ساعت ۱۰ صبح است و آنها بايد تا يك ساعت ديگر صبر كنند. يك ساعت براي آنها به اندازه قرني مي گذرد و عقربه هاي بي حوصله خود را به عدد ۱۱ مي رسانند و فاجعه رخ مي دهد
حالا براي او از امير حسين چيزي جز عكسي كه روي يك جاسوئيچي حك شده باقي نمانده است.
عكس: ساتيار
اهل پاكدشت مامازن نيست. ساكن آنجاست. لاغر و تكيده، خسته و درمانده. مهاجر است و لهجه دارد. به خاطر مرگ تنها فرزندش. نامش سعيد زندلي است.
سه سال پيش ازدواج مي كند و يكسال بعد صاحب اولين فرزندش مي شود. پسري كه نامش را امير حسين مي گذارند كه به طور مادرزادي پوست دو انگشت چهارم و پنجم دست راستش به هم چسبيده بود. عارضه اي جزئي كه باعث مرگ او شد.
- اسمت چيه؟
- سعيد زندلي، بچه ام را ازم گرفتند آقا. براي همين آمده ام. چاپش مي كنيد؟
اين را كه مي گويد ساكت مي شود، انگار كه بعد از هزار بار تعريف كردن همين حكايت كوتاه هنوز آن را باور ندارد. روز تولد فرزندش قصد داشت تا اين عارضه جزئي را برطرف كند. پزشكان اما گفته بودند كه بايد تا ۱۸ ماهگي فرزندش صبر كند و او ۱۸ ماه تمام از ديدن آن دو انگشت به هم چسبيده خون جگرخورد و به روي فرزندش خنديد.
و حالا اينجا نشسته است. لابد اگر امير حسين زنده بود نزديك دو سالش بود و تازه زبان باز كرده بود و براحتي مي گفت «باباددر» اتفاقي كه نيفتاد. آنها پس از گذشت ۱۸ ماه، فرزندشان را به بيمارستان ... مي برند و وقت دكتر و عمل جراحي را مشخص مي كنند. ۱۴ بهمن سال۸۲ .
با موافقت سعيد، عمل جراحي روي امير حسين آغاز مي شود. ساعت ۱۰ صبح است و آنها بايد تا يك ساعت ديگر صبر كنند يك ساعت براي آنها به اندازه قرني مي گذرد و عقربه هاي بي حوصله خود را به عدد ۱۱ مي رسانند و فاجعه رخ مي دهد.
- يكدفعه ديدم تمام دكترهاي بيمارستان به طرف اتاق عمل هجوم آوردند. ترسيدم. از اولش هم مي ترسيدم. از هر كسي پرسيدم چي شده؟ هيچ كس جواب درست و حسابي نداد. هر كسي چيزي مي گفت. يكي مي گفت شوكه شده، يكي مي گفت اتفاقي نيفتاده، نگران نباش.
و او و همسر جوانش نگران بودند. نگران تر شدند. و بالاخره از غصه دق كردند. امير حسين را براي يك شب در بيمارستان نگه داشتند. يك شب شد دو شب، سه شب. ۵ شب و بعد...
بعدي وجود نداشت. امير حسين تمام كرده بود بعد از ۵ روز، امير حسين در اثر مرگ مغزي تمام مي كند. زن و شوهر جواني كه با هزار اميد و آرزو تنها فرزندشان را براي درمان يك عارضه جزئي به بيمارستان آورده بودند، جنازه او را به خانه بر مي گردانند.
سعيد بعد ازحادثه از بيمارستان و پزشكان شكايت مي كند. بنا به حكم پزشكي قانوني مرگ كودك دراثر تعلل پزشك بيهوشي (۸۰درصد) رخ داده است.
او آمد به روزنامه تا همين خبر به ظاهر ساده را به ما دهد، حالا براي او از امير حسين چيزي جز عكسي كه روي يك جاسوئيچي حك شده است باقي نمانده است. او آمد و اين خبر را داد و رفت آيا او مي تواند به حق و حقوق واقعي خود برسد؟
در تماسي كه با مسوولان بيمارستان داشتيم كسي حاضر به پاسخگويي به ما نشد. چنانچه مسوولان اين بيمارستان نظر ديگري درباره اين پرونده دارند از چاپ آن استقبال مي كنيم.