سه شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۸۲
۵۴ سال پيش همه باغ فقط ۱۸۰۰۰ تومان
باغ فردوس و حكايت رفته بر آن
مدرسه اي كه جلا ل در آن گچ مي خورد و به ايران و ايراني مي انديشيد، دبيرستان شاهپور تجريش بود. ساختماني سفيد و درخت هايي كهنسال در باغي بزرگ 
خرابي اين عمارت چنان پيش رفت كه مردم جلو چشم هاي گرگرفته و مقتدرانه ناصرالدين شاه آجرهايش را مي كندند و مي بردند و او اعتراضي نداشت خب هرچه باشد پدرش در اينجا فوت كرده بود و باغ بوي شوم مرگ مي داد
صفر زماني - عضو هيات علمي دانشگاه 
 
007467.jpg
نماي سردر باغ فردوس با چنا رهاي بلند، بيش از يك قرن است كه اين گوشه تهران جا خوش كرده است.
معلم رو به تخته سياه ايستاده بود. بچه ها با كت و شلوارهاي دهه ۳۰ طهران، پشت سرش نشسته بودند. او بر مي گشت و رو به بچه ها نوشته هايش را توضيح مي داد. سبيل هاي مرتب و آنكارد شده اش روي لب هايش بالا و پايين مي رفت. حرف كه مي زد، كلامش در ذهن و روح بچه ها رسوخ مي كرد.
مدير مدرسه نام يك اثر است از مرحوم جلال آل احمد. مدرسه اي كه جلال در آن گچ مي خورد و به ايران و ايراني مي انديشيد، دبيرستان شاهپور تجريش بود. ساختماني سفيد و درخت هاي كهنسال در باغي بزرگ.
از ميدان تجريش به سوي جنوب از راه خيابان ولي عصر كمتر از نيم ساعت كه قدم مي زنيم، فضاي سبزي در سمت چپ با آب نما و فواره در خنكاي غروب، فرمان دمي نشستن مي دهد. آخر در اين روزهاي گرم، هواي تجريش مي چسبد. خياباني از بالاي خيابان ولي عصر خزيده، آن را قطع كرده و در امتداد پايين راهش را گرفته و رفته است. تابلوي آبي شهرداري بر گوشه ديوار جا خوش كرده است. نامش را نوشته اند؛ خيابان باغ فردوس. دبيرستان شاهپور تجريش در اين خيابان ايستاده است. با عمري بيش از يك قرن. خانه هاي قديمي پشت چنارهاي قد كشيده و كهنسال ايستاده اند. براي پيدا كردن تاريخ آن بايد آجرهاي زمان را از ديوار تاريخ برداريم تا كوتاه شود. آنقدر كه آخرين بهار زندگي و سلطنت محمدشاه قاجار جلوي چشم بيفتد.
شروع ماجرا
قديم ترها قبل از آغاز يك روايت مي گفتند: «يكي بود. يكي نبود.» حالا براي پيش درآمد شروع ماجرا، يك نگاه كوتاه مي اندازيم به فتحعلي شاه قاجار.
پادشاهي كه كاخ نياوران را بنا كرد، قرار شد بعد از خودش هم شاهان قاجار براي ييلاق به اين كاخ بيايند تا هواي گرم شهر خاك آلوده تهران خاطر همايوني را مكدر نكند، ولي محمدشاه فرزندش چندان دل خوشي از نياوران نداشت. كاخ در پهنه دشت بود و نورگير و گرم. از اين رو كاخ را به مهدعليا مادر ناصرالدين شاه سپرد تا ملكه در آن به عيش و عشرت سپري كند.
بهار سال ۱۲۶۴ ه.-ق بود. شاه از درد نقرس رنج مي برد. درد تاب و توانش را ربوده بود. تحملش، جلال و جبروتش خدشه دار شده بود و شاه در بستر رو به احتضار افتاده بود. نه اميدي، نه دل خوشي، نه هواي مطبوعي.نه كاخ دلپذيري. تمام اينها مثل خوره به جان پادشاه افتاده بود. در اين وانفسا حاجي ميرزا آغاسي با هوش و تدبير فراوان خودش را نزد شاه لوس كرده بود تا كسب مقام صدارت اعظم.
صدراعظم باغي بزرگ و درندشت رو به روي نياوران در شمال غربي تجريش، بنا كرد. زمين هاي گسترده اين باغ، از شمال به سامان اسدآباد و ولنجك، از جنوب به الهيه و از شرق به دره تجريش، منتهي مي شد. باغي با چند عمارت و قنات هاي شمالي جنوبي براي سرسبز نگه داشتن آن. خيلي زود كار نشانه گذاري حد و مرز باغ تمام شد و باغ را باتعظيم و تكريم به شاه هديه كرد. قصر محمديه نخستين نام اين باغ و عمارات بود.
007470.jpg
جلا ل مقدم، جلا ل آل احمد، پورمند، محتشم و جمعي ديگر از اعضاي كادر آموزشي دبيرستان شاهپور تجريش...

حسنعلي ميرزاحاكم وقت طهران به رقابت با صدراعظم برخاست. زود با شاه همسايه شد. حاجي ميرزا آغاسي و حسنعلي ميرزا پايين دست قصر محمديه زانو زدند تا در چشم شاه عزيزتر شوند.
حاكم طهران چنارهاي زيادي در ضلع جنوبي قصر كاشت.
شاه نتوانست ييلاقش را به پايان برساند. در همان تابستان ۱۲۶۴ ه.-ق بعد از پشت سر گذاشتن دوره درد بسيار، فوت كرد. شاه در روزهاي آخر عمر، وقتي روي ايوان جنوبي مي ايستاد، تمام طهران را تماشا مي كرد. هنوز برج ها و آسمان خراش هاي الهيه و آفريقا نروييده بود. حاجي ميرزا آغاسي در جنوب عمارت شاهي باغي با ساختمان مجهز و زيبا بنا كرد و نام قلعه عباسيه بر پيشاني اش چسباندند.
بعد از فوت محمدشاه، حاجي ميرزا آغاسي متواري شد. قبل از آن باغ خودش را به محمدرحيم خان نسقچي باشي (علاءالدوله) فروخت. معمولا وقتي شاهي مي مرد، ايادي و اطرافيانش يا كشته مي شدند يا در سياهچال اسير وليعهد، حتي اگر فرزند شاه بود، براي خودش تيم كار مي داشت صدراعظم سابق فروخت و گريخت. علاءالدوله باغ را به پسرش ميرزا محمودخان احتشام السلطنه بخشيد و نامش شد «محموديه» او رئيس اولين دوره مجلس بود مردي آزادي خواه كه چندان رغبتي به كاخ نشيني نداشت و آن را به ميرزا فتحعلي فروخت در مقابل باغي در نياوران و مبلغي پول نقد گرفت.
خزان باغ
پس از مراسم خاكسپاري، قبله همايوني عمارت شمالي به ويرانه تبديل شد درخت ها را كسي هرس نكرد هر كس به اين باغ مي آمد چيزي براي تحفه از آن مي كند و مي برد، دكتر پولاك طبيب اتريشي دارالفنون مي گويد:« خرابي اين عمارت چنان پيش رفت كه مردم جلو چشم هاي گر گرفته و مقتدرانه ناصرالدين شاه آجرهايش را مي كندند و مي بردند و او اعتراضي نداشت خب هرچه باشد پدرش در اينجا فوت كرده بود و باغ بوي شوم مرگ مي داد. باغ را به دختر دومش«فاطمه خانم عصمت الدوله» هديه كرد پدر داماد (نظام الدوله) بود مردي به نام دوستعلي خان معيرالممالك كه ساختمان نيمه كاره جنوبي را به اتمام رساند وي باغ را فردوس نامگذاري كرد و در جهت آباداني آن بسيار كوشش و جهد كرد چندي بعد پيرمرد مرد. پسر وي كه داماد شاه بود وقعي به باغ نمي گذاشت عاشق شكار بود و در باغ آفتابي نمي شد هرازگاه كه مي آمد مي رفت در اتاق هايي كه نزديك قنات بنا شده بود.
حراج باغ 
بالاخره حاجي ميرزا حسين پسر حاجي ميرزا خليل تاجر معروف شيرازي باغ را خريد او به طهران آمده بود و در سراي امير بازار طهران به كار تجارت مشغول بود. مي خواست همپاي شاهزاده ها و درباريان خوش بگذراند تاجرزاده اي با آرزوهاي فراتر از قواره اش ولي او نه مديريت شغلي داشت نه زندگي شخصي. آنقدر در ولخرجي هاي شبانه افراط كرد تابه افلاس كامل افتاد ذره ذره باغ و عمارت را مي فروخت تا خرج عياشي هاي عادت شده اش در بيايد. ويراني تا جايي پيش رفت كه سنگ هاي مرمر را كندند و درعمارت اميريه كامران ميرزا نصب كردند .
قبل از اينها، ميرزا حسين شيرازي براي چشم  هم چشمي با رفقاي طهراني اش، تعميراتي آغاز كرد. مرمت ديوارهاي ريخته اطراف را به پايان رساند ولي مشكل اينجا بود كه از باغ خرج باغ مي كرد تمام سنگ هاي مرمر مذهب و طلايين ديوار را به اروپاييان فروخت حتي سر بخاري هاي عمارت كه طرح بسيار عالي و قيمتي داشت را كند و خرج عياشي كرد خوشگذراني بيش از حد باعث شد سرايداران و باغبانان به جاي حق وحقوقشان تكه تكه، زمين هاي باغ را تصاحب كنند. وضع نابسامان ادامه يافت تا ملك التجار پا در مياني كرد و اموال حاج ميرزا حسين شيرازي را بين طلبكاران تقسيم كرد در اين بين، باغ فردوس به ميرزا حسين تهراني رسيد.
صاحب جديد باغ، با تفكري انتزاعي آن را خريد. ساختمان هاي شمالي را خراب كرد. درخت ها را بريد و از آسمان به زير كشيد. گويا مي خواسته شهرك سازي كند. او مرد و ورثه اش باغ را به هر مشتري كه از راه رسيد فروختند. هر كس سهم خودش را فروخت و خريداران جديد ساخت و ساز را آغاز كردند. محله اي به وجود آمد به نام باغ فردوس.
اقبال به باغ آمد
اسماعيل خان امين الملك برادر علي اصغرخان امين السلطان (صدراعظم) بود. او در سال ۱۳۰۸ ه-ق هر چه اراضي باغ فردوس باقي مانده بود به علاوه ساختمان كنوني را از ورثه حاج ميرزاحسين تهراني خريد. به تعمير ساختمان و ايجاد بناي مجدد ديوارها اهتمام ورزيد. به روي دو مهتابي آن سقفي پوشاند. يك دستگاه اندروني با حمام در غرب ساختمان ساخت و با كمي سركشي به فضاي سبز، باغ از پريشاني و حال نزار درآمد. تنها صاحب وفادار و نگهبان درخت ها و عمارت در سال ۱۳۱۶ ه-ق فوت كرد. او ۸ سال در آباداني باغ كوشيد. وارثين او نيز مثل صاحبان قبل تر به باغ نگاهي نينداختند. دوباره باغ به هم ريخته و داغان شد. حول وحوش سال ۱۳۲۹ محمد ولي خان تنكابني بزرگ خاندان خلعت بري باغ و عمارت را خريد. در آن روزگار ۱۸ هزار تومان، ارزش چنين باغي بود. او قنات مخروبه محمديه را تنقيه كرد و آب جاري شد. دوباره سبزه و نسيم و خنكاي بهار به جريان افتاد. چند استخر در زمين هاي زير شيب باغ و سردري بزرگ و زيبايي به جمال باغ افزود. خوب آراسته اش كرد. ولي او هم دوام نياورد. در جاي زيبا و سرسبز زندگي كردن، آدم را به خوشگذراني  ترغيب مي كند. خوشگذراني زياد به ورشكستگي و فقر رهنمود مي كند. سپهسالار به تجارتخانه طومانيانس بدهكار شد. تجارتخانه به دادگستري شكايت كرد و با تصاحب اين ملك حسابش را تسويه كرد. طومانيانس هم به دولت بدهكار شد. در امتداد چرخه واگذاري و خريد و فروش اين ملك در نهايت دولت صاحب باغ شد. به اين ترتيب حساب طومانيانس نيز تسويه شد. دولت زمين هاي باقي مانده كه از اراضي گذشته برجاي بود را به كارمندان خود فروخت. متري دو، سه تومان و در اقساط ۵ ساله. سال ۱۳۱۶ ه-ش مرحوم ميرزاعلي اصغر خان حكمت، وزير فرهنگ وقت ساختمان و اراضي باقيمانده را خريد و با تغيير كاربري نام مدرسه شاهپور تجريش بر چهره اش نشاندند. امروز ديگر دبيرستان نيست. باغي است در ليست ميراث فرهنگي. همان كه تمام فيلم «سلام سينما»ي مخملباف در آن ساخته شد.
باغ در كتاب هاي خارجي 
ساموييل گرين در كتاب خود به نام «ايران وايراني ها» بيش از يك قرن پيش ساختمان باغ فردوس را شرح داده است. او با گزارشي توصيفي بر تاريخ باغ صحه مي گذارد.
باغي در شميران وجود دارد كه از حيث بنا خيلي شبيه باغ «داوديه» است. منتها بناي اين باغ به عكس بناي باغ داوديه در سراشيب تپه اي واقع شده است كه خود نقش ديگري در عظمت و زيبايي آن دارد. وسعت اين باغ به حدس حدود چهارصد جريب است و در انتهاي جنوبي آن جنگلي از چنارهاي مغروس دارد كه از دور به صورت پهنه اي مخملي جلب نظر مي كند. خود ساختمان نيز محصور بين درختان چنار و باغچه هاي پر از گل است و چون از آن ساختمان به سوي جنوب نظر كنيم، دشت هاي وسيع بين آن باغ و تهران در منظر ما قرار مي گيرد. در بيرون از ساختمان، كنار باغ و زير سايه چنارهاي بلند قامت كشيده، آخورهاي آجري براي اسب ها ساخته اند.
بناي اين باغ يك بناي سلطنتي گونه است كه در وسط باغ و بر كنار از آن جنگل چناران قرار دارد و گرچه بلندي آن چنارها به قاعده بايد مزاحم ديدار آن باغ ازخارج شود ولي ارتفاع ساختمان به حدي است كه سر از قامت چنارها برمي زند و از دور، آن ديده مي شود. به ظاهر براي آنكه تزيينات ساختمان در خود ساختمان جمع شود، ساختمان را به وجهي ساخته اند كه اطراف آن بسيار ساده مي نمايد و در جلوي خانه ها به جاي ستون هاي كوچك، چهار ستون ضخيم و عظيم الجثه بر پا داشته اند كه اين ستون ها با نقش هاي زيبا و گچ بري هاي دلنشين از زمين به بالا و سرستون هاي ظريف و شكيل عالي اش در آن فضا، نوعي هماهنگي بين آنها و چنارهاي اطراف برقرار كرده است. در اين فضا بين ابنيه سمت چپ و سمت راست اين ساختمان دالان هاي عريضي وجود دارد كه موجب جريان و كوران هواست و با بازكردن دريچه هاي موجود در پشت بام شيرواني، يك نوع بادگير بسيار خنك احداث شده است. در داخل بنا تالار پذيرايي وسيعي وجود دارد كه عرض آن مساوي عرض خود ساختمان است با درهاي منبت كاري بسيار زيبا، اين تالار پذيرايي را ارسي هاي بزرگي فرا گرفته كه از زمين تا به سقف ارتفاع آنها و از يك سمت آن تالار به سمت ديگر عرض آنها است. اين ارسي ها مشبك بوده و با پيچ و خم هاي متعدد رنگين و شيشه هاي الوانند. ديوارهاي داخلي اتاق ها تا لب طاقچه ها با سنگ مرمر پوشيده شده اند و بقيه قسمت هاي ديگر ديوارها، حاوي نقاشي هايي از صورت دختران در حال رقصند. اين ديوارهاي تالار بر وي هم بوجهي تزيين شده اند كه شكوه و هيبت خاصي به آن تالار مي دهند. اطاق هاي مجاور و فوقاني اين تالار صاحب نقش و نگارهاي فريبنده اي هستند كه انسان را مبهوت از زيبايي هاي خود مي كنند، خاصه گچبري ها و آئينه كاري هاي شگفت انگيز آنها.
دالان شمالي اين ساختمان كه تهران را در چشم انداز دارد به قدري باشكوه است كه نظير آن را تاكنون نديده ام. براي ورود به داخل ساختمان ابتدا بايد وارد يك دالان بسيار مزيني شويم كه آن دالان همه اطراف خود را به زير چشم دارد و بعد از گذشت از آن از طريق پاپيچي به مكاني مي رسيم كه شبيه به غار«انتيپاروز» است چه طاق آن پوشيده از قنديل هايي است شبيه قنديل هاي سقف آن غار و چون از آنجا بالا رويم به طبقه فوقاني ساختمان مي رسيم كه آن طبقه داراي طاق بسيار عالي است با گچ بري هاي دل نگيز و همه اين گچ بر ي ها حكايت از مهارت استادان ايراني در فن معماري و بنايي مي كند. آن استاداني كه براي اين همه ظريف كاري ها جز يك قالب آهنين چيز ديگري ندارند. گرين جلو خان باغ فردوس را با تصويري اينگونه بيان مي كند: نظر كردن برين جلوخان، را به بهترين نمونه تزييني ساختماني واقف مي سازد و به ظاهر معماري اين جلوخان تا حدي متاثر از معماري جلوخان هاي زمان ساساني است.
حوضخانه باغ فردوس يكي ديگر از ابنيه اين ساختمان است گرين در باب آن نوشته: اين حوضخانه غار مانندي است به حدود شصت پا طول و چهل پا عرض كه با يك تخته نمد ساخته شده يزد مفروش مي باشد و تزيينات اين حوضخانه به كلي متفاوت با تزيينات خود ساختمان باغ فردوس است. گچبري هاي آن ساده نيست بلكه از نوع مقرنس است و اين گونه گچبري مقرنس موافق سليقه عرب هاست و در قصر الحمراء اسپانيا نظير آن ديده مي شود اين مقرنس هاي باغ فردوس در عين حال ساده نيستند بلكه مذهب و طلائين اند.
طاق هاي عمارت به سبكي  آشنا در چشم گرين مي نشيند اين نوع طاق زني اقدام بر «پارتنون» در يونان و «كليزه» در روم است. معمار باغ فردوس را «استاد حسين» و معمار ارگ سلطنتي را «استاد علي» معرفي مي كند.

براي پيمودن ديروز تا امروز
برنامه ريزي فراموش نشود
شهروندي
رضا شريف 
در گذشته مثلا دويست سال پيش، زندگي چندان پيرو برنامه و برنامه ريزي نبود. زندگي وسعت زيادي نداشت و فردي كه صبح از خواب بيدار مي شد كارزيادي براي انجام دادن نداشت. پول درآوردن و همينطور هر نوع فعاليتي از گستردگي برخوردار نبود واين امر به اين معني بود كه مي شد همه زندگي روزانه را در يك يا دو كار خلاصه كرد.
در كنار كوچك بودن محدوده زندگي، سادگي نيز بر همه امور مستولي بود و كارها راحت و آسان انجام مي شد. مثلا كشاورزي نه نياز به كود داشت، نه آفت كش، نه باران مصنوعي و نه زه كشي هاي جورواجور، همينطور در يك مغازه نمي شد انواع و اقسام كالاها را ديد و آنچه در قفسه ها بود، نيازهاي اوليه بود و كمي هم اضافه بر آن، اما امروز همه چيز بزرگ و در همان حال منسجم شده است. به همين جهت زندگي هم در ارتباط با عوامل و عناصر بسياري است كه بدون انسجام نمي تواند حالت عادي و مفيد داشته باشد.
از اينجاست كه مي توان به يكي از ويژگي هاي مهم عصر جديد اشاره كرد.
اگر برنامه و برنامه ريزي،  زندگي گسترده امروز را به نظم و انسجام نرساند همه چيز رو به متلاشي شدن مي آورد، انسان امروز هم در شهرهاي بزرگي چون تهران به ناچار بايد با برنامه زندگي كند آنگونه كه همه شاهد آن هستيم هر هفته با حجم وسيعي از كار مواجه مي شويم كه در بسياري موارد حتي فكر كردن درباره آن همه كار، فشار روحي فراواني به همراه دارد تا چه رسد به انجام آن كارها. علاوه بر آن بخش بزرگي از زندگي روزمره اگر مورد رسيدگي قرار نگيرد از هم مي پاشد.
ماشين اگر هر از چندگاه به تعميرگاه نرود ديگر ماشين نيست، تلويزيون، راديو، ويدئو، لباس ها، كتاب ها، فرش ها، پشتي ها و همينطور تفريح، گردش، قدم زدن با خانواده، سرزدن به دوستان وهمه و همه بخش هايي جداناپذير از زندگي امروز است كه تماما نيازمند نظم هستند. اگر روزي انسان ها فقط يك يا دو دست لباس داشتند، امروز در هر خانه چندين دست لباس وجود دارد كه آنها را بايد شست و اتو كشيد.
اگر روزي كفش هاي پلاستيكي فقط نيازمند شستن بودند (آن هم اگر انجام نمي گرفت عوارضي نداشت) كفش هاي امروز حداقل هر هفته نياز به واكس زدن دارند و وقتي همه اينها جمع شوند زندگي خانوادگي را مي سازند كه بسيار پراكنده بوده و وسعت زيادي دارند. به اين ترتيب، رسيدگي به همه آنها بدون برنامه ريزي ناممكن است گرچه امكان دارد اين برنامه ريزي بدون قصد قبلي باشد اما خواه ناخواه زندگي با همين برنامه ريزي هاي خودجوش يا از قبل تعيين شده پيش مي رود.
نگاهي گذرا به اطرافمان لزوم اين برنامه ريزي را بيشتر ملموس مي كند. يك مدير براي اداره يك سازمان يا دفتر كوچك، قبل از هرچيز امور مختلف را كنار هم مي گذارد و برنامه ريزي مي كند. از اين امثال كوچك بگيريد برسيد به نهادها و سازمان هاي بزرگ ،  باز هم بي چون و چرا حرف اول را برنامه مي زند.
حتي در روزگاري كه ما در آن زندگي مي كنيم، عصر ماشين ها، باز هم كلام اول برنامه است. وقتي صحبت از كامپيوتر مي كنيم موضوع برنامه و برنامه نوشتن ، گام اول در بهره گيري از آنهاست. پس زماني كه تمام اجزاء و بخش هاي تكنولوژي با برنامه ريزي همراه است، طبيعي است اين وضع زندگي خصوصي را هم تحت الشعاع خود قرار دهد.
حتما افرادي را ديده ايد كه درتهران زندگي مي كنند و سررسيدي وجود دارد كه هميشه همراه آنهاست. اين سررسيد برنامه هاي زندگي آنها رامشخص مي كند. همچنين زياد ديده ايم افرادي را كه كارهاي روزانه را در كاغذ نوشته و حتي در داخل ماشين خود به جايي آويخته اند تا برنامه روزانه خود را فراموش نكنند.
ديدن چنين رفتاري از انسان هايي كه در تهران و نيز شهرهاي بزرگ و كوچك زندگي مي كنند، به اين معناست كه بدون برنامه  نمي شود در اين شهرها زندگي كرد. برنامه ريزي براي زندگي در تهران از شاخص هاي يك زندگي ايده آل است، اگر برنامه را فراموش كنيم، عواقبي دامنگيرمان خواهد شد كه به شدت آسيب رسان هستند و به اصطلاح دود آن به چشم خود، ديگران و اعضاي خانواده، مي رود.
به اين ترتيب، برنامه ريزي از اجزاي لاينفك زندگي يك تهراني است. اگر از برنامه ريزي چشم بپوشيد قادرنخواهيد بود آرامش خود را حفظ كنيد.
يادتان باشد برنامه ريزي اصل اساسي دنياي مدرن و انسان مدرن است كه بيشتر خود را در شهرهايي چون تهران نشان مي دهد.

چهار نام و گذشته يك خيابان
چارديواري طهران هنوز از دروازه هاي قرن بيستم عبور نكرده بود. محله اي پرت از محدوده شهري خالي از سكنه، دنج و خلوت، شمالي تر از عمارت هاي شاهانه. هنوز نامي نداشت تنها باغ هاي درندشت دولتمردان در اين محل حضور داشت و گاه به گاه صاحب منصبان بودند كه به چشم مي آمدند، آن هم با حمايت محافظ و مركب تا بتوانند به سلامت از اين وادي بگذرند. مدتي بود كه باجگيرهاي رذل و اوباش به ضرب چاقو و دشنه، جيب رهگذران را خالي مي كردند. به جز اعيان، درشكه چي ها دومين دسته اي بودند كه از آنجا به سلامت مي گريختند. به خاطر همين نام خيابان وحش نخستين اسم بود براي گذرگاهي كه بعدها اكباتان خوانده شد. كلوپ ايران، نبش چهارراه مخبرالدوله بود. عده اي خيابان اكباتان را گز مي كردند تا از آنجا به مجالس شبانه راه يابند؛ جايي دور از شهر و انظار عمومي. به دليل فاصله اين خيابان با محدوده شهر متمولاني كه براي قمار كلوپ ايران را انتخاب مي كردند، از شايعات و پچ پچ كوچه و بازار در امان بودند، خيابان اكباتان با گذر زمان به خيابان شيخ تغيير نام داد و امروز به عنوان خيابان سعدي شهرت دارد.

باب همايون يا دالان بهشت
تهران هنوز پايتخت نشده بود، صحبت از عهد صفوي است و قريه اي خوش آب و هوا و مهيا براي كاشت درختان چنار. سخن از راسته اي خاكي است با درخت هاي بلند كه آسمان را با پيچ و خم شاخه هايشان قاب گرفته است؛ سايه ساري به مثابه دالان بهشت. عبور از اين راهرو در تابستان هاي گرم به نوازش آن نرمه باد چرخان مي ارزيد و همين ويژگي ها اين گذر را به مفرح ترين گذرگاه تبديل كرده بود. شايد از همين رو اين دالان نخستين خيابان نامگذاري شده روزگار خود تلقي مي شود. وقتي پاي قاجارها به تهران باز شد در ضلع جنوبي دالان بهشت، قصر شاهانه قد برافراشت. طبيعي است كه شاه براي رسيدن به حرمسراي كاخ بايد اين خيابان را پشت سر مي گذاشت. درست به همين دليل نام قديم «در اندروني» را براي  آن برگزيدند و بر همين پايه، بعدها عنوان باب همايون را به خود گرفت. نامي كه معناي دقيق آن مفهوم «در ورودي براي رسيدن به خدمت مقام همايوني» را با خود دارد. اين است سرنوشت خياباني سبز و كهنسال.

لقانطه
لقانطه واژه اي است كه در دهليزهاي زمان گم شد، همان طور كه طهرانشهر محلي است براي احياي خيلي از نام ها. خيابان باب همايون يا ارگ در اوج بود. رفت و آمد سران مملكتي از طول و عرض آن، اعتباري ويژه به آن بخشيده بود. از ابتداي خيابان مردي به نام غلامحسين خان لقانطه برخاست. او رستوراني زيبا و مجلل با گچبري و آينه كاري و خوش برورو بنا كرد. خيلي زود آدم هاي سرشناس، آنجا را پاتوقي مناسب ديدند. حوض كاشي كاري شده به سبك معماري اصفهان مقابل رستوران نسيمي خنك به تن مشتريان مي پاشيد. بعدها در اين رستوران كنسرت هاي موسيقي اصيل اجرا شد و خوانندگان پرطرفداري را به خود ديد. شايد بعد از گل كردن آن رستوران حاج غلامحسين لقانطه، كافه اي كوچك نيز به شيوه فرانسوي ها در ضلع جنوبي ميدان بهارستان ساخت كه پاتوق روشنفكران و هنرمندان شد. اما حالا سال هاست كه لقانطه فراموش شده است و كمتر كسي وجه تسميه آن را در خاطر دارد.

طهرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
سفر و طبيعت
|  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |