|
|
|
|
|
|
|
اسطوره روي پرده نقره اي جان مي گيرد
«چه» زنده است
|
|
اشكان نعمت پور - «... شرايط مرگ «چه» به ما آرامش مي بخشد. اينكه پس از دستگيري به او تيراندازي شد، ترس سردمداران بوليوي را كه حتي از يك «چه» زنداني واهمه داشته اند، نشان مي دهد... آنها مي ترسيدند معلوم شود جهان بيرون مردي را كه آزار داده اند دوست دارد اين ترس كمك خواهد كرد تا افسانه او ابدي شود و يك افسانه، نسبت به گلوله ها نفوذ ناپذير است.»
گراهام گرين
ايقي كوچك هواي شرجي گرگ و ميش زده را مي شكافد و پيش مي رود. سي و سه سرنشين آن خسته و دريازده چشم به پيشاروي خود دوخته اند تا مگر نشاني از ساحل، خاك كوبا بيابند. سرانجام سفر پايان مي گيرد و مبارزه نابرابر سي و سه نفر در برابر يك ارتش، آ غاز مي شود.
همه چيز با سفر دو دانشجوي پزشكي آرژانتيني به دور آمريكاي جنوبي آغاز شد.
ارنستو گوارا و آلبرتو گرانادوس مي خواستند با موتور، سواحل اقيانوس آرام را كه به آمريكاي لاتين پيوسته بود. در نوردنداما اين سلوك به پيوند ژرفي ميان آنان با بوميان اين سرزمين انجاميد كه استحاله دروني عميق هر دوي شان را در بر داشت.
گرانادوس درجذام خانه آي ماندگار شد اما ارنسو پس از اندك مدتي، دوستش را رها كرد تا به آرژانتين بازگردد و درسش را پي گيرد. او هنوز آرزو داشت تا يك پژوهشگر برجسته شود اما روح ناآرام و بي قرارش رفته رفته در مي يافت كه شيوه اي ديگر براي ياري رساندن به مردمي كه در نكبت غوطه ور بودند، وجود دارد و همين تكاپوي روح سركش، سرنوشت او را به آن قايق كوچك گره زد تقديري كه ارنستوي گواراي آرژانتيني را به «چه» مردي كه زندگي بي دغدغه اش به عنوان وزير صنايع كوبا را رها كرد تا به زندگي چريكي اش باز گردد تبديل كرد.
چه در كوبا ، كنگو، بوليوي و هر جا گمان مي برد حضورش به مردم براي واپس راندن جور ياري مي رساند، مبارزه كرد. او به هيچ مليتي محدود نبود و همين سر محبوبيت اش است رمز مانايي «چه» در اين بود كه هيچ گاه ستيزي عبث و كور را در پيش نگرفت.
در حقيقت آنچه گوارا براي آن مي جنگيد، بيش از انقلاب برون، دگرگوني درون افراد بود تا با آگاهي، دست به استحاله اي فراگير در سطح اجتماعي بزنند. بالا بردن سطح فرهنگ- به ويژه مبارزان - چه در قلب آفريقا و چه در ميان سرخپوستان لاتين، هدف ثابت و تغيير ناپذير گوارا بود و برپايه همين ايجاد آگاهي به مبارزي مردمي تبديل شد و به پشتوانه اين نيروي فراگير، ارتش سي و سه نفري كاسترو و گوارا توانست كوبارا زيرنگين خود بگيرد.
در جست وجوي جهاني تازه
سال ۲۰۰۱، كارگرداني سي و هشت ساله براي نخستين بار در طول تاريخ اسكار، همزمان براي دو فيلم (ارين بروكوويچ و ترافيك ) نامزد دريافت جايزه بهترين كارگردان سال شد.
پس از اينكه استيون سودربرگ به خاطر «ترافيك» مجسمه زرين اسكار را به چنگ آورد راجع به انگيزه اش براي پرداخت چنين فيلمي پرسيده شد. سودربرگ درپاسخ گفت: «مي خواستم فيلمي راجع به جامعه، راجع به همه مردم بسازم. قبلا به آموزش و به فقر پرداخته بودم. حالا زمان آن رسيده بود تا از منظري نو، معضل مواد مخدر را بكاوم.»
جست وجو براي دنيايي تازه و درونمايه مبارزه براي بقا - كه در غالب فيلم هاي سودبرگ ديده مي شود.- سرانجام او را به سوي افسانه چه گوارا راند تا بزرگ ترين و مهم ترين اثري را كه به اين انقلابي عصيان زده مي پردازد، بسازد. از اين رو شركت سودربرگ و جرج كلوني كه مهم ترين تهيه كننده فيلم «چه» است، ترنس مليك (كه در طول سي سال تنها سه فيلم ساخته) را به عنوان كارگردان فيلم برگزيد اما حاصل آن وقفه اي سه ساله در ساخت آن و يك فيلمنامه اثر مليك (كه به هنگام كشته شدن «چه» به عنوان خبرنگار در بوليوي فعاليت مي كرد) بود.
با كناره گيري مليك، سودربرگ (كه به قول دل تورو يكي از پنج كارگردان بزرگ سينما در اين هزاره است) خود اداره اين پروژه چهل ميليون دلاري را كه از سال ۲۰۰۵ آغاز مي شود، بر عهده گرفت. بستن قرارداد با بنيسيو دل تورو (كه به خاطر بازي در ترافيك اسكار گرفت) نشان از عزم راسخ سودربرگ براي ساختن فيلمي دارد كه قرار است دل تورو با آن چهره پهن و طاغي و سركش و نگاه بي قرار، نقش چه گوارا را در آن بازي كند.
در اين كشاكش، دلبستگان «چه» در سراسر دنيا از تكاپوي سودربرگ به واهمه افتاده اند. قهرمان آنها را كماندوهاي وابسته بهCIA كشتند و حالا گمان مي برند يك كارگردان آمريكايي، نمي تواند اسوه شان را منصفانه به تصوير بكشد. اما نكته اي كه به غفلت فراموش اش مي كنند، كيفياتي است كه سبب شده همواره سودربرگ اگرنه در برابر هاليوود كه جدا از آن بماند و شايد برگزيدن «چه گوارا» براي ساختن فيلم نيز خود نشانگر اين امر باشد. استيون سودربرگ، كارگرداني است كه در بطن سينماي هاليوودي است اما هرگز در آن مستحيل نشده. سياق فيلمبرداري ترافيك كه كاملا متمايز از فيلم هاي تجاري است خود صحه اي بر گزينش بجاي سودربرگ، در پرداخت اين فيلم است. از اين رو مي توان به انتظار مجموعه اي نشست كه داستان سال هاي پاياني مبارزه چريكي جسور را به نيكي به تصوير كشيده باشد.
|
|
|
بلوز، جلال مقامي، پيولن
|
|
فرهاد فرجاد-ديدن فيلمي مثل «آه برادر، كجايي» از تلويزيون خودي، آن هم سه، چهار سال پس از ساخت فيلم، فقط از يك منظر مي تواند جالب باشد: دوبله، تتمه ترانه ها و موسيقي و برآورد حجم تصاوير قيچي شده. حتي ما هم نمي توانيم ادعا كنيم كه براي ديدن چهره سياه سوخته جورج كلوني در فيلم برادران كوئن، سري به دنياي نه چندان پنهان سي دي قاچاق نزده ايم.
حال اين تقلاي همه گير، به دليل نااميدي ما از سيستم پخش فيلم هاي روز دنيا در تلويزيون و سينماهاي خودي بوده يا به جهت دسترسي آسان به سي دي هاي روپرده اي يا بهره گيري گسترده از علمك هاي شيطان يا هر دليل ديگر، در اين بحث نمي گنجد، ولي بي انصافي است اگر بگوئيم فاتحه فيلم سينمايي ارزشمند در تلويزيون ما خوانده شده است. اگر چشمتان را به روي شاهكارهاي تشنج زاي هندي - كه هرچند وقت يك بار سروكله شان در قاب تلويزيون پيدا مي شود - و سريال هاي پليسي آلماني و اتريشي كه به اسم فيلم سينمايي به خورد ملت داده مي شوند ببنديد، در خواهيد يافت كه يكي، دوسالي است چشمتان به جمال چند فيلم برجسته خارجي هم روشن شده است. يادتان هست تا چهارسال پيش، عنادورزي با فيلم خارجي و قلع و قمع آنها توسط تيغه تيز قيچي، حتي گريبان موسيقي فيلم را هم گرفته بود؟ آقايان فكر مي كردند اگر به جاي موسيقي راكي كه در فضاي محقر كاديلاك ها پخش مي شد، قطعاتي از ژان ميشل ژار و يا سمفوني پنج بتهوون را تحويل مردم دهند گام بزرگي در راستاي مقابله با تهاجم فرهنگي برداشته اند. حتي كار به جايي رسيده بود كه مثلاً صحنه نواختن پيانو حذف مي شد و به جاي آن، روي تصاوير زوم شده تكراري از چند سكانس قبلي، صداي ويلون مي آمد. شايد مي خواستند به اين ترتيب ساز جديدي به نام پيولن را معرفي كنند. به هرحال آن ديدگاه، امروز تغيير يافته و اندكي معتدل تر شده است.
اين روزها، كنار فيلم هاي هندي و سريال هاي آلماني، پدرخوانده، تسخيرناپذيران، آه برادر كجايي و كشتي شكسته را نيز مي شود ديد، آن هم با كمترين دخل و تصرف و قيچي. وضعيت دوبله هم بد نيست.
نمي توان انتظار داشت جلال مقامي، مثلاً به جاي جورج كلوني بلوز بخواند. چون او و ديگر همسن و سالانش مثل ناصر طهماسب، ايرج رضايي و پرويز ربيعي، پا به سن گذاشته اند و انعطاف صوتي گذشته را ندارند.
از طرفي بلوز خواندن هم كار هركس نيست، ولي خودمانيم، جورج كلوني بد صدايي ندارد، به درد وردستي باب ديلن يا كني راجرز نمي خورد، ولي بد صدايي ندارد.
|
|
|
ترنج بيمار است
البته زياد هم بد نيست كه يك مقام ارشد فرهنگي از دوستاني تقدير كند كه در كشورهاي ديگر به زبان فارسي مي نويسند يا مي سرايند، اما اين انتظار زيادي نيست كه سركي هم به همين دوروبر خودش بزندو ببيند شاعر و نويسنده هايي كه يك عمر با هيچ چشمداشتي براي سربلندي اين سامان سروده و نوشته اند چه حال و روزي دارند.
اين روزها مي خوانيم و مي شنويم كه يكي از همين شاعرهاي دلسوز به علت نارسائي كبدي در بخشICU بيمارستان گلستان بستري است. تيمور ترنج را مي گويم.
اين مرد بي ادعا و فروتن كه زماني از عمرش را در ديار جنوب و سينه به سينه با مردم درگير جنگ گذراند و بعد هم در شهرستان بوشهر ماندگار شد. اين شاعر اهل شهركرد در سروده هايش سعي كرده لحظات والاي روحي مردمي سربلند را به تصوير بكشد. اين روح بي قرار و مسوول هم اكنون در گوشه اي از همين شهر ميهمان ماست.
البته ترنج همانگونه كه از شعرهايش پيداست داراي روحي بلند است و عزت نفس تنيده در شخصيت و آثارش اين مجال را به ما نمي دهد كه با ديدي ترحم انگيز به او بنگريم. ترنج شاعري است كه شايد هركدام از ما در خلوت پرصفايش لحظه اي را گذرانده ايم. اين شاعر در چند سال قبل به يك عمل جراحي قلب تن داد كه خوشبختانه با سلامتي همراه بود. ترنج متولد ۱۳۳۴ است و از همان زمان جنگ به عضويت نيروي دريايي درآمد.
تيمور ترنج سه مجموعه شعر «صداي مردم ژرفا»، «تو چقدر شبيه شعرهاي من گريه مي كني» و «دفتري از مجموعه اشعار نيستان» را تاكنون به چاپ رسانده و مجموعه شعر «اوقات دريا هميشه آبي نيست» را زير چاپ دارد كه ظاهراً حال و هوايي متفاوت با ديگر آثارش دارد. ترنج در اغلب سروده هايش غرق در يك نوع حس حماسي پيچيده در نوعي خوشبيني انساني است. او در سروده هايش سعي مي كند به اصالت انسان نزديك شود. اين بي قراري و شوريدگي ترنج با تمام بي ادعائي جزو لاينفك آثار اوست.
ترنج براي سرودن زور نمي زند. رواني و بي پيرايگي آثار او نشانگر اين موضوع است كه حس شهودي او در عالم شعر حسي خدادادي و منحصر به خود اوست. دنياي ترنج دنيايي است كه انسان را همواره در دريايي از عاطفه مي بيند. دنيايش دنياي كينه توزي و حسادت هاي حقير نيست.
اي كاش مسوولان فرهنگي اين شاعر دلسوز و فرهيخته را به موقع دريابند چون به قول قيصر امين پور عزيز «ناگهان، چقدر زود دير مي شود» و اميد است كه هرگز چنين نباشد.
|
|
|
درباره دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني و كتاب تازه اش
دفتر عقل و آيت عشق
سيدابوالحسن مختاباد: در چند سال اخير بوده اند چهره هايي كه در زمينه هاي گوناگون علوم فلسفي و ديني به پژوهش و تحقيق است يازيده اند، اما يك تن آنها بيش از همه چهره شده است، آن هم به جهت كار روي دو موضوع فكري، فلسفي بكر كه هر محققي را ياراي وارد شدن به اقيانوس آن نيست.
اين دو موضوع كه هركدام آنها منجر به انتشار سه گانه اي (سه جلد كتاب) شد، از جمله مباحث دراز دامن و پرمنازعه در تاريخ فكر و فلسفه و ادبيات به شمار مي رود كه هركسي را جرات و جسارت ورود به آن نيست. اما وقتي خبر انتشار جلد نخست اين موضوع ومجموعه و نويسنده آن منتشر شد، جامعه فكري دريافت كه شناگر قابل ، ورزيده وكهنه كاري در اين دريا وارد شده است كه خستگي نمي شناسد و باز ايستادن را برنمي تابد. چرا؟ زيرا وي در گرداب تحليل و تفسير آراء و افكار شيخ شهاب الدين سهروردي كه هركسي را جرا‡ت نزديكي به آن نيست، فرو رفته بود و نهنگ آسا از آن پيروز بيرون آمده بود.
اين شخص دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني نام دارد كه در دوران پختگي و رسيدگي عقلش، يك تنه به متون كلاسيك ايراني و اسلامي هجوم آورده و از دل آنها دو مجموعه «ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام» و «دفتر عقل و آيت عشق» را به همت ناشر صاحب بصيرت انتشارات طرح نو تدوين و تبويب كرد. چهار سال قبل كه جلد سوم و پاياني «ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام» منتشر شد، در ايران جايزه بهترين كتاب سال جهان اسلام را از آن خود كرد و همزمان بحث و منازعات فراواني را در دنياي عرب برانگيخت، به نحوي كه قرار است در سال جاري سميناري بين المللي براي بحث و بررسي درباره موضوعات و مباحث اين اثر شكل بگيرد. دكتر ديناني اما، دست از كار نشست و سه گانه دومي را پي ريخت كه جلد سوم و پاياني آن در نمايشگاه كتاب امسال از سوي انتشارات طرح نو عرضه خواهد شد.
اين سه گانه همان «دفتر عقل و آيت عشق» نام دارد كه سيري در نزاع هاي فكري پيرامون سنخيت يا عدم سنخيت ميان عقل و عشق، دو مفهوم پرچالش دنياي ادبيات و عرفان، است. ديناني در اين سه گانه سعي كرده است به اين پرسش پاسخ دهد كه آيا ميان عقل با آن دنياي پردغدغه، محدودنگر و باترس، و عشق با آن دنياي طوفاني و درياوش و اقيانوس پيكر ، رابطه اي برقرار است يا نه. ؟ و جالب توجه اينكه پاسخ وي به اين پرسش مثبت است. در هرحال اگر علاقه مند به اين موضوعات هستيد در نمايشگاه امسال اين سه گانه را از دست ندهيد.
|
|
|
شاهزاده عاشق
|
|
شاهزاده هلندي يوهان وريسو، به خاطر ازدواج با مابل ويس اسميت، به مقام پادشاهي - كه پس از برادر بزرگترش در انتظار او بود - پشت پا زد و اين نهايت عشق يا جنون را مي رساند!
اين شاهزاده هلندي، به رغم مخالفت پارلمان - كه طبق قانون بايد درباره ازدواج اعضاي خانواده سلطنتي نظر داده، آن را تصويب كنند - و مخالفت دولت و همچنين ملكه بياتريس، مادرش، مراسم عقد رسمي مابل ويس اسميت را در كليسايي در شهر ولفت هلند برگزار كرد.
اين شاهزاده پس از آنكه با مخالفت پارلمان و دولت با ازدواجش مواجه شد، براي حل مشكل اعلام كرد كه از حق خود براي نشستن بر تخت پادشاهي پس از برادر بزرگترش، گذشته است.
نخست وزير هلند با اعلام اينكه شاهزاده و خانم اسميت درباره ارتباط قبلي اسميت با مردي مافيايي - كه اكنون كشته شده است - اطلاعات گمراه كننده اي به ما داده اند، گفت كه هرگز براي كسب موافقت پارلمان و دولت تلاش نخواهم كرد.
او اين وضعيت را براي دولت و خاندان پادشاهي هلند، دردناك خواند.
گفتني است، در هلند طبق قانون، كساني كه قرار است در آينده ولايتعهدي را به ارث ببرند، براي ازدواج بايد موافقت دولت و پارلمان را به دست آورند و در اين صورت، پارلمان مسؤوليت همه رفتارهاي آنان را بر عهده خواهد داشت.
هلندي هايي كه سن و سال بيشتري دارند، به ياد دارند كه در دهه ۶۰، مسأله ازدواج خود بياتريس، ملكه فعلي هلند - يعني مادر همين شاهزاده - با يك آلماني به نام «المولدكلاوس» چه جنجالي به پا كرد، كما اينكه ويلهم الكساندر، برادر بزرگتر وليعهد كنوني هلند نيز دو سال پيش، هنگامي كه از دختري كه پدرش عضو شوراي جنگ حاكم بر كشور بود، خواستگاري كرد، سروصداي زيادي به پا شد.
|
|
|
قهرمان مرده
|
|
بات تلمن، ستاره معروف و خوش قيافه فوتبال آمريكايي، در عملياتي به همراه نيروهاي ويژه آمريكا كه به منظور تعقيب اعضاي سازمان «القاعده» و جنبش طالبان در جنوب شرق افغانستان صورت گرفت، كشته شد.
تلمن (۲۷ ساله) پس از حوادث ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱، پيشنهاد ۳/۶ ميليون دلاري براي بازي در باشگاه «آريزونا كاردينال» را رد كرد و ترجيح داد به ارتش آمريكا بپيوندد، درحالي كه همان وقت باشگاه سن لوئيس به او ۹ ميليون دلار دستمزد داد.
تلمن، پنجشنبه گذشته در روستاي سبيرا، واقع در نزديكي منطقه خوست افغانستان، كشته شد.
او در سال ۲۰۰۲ به ارتش پيوست و ترجيح داد كه دور از هرگونه هياهويي به كار خود ادامه دهد و با هيچ روزنامه اي مصاحبه نكرد. كه اين نكته برخلاف مزاج آمريكايي ها كه عاشق سرگرمي هستند، به نظر مي رسيد. با اين حال او آدم متفاوتي بود.
همچنين در سال ۲۰۰۱ باشگاه «سن لويس رامز» به وي ۹ ميليون دلار پيشنهاد داده بود.
كشته شدن تلمن، باعث اندوه شديد مردم آمريكا شده است.
مايكل مك گنيس، مربي سابق وي در باشگاه «آريزونا كاردينال» در مصاحبه اي مطبوعاتي درباره وي گفت: بات تلمن، كسي بود كه به خاطر تأثر شديد از حوادث ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱، قراردادي چند ميليون دلاري را كنار گذاشت و در ازاي دريافت سالانه ۱۸ هزار دلار، به ارتش آمريكا در عراق پيوست. اكنون وطن پرستي يا هر حس ديگري كه در او وجود داشت زير تلي از خاك به فراموشي سپرده مي شود. به هرحال مردم آمريكا به قهرمانان جديدي نياز دارند، قهرمان هاي سريال هاي تلويزيوني و فيلم هاي بزرگ!
|
|
|