در هر كدام از محله هاي تهران شخصيت هايي به دنيا آمده اند و در ايران و جهان در خشيده اند. نازي آباد اما داستاني دارد كه ثابت مي كند ورزشكار پرور است. اما اين همه ماجرا نيست...
ايمان مهدي زاده
حدود سال ۴۰ تا۴۲ بود كه دولت شروع كرد به ساختن آپارتمان براي كارمندانش . محله هزار دستگاه فعلي كه فرشاد پيوس بچه آنجاست، گود بود و خاكي.
واحدهاي ۹۱ متري روي هم بالا رفتند و شكلش را عوض كردند
همه ايران مي دانستند بچه هاي نازي آباد، بخصوص دبيرستان هاي عدل و الهي يك پاي ادعاي قهرماني بودند.
شايد بتوان گفت؛ بيشترين افتخارات ايران در عرصه ورزش روي سينه نازي آباد وصل باشد
۱۲ سال بيشتر نداشت. جثه ريز و چابكش او را تر و فرزتر نشان مي داد. با چشم هاي ميشي تيز كه هر وقت نگاه مي كرد پر راز و رمز بود. نمي شد مثل يك كودك راحت نگاهش را خواند. دقيق بود و تيز، يك توپ پلاستيكي دولايه داشت. يعني هميشه باهاش بود. هروقت هركجا؛ غريبه وآشنا نداشت.او يك پاي بازي بود. هر وقت در محل بود يك توپ زير پايش داشت. هميشه همين قاب تصوير از كودكيش در ذهنم نقش بسته. جسارت زيادي داشت، هنوز هم جسور است. هيچ وقت از بازي با بزرگترها نمي ترسيد. بازي مي كرد و مي برد. مي گفتي بازي مي ديدي، سنگ ها را چيده و دروازه را علم كرده است.
سن نبوي يكي از بچه محل هاي امير قلعه نويي است كه از زمان هاي دور همبازي بودند. امير بعد از احمد پابه توپ شد. احمد برادر بزرگش بود، با جثه اي به مراتب درشت تر.
خوب هم بازي مي كرد. ولي خب دنيايش از توپ گرد و زمين سبز، جدا شد. ولي او هنوز كه هنوز است از آن توپ زيرپايش جدا نشده. فقط كوچه هاي خاكي تازه رنبيده كوره پزخانه كه قرار بود، خانه شود، جايش را به چمن سبز داده است. توپ پلاستيكي دو لايه هم شده توپ زمين چمن، امير همان امير است.
با همان نگاه غريب . از بچگي مايه افتخار بچه هاي محل بود. هميشه با فكر بازي مي كرد. عصبي نمي شد و با جسارت زيادي در حضور بازيكنان سن و سال دارتر توپ را مي كاشت و پنالتي مي زد. روي ضربه هاي ايستگاهي هم خيلي كار مي كرد. اينها مربوط مي شود به وقتي كه هزاردستگاه نوساز بود. همينطور چهارصد دستگاه كه پشت آن چهار زمين فوتبال قرار داشت. حالاجايش مدرسه درست كرده اند.
پشت پرده
امير قلعه نويي بچه محل نازي آباد است. منزل مادرش هنوز اينجاست. ميدان انصاري. از آنجا مي آمد بازارچه شرق و بازي راه مي انداخت. شايد براي همين به اينجا ايستگاه ورزش هم مي گويند. همان سال ها بود كه نازي آباد از چهار خيابان موازي فراتر رفته بود وقتي محل پوست مي تركاند، چهار خيابان مدائن ، پارك، پارس و وطن شالوده اش را تشكيل مي داد. نازي آباد بود و يك عالم زمين فوتبال.
حدود سال ۴۰ تا۴۲ بود كه دولت شروع كرد به ساختن آپارتمان براي كارمندانش . محله هزار دستگاه فعلي كه فرشاد پيوس بچه آنجاست، گود بود و خاكي. واحدهاي ۹۱ متري روي هم بالا رفتند و شكلش را عوض كردند خانه هاي نبش را واگذار كردند به درجه دارهاي گارد شاهنشاهي و بقيه را به ديگر كارمندان. مجموعه ورزشي مرغوبكار فعلي هم در زمان تولد قلعه نويي و پيوس كوره پزخانه بود ولي بارشد بچه ها آنجا هم كم كم به زمين فوتبال تبديل شد. البته فوتباليست هاي نازي آباد، خيلي بيش از اينها بود.
بعد از انقلاب هيات فوتبال تهران طرحي ارايه كرد. قرار شد بازي هاي تهران به شكل منطقه اي و محلي برگزار شود. شميران ۳ بازيكن داشت نازي آباد ۴۸ بازيكن. بهتر ديدند طرح را لغو كنند.
شايد يكي از دلايل توليد اين همه فوتباليست، زمين هاي فوتبال زياد اينجا بود. بچه ها هر وقت مي خواستند يكديگر را ملاقات كنند مي رفتند سرزمين. كسي بيهوده در محل پرسه نمي زد. با سنگ دروازه مي كاشتند و بازي مي كردند. بعضي وقت ها به خاطر شيريني و هيجان يك جام يا كاپ هم براي برنده مي گذاشتند وسط. بچه هاي محل كه به سن دبيرستان رسيدند، دو دسته شدند يك عده به دبيرستان عدل رفتند عده اي الهي. رقابت فوتبال دو مدرسه بيشتر و جذاب تر از دو باشگاه بود.
با وجود حميد استيلي، محمد خاكپور، نادرو منصور فرياد شيران، ناصر محمد خاني، محمد توانايي، براداران فنوني زاده، رضا رجبي، آشتياني و.. دو دبيرستان طرح اوليه يك تيم ملي را ارايه مي كرد.
تمام اطراف اين چند خيابان و محله بيابان بود بازارچه سوم انتهاي خيابان نياكان ساخته شده بود اين چهار بازار، هر كدام شامل ۷-۶ مغازه بود با طاق هاي ضربي.
حسن نبوي راوي ماست. از پشت پرده زمين چمن و فوتبال مي گويد. جمعه ها تيم محلي شكل مي گرفت و بازي مي كرديم، بازي هايي كه از الان ليگ خيلي بهتر بود هنوز زمين مرغوبكار چمن نبود كنار پارك فعلي تختي، جنب بزرگراه شهيد رجايي، يكي از زمين هاي فوتبال شكل گرفته بود سال هاي ۶۱-۶۰ بود كه بچه هاي هم سن و سال، فوتبال را جدي تر گرفتند و يكي يكي باشگاه انتخاب كردند حميد استيلي سال ۶۲ به باشگاه استقلال جنوب رفت و براي نونهالان توپ زد. از آنجا به تيم قدرتمند دارايي رفت كه زير نظر آقاي لارويي آموزش ببيند. در همان زمان در مسابقات آموزشگاه ها بازي كرد بعد هم كه به پرسپوليس رفت و تا حالا مانده.
فرشاد پيوس هم در همان سال ها شروع كرد. حميد بچه چهارصد دستگاه بود و فرشاد هزار دستگاه. در هر محله زمين فوتبال بود يعني هيچ وقت براي زمين بازي در مضيقه نبوديم. نبوي با تمام بچه ها رفيق بوده با حميد استيلي قوم و خويش است با امير دوستي چندين ساله دارد با فرشاد نيز همينطور.
چطور اينقدر با امير صميمي شديد؟
برادر بزرگش احمد با برادرم همبازي و هم سن و سال بود. دوستي آنها ما را به هم جوش داد. البته رفاقت بچه هاي محل دور و درون زمين چهارگوش فوتبال شكل مي گرفت. مهمترين شاخصه امير از دوران كودكي در زمين، نحوه مديريتش بود از ابتدا امير يك تيم بود.
۱۶ سالش بود كه به تيم راه آهن رفت. آنجا با حاجيلو، چنگيز و علي شوري همبازي شد.
درهمين سال ها بود كه اميرخان تيم هاي محلي را هم مي آورد تا با بچه هاي نازي آباد بازي كنند.
از فوتبال قلعه نويي بگوييد؟
امير ۱۶ ساله بود و در راه آهن بازي مي كرد. در ورزشگاه شيرودي با تيم پرسپوليس بازي داشتند آقاي پروين هم بود. امير خيلي خوب دويد. خوب هم توپ پخش كرد. راه آهن با گل مرتضي يكه برنده بازي شد. ولي نكته اين خاطره در پياده روي بچه هاي محل از شيرودي تا ميدان توپخانه است. همه اين مسافت را درباره بازي امير صحبت مي كرديم. وقتي فهميديم راه را پياده از پاشنه در كرده ايم كه رسيده بوديم به پياده رو ميدان توپخانه.
از چه سني ارتباط دوستانه تان قوي تر شد؟
امير حدود۱۷ سالش بود. قرار بود ازتيم شاهين به بانك ملي بيايد. آن روزها بانك ملي تيم خوبي بود و من دوست داشتم بچه هاي محل به اين تيم بيايند به خصوص امير و فرشاد كه متاسفانه نشد.
بچه محل هاي ديگرتان چطور؟ مثلا هنرمندان با آنها رابطه داشتيد؟
از دوره نوجواني با اكبر عبدي دوست بودم. او دردبيرستان الهي درس مي خواند.
هنوز به تلويزيون نرفته بود. اغلب خانواده هاي نازي آباد از قشر كم درآمد بودند. اكبر هميشه خندان بود و با ورودش به جمع خنده هم مي آمد. بچه هاي محل مي گفتند اگر غم عالم راداشته باشي اكبر را كه ببيني فراموشي مي كني. مراسم عروسي يكي از بچه هاي محل نزديك بود او هم غصه دار. اكبر و چند نفر از بچه هاي ديگر محل، چنان مجلسي عروسي را گرم كردند كه خوشحالي چشمان آن داماد را هرگز فراموش نمي كنم.
از همان موقع آقاي عبدي جثه درشتي داشت. در مورد اين قضيه خاطره اي داريد؟
يك بار بچه ها شرط بندي كردند كه برويم قهوه خانه و ببنيم اكبر چقدر مي تواند تخم مرغ بخورد. او نشست. قهوه چي تخم مرغ نيمرو مي آورد و ظرف هاي خالي قبلي را جمع مي كرد ۱۴۱۵، تا كه خورد، صداي قهوه چي درآمد كه اين شوخي ها خوب نيست. به اكبر گفت، چنان با اشتها مي خوري كه اگر تا فردا صبح هم برايت نيمرو درست كنم، نشسته اي و مشغولي او هم خونسرد نگاه مي كرد و مي خنديد. هنوز هم خونسرد و خندان است اكبر از بچه هاي محبوب و دوست داشتني نازي آباد است.
او وزنه بردارها را نشانمان داد
راوي دوم گزارش، همنام و بچه محل نيما يوشيج است. او ۵۵ بهار را پشت سرگذاشته. علي اسفندياري آرايشگر قديمي محل است بيش از ۳۰ سال در اين مغازه قيچي و شانه به دست سرپا ايستاده. يكي ازنكات جالب زندگيش ازدواجش است مراسم عروسي او در سال ۵۲ در يك پارك سر و سامان مي گيرد. تنها پارك نازي آباد. حالا به آن پارك ۱۷ شهريور مي گويند. اغلب جوان هاي نازي آباد در اين پارك زيبا مراسم عروسي شان را برگزار مي كردند. شب ها هم تبديل مي شد به سينماي روباز، با آپارات فيلم پخش مي كردند.
بيشتر فيلم هاي هندي مي گذاشتند و آخر سر جمعيت را با چشم گريان راهي خانه مي كردند. ولي اين پارك هم يك پاتوق به حساب مي آمد براي بچه هاي محل وخانواده ها كه گرد هم جمع شوند و ديداري تازه كنند. خيلي از جوان هايي كه باشگاه مي رفتند در اين پارك قرار مي گذاشتند.
علي اسفندياري آرايشگر قديمي محل نام بچه محل هايش رامي برد كه حالا هر كدام چهره اي شده اند. علي مرادي، شهرام يوسفي، علي پاكيزه جمع، مهدي ومرتضي برائتي، اكبر دودانگه و... «راستش نازي آباد آنقدر چهره هاي محبوب به ايران و جهان تحويل داده كه با يك گزارش نمي توان به تمام آنها پرداخت. ولي بالاخره بايد از جايي شروع كرد. شايد بهترين نقطه آغاز علي مرادي باشد. او امروز رئيس فدراسيون وزنه برداري است. ولي ما از ديروز او شروع مي كنيم.
۱۳ ساله بود كه ساك كوچكش را دست مي گرفت و كوچه هاي آفتاب خورده را گز مي كرد تا به باشگاه تاج برسد. پشت چهارصد دستگاه. وارد باشگاه كه مي شد، سرش را بالا مي گرفت. آسمان آبي آن روزهاي تهران و نفس عميقي كه سينه را پر مي كرد از عطر سبزي و گل و سبزه كه همه جا حضور داشت. پله هاي سمت راست، كنار در ورودي را مي گرفت و مي رفت پايين. شوق داشت و بي قرار قهرماني بود. درشت استخوان و چهارشانه بود. اصالتا كرمانشاهي بود. پدرش اهل آنجا و حالا ساكن نازي آباد. با خانواده به پايتخت آمده بودند تا آينده بهتري براي فرزندان رقم بخورد. خودش علاقه داشت وقتي وارد باشگاه مي شود، حياط را تا انتها طي كند و وارد سالن كشتي شود. كشتي فرنگي. اجدادش از طايفه گرزاز بودند. پهلوان هاي قديم كرمانشاه. اما پدر مي گفت: «پسرم، وزنه را آزمايش كن، جواب نگرفتي برو كشتي.» قبول كرد. مربي او مسلم رياحي بود؛ آدم خوش فكري كه اگر استعداد در عضلات و استخوان هايت مي ديد، طوري رفتار مي كرد كه شيفته وزنه برداري شوي. او هم شيفته شد. خانواده و مدرسه هم تشويقش كردند.
علي مرادي مي گويد: «هر بار كه در مسابقات شركت مي كردم و مقام مي آوردم سر صف به دانش آموزان ديگر معرفي مي شدم و تشويقم مي كردند. قبل از ما آقاي علي پاكيزه جمع و رياحي و ديگران كه بزرگتر بودند، وزنه برداري حرفه اي را در محل راه انداخته بودند.
تشويق مدرسه، خانواده ها و رقابت بين همسالان از يك سو، زمين هاي فوتبال، واليبال، بسكتبال و سالن كشتي و وزنه برداري از سوي ديگر، زمينه هاي ورزش حرفه اي را در نازي آباد فراهم كرد. هر وقت مسابقات آموزشگاهي برگزار مي شد، همه ايران مي دانستند بچه هاي نازي آباد، بخصوص دبيرستان هاي عدل و الهي يك پاي ادعاي قهرماني بودند. فكر كنم بيشترين افتخارات ايران در عرصه ورزش روي سينه نازي آباد وصل باشد.
بچه هاي محل در چه رشته هايي مقام مي آوردند؟
هنوز هم مقام دارهاي اول ايران، بچه هاي نازي آبادند. در المپيادهاي علمي هم موفق اند. در روزهايي كه حالا شكل خاطره گرفته شهرام يوسفي وزنه بردار بود. علي كازروني، بهمن سلطاني و جاويدي واليبال بازي مي كردند و حرفه اي بودند. كشتي گير هم بودند. بهنام پور و رستم پور و خيلي هاي ديگر. بيشتر كشتي گيران محل در باشگاه استقلال جنوب تمرين مي كردند. وزنه بردارها هم آنجا بودند. پشت چهارصد دستگاه شده بود انبان بچه محل هاي ملي پوش.
اين محله آبستن قهرمانان جهاني بود. يكي پس از ديگري. اصلا محل ورزشكارپرور است.
الان رئيس فدراسيون وزنه برداري هستيد و دبير كنفدراسيون آسيا. با وجود اين مشغله ها ارتباطتان با بچه هاي محل چگونه است؟
متاسفانه، گرفتاري هاي زندگي، اين روزها، آنقدر ارتباطات را كمرنگ كرده. مي شود اين طور گفت كه اين روزها بيشتر در درگيري ها و كارهاي اداري يكديگر را ملاقات مي كنيم.
ارباب حلقه ارتباط بچه هاي محل ما، ايام محرم است. تاسوعا و عاشورا كه مي رسد، بروبچه ها، هرجا كه باشند و در هر پست و مقامي به محل مي آيند و در هيات هايي كه سالها سينه زده اند گردهم جمع مي شوند. در اين دو روز نازي آباد سياه پوش، مملو از ملي پوش است.
هم مدرسه اي هايي كه در محل داشتيد هنوز در يادتان هست؟
نادر و منصور فريادشيران بودند. حسن باقري و حسن سارنج هم همين طور. براي اينكه حسن ها باهم اشتباه گرفته نشوند. بلافاصله بعداز حسن، كنيه اش را هم مي گفتيم. رضا رجبي هم بود.
پاتوقتان كجا بود؟
بيشتر وقت مان در باشگاه ها مي گذشت يا مدرسه، اگر غروب بود و فراغتي حاصل مي شد، مي رفتيم كتابخانه اي كه جنب مسجد الرسول (ص) بود. آنجا بچه ها با هم كتاب معاوضه مي كردند، از كتابخانه هم مي گرفتند و راجع به ورزش و مسايل روز صحبت مي كرديم. البته سينماي روباز پارك را هم به ياد دارم.
علي مرادي در سن ۱۷ سالگي دوبنده ملي پوش بود. در ۱۸ سالگي، قهرمان بازي هاي آسيايي ناكوزاي ژاپن شد. در المپيك دهلي و آسيايي سئول، به مقام چهارمي قناعت كرد ولي در بازي هاي آسيايي چين بر سكوي سوم ايستاد و در بزرگسالان آسيا در تبريز، مدال طلا به گردن آويخت. علي پاكيزه جمع، نامي است كه مرادي بر زبان مي آورد با اين توضيح: نخستين بچه محل كه مشوق من بود.
پرمدال ترين وزنه بردار اين كوچه ها
بازار سوم نازي آباد يك كارگاه كوچك نجاري دارد. مردي بلندقد و چهارشانه، با چهره اي جدي، چوب را روي رنده ماشين گذاشته و با دقت جلو مي برد.
منوچهر پاكيزه جمع، برادر كوچكتر علي همين مرد است. پهناي شانه هايش نشان مي دهد كه او هم ورزش مي كند، مي گويد: «اغلب بچه هاي نازي آباد به اين محل مهاجرت كرده بودند. تكه اي كه بعد به شهر چسبيد و حالا جزيي از آن شده. بيشتر خانواده ها از قشر كم درآمد و آسيب پذير بودند. شايد براي همين از امكانات موجود نازي آباد نهايت استفاده را كردند براي رشد و ترقي. از همين چند زمين فوتبال و مجموعه ورزشي، دهها بازيكن راهي تيم هاي ملي و باشگاه هاي بزرگ شدند.
علي پاكيزه جمع، از اوايل دهه پنجاه به باشگاه رفت و وزنه هاي سنگين را بالاي سر برد. ده، دوازده سال ركورددار آسيا در حركات يك ضرب بود.
شما چگونه از باشگاه محل سردرآورديد؟
نازي آباد، بورس ورزش است. آقاي رياحي مربي حرفه اي خوبي بود. بچه هاي مدرسه هم باشگاه مي رفتند. در اين محل مرسوم است، نوجوانان يا باشگاه بروند يا كتابخانه.
پاتوق هاي محل را يادتان هست؟
دو سينما داشتيم. سينما شرق و شهلا. در شرق فيلم هاي روز اكران مي شد. كنار جاده آرامگاه (شهيد رجايي) بود. الان پاركينگ شده. سينما شهلا، فيلم هاي آبكي مي گذاشت.
الان با كدام بچه محل ها ارتباط داريد؟
مشكلات زندگي خيلي زياد شده. چندسال است كه ساكن محل نيستم. ولي نازي آباد هنوز دوست داشتني است. محرم كه مي شود، دوباره حال و هواي سالهاي قبل زنده مي شود. ولي چون اغلب بچه ها ورزشكارند، گاهي يكديگر را مي بينيم. ديدار بچه هاي نازي آباد باهم در ورزش و روزهاي سوگواري محرم خلاصه مي شود.