دوشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۴۸
نيمروز در خانه كودك شوش
خانم اجازه! نمي خوام برم خونه
چند قدم آن طرف تر بچه ها از ديوار و در مدرسه جوادالائمه آويزان شده اند، معلم آنها را به خانه رفتن تشويق مي كند، اما يكي از بچه ها مي گويد: «خانم اجازه ما مي خوايم بريم مدرسه داداشم، اينجا است.»
گزارش اول 
005088.jpg
اين بچه ها بزرگ ترين رويايشان معلم و دكتر شدن است تا درس بدهند و درمان كنند، اما معلم آنها بهتر مي داند كه اينجا فقط به حد رفع حاجت به آنها درس زندگي و خواندن و نوشتن داده مي شود.افسوس!

عكس: هادي مختاريان 
آزاده بهشتي
بخاري گازي، ته كلاس جا خوش كرده است دومهتابي، روشنايي كم اتاق را با كمك پنجره اي كوچك تامين مي كند. ديوارهاي بلند با رنگ كرم كه به مرور زمان كثيف شده و ۱۳ نيمكت، نحوستي را به ذهن متبادر مي كند كه گريبان گير اتاق و دانش آموزان آن است ميدان شوش، جنب سينما شباهنگ خانه كودك شوش.
يك كلاس، چند كارگاه، دستشويي، اتاق مدير. اينجامحل تحصيل بچه هايي است كه كودكان خيابان هستند از شلوغي و ازدحام خيابان شوش وارد راهروي اصلي ساختمان يك طبقه كه مي شوي اولين تصور اين است كه بلافاصله وارد يك كلاس شده ايد. از ابتداي در ورودي تا راهرويي كه يك سمت آن به اتاق مدير و دستشويي وسمت ديگر آن به كارگاه و كلاس مدرسه مي رسد، دو رديف نيمكت چوبي چيده اند.
در ابتداي ورود، سكوت فضا با خرت خرت اره دستي كه به يك تكه تخته كشيده مي شود، شكسته شد. بچه ها با شادي و سر و صدا براي شروع كلاس درس آماده مي شدند. جز صداي تشويق معلم و چند دانش آموز كوچك كه سعي مي كردند محيط كلاس را تميز كنند صدايي به گوش نمي رسيد.
آخرين خاطره ما از مدرسه به ۵ سال پيش برمي گشت، اما مدرسه اينبار مدرسه نبود، بيشتر به يك ساختمان نيمه متروك مي ماند تا مدرسه. نگاه بچه ها، عميق و مهربان تا اتاق مدير دنبالمان آمد. رنگ كرم و خط خط شده ديوار كه گاهي يادگاري و بعضي اوقات دلتنگي هاي بچه ها بر آن نقش بسته بود، غربت عجيبي داشت. خاطره روزهاي مدرسه ، كسالت و دلتنگي براي ماندن در رختخواب در صبح هاي سرد زمستاني يادگاري روي نيمكت هاي چوبي مدرسه، مشق هاي عقب افتاده، اما اينجا داستان جور ديگري بود. بچه هاي كوچك خانه كودك شوش، دلشان از مدرسه نمي گيرد. برعكس تمام همسن و سال هاي خودشان ساعت ۲بعدازظهر بعد از اتمام كارهاي روزانه  دلشان پر مي كشد به سوي مدرسه. مدرسه هميشه برايمان كابوس تلخي از سختي ها و مرارت هايي بود كه دليلش را نمي دانيم، اما اينجا براي بچه ها روياي نافرجام خواسته هايي است كه صبح تا ظهر در محيط هاي كار رنگ سياه مي خورد.
همزمان با حضور معلم و۱۱ دانش آموز پشت آخرين نيمكت كلاس نشستيم. پس از سال ها، نيمكت چوبي و تخت سياهي كه روبه رويمان بود، حال و هواي خوبي نداشت، رنگ غربت و خستگي از چهره كوچك و رنگ پريده دانش آموزان به چشم مي خورد.
بعضي از دانش آموزان يونيفورم و لباس مدرسه پوشيده بودند و اكثر آنها با همان لباس هايي كه با آنها سر كار مي رفتند، در خانه بازي مي كردند و حتي ميهماني و جشن هاي خود را با آنها پشت سر مي گذاشتند، در كلاس حضور يافتند. معلم با۱۰ دختر و يك پسر كلاس، حروف« الف» را تمرين مي كرد. بالاي سر تك تك بچه ها مي رفت، كنارشان مي نشست و دست آنها را براي تمرين و سرمشق دادن مي گرفت. بر خلاف دانش آموزان، ديگر مدارس ، بچه هاي خانه كودك شوش، يك روز در ميان، آنهم روزي دو ساعت به آموختن مشغول مي شوند، اين جمله را علي اكبر اسماعيل پور، عضو هيات مديره انجمن حمايت از حقوق كودكان كه مسووليت و راه  اندازي اين مدرسه را بر عهده دارد مي گويد.
روزهاي يكشنبه، سه شنبه و پنج شنبه دختران و دوشنبه، چهارشنبه براي پسران است. جمعه صبح ها وقت بچه ها براي حضور در مدرسه بيشتر است و صبح ها دخترها و بعدازظهرها پسرها به كلاس مي روند، اسماعيل پور توضيح مي  دهد كه اين برنامه مدرسه جوادالائمه است كه چند قدم آن طرف تر از ستاد خانه كودك شوش قرار دارد و از سوي آموزش و پرورش در اختيار انجمن قرار گرفته است.
ستاد طرح، همين ساختمان يك طبقه چسبيده به سينما شباهنگ است كه در آن بچه ها علاوه بر حرفه آموزي، هنر، موسيقي، خياطي و بهداشت رواني، ازطرف معلمان خود براي حضور در مدرسه جوادالائمه آماده مي شوند.
مساله راه اندازي خانه كودك شوش، از سال ۷۹ و از محوطه پارك خواجه كرماني شروع مي شود با ۲۰ كودك آنهم براي كودكاني كه در طول هفته امكان مدرسه رفتن را ندارند.
كودكان در وضعيت دشوار، كودكاني هستند كه در خيابان، كارگاه ها و حتي در خانه ها كار مي كنند و اگر هم كار نكنند، امكان رفتن به مدرسه را ندارند، اين دلايل باعث شده است تا انجمن حمايت از حقوق كودكان، طرح توانمندسازي كودكان در وضعيت دشوار را از همان سال ها فراهم سازند.
005094.jpg

اسماعيل پور توضيح مي دهد كه حدود يك سال بعد با كمك شهرداري منطقه ۱۲ و آموزش و پرورش، فضاي كنوني خانه كودك شوش و مدرسه جوادالائمه در اختيار اين انجمن قرار مي گيرد و ۸۰ نفر به صورت داوطلبانه، از اعضاي انجمن در طول هفته در اين دو مكان فعاليت مي كنند.
كودكان بدسرپرست، بي سرپرست، تك سرپرست، كودكان اعتياد، كودكان مهاجر، كودكان جنگ و كودكان طلاق در پايين هرمي قرار مي گيرند كه اسماعيل پور براي دسته بندي كودكان در وضعيت دشوار برايمان رسم مي كند. يك پله بالاتر كودكان در خيابان و در مرحله آخر كودكان خيابان قرار دارند. اسماعيل پور توضيح مي دهد كه كودكان از پايين هرم به خاطر وضعيت نامناسب خانوادگي به سطوح بالاتر كشيده مي شوند و همه تلاش نيروهاي انجمن اين است تا كودكان را در دو سطح پايين نگه دارند تا به كودكان خيابان تبديل نشوند.
مي گويد كودكان در خيابان با اين تفاوت كه پس از كار به خانه برمي گردند از كودكان خيابان جدا مي شوند و ما تلاش مي كنيم تا كودكان در وضعيت دشوار در دو حالت پايين باقي بمانند و به كودكان خيابان تبديل نشوند.كميته بندي هايي كه روي تخته كوچك اتاق مدير نوشته شده نشان مي دهد، خانه كودك شوش در كنار بحث سوادآموزي، درس زندگي، مددكاري، سلامت و بهداشت كودكان و پشتيباني از آنها را نيز برعهده دارد.
به كلاس درس كه برمي گرديم معلم به حرف ب و پ رسيده است و سرمشق هاي بچه ها را به آنها داده تا بنويسند، در اين فاصله از وضعيت كودكان كه در كلاس او درس مي بينند سوال مي كنيم، مي گويد: بچه هايي كه به اينجا مي آيند به نسبت برخورداري از امكانات تحصيل از هوش و ذكاوت بيشتري برخوردارند و دل به درس مي دهند باوجود اينكه بسياري بعد از كار به كلاس مي آيند از نشاط و شادي لازم براي حضور در كلاس برخوردارند.
معلم بچه ها خود دانشجو است و ساعت بيكاري و فراغت از دانشگاه را براي حضور در كلاس و تربيت بچه ها برگزيده است، درحالي كه سرمشق جديد به بچه ها مي دهد براي آنها حروف و صداي كلمه را مي كشد.
هميشه شنيده بوديم كلاس اول، پايه تمام دوره هاي تحصيل است و دشواري كار معلمان سال اول دبستان بارها در گوشمان مثل زنگ صدا مي كند و حالا اينجا بين ديوارهاي يك سينما و گرمابه اي بچه هاي كوچك بدون دفتر و كتاب، سال اول دبستان را طي مي كنند.
معلم توضيح مي دهد كه بچه ها كتاب ندارند و هنوز موفق نشده ايم براي آنها كتاب تهيه كنيم و بقيه لوازم مثل دفتر و مداد و پاكن و كيف ازطرف انجمن در اختيار دانش آموزان قرار مي گيرد.
بچه هاي خانه كودك شوش در كلاس تنها يك كتاب دارند، بدون گچ و تخته سفيدرنگي كه جاي تخته سياه سال هاي دبستان ناشسته حتي ماژيكي براي نوشتن نيست. معلم به متني كه روي تخته نوشته اكتفا مي كند و حروفي را كه امروز به بچه ها درس داده در آن پيدا كرده و به بچه ها نشان مي دهد.
متن روي تخته، دعاي لحظه سال تحويل بچه هايي است كه سال نو را كنار سفره هفت سين خانه كودك شوش و با مربيان خود سپري كرده اند؛ دعا را با هم مرور مي كنيم: «خداجون!۸۲ سال زياد خوبي برامون نبود، هيچ وقت فاجعه بم را فراموش نمي كنيم، نيشابور هم همينطور، حتي مادر و پدرو، اميدواريم امسال با ما مهربون تر باشي و نذاري هيچ چشمي گريون بمونه و...» پايين دعا هم امضا شده بود همه بچه هاي زمين.
آخر كلاس معلم اجازه مي دهد تا بچه ها برايمان از عيد و ديد و بازديد و مسافرت و سيزده به در حرف بزنند.
رزيتا، ناجيه، نگينه، پاكيزه، شهناز، مريم، زهرا، زينب، فاطمه، مينا و گل آقا برايشان عيد مفهوم گنگ و گمشده اي از روزهاي سال است كه در آن لباس هاي نويي را كه انجمن به آنها داده مي پوشند و عيدديدني به خانه همسايه مي روند و شايد دايي و عمه اي. در مقابل هيجان كودكي ما براي دريافت عيدي، اين حس براي آنها گمشده است، سيزده به درشان هم در پارك خزانه برگزار شده است. اين جواب هاي پراكنده آنها است، به سوالي كه بهتر بود مي دانستيم جواب آن چيست.
هنوز كلاس به پايان نرسيده است كه پسري واكسي در مي زند و وارد كلاس مي شود. معلم با او خوش و بشي مي كند و تاكيد مي كند آرامش كلاس را به هم نزند. ته كلاس كنار بخاري جاخوش مي كند و بعد هم بي صدا مي رود و تازه بعد از رفتن او است كه مي فهميم اينجا علاوه بر كلاس، مكان امن و راحت بچه هايي است كه حتي آن دور و ور كار مي كنند.
چند دقيقه آخر كلاس، ظروف يك بار مصرف غذا كه از طرف انجمن تهيه شده به دست بچه ها سپرده مي شود و اين فرصت، مجالي است براي ما تا از معلم در مورد وضعيت روحي بچه ها سوال كنيم. توضيح مي دهد كه واحد مددكاري اينجا پايان هر ماه برگه اي را در اختيار معلمان قرار مي دهد تا در مورد وضعيت روحي بچه ها توضيح دهند و از طريق بچه ها، نظارت و كنترل مي شوند. خود او نيز اكثر بچه ها را تودار و منزوي مي داند و مي گويد: «غالب آنها از سوي والدين خود مورد ضرب و شتم و آزارهاي بدني و جنسي قرار مي گيرند و پوشش هاي انجمن توانسته اين فشارها را كاهش دهد.»
... زنگي به صدا در نمي آيد، اعلام معلم جوان زنگ تلخ رفتن به خانه است، با اكراه از كلاس خارج مي شوند و تنها شوق آنها حضور آنها در جلسه بعدي كلاس است. موقع خروج از گردن معلم خود آويزان مي شوند و بوسه محبتشان انگيزه حضور دوباره در كلاس را در او زنده مي كند.
از خانه كودك شوش كه بيرون مي آييم، ازدحام و شلوغي خيابان هاي جنوب شهر به ما دهن كجي مي كند. معلم كه با ما همگام است به گرمابه كنار مدرسه اشاره مي كند و توضيح مي دهد كه اكثر بچه ها در اينجا استحمام مي كنند. چند قدم آن طرف تر بچه ها از ديوار و در مدرسه جوادالائمه آويزان شده اند، معلم آنها را به خانه رفتن تشويق مي كند، اما يكي از بچه ها مي گويد: «خانم اجازه ما مي خوايم بريم مدرسه داداشم، اينجا است.» و بعد هم با شادي و هيجان حضور دوباره در خيابان با ما راه مي روند. از معلم و دانش آموزانش كه جدا مي شويم، خاطره بچه هاي خانه شوش هنوز در ذهنمان خانه كرده است، دانش آموزاني كه بزرگ ترين روياي آنها معلم و دكتر شدن است تا درس بدهند و درمان كنند، اما معلم آنها بهتر مي داند كه اينجا فقط به حد رفع حاجت به آنها درس زندگي و خواندن و نوشتن داده مي شود.

ستون ما
خدمات يك جانبه
دكتر ناصر كرمي 
كيش در ايران و جبل علي در دبي هم زمان به عنوان دو منطقه آزاد آغاز به كار كردند. از آن نقطه آغاز تا حالا، سرنوشت اين دو منطقه چندان شباهتي نداشته است. براساس برآوردي كه دو سال پيش انجام شد، تا آن مقطع رشد جبل علي دست كم ۵هزار برابر كيش بوده است.
البته، انتظار هم نمي رفته كه كيش همپاي جبل علي رشد كند. اما اين هم دور از انتظار بوده كه كوره توسعه جبل علي را خود ايراني هاباد بزنند و شرايط به گونه اي بشود كه سرمايه اي كه مي توانست اينجا به كار بيفتد، صرف فربه شدن شيوخ آنجا بشود. اينكه چگونه صحراي تفتيده امارات غره شد به اينكه مدعي بشود بيروت جديد خاورميانه است، بحثي است مفصل كه پرداختن به آن مجالي ديگر را مي طلبد. اما فراگيرترشدن موج سرمايه گذاري ايراني ها در دبي موضوعي است كه نگراني هاي فزاينده آن برمي تابد كه در اين باره از سوي همه دست اندركاران و دل مشغولان مرتبط به طور جدي از نو تامل شود. جز سرمايه گذاري مستقيم شركت هاي ايراني (گفته مي شود كه بين ۳ تا ۵ هزار شركت ايراني در دبي فعال هستند) اين نكته قابل توجه است كه از ابتداي تبديل آن صحراي بي برگ و بار به اين زرق و برق فريبنده، ايراني ها پرشمارترين گروه از مسافران دبي بوده اند. به تازگي فراگيري تب خريد آپارتمان در دبي نيز به عامل ديگري براي گريز سرمايه ها از ايران به دبي تبديل شده است.
در مقابل اين موج فزاينده هم هيچ تحركي از سازمان هاي مسوول ديده نمي شود. نداشتن شناخت دقيق از ويژگي هاي بازار توريسم و عدم توان تفكيك توريسم با علايق ويژه از توريسم عشرتگرا، موجب شده است كه صنعت ايرانگردي نه تنها نتواند حتي درصد اندكي از مسافران خارجي دبي را جذب كند، بلكه حتي از جذب انبوهي از مسافران داخلي بازبماند.
در تمام دنيا دولت ها به دنبال ايجاد موازنه مثبت در تبادلات اقتصادي با كشورهاي همسايه هستند اما در كشور ما هرگز مشاهده نشده كه در مقابل خدماتي كه ايراني ها به توسعه دبي مي دهند، آنها نيز ملزم به توسعه روابط دوجانبه اقتصادي با كشور ما باشند.
آيا عجيب نيست كه درحالي كه ما به طور يكجانبه به اقتصاد امارات خدمات مي دهيم، عملاً فقط همين يك كشور است كه به تماميت ارضي كشور ما نظر سوء دارد؟ چندسال پيش در يك پروژه توريستي با يكي از كارشناسان سازمان جهاني جهانگردي(WTO) همكاري نزديك داشتم. او معتقد بود كه دبي محكوم به نابودي است زيرا ديگر دوره توريسم عشرتگرا گذشته است (وي دبي را اساساً فاحشه خانه اي بزرگ كه در قالب تعدادي مركز تجاري شكل گرفته است، مي ناميد) و همچنين اصرار داشت كه با ساماندهي توريسم باعلايق ويژه، اكوتوريسم و توريسم ورزشي دريايي ما مي توانيم انبوهي از مسافران دبي را به ايران جلب كنيم. اما متاسفانه مي بينيم كه در ساليان اخير نه تنها براي جلب بخشي از مسافران دبي به كشور كاري انجام نشده، بلكه انفعال و انجماد ذهني مسوولان ذي ربط موجب شده ايراني ها بازهم عامل رونق افزونتر رقيب (مي توان گفت بي چشم و رو!) خود باشند. آيا مي توان پذيرفت كه در ايران كساني نمك گير دبي باشند؟

ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |