فضاي داخلي اينجا را ببينند و متاسفانه اين شانس با حضور بچه هاي دانشجو ميسر نيست.
تدبير و نجات 
معماري خانه، معماري مخصوص دوران رضاشاه است، به خصوص محيط داخلي خانه. دروديوار خانه آكنده از حسي عجيب است. تصوير تلخ محاصره اش، به آتش كشيده شدنش، دستگيري و محاكمه صاحبش و از همه مهمتر تبعيدش، همگي اين تصاوير گويي به جسم و جان خانه چسبيده اند. آجرهاي رنگ باخته و بالكن خيال انگيز با آن نرده هاي منحصربه فرد هرگز با كيوسك نگهباني تازه تاسيس همخواني ندارند. همين كيوسك اين گمان را به ذهن متبادر مي كند كه ظاهراً قرار است خانه مصدق حالاحالاها خوابگاه باقي بماند. قانون رفت و آمد به درون خانه كمي سخت تر شده و حتي براي نوشتن همين گزارش بايد بداخلاقي نگهبانش را پذيرفت. البته نبايد از حق گذشت، او هم وظيفه قانوني اش را انجام مي دهد، اما لااقل مي تواند اين رعايت قانون را با كمي ملاطفت به مراجعه كننده انتقال دهد.به هرحال بايد خيلي سريعتر تدبيري انديشيد تا از فرسودگي هرچه بيشتر اين خانه خيال انگيز، جلوگيري به عمل آيد. بايد اين را هم اضافه كرد كه قصد هيچ دانشجويي تخريب محل زندگي اش نيست. قطعاً خود مسوولان دانشگاه هنر هم به اين قضيه واقفند، اما ما بر حسب وظيفه اطلاع رساني گوشزد مي كنيم كه يك روز هم، يك روز است. بيائيد نگذاريم اين تنها بناي به جامانده به عنوان شاهد مردي دلسوزملت از اين بيشتر رنگ ببازد.

آداب و رسوم عيد نوروز در تهران قديم
همه در آرزوي خوشبختي همديگر
گروهي به نام «غول بيابان» تلاش مي كرده اند غول زمستان را توسط غول بهار شكست دهند
همگان مي دانند كه بعضي از مراسم و سنت ها به خصوص عيد سعيد نوروز در اقصي نقاط ايران يكسان است و مثلا نمي توان آئين چهارشنبه سوري يا مثلا گره زدن سبزه يا چيدن سفره هفت سين را منحصر به يك نقطه خاص دانست. طبعا تهران و تهراني هاي قديم هم نمي توانسته اند آنگونه كه بايد و شايد به اين عيد به چشم يك تهراني صرف نگاه كنند، اما آنگونه كه از شواهد و قرائن برداشت مي شود مردم اين شهر در قديم تا حدودي صاحب مراسم هايي بوده اند كه در جاهاي ديگر يافت نمي شود.
غول زمستان 
ر سال هايي نه چندان دور در همين تهران وقتي كه ايام گل و بلبل و بهار نزديك مي شده ، گروه هايي دونفره معمولا با چهره پردازي هاي ترس آور و لباس هاي عجيب و غريب در خيابان ها به راه مي افتاده اند. اين گروه ها كه مردم آنها را «غول بيابان» مي ناميده اند تمام تلاششان اين بوده كه با حركات و جملات نمادين غول زمستان را توسط غول بهار شكست بدهند و با اين كار، هم سكه اي به جيب بزنند و هم مردم را از آمدن عيد آگاه سازند. آنگونه كه مي گويند اين افراد معمولا با قيافه هاي ژوليده در انظار ظاهر مي شده اند و همگي بلا استثنا نيم تنه اي از پوست ببر يا پلنگ مي پوشيده اند و كاسه هاي شاخ دار مزين به شاخ گاو بر سر مي نهاده اند و چوب كلفتي در دست به مكان هاي شلوغ مثل كوچه و بازار يا قهوه خانه ها مي آمده و به كار خود رنگ و بويي بهاري مي داده اند. نقل است كه اين افراد معمولا سعي مي كرده اند كه سرزده در اين اجتماعات ظاهر شوند و با نعره هاي غول آساي خود ، توجه همگان را به سوي خود جلب كنند. آنها با صداهاي گوش خراش همه حرف و حديث ها را قطع و مردم را مجبور به تماشاي خود مي كرده اند. نكته جالب توجه در اينباره همانا اعتقاد مردم تهران به اين گروه ها بوده، آنها معتقد بوده اند كه اگر اين آدم هاي ديونما را مشاهده كنند تا سال بعد از گزند هر دد وديوي در امان خواهند بود. ديوها هم با تاكيد بر همين موضوع از فرصت استفاده كرده و به مردم مي گفته اند اگر آنها پول بيشتري بدهند فاصله قواي اهريمني در سال آينده از آنها دورتر خواهد شد. يكي از اشعار معروف «غول بياباني» ها اين بوده: «ما غول بيابانيم / سرگشته و حيرانيم/ گاهي بتوي تهران / گاهي توي شميرانيم/ ما نه دد و نه ديويم/ نه غول بيابانيم/ ما سيرت زشت جمع/ بر جمع نمايانيم/ ما روح همه زشتان/ از جمله شما نالان/ زافعال پريشانتان/ اينگونه پريشانيم/ از ما ز چه بگريزيد/ از خويش بپرهيزيد/ تا خوي شما زشت است/ ما نيز ز زشتانيم/ هو حق مددي هي هي/ هي هي جبلي قم ام/ غولان بزرگ اينجا/ ما كوچك غولانيم/ ما غول بيابانم/ سرگشته و حيرانيم/ گاهي بتوي سمنان/ گاهي توي كاشانيم/ وقتي بتوي خانه/ گاهي توي دكانيم/ ما غول بيابانيم/ ما غول بيابانيم....»
كلاه منگوله دار آتش افروز
يكي ديگر از مراسم  آخر سال در تهران قديم حضور آدم هايي با نام آتش افروز بوده. آنگونه كه معلوم است آتش افروزها هم در طول سال فقط چندين ساعت در انظار ظاهر مي شده اند و تا سال بعد هيچ كس آنها را نمي ديده. پس با اين حساب مي توان ادعا كرد كه كار آتش افروزي مخصوص ايام عيد سعيد نوروز بوده، چون آتش افروزها با لباس سرخ و كلاه منگوله دار كه برگ درخت سبز را به آن آويزان مي كرده اند با يك قوطي نفت و مشعلي روشن در دست، در كوچه ها و محلات راه مي افتاده اند و مدام اوراد مخصوص به بهار را زمزمه مي كرده اند. آنها در حالي كه شعله روشن مشعل را در دهان خود فروبرده و بيرون مي آورده اند، اين شعر را خوانده و ديگران را هم به همنوايي با خود تشويق كرده اند: «آتيش افروزه/ سالي يه روزه/ دنيا دو روزه/ مثل نيم سوزه/ آتيش افروزه/ سالي يه روزه/ پرسيد درد مي آد/ يا كه مي سوزه/ گف با پول، نه درد/ نه كه مي سوزه/ آتيش افروزه/ سالي يه روزه/ دس خالي نيا/ دلم مي سوزه/ تو دستم بذار/ اگه چلغوزه(چلغوز به فضله مرغ و كبوتر گفته مي شده)/ آتيش افروزه/ سالي يه روزه/ كلك و دوزه/ مف خور هركي هس/ خيلي بد پوزه/ آتيش افروزه/ سالي يه روزه/ پول ندي اگه/ قوزت روقوزه/ ميشي روفوزه/ ميري تو كوزه/»
از اين چند كلمه آخر پيداست كه اين افراد از مردم قديم تهران، هدفشان از اين كار جمع آوري پول نبوده و اگر هم بوده شغل اصلي آنان به حساب نمي آمده. واضح است كه افرادي شوخ طبع و عاشق بهار در آستانه فرارسيدن اين فصل زيبا، هوس كمي لودگي به سرشان مي زده و اگر از اين راه پولي به دست مي آورده اند كه بهتر، وگرنه حداقل به مدت چندين ساعت خود و ديگران را مشغول مي كرده اند كه البته كار خداپسندانه اي است. به هر حال مردم تهران قديم اگر از امكانات امروزي بي بهره بوده اند، حداقل به همديگر فكر مي كرده اند و دلشان مي خواسته هركدام از شهروندان به گونه اي لحظه اي را در شادي و شعف بگذراند.
اجاق روشن خانه
يكي ديگر از سنت هاي رايج در تهران قديم مراسم مخصوص به شب «علفه»بوده، در اين شب كه درست قبل از شب يا روز سال تحويل بوده زن هاي خانواده  بايد به طبخ غذاهايي مي پرداخته اند كه به گونه اي با سبزي و گياه ارتباط داشته باشد. غذاهايي كه اغلب در اين شب پخته مي شده، علف پلو، سبزي پلو، كوكوي سبزي، سيرتازه و ماهي و ... بوده كه بسياري از خانواده ها علاوه بر پوشش خانواده خود با اين غذا، به عنوان نذري به در وهمسايه  تقديم مي كرده اند.
اين كار نشان مي دهد كه فصل بهار، رويش گياهان تازه تا چه اندازه در پوشش غذايي تهراني هاي قديم نقش داشته، تا بدانجا كه براي رسيدن به فصل مربوط به گل و گياه، جشن مفصلي بر پا مي كرده اند،آنگونه كه مي گويند بعد از سال تحويل و آ غاز رويش گياهان تازه بابونه هاي تازه، سر از خاك درآورده و با قيمت هاي خوبي به فروش مي رسيده و بابونه كاران مزد يكسال زحمت خود را دريافت مي كرده اند. پختن و خوردن علف پلونه تنها به عنوان يك غذاي بهاري، بلكه پيچيده در اعتقادات قديمي هاي تهران بوده. آنها معتقد بوده اند كه خوردن چنين غذايي در شب قبل از سال تحويل، دل را زنده و بدن را رطوبت مي دهد و علاوه بر اين روح و روان را جلا مي بخشد. علاوه بر اين ، روح تازه اي به آدم ها مي بخشد و نشاط و تازگي به همراه مي آورد. يكي ديگر از غذاهاي مربوط به شب سال تحويل «رشته پلو» بوده. خانواده  هاي تهراني كه به گونه اي نان آور خانه شان رشته كار و كسب را از دست داده بوده ، با اين كار يعني طبخ رشته پلو و تناول آن به دنبال پيدا كردن دوباره سررشته كار بوده اند. يكي ديگر از اعتقادات مردم درباره رشته پلو اين بوده كه دختري بالغ كه هنوز به خانه بخت نرفته بايد اولين كاسه رشته پلو رامي كشيده و به پدر خانواده تعارف مي كرد، هدف از اين كار هم گشايش بخت دختر توسط يك كاسه رشته پلو بوده. اين دختر موظف بوده كه علاوه بر كار ياد شده زير ديگ اجاق را روشن كند و موقع آماده شدن در آن را بر دارد. اين مناسبات نشان مي دهد كه تهراني هاي قديم چقدر با خلوص نيت و پيچيده با ذهنيات سنتي زندگي مي كرده اند، اعتقادات آنها به همين موارد ريز نشان از صفاي روح و باطن سالم آنها دارد. جالب اين است كه اغلب اين افراد به گونه اي، جواب خود را از اين همه نذر و نياز دريافت مي كرده و به آروزيشان مي رسيدند. اغلب خانواده هاي تهراني در شب سال تحويل شعله و نور چراغ هاي خانه شان را بيشتر مي كرده اند. هدف آنها از اين كار اين بوده كه در طول سال جديد، اجاق خانه شان همواره روشن باشد و هرگز به خاموشي نگرايد. آنگونه كه مي گويند اغلب خانواده ها عليرغم مصرف زياد سوخت مخصوص به آن زمان، معمولا تا نزديكي هاي صبح، روشنايي خانه خود را حفظ مي كرده اند و به اين سنت اجدادي خود احترام مي گذاشته اند.
كاسه مسي قاشق زن 
يكي از آداب و رسوم مردم تهران قديم به خصوص بچه ها و دخترهاي نابالغ «قاشق زني» است. اين كار هماهنگونه كه ازنامش پيداست با زدن يك قاشق مسي به پياله اي از همين جنس، انجام مي گرفته. آنها معمولا در گروه هاي ده دوازده نفر، به در خانه هاي مردم رفته وبا اين كار عيدي خود را از اصحاب آن خانه دريافت مي كرده اند، ظاهرا رسم بر اين بوده كه خانواده ها معمولا خوردني هاي شيرين را به داخل كاسه آنها بيندازند و با اين كار هم براي خود وهم براي ميهمانان كوچك خود، شيرين كامي و آينده اي روشن را آرزو مي كرده اند. آنگونه كه مي گويند در اين كار، گاه به گاه نوعي شيرين كاري هم به وجود مي آمده كه باعث خنده دوطرف مي شده.
يكي از اين شيرين كاري ها و سربه سر گذاشتن ها، گذاشتن يك تكه ذغال دركاسه بوده. كسي كه اين كار رامي كرده، هدفش به مزاح تيره روزي و سياه بختي عيدي بگير بوده كه معمولا براي خنديدن انجام مي شده. البته اين را هم بايد گفت كه اگر شخصي دست به اين كار مي زده، بايد تاوانش را هم پس داده، چون او طبق سنت مجبور بوده كه عيدي عيد بگير را بنا به درخواست او پرداخت كند.
معمولا كوچكترها سعي مي كرده اندكه طرف اصلي اين ذغال گذاري  ها باشند ، چون با دلي شاد و لبي خندان و جيبي پر به طرف خانه خود روانه مي شده اند.
ظاهرا تنها شهري كه در قديم طبق رسم گذشتگان موقع سال نو، در آن توپ در مي كرده اند، همين شهر تهران بود، آنگونه كه پيداست ترقه و ترقه بازي در تهران كه هنوز طرفداران پر و پا قرص دارد ريشه در تاريخ اين شهر داشته. نقل است اولين كسي كه فشفشه و ترقه بازي در ايام تحويل سال نو را راه اندازي كرده، شخص ناصرالدين شاه است، بعد از آن است كه ديگر علاقه به ترقه در كردن جزو خون مردم تهران مي شود، كما اينكه هنوز هم بسياري از مردم با قيمت هاي گزاف ترقه ها را خريداري  مي كنند كه در يك چشم به هم زدن دود هوا مي شود. ترقه بازي در تهران قديم معمولا در بارگاه سلاطين رايج بوده و بعدها آرام آرام وارد كوچه و بازار مي شود. اين كار از همان بدو امر مورد علاقه بچه هاي تهراني بود كه ظاهرا هنوز هم جايگاهش را حفظ كرده است. مي گويند اولين گلوله توپ شادي آور و نشان دهنده تحويل سال نو در زمان مظفرالدين شاه و توسط فرانسوي ها شليك شده. مردم تهران هم بعد از آن در هر سال منتظر چنين اتفاقي مي مانده اند و اگر خداي ناكرده يكسال توپ فرانسوي ها به صدا در نمي آمده، مردم سال نو را با اكراه تحويل مي گرفته اند. امان از دست اين خارجي ها.

ديروز - امروز
نازي آباد هنوز اصيل  است
اگرتاكنون گذرتان به نازي آباد نيفتاده و با مردمان دوست داشتني آنجا برخورد نكرده ايد پيشنهاد مي كنيم حتما اين كار را بكنيد. چون مردم ساكن در آن منطقه آنقدر محل سكونتشان را دوست دارند كه حتي حاضر نيستند خانه هاي قديمي خود را با بزرگترين و مجهزترين خانه هاي شمال شهر تهران معاوضه كنند.
يكي از نكات جالب توجه درباره نازي آباد نوع نگرش مردمش به مقوله مذهب است. مثلا آنها در زمان برگزاري مراسم مخصوص به ماه محرم داراي مناسك و سنت هاي خاص خود هستند. تا جايي كه اغلب مردم تهران از اطراف و اكناف خود را به آنجا مي رسانند تا سهمي در اين سنت مذهبي و ديرينه داشته باشند. خونگرمي، نوع دوستي و كمك به افراد ديگر از مشخصات بارز نازي آبادي هاست. حالا كه به اينجا رسيديم بهتر است كمي درباره نازي آباد قديم بگوييم.
نازي آباد كه يكي از محلات بسيار قديمي تهران به حساب مي آيد بسيار كوچك تر از موقعيت فعلي در جنوب شهر و در مشرق فرودگاه قلعه مرغي قرار داشته كه هم اكنون به شكلي باورنكردني رشد كرده و باز هم رو به رشد است. اين روستاي كوچك كه زماني جزو بخش حومه ري (غار غربي) به حساب مي آمده هم اكنون از بخش مربوطه اش بزرگ تر است.
شايد براي نازي آبادنشين ها جالب باشد كه بدانند در همين چند دهه گذشته جمعيت منطقه شان بيشتر از ۲۰ نفر نبوده. اگر كمي اهل دو دو تاچهار تا باشيم در مي يابيم كه اين جمعيت بيست نفره حد نهايت در چهار خانواده زندگي مي كرده اند يعني كل نازي آباد شامل چهار خانواده مي شده. حالا شما مي توانيد با خيالتان بازي كنيد و نوع مناسبات آن زمان نازي آبادرا در ذهنتان مجسم سازيد. اين رشد حيرت آور امروزي نه تنها نازي آباد قديم را به لحاظ ساخت و ساز بلعيده بلكه باعث شده بسياري از جوانان امروز آن حال و روز گذشته را از ياد ببرند. اگر در منطقه نازي آباد چند دلسوز پيدا شوند و يادآوري گذشته و نوع مناسبات آن زمان را به جوانان امروز يادآوري كنند قطعا نتيجه خوبي حاصل خواهد شد. چون تاكنون تجربه ثابت كرده است كه جوانان نازي آبادي هنوز اصول خانواده را از ياد نبرده اند و به قول معروف پا در هوا زندگي نمي كنند. جمع و جور كردن ذهنيت اين جوانان قابل احترام نبايد مانند ساختمان  هاي غيراصولي شكل بگيرد بلكه بايد در كانالي از دانش گذشته و آينده جمع شود. آخر حيف است منطقه اصيلي چون نازي  آباد در دام اين همه بي خيالي و بي مسووليتي غرق شود.

سيزده بدر با گاري
هيچ وقت نمي شود سيزده بدر را ازمردم گرفت.در روز سيزده نوروز، مردم هرجا كه باشند، كار و بار را كنار گذاشته و با زن و فرزند و خانواده به دامان طبيعت رفته و سيزده خود را در مي كنند. درست مثل مردم طهران، در سال ۱۳۲۲ خورشيدي، در اوج هياهوي جنگ جهاني، هنگامي كه طهران از قحطي و گراني رنج مي برد، مثل هر سال مردم خود را آماده تحويل سال مي كردند. در روز سيزده بدر، كه اختتاميه اي با شكوه براي ايام نوروز است زماني كه اتوبوس ها بدليل اعتصاب اتوبوس داران از فعاليت بازمانده بود،  مردم طهران، با گاري و بادرشكه و كالسكه خود را به دامنه هاي كوهپايه اي طهران رساندند و سيزده بدر باشكوه هميشگي خود را بدور از خون و خونريزي جنگ جهاني، در دامان طبيعت برگزار كردند. در آن سال با وجود گراني و قحطي، مثل هر سال، سيزده مردم طهران بدر شد، اما جنگ، روزهاي بدي را براي آنان رقم زد. اگرچه آنها سعي داشتند سيزده را در كنند، اما سيزده هاي زيادي را در آن سال از سر گذراندند.

رگ آبي نهر
داستان آبرساني به تهران داستاني دنباله دار و پرپيچ وخم است. ما عجالتا به نقطه آغاز اين ماجرا و حوادث آن كاري نداريم. تنها دراين مجال به ارايه يكي دو تصوير و شرح چگونگي حضور آب كرج در تهران اكتفا مي كنيم. قضيه مربوط است به روزگاري كه اراضي «وصفنار» و «يافت آباد» زير تيغ آفتاب خميازه مي كشيد و كشاورزي و برداشت محصول با هزار مشقت دست در گريبان بود.
دريكي از همين روزها، مرحوم حاج ميرزا آقاسي يا همان ملاعباس ايرواني ماكويي، صدر اعظم درويش مسلك محمدشاه تصميم مي گيرد كه هر طور شده آب كرج را در بستر يك رشته نهر هفت فرسنگي به اراضي پيش گفته برساند. هدف هم پر بار و سرسبز ساختن همان زمين ها بوده. اما ماجرا به همين جا ختم نمي شود. مدتي بعد آب نهر را از مسير اصلي و اوليه اش خارج مي كنند تا رگه هاي آبي آب به خانه  هاي مردم برسد و آنها از تشنگي در امان بمانند.

آب انبارها و قنات ها
جور آب مشروب تهران را دوازده قنات به دوش مي كشيده اند. نامدارترين اين قنات ها، قنات حاج عليرضا، فرزند حاج ميرزا ابراهيم كلانتر بوده است كه صدراعظم فتحعليشاه به حساب مي آيد. قنات هاي سنگلج و فرمانفرما هم از حيث شهرت چيزي از قنات اول كم نداشته اند و مدت هاي مديد به كام مردم تهران مي رفته اند.
چگونگي دسترسي مردم به آب قنات هم براي خودش داستاني دارد. اين طور نبوده كه جماعت تشنه بريزند دور قنات و از سر و كول هم بالا بروند تا دستشان به آب برسد. سقاهاي تهران با مشك هايشان بر دوش، آب را به خانه ها مي برد ه اند و در قبالش مزدي مي گرفته اند. البته آب انبارهاي بزرگ وكوچكي هم به دست خيرخواهان ساخته شده بوده كه بخش قابل ملاحظه اي از آب شرب تهراني ها را تامين مي كرده است. آب انبار سيد اسماعيل كه همچنان پابرجاست يكي از نمونه هاي درخشان اين عرصه است.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |