جايي كه همه مباحث موسيقي را بدانيد و عالم به همه مباحث ادبياتتان هم هستيد، در آنجا شما مي توانيد شكستن قالب ها را شروع كنيد كه اين، اتفاق ارزشمندي هم هست ولي وقتي هيچ چيز از هيچ موضوعي را نمي دانيد و بخواهيد اين كار (شكستن قالب ها) را شروع كنيد هيچ چيزي توليدنمي شود
در واقع اين مركز وظيفه دارد كه بر اتفاقاتي كه در جامعه مي افتد نظارت كند. اگر مي بينيد كه قسمت حفظ و حراست ( از موسيقي) وجود دارد اين دغدغه همه كشورها است كه به تمدن قديم و كهن خود توجهات ويژه اي نشان مي دهند
اديب وحداني
عكس ها: ساتيار
آقاي مراد خاني! درزمينه موسيقي ايران بحران وجود دارد؟
هر موضوع انساني، موضوعي كه به مباحث مربوط به اجتماعيات و علوم انساني بر مي گردد با گذشت زمان تغييراتي پيدا مي كند كه اين تغييرات جزيي از آن موضوع است براي مثال هر فرد وقتي از خواب بر مي خيزد با تغيير هزاران سلول مواجه مي شود، در حالي كه در مجموع شاكله او عوض نمي شود. يك پديده فرهنگي هم نوعي بيولوژي يا حيات دارد كه تحولات اجتماعي - فرهنگي روي آن تاثير مي گذارد و آن پديده فرهنگي هم به تغييرات پاسخ مقتضي مي دهد. به منظر شما امكان دارد آن را بحران ببينيد يا از منظر ديگري به آن نگاه كنيد و آن را تحول ببينيد. حتي ممكن است فرد ديگري آن اوضاع را بي تغيير ببيند.
اگر به موسيقي به عنوان يك مكانيسم اجتماعي نگاه كنيم، با تغييرات اجتماعي تغييراتي درون موسيقي حاصل مي شود كه من اسم آن را بحران نمي گذارم. شايد اسم آن را بتوانيم تغييرات تحول يا چالش بگذاريم. اما براي شروع بحث بهتر است ادبيات مشترك خودمان را پيدا كنيم.
منظور من از بحران اين است كه موسيقي ايران همگام با تحولات اجتماعي حركت نكرده است. ما شاهد اين واقعيتم كه مردم از موسيقي توليد داخل جدا استقبال مي كنند، اما اين موسيقي همان قدر كه مردم تغيير كرده اند متحول نشده است تغيير سليقه هاي مردم اتفاق مشهودي است كه با اندكي دقت مي توان متوجه آن شد در حالي كه موسيقي از مردم عقب افتاده است ما مي بينيم كه مردم از هنر مدرن استقبال مي كنند. سينماي مدرن، ادبيات مدرن، روزنامه نگاري مدرن مورد توجه مردم است اما در زمينه موسيقي شاهد اتفاق مدرني نيستيم كه مورد توجه مردم قرار بگيرد يا نگيرد.
دقيق تر توضيح مي دهيد؟
در همه جاي دنيا امروزه جا افتاده است كه آهنگساز ، ترانه ساز، خواننده و اجرا كننده يك نفر باشد، در حالي كه در ايران هنوز اين روش كاري و اين تلقي از موسيقي جا نيفتاده است.
بعضي اوقات وارديك بحث كلان مي شويم كه اصلا اوضاع موسيقي ما چگونه است؟ ما به عنوان كشور ايران در زمينه موسيقي چه چيزهايي داريم؟ اما چون شما بحث را از اين منظر آغاز نكرديد، من جواب سوال خودتان را مي دهم. موسيقي يك نماد است.
مردم در كشور لباس خاص را مي پوشند كه شايد در كشورهاي ديگر متعارف نباشد، اما باز هم آن لباس را مي پوشند چون، لباس نمادي است كه نشان مي دهد شما چگونه فكر مي كنيد، چگونه زندگي مي كنيد. تمام شئون زندگي اينگونه است شما در كشور سالهاست كه شاهد پديده آپارتمان سازي هستيد، اما در يك زمان براي آپارتمان ها پذيرايي هاي بزرگ ساخته مي شد، اما الان اين اتاق هاي پذيرايي كوچكتر شده است و آپارتمان سازي به اين سمت حركت كرده كه حريم هاي بيشتري را در بر بگيرد. چون مردم ما ذاتا به حريم اهميت مي دهند، در حالي كه امكان دارد در فرهنگ آمريكايي حريم آن قدر معنا نداشته باشد پس موسيقي ما چيز ديگري مي شود، نگاه ما به مسايل اجتماعي جور ديگري مي شود و با آن افراد فرق هاي جدي پيدا مي كند. پس مي بينيد كه توليدات فرهنگي ما با آمريكايي ها طبيعتا فرق مي كند. از يك موضع ديگر هم مي شود نگاه كرد شما حتما آثار پيكاسو را ديده ايد. كارها آنقدر ساده است كه شما احتمالا فكر مي كنيد كه بچه هم مي تواند اين نقاشي ها را بكشد. اما واقعيت اين است كه علم فراواني پشت اين آثار وجود دارد كه قالب ها را مي شكند. من مي گويم اگر كسي مثل پيكاسو علم را داشته باشد و بتواند عالمانه و عامدانه قوانين و قالب هاي هنري را بشكند، او حق دارد مثل پيكاسو نوآوري كند. اما اگر شما جامعه را طوري تربيت كنيد كه فردي بدون اين كه چيزي بداند سراغ شكستن قوانيني بيايد، خود شما هم مي پذيريد كه آن فرد نمي تواند باعث رشد و اعتلاي فرهنگي بشود. اگر شما رسيديد به آن جايي كه همه مباحث موسيقي را بدانيد و عالم به همه مباحث ادبياتتان هم هستيد، در آنجا شما مي توانيد شكستن قالب ها را شروع كنيد كه در اين صورت، اتفاق ارزشمندي هم هست. ولي وقتي هيچ چيز از هيچ موضوعي را نمي دانيد و بخواهيد اين كار ( شكستن قالب ها) را شروع كنيد هيچ چيزي توليدنمي شود به جز يكي كار تجربي و خارج از پذيرش اجتماعي آن وقت مي شود يك چارچوب هاي تجربي را هم ايجاد كرد كه هر كس مي خواهد اين تجربيات را بكند هم بكند. من با توجه به اعتقادي كه به مباحث مطرح شده دارم، خيلي جاها حتي مانع اين شكستن قالب ها هم نشدم. مواردي بوده كه شعرهايي بوده و ما مجوز داد ه ايم كه هيچ چيز خاصي هم نداشته است، اما باتوجه به اين كه بالاخره در جامعه اين شعرها مخاطب هايي دارد، ما اين آثار را به جامعه عرضه كرديم.
اگرما مي خواهيم اين مثلث يا هرم اجتماعي به درستي طراحي شود، افرادي بايد به شكستن قالب ها و نوآوري بپردازند كه علم اين كار را دارند. بايد همه جزئيات آن علم را بشناسند و تغييراتي در آن اعمال كنند كه نوآوري تلقي شود اما اگر فكر كنيد كه هر فردي با هر شرايطي براي پيچيده ترين موضوع هنري دنيا بخواهد اظهار نظر كند و آن نظر پذيرفته شود، مي توان اسم آن را بحران گذاشت. من فكر مي كنم اين جزئيات را بايد تفكيك كنيم تا بتوانيم درباره آنها به دقت صحبت كنيم.
در مورد مركز موسيقي هم اين نكته قابل توجه است كه اين مركز، محل توليد موسيقي نيست. در واقع اين مركز وظيفه دارد كه بر اتفاقاتي كه در جامعه مي افتد نظارت كند اگر مي بينيد كه قسمت حفظ و حراست ( از موسيقي) وجود دارد اين دغدغه همه كشورها است كه به تمدن قديم و كهن خود توجهات ويژه اي نشان دهند. مثلا در كشور ژاپن سالانه چندين ميليون دلار خرج مي شود كه از لباس سنتي «كيمونو» حمايت كنند.
كشورهاي ديگر هم تلاش مي كنند كه به حراست از ادبيات و منابع فرهنگي خود بپردازند. به نظر من اين امر ارزشمند است كه بخشي از مجموعه به سنت ها بپردازد و بخش هاي ديگر به «امروز» فرهنگ بپردازند و سنت ها هم امروزي شوند و هم سنت ها مثل سابق باقي بمانند.
شما نوآوري را منحصر به آدم هايي دانستيد كه علم و احاطه كاملي به موضوعي دارند كه مي خواهند در آن تغييرات اعمال كنند حرف شما مشابه حرف هاي آقاي فخرالديني است كه مي گفت هر منتقد موسيقي بايد بتواند نت آهنگي را كه مي شنود، بنويسد تا صلاحيت نقد آن قطعه را پيدا كند.
من اين را نگفتم. من گفتم بايد ساختار هر چيز را كه مي خواهيد تغيير بدهيد بشناسيد.
نت عنصر واسطه و بعضا حجاب مساله است امروز اگر شما نت ندانيد نمي توانيد اثر را بنوازيد اما كار كردنت را بعدا دستگاه ها مي توانند انجام دهند، يا اصلا همين امروز انجام دهند. ممكن است يك ملودي در ذهن شما باشد كه دستگاه هاي موسيقي به شما كمك كنند از آن آهنگ بسازيد. امروز مترجم دارد اززندگي مردم حذف مي شود، شايد در آينده دستگاه ها ما را از خيلي چيزهاي ديگر هم بي نياز كنند. در آن زمان ذوق و قريحه نمود بيشتري پيدا مي كند. اما يك نكته در اينجا وجود دارد: زمين به طور طبيعي قدرت بارور كردن يك درخت را دارد، اما ما شما براي زمين بايد كاري بكنيد، پالايش و باروركردن زمين لازم است.
ما مي توانيم به يك حداقل، يك كف از دانش معتقد باشيم. منظور من دانستن سطوحي است كه از آن سطوح مي توان خيلي كارها كرد. بسياري از افراد كه از ما انتقاد مي كنند كه چرا به يك نوار خاص مجوز داده ايد، به اين دليل انتقاد دارند كه معتقدند افرادي كه نوآوري كرده اند در آن سطح حداقل دانش نبوده اند كه بتوانند آن تغييرات را ايجاد كنند. ما وقتي فردي كليات را توانسته است عرضه كند، ما گفته ايم كه «بسم الله كار را شروع كنيد.»
ما اين الزام را ايجاد كرده ايم كه اگر يك جوان ۲۰ ساله خواست كار جديدي بكند، ما پاسخگو باشيم. به همين دليل است كه در جامعه هنري يك بحث ايجاد شده كه عده اي آن را بحران مي دانند و برخي آن را تحول مي دانند. من فكر مي كنم رسيدگي به اين موضوع و سعي در تطبيق ويژگي هاي اجتماعي و فرهنگي، يك ويژگي مديريتي است. نسبت و سرعت ايجاد تناسب بين حركت هاي اجتماعي با توليدات فرهنگي امكان دارد به نظر فردي كند بيايد و به نظر فردي ديگر، سريع به نظر بيايد. امكان دارد شما اين حركت را كند ارزيابي كنيد، اما اگر دلايل من را بشنويد بپذيريد كه كار درست انجام شده است. يك معدل كلي از حركات اجتماعي و فرهنگي را بايد گرفت و سرعت تحولات را بر اساس آن ارزيابي كرد. طوري نباشد كه آنقدر كار شتاب بگيرد كه به اصطلاح بسوزد. از آن طرف هم وقتي شرايط آماده است، آنقدر عرضه كار كند نشود كه در كار يك ترافيك شديد ايجاد شود و كارهاي ديگر را متوقف كند.
با تغييرات جدي و تحولات يك شبه در مطبوعات بسياري منتظر بودند كه حيطه موسيقي هم به همين سرعت تغيير كند. اما با بازگشت مطبوعات به روزهاي اول معلوم شد كه هيچ چيز عوض نشده است.
ما هرگز نمي خواستيم به روزي قبل از امروز برگرديم. من فكر مي كردم بايد عميق با اتفاقات اجتماعي برخورد كنيم. به نظر من غايت نگري مديريت فرهنگي بايد يكي از ويژگي هاي بارز اين مديريت باشد. نمي شود بدون دليل يك مقوله اي را باز كرد يا بست. بايد غايت و نهايت كاري را كه مي خواهي بكني، پيش بيني كرده باشي. دست كم بايد ۵۰ درصد مطمئن باشي كه به هدف آن كاري كه مي خواهي مي رسي. به همين دليل به نظرم مي آيد شتاب هايي كه به چشم مي آيد ناشي از عدم دانش مديريتي است كه يك موضوع را ناگهان به شدت حركت مي دهند و ناگهان جلوي آن را مي گيرند. مديري كه بتواند غايت نگري كند مي تواند شرايطي را ايجاد كند كه مقوله اي كه شروع به حركت كرد، مدام در حال تحول و پيشرفت باشد، ولو كند. موضوعي هم كه يك ناهنجاري اجتماعي است در يك مدت زمان مشخص و منطقي مماس به نقطه صفر حركتي شود و بدون آن كه براي جامعه مشكلي ايجاد كند پيشرفت كند. همه اينها را مي توان با ايجاد شرايط فرهنگي اساسي مناسب بررسي كرد. در بخش موسيقي همه تلاش من اين بوده كه هر پديده اجتماعي كه با واقعيات جامعه ما تطبيق مي كند اگر متولد شد در جايگاه خودش قرار بگيرد تا بتواند به حياتش ادامه بدهد و مجبور نشويم از جايي جلوي آن را بگيريم.
موسيقي سنتي، پاپ، كلاسيك، مدرن و محلي هر كدام الان حركت خودشان را در جامعه دارند. امكان دارد موسيقي پاپ به دليل مسايل روزي كه مطرح مي كند حساسيت هايي ايجاد كند، پس ما سعي مي كنيم به گونه اي وارد مقوله موسيقي پاپ بشويم كه در نطفه خفه نشود. طبيعي است كه مسايل عرفي جامعه با گذشت زمان عرفي مي شوند. ۲۰۰ سال قبل اصلا نمي شد با كفش وارد اتاق شد، اما الان همه چيز عوض شده است. بايد در مديريت فرهنگي همه اين موضوعات لحاظ شود.
موخره
هر كس كه جاي من بود وقتي چشم هاي طوفان زده بزرگان موسيقي ايران را در وقت خداحافظي هيات مديره خانه موسيقي مي ديد، احساساتي مي شد و كمتر مي توانست به چالش بپردازد. چالش موسيقي ايران آنقدر جدي است و آنقدر حرف هايي كه درباره آن مي شود زد تكان دهنده است كه علي مرادخاني كتاب خاطرات خودش را «پرفروش ترين كتاب سال» مي داند، اگر حاضر به نوشتن آنها شود.
مديريت علي مرادخاني بر مركز موسيقي وزارت ارشاد با مشكل هايي روبه رو بود كه در مجال معمول مطبوعات ايران كمتر مي شود درباره آنها صحبت كرد. اين سمت حساس را وقتي مرادخاني به گردن گرفت كه بودجه مركز موسيقي، سالي ۶۸۰ هزار تومان بود. او هم مي توانست مثل برخي ديگر از معاونت ها با دادن وام ها، هنرمندان را به دولت وابسته كند و كاري كند كه كمترين انتقادات متوجه اش شود. اما يك تنه و بنا به مديريتي كه اصول آن را در اين گفت وگو خوانديد و با دقتي كه در كار او مشهود است، علي مرادخاني توانست ديكته اي را بنويسد كه همه داشتند با تحكم برايش تعريف مي كردند. نتيجه اين مديريت آن شد كه الان موسيقي از ايران صادر مي شود و ديگر وقتي كه چهره هاي موسيقي ايروني (لس آنجلس) نوار جديد به بازار عرضه مي كنند، به قيمت نوار خام ۱۰ تومان اضافه نمي شود!