دوشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۴۸
يك شهروند
Front Page

گفت وگو با يك نجاتگر سازمان آتش نشاني و خدمات ايمني
فكر مي كنم سي سال كافي است
دختربچه ۱۲- ۱۰ ساله اي را ربوده بودند و او را خفه كرده و در يك چاه انداخته بودند. من رفتم و او را درآوردم. واقعاً تا يك سال درحال خودم نبودم 
يك بار در تپه هاي شمس آباد، ۳ مقني را از يك چاه ۹۰ متري زنده نجات دادم... در آرياشهر باز يك نفر را بعد از ده ساعت تلاش زنده بيرون آورديم...
005112.jpg
به جواني كه تازه مي خواست وارد كار شود مي گفتم نيا... دوست نداشتم بچه خودم هم وارد شود، ولي علاقه داشت. آمد، امتحان داد و قبول شد.
احمدآقا متولد چه سالي هستي؟
متولد ۱۳۳۰ در نيشابور خراسان بخش چكنه.
چكنه چقدر با مشهد فاصله دارد؟
حدود ۲ ساعت با مشهد فاصله دارد.
تا چند سالگي در چكنه بودي؟
تا ۱۷ سالگي در روستا بودم. از ۱۷ سالگي به مشهد رفتم. ۳ سال در مشهد كارهاي مختلف كردم...
چه كاري؟
كارگري...
و بعد...
به تهران آمدم.
پس دوران مدرسه را در چكنه بودي؟
تا كلاس ششم در مدرسه ده درس خواندم و بعد به دليل مشكلات خانوادگي ترك تحصيل كردم. پدرم فوت كرد و چند صغير را بزرگ كرديم و بعد به تهران آمدم.
چند ساله بودي كه پدرت فوت كرد؟
۱۱ ساله.
كار پدر چه بود؟
كشاورز بود.
فكرش را مي كرد كه پسرش روزي آتش نشان بشود؟
(مي خندد) حتي فكرش را هم نمي كرد كه بچه هايش بتوانند به شهر بيايند.
چند خواهر و برادر هستيد؟
۱۱تا كه يكي از ما شهيد شد. محمدعلي...
شما بزرگ ترين آنها هستيد؟
خير! وسطي هستم.
مادرتان در قيد حيات هستند؟
بله! ايشان در خانه پدري ام در چكنه زندگي مي كنند.
چه شد كه آتش نشان شدي؟
به اين كار علاقه داشتم و مردمي بود. با شرايط من هم سازگار بود. وقتي به تهران آمدم، از سال ۱۳۵۳ در شركت علاءالدين كار مي كردم و بعد در سال ۱۳۵۵ به واسطه يكي از بستگان وارد كار امداد و نجات آتش نشاني شدم.
ازدواج كرده بوديد؟
نه! بعدا ازدواج كردم. اواخر سال ۱۳۵۶ بود.
خانواده همسرتان سخت شان نبود به يك آتش نشان زن بدهند؟
نه آقا! مي خواستند دخترشان يك نان آور داشته باشد. پدرخانمم در روستاي خودمان كشاورز بود و آشنا بوديم.
با حسابي كه گفتي، شما ۲۷ سال سابقه خدمت داري. مگر اين شغل سخت و زيان آور محسوب نمي شود؟
نه! قبول نشد.
چرا؟
بايد از دولت پرسيد، چرايش را نمي دانيم!
به نظر خودت كار سخت و زيان آوري هست؟
بله چون همه اش با آتش و جنازه و آواربرداري و چاه و انواع حوادث سر و كار داريم.
تابه حال براي خودت حادثه ناگواري پيش آمده است؟
بله! خيلي... (درهمين لحظه زنگ را از مركز مي زنند، اول بلند مي شود ولي بعد مي گويد: «حريق است، من نبايد بروم) اولين بار كه در حادثه اي به عنوان امدادگر شركت كردم منطقه رسالت بودم دختربچه ۱۲- ۱۰ساله اي را ربوده و او را خفه كرده و در يك چاه انداخته بودند. من رفتم و او را درآوردم. واقعاً تا يك سال درحال خودم نبودم و فكر مي كردم چرا در جامعه ما چنين چيزي بايد باشد.
در طول اين سال ها برسر خودت يا همكارانت به هنگام انجام وظيفه بلايي نيامده است؟
چرا! يكبار براي نجات يك مقني كه در چاه گير افتاده بود اعزام شديم. او در ۱۳ متري چاه بود كه خاك روي او ريخته بود. دو شيفت نتوانسته بودند او را درآورند، خاك يكي از بچه ها را گرفت و يكي دو ساعت تلاش كرديم تا رفيق خودمان را نجات داديم. گاهي هم پيش آمده كه خود امدادگر ازبين رفته است. مثل در حادثه بازار، يكي از همكارانمان (مرحوم رضا سميعي) براي نجات دو دختربچه كه در چاه افتاده بودند رفت، ولي خودش دچار گازگرفتگي شد و از بين رفت.
ماجراي اين آژير چه بود؟ چندجور آژير داريد؟ چطور فهميدي كه مربوط به حريق است؟
اگر يك زنگ از مركز زده شود يعني حريق است. ولي اكنون نياز به امداد و نجات باشد بي سيم مي زنند و خودمان به طور دستي ۲ بار زنگ مي زنيم.
وقتي آژير را از مركز مي زنند...
وقتي زنگ حريق از مركز زده مي شود، بچه ها با ماشين حركت مي كنند و از بي سيم ماشين آدرس را مي گيرند.
آيا از ابتدا امدادگري و آتش نشاني دو حرفه جداگانه است؟
قبلاً دو گروه جدا بوديم ولي الان فرمانده داريم. فرمانده دستور مي دهد كه هر روز چه كساني با گروه حريق و چه كساني با گروه نجات باشند.
يعني ممكن است شما فردا در گروه حريق باشيد!
من نه! چون حكم نجات گري دارم و براي آتش سوزي نمي روم.
دوره ديده ايد!
بله.
چه سالي و براي چه مدت؟
حدود ده روز در سال ۱۳۶۹ دوره ديدم و امتحان دادم و حكم نجات گري گرفتم. پيش از آن با حكم نگهباني كار مي كردم. البته همان موقع هم كار امداد و نجات مي كردم.
چند بچه داري؟
سه تا. دو پسر و يك دختر. دخترم را كه شوهر دادم و نوه دارم.پسربزرگم علي هم آتش نشان است و پسركوچكم محصل اول راهنمايي است.
او هم دلش مي خواهد آتش نشان شود؟
نه ولي مي خواهد پليس بشود.
پسر بزرگت علاقه داشت يا از سر ناچاري آتش نشان شد؟
او هم علاقه پيدا كرد.
سريال هاي تلويزيون در مورد امداد و نجات را مي بيني؟
كم
همان كم را يادت مي آيد؟
خيلي هست. يكي بود در قطار گير كرده بود و با هلي كوپتر آمدند و نجاتش دادند يايك بار كسي در انبار آرد گير كرده بود...
به نظرت آرتيست بازي و مضحك نمي آيد؟
البته فيلم است و واقعي به نظر نمي آيد ولي آموزنده است.
مثلا چه چيزي از آنها آموخته اي.
ما كه آن ابزارهاي و وسايل را نداريم. ما ابزار بسيار محدودتري داريم. ما طناب و بيل و كلنگ داريم. ابزارهاي پيشرفته براي ما تهيه نشده است البته برنامه هايي دارند و پيش بيني هايي شده است ولي هنوز عملي نشده است.
هلي كوپتر داريد؟
يك موقعي داشتيم. كرايه كرده بودند و كار مي كرد.
در گروه هاي امداد و نجات آتش نشاني ، پزشك هم هست؟
درون ايستگاه هاي اصلي آتش نشاني اورژانس داريم كه اگر لازم بود اعزام مي شوند.
آيا همسرتان از شغل شما راضي است؟
والله نمي دانم! اجبارا راضي است چون شغل ديگري كه نداريم.
هيچ وقت گلايه نمي كند؟
از شغل كه نه ولي گلايه از زندگي و مشكلات زندگي كه زياد است.
به حساب من سه سال ديگر بازنشسته مي شوي؟
نه خير، همين امسال اگر خدا بخواهد در شش ماه دوم بازنشسته مي شوم.
در ۵۲ سالگي؟
۵۳ سالگي
بعدش مي خواهي چه كني؟
خانه نشيني!
دلت براي كارت تنگ نمي شود؟
چرا! ولي چاره اي ندارم
جذاب ترين بخش كارت كه به تو لذت مي دهد چيست؟
وقتي كسي را زنده از حادثه اي نجات مي دهي، لذت خيلي زيادي دارد.
تا حالا چند نفر را نجات داده اي؟
خيلي
005115.jpg

چند تا يادت مي آيد؟
خيلي... بيش از ۶۰-۵۰ نفر. مثلا يك بار ... در تپه هاي شمس آباد، ۳ مقني را از يك چاه ۹۰ متري زنده نجات دادم... در آرياشهر باز يك نفر را بعد از ده ساعت تلاش زنده بيرون آورديم... موارد زياد است.
آيا هيچ يك از كساني را كه نجات دادي بعدا ديدي، رابطه ماندگاري ميان شما به وجود آمد؟
خير. هيچ كدام.
منزل شما كجاست؟
شهرك المهدي پونك، فاز يك شهرداري.
بعد از بازنشسته شدن دلت نمي خواهد به چكنه برگردي.
نه! آنجا ديگر جا و مكاني براي ما باقي نمانده است. بچه ها و زندگي ام اينجاست. به خاطر بچه ها نمي توانم بروم.
اولين باري كه كسي را زنده نجات دادي كي بود و چطور شد؟
سال ها پيش، عصر يك روز حول و حوش ساعت ۳ بود كه به ما خبر دادند حادثه چاه داريم. در ايستگاه ۲۳ مجيديه بودم. به اتفاق همكارانم رفتيم بالا سر چاه. ماجرا اينطور بود كه سه نفر مقني ته يك چاه ۹۰ متري گير كرده بودند. اين سه نفر ته چاه كار مي كردند كه برق رفته بود و پمپ از كار افتاده بود و آب جوشيده بود و آنها گير افتاده بودند. پايين رفتم و ديدم الحمدالله زنده هستند. خودشان را به بالاي نردباني كشيده بودند تا خفه نشوند حدود يكي دو ساعت طول كشيد تا تك تك آنها را بيرون كشيديم. يكي از آنها يك سرهنگ بازنشسته بود كه قبل از انقلاب بازنشسته شده بود و از بيكاري مقني شده بود.
شما كه نمي خواهي مقني شوي؟
نه علاقه اي به مقني گري ندارم.
اگر بعد از بازنشستگي شرايط اقتصادي وادارت كند كه باز هم كار كني چه مي كني؟
اگر اداره بخواهد همين جا كار مي كنم وگرنه... نمي دانم...
تخصص ديگري نداري؟
نه...! آدم سي سال كه كار كرد ديگر بس است.
پسرت چند سال است كار مي كند؟
حدود ۵ سال.
كارش آتش نشاني است يا امدادگري؟
آتش نشان است.
ازدواج كرده است؟
خير، اما در شرف ازدواج است.
همسر آينده اش فاميل است؟
هنوز كه انتخاب قطعي نكرده است....
ولي گفتي در شرف است؟
خودش يكي را انتخاب كرده كه البته خارجي است...
كجايي است؟
مي گويند عراقي است.
فارسي بلد است؟
بله، از معاودين عراقي است. اينجا متولد شده اند.
شغل پسرت برايشان نگران كننده نيست؟
نه! شغلش را دوست دارد. من به پسرم زياد اصرار كردم كه نيا،  شغل ديگري انتخاب كن ولي گفت دوست دارم.
چرا اصرار داشتي كه نيايد؟
خب! همين خطرهايي كه اين شغل دارد را مي ديدم و به اين جواني كه تازه مي خواست وارد كار شود مي گفتم نيا... دوست نداشتم بچه ام وارد شود، ولي علاقه داشت. آمد، امتحان داد و قبول شد.
كدام ايستگاه كار مي كند؟
ايستگاه ۱ حسن  آباد.
حقوقت چقدر است؟
حقوقم ۱۵۵ هزار تومان است و دريافتي ام حدود ۲۰۰ هزار تومان مي شود.
زندگي كردن با اين درآمد دشوار نيست؟
چرا! خيلي دشوار است. تا بيستم برج هم كفاف نمي دهد.
خانه اي كه در آن زندگي مي كني مال خودت است؟
بله! زمين اينجا را سال ۱۳۶۲، شهرداري به ما داد ولي خودمان ساختيم. در سال هايي كه اين خانه را مي ساختيم، خيلي هم سخت گذشت، يك زيرزمين ساخته ايم كه هنوز هم در همان زندگي مي كنيم. اما در سال ۱۳۶۴ بنياد مستضعفان مالك اين زمين شد و گفتند پول زمين را بدهيد و سند بگيريد... هرسال هم قيمت را بالا برده اند و ما به سختي گرفتار شده ايم... من با اين حقوق، اين همه پول از كجا بياورم بدهم... هر روز هم قيمت ها بالا مي رود.
ماشين داري؟
خير! وسيله اي ندارم.

نجات گر
005118.jpg
وقتي كلمه «امدادگر» يا «نجات گر» را مي شنويد، چه قيافه اي جلوي چشمتان مي آيد؟
گمان كنم يك جوان خوش قيافه بور و چشم آبي را درنظر آوريد كه لباس خوش رنگ قرمزي به تن دارد و درحالي كه باد در موهايش افتاده است مي دود و سوار هلي كوپتري مي شود و دنبال ماموريت مي رود. همه اين صحنه را هم احتمالاً با يك موسيقي متن مهيج به ياد مي آوريد كه صداي زيبايي روي آن مثلاً مي گويد: «هلي كوپتر امداد»
اما در تهران خودمان هم نجات گر داريم؛ هيچ شباهتي هم به «هلي كوپتر امداد» ندارد.

قتي از او مي پرسي كه آيا كار خودت را «سخت و زيان آور» مي داني يا نه، فقط مي گويد: تا وقتي جنازه سه چهار روز مانده اي را از ته يك چاه بيرون نياوري، نمي داني «سخت» يعني چه!
دغدغه ها و مشكلات نجات گر ما هم با هلي كوپتر امداد خيلي فرق مي كند.
نيمه شبي به ايستگاه ۵۵ آتش نشاني و ۳ نجات تهران رفتم و آنجا با احمد حق شناس، نجات گري كه پس از ۲۷ سال خدمت در آستانه بازنشستگي قراردارد گپ زدم...
آرش بهداد

مشق تلمبه چي ها
«... بعد حاكم «حاجي طرخان» (هشترخان در روسيه تزاري) و پرنس منچيكوف و كولونل ببراك و مسيو كريبل آمده گفتند كه اگر ميل داريد مشق تلمبه چي ها (مانور آتش نشانان) را تماشا نمائيد. بعد از اجازت ما علامت آلارم، يعني علامت اضطراب از يانقين (آتش سوزي) را در برجي كه مشرف به شهر بود بلند كردند. في الفور از جميع محلات، تلمبه چي ها با عراده و نردبان حاضر شدند. اسب هاي عراده هر محله به رنگ مخصوص بودند. همين كه در ميدان جلوي عمارت جمع شدند صاحب منصب آنها يك سمت ميدان را كه عمارتي بود چنين تصور كرده كه آتش گرفته فورا جميع تلمبه ها به سمت اين عمارت نگاه داشته، متصل آب مي افشاندند، خيلي مشق خوبي بود...»
از يادداشت هاي ناصرالدين شاه از سفر فرنگ 

«امروز صبح رفتيم به جهت تماشاي تلمبه چيان و عمله جاتي كه به جهت اطفاء حريق حاضرند. اين عمارت سه طبقه است. يك طبقه طويله و كالسكه خانه است و دو طبقه بالا منزل عمله جات است. از چيزهاي غريب اين است كه از زير عمارت به بالا يك ميل آهني است كه از طبقه اعلي به پايين متصل است (ميل فرود). تا به آنجا رسيديم فورا ميل را تكان دادند. ديديم يك نفر افتاد پايين (!) يقين كرديم كه از صدمه اين افتادن مرد (!) بعد يكي ديگر و ايضا يكي ديگر پشت سر هم از ميل پايين آمدند و اتومبيل ها راه افتاد. هر اتومبيلي داراي تلمبه است كه با قوت بخار هم آب را خارج مي كند و هم خودش راه مي رود و عقب آن اتومبيل ديگري است كه توي آن آب زياد است. دو لوله به آن وصل مي كنند و نردباني هم كه قابلمه شده است و توي هم رفته است روي اتومبيل بار كردند كه به هر كجا رسيدند فورا باز كرده تا پانزده ذرع ارتفاع را بالا مي رود...»
همان 

«ديشب هفت از شب گذشته به واسطه آتش چپق دكان علافي آتش گرفته في الجمله كاه و هيزم سوخته نزديك بود كه به اجناس دكان سرايت نموده حريق بزرگي شود. پليس هاي گردشي رسيده رفع مي نمايند... ديشب هفت از شب گذشته پليس هاي گردشي ملاحظه مي كنند كه دود از دكان علافي بيرون مي آيد. نزديك رفته معلوم مي شود كه به واسطه آتش منقلي كه در آن جا بوده، مقداري كاه آتش گرفته است و ممكن است به اجناس دكان و ساير دكاكين سرايت نمايد. فورا صاحب دكان را كه در آن حوالي بوده اطلاع داده، آمده به هر قسم بوده حريق را به زحمت از آن جا برطرف مي كنند ... ديروز به واسطه آتش منقل دكان مشهدي قلي پالاندوز كه در حوالي دروازه نو است آتش گرفته، نزديك بود به دكاكين سرايت كرده خسارت زياد وارد آورد. اجزاي پليس با اهالي آن نقطه اجتماع كرده، حريق را بر طرف مي نمايند. معادل بيست تومان به مشاراليه ضرر وارد آمده بود.»

گزارش هاي نظميه از محلات تهران 

«حاجي ميرزا احمد نام قهوه خانه سرپوشيده ملكي سراج الملك را كه نزديك قراولخانه دروازه قديم شميران واقع است اجاره كرده، بالاخانه و خود قهوه خانه را مملو از چليك هاي نفت كرده است. اين انبار خيلي خطر دارد. چنانچه خداي نخواسته حريق در آن جا واقع شود معالجه پذير نيست. به جناب وزير نظام در اين باب اطلاع داده شد.»
همان

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   سفر و طبيعت  |
|  يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |