سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۹۶
طهرانشهر
Front Page

همراه با رپ رپه طبل جنگ جهاني
تيفوس در تهران
اين بختك سياه زير پوست شهر خزيده بود و خيلي زود مردم را از پا مي انداخت 
سه دستگاه اتوكلاو (ماشين مخصوص ضدعفوني) در بندر پهلوي، آستارا و قصر شيرين موجود است. خوبست دولت دستگاه ها را هر چه سريع تر به تهران بياورد و مورد استفاده قرار دهد
008934.jpg
وقتي تهران در تب تيفوس مي سوخت مردم از هم مي گريختند.
ايمان مهدي زاده 
تابوي ديو كوچك سياه روي شهر سايه انداخته بود. سكوت با لباس وحشت، اندام كوچه ها را پوشانده بود. بيماري، سياهي و يأس بيداد مي كرد. مردم از خودشان هم فرار مي كردند. كسي به كسي نزديك نمي شد. هركسي مي توانست غيرقابل اعتماد باشد. كوچه ها باريك و خانه ها تاريك شده بود.
از روزگاري حرف مي زنيم كه صداي چكمه هاي متفقين روي سنگ فرش خيابان هاي تهران مي پيچيد. آن روزها بيشتر نقاط دنيا، اگر وضع شان به اندازه تهران وخيم نبود، حال و روز بهتري هم نداشتند. جنگ جهاني دوم بود. وقتي در جايي جنگ باشد، مردمش بيهوده در پي آرامش به تقلا نمي افتند، چون دست نيافتني است. فقط سعي مي كنند خودشان را از اين مهلكه برهانند. جهنمي نازل شده از آسمان و زمين. روزهايي كه خيلي از مردم گندم و جو را در پهن گاو جست و جو مي كردند،آن را مي شستند، آسياب مي كردند، نان مي پختند، بلكه شكم كودكان گرسنه شان را سير كنند.
يكي از پيامدهاي حواشي فقر و جنگ و ويراني، بيماري است. بيماري هولناك و هراس انگيز آن دوران «تيفوس» بود. تيفوسي كه يكي از كوچكترين موجودات، بزرگترين دغدغه مردم كرده بودش و هرجا آدم بود، تيفوس مي  توانست مانند بختك سياه زير پوستش بخزد و او را از پا بيندازد.
وقتي سرها تراشيده شد
زمستان سياه و سردي بود. هنوز خيلي از كوچه ها و خيابان هاي تهران خاكي و سنگفرش بود. مريم كنار حوض ايستاده بود و با ميله اي يخ ها را مي شكست؛ آسانترين راه دسترسي به آب در آن روزگار سرد. تركي بين يخ بزرگ و ضخيم افتاد. با دست كنارش زد، عكسش در آينه لرزان افتاد. چهره اش، چشمانش و اندامش مي  لرزيد. به پيشاني صاف و بلندش نگاه كرد. مادربزرگ مي  گفت: «پيشاني بلند شانس مي آورد.» ولي او باور نكرده بود. يك باره تمام بدبختي دنيا را مال خودش دانست. هنوز سه ماه نشده به خانه شوهر آمده. دوست داشت هنوز نوعروس زيباي فاميل بنامندش، ولي با سرتراشيده كه زيبايي نمي ماند. نيمي از دلربايي براي همسر مهربان، جوان و تحصيلكرده اش را موهاي بلند و بافته اش انجام داده بود.
البته مريم بيش از آنكه به اين از دست رفته ها، بينديشد، به بيماري وحشت آور تيفوس كه به بدترين وضع شيوع پيدا كرده بود، فكر مي كرد. حالا ديگر همه مي دانستند اين غريبه منحوس از كجا و با چه چيزي آمده. همين دو هفته پيش بود وقتي سر كلاس درس از دانش آموزان پرسيد: «بچه ها تا حالا شپش ديده ايد؟» با صحنه اي شبيه كابوس رو به رو شد. چند تا از دختر بچه ها دستشان را داخل موهاي ژوليده و به هم چسبيده شان كردند. وقتي كف دستشان را به سوي خانم مريم دراز كردند، چيزي سياه و از مورچه كوچك تر در مشتشان وول مي زد. خيلي زياد بود. چندش آور و ترسناك. نشانه خوبي نبود، حاكي از بيماري مهلكي بود به نام« تيفوس».
مريم وحشت زده از مدير خواست، دكتر به مدرسه بياورند تا وضعيت بهداشت بچه ها بررسي شود. فردا كه پزشك جوان بچه ها را معاينه كرد و به دفتر مدير آمد، سرش را با تأسف تكان داد و نگاهش را پايين انداخت: «شپش در مدرسه بيداد كرده. شايد بهتر باشد چند روزي مدرسه را تعطيل و همه جا را ضدعفوني كنيد.» مريم و بقيه معلمان حسابي ترسيده بودند. مي ترسيدند دكتر آنها را هم ببيند و همين نظر را داشته باشد. مدير پرسيد: «امكان رشد شپش در چه مكان هايي بيشتر است؟» دكتر با اشاره به در و ديوار همان اتاق گفت: «هرجا كه بهداشت، آب گرم و حمام نباشد. بهترين محل رشد و نمو اين موجود كوچك وحشت آور، «مو» است، موهاي سر و بدن.»
مريم ناخودآگاه دستش را داخل موهايش كرده بود تا به حسب عادت با يك طره آن بازي كند و با دو انگشت از كنار شقيقه آن را تا روي شانه بپيچاند. با حرف دكتر به دستش كه مانند لانه مورچه سياه شده بود، نگاه كرد. باور نكردني بود. رعشه بر اندامش افتاد. از ترس مي لرزيد. او هم شپش گذاشته بود.
جرايد و تيفوس 
شپش عامل اشاعه دهنده تيفوس است. اين هيولاي كوچك چنان عرصه آرامش را بر همه تنگ كرده بود كه طاقت جرايد تاب شد. سيل يادداشت ها، مقالات و گزارشات سرازير شد. بايد به هر طريقي كه شده اين متجاوز كوچك و قوي را از پاي در مي آوردند. بايد سلاح را دست مردم داد. سلاح چيزي جز بهداشت نبود .نظافت فردي، اجتماعي، پاكيزگي مكرر و مرتب دست و صورت و از همه مهم تر بستر و لباس مي توانست از رشد و تكثير زودهنگام شپش جلوگيري كند.
يكي از روزنامه هاي عصر آن روزگار يادداشتي به قلم دكتر نجات چاپ كرده بود. او تيفوس را اينطور تشريح كرده بود؛ تيفوس اگزانتماتيك مرضي است عفوني و مسري با تب دايم شديد همراه دانه هاي قرمز در سطح بدن به استثناي صورت كه دوره آن حدود ۱۵ روز است كه به وسيله شپش به ديگري منتقل مي شود. اين مرض در تمام شهرستان ها به طور بومي وجود دارد و عدم نظافت و استحمام كه نتيجه آن توليد و ازدياد شپش است، دخالت مهمي در انتشار و سرايت مرض دارد.
در ادامه يادداشت دستورهاي بهداشتي براي آگاهي مردم نوشته شده بود؛ دفع شپش به وسيله شست و شوي بدن با آب گرم و صابون. چون شپش در موي سر و بدن منزل مي كند، تراشيدن موي سر الزامي است. با اين كار پناهگاه موجود كوچك از بين مي رود.
مريم روزنامه را ورق مي زد. دلش براي موهايش تنگ شده بود، ولي چاره اي نداشت. تمام ملافه و لباس ها را در آب جوش ريخت. لباس هاي مدرسه  اش را سوزاند و با اتوي داغ زغالي از تميزي آنها مطمئن شد. از دكتر مدرسه چيزهايي شنيده بود. آموزه هايش را كنار يادداشت روزنامه گذاشت و دست به كار شد. در اتاق را بست، پنجره را نيز. براي هر متر مكعب اتاق بايد ۵۰ گرم گوگرد دود مي كرد. آن هم در فضاي بسته و حدود دو ساعت. در هر اتاق گوگرد را گوشه اي در ظرفي مي ريخت. زيرش كبريت مي كشيد و در و پنجره را مي بست. بعد از انجام عمليات شپش كشي مجبور بود دو هفته اي در منزل بماند. اگر بيرون مي رفت باز امنيت و سلامت خود و خانواده اش به خطر مي افتاد. شهر شده بود شهر سرهاي تراشيده و مردم از هم گريز. روزنامه ها پشت هم تيتر مي زدند و انتقاد مي كردند. پيشنهاد مي دادند. اعلاميه هاي وزارت بهداري را چاپ مي كردند، بلكه گره اي از اين معماي گره كور خورده باز شود.
سكوت پاييزي با ابرهاي خاكستري سقف شهر را رنگ زد. مرض تيفوس همچنان وحشتناك پيش مي آمد. كافي بوددر هر خانه يك نفر يك عدد شپش به خانه بياورد. براي توسل به آب جوش و آتش و تلاش نوميدانه همين كافي بود. تخم هاي سفيد و سفت شپش بين پياز مو كه جايي گرم، مرطوب و كثيف بود، رشد مي كرد. راه سرايت اين موجود زشت و چندش آور مجامع عمومي بود.
آغاز مبارزه 
امكانات كم بود. آب لوله كشي نبود. بيشتر مردم براي استحمام به حمام هاي خزينه دار عمومي مي رفتند. روزنامه ها اعلاميه وزارت بهداري را تيتر صفحات اجتماعي كردند: «به محض مشاهده بيمار مبتلا به تيفوس، براي انتقال بيمار و گندزدايي، مراتب به بهداري اعلام شود.» بازرسان بهداري در شهرداري و شهرباني مستقر شدند. فصل تابستان بهتر بود. آب براي شست و شو به اندازه پيدا مي شد، ولي زمستان حرف ديگري داشت. مردم آنقدر سوخت نداشتند كه مدام آب را بجوشانند و ضدعفوني كنند. در صف نفت از سر و كول هم بالا مي رفتند و شپش ها را معاوضه مي كردند. به وزارت فرهنگ پيشنهاد تعطيلي ۳۰-۲۰ روزه مدارس را دادند تا برنامه گندزدايي و ضدعفوني اجرا شود. قهوه خانه ها، كافه ها و مهمانخانه ها نيز با تعطيلي خود از اشاعه بيشتر بيماري جلوگيري مي كردند.
يكي از روزنامه هاي عصر آن روزها نوشت: «سه دستگاه اتوكلاو (ماشين مخصوص ضدعفوني) در بندر پهلوي، آستارا و قصر شيرين موجود است. اكنون در آن شهرها نياز چندان محسوسي نيست. خوبست دولت دستگاه ها را هر چه سريع تر به تهران بياورد و مورد استفاده قرار دهد.»
همچنين در گزارشي قيد شده بود: «وزارت بهداري بايد جديت كند تا تمام يك ميليون سرم تيفوسي كه در قاهره موجود است و جناب وزير قولش را داده، زودتر به تهران برسد.»
وزارت بهداري با مشكل بزرگي دست و پنجه نرم مي كرد. جنگ هاي داخلي و بين المللي از يك سو، فقر و فلاكت از سويي و شيوع بيماري ها يكي پس از ديگري از سوي ديگر، دولت و مملكت را به هم ريخته بود. سنگ روي سنگ بند نمي شد. بودجه چنداني براي مبارزه موجود نبود، از اين رو وزارت بهداري راجع به تيفوس در روزنامه آگهي چاپ كرد: «چون يكي از مهم ترين وسايل جلوگيري از انتشار بيماري تيفوس، عمل حشره كشي و مبارزه با شپش كه عامل اصلي انتقال اين بيماران است مي باشد، به عموم آقايان پزشكان تاكيد و تقاضا مي شود كه برابر مقررات قانون مصوب يازدهم خرداد ۱۳۲۰ (كه دو ماده آن ذيلا مندرج است) به محض مشاهده بيمار مبتلا به بيماري هاي واگير، فورا هويت و نشاني كامل بيمار را به وسيله يادداشت كتبي به اداره بهداري شهرداري معرفي كنند تا به وسيله ماموران مخصوص بهداري و سرويس گندزدايي اقدامات لازم به منظور پيشگيري به عمل آيد و در مواردي كه وسيله فوري براي فرستادن يادداشت كتبي نباشد ممكن است براي اظهار و اعلام اين بيماري ها همه روزه حتي ايام تعطيل از ساعت ۶ صبح تا ۶ عصر به تلفن شماره ۸۳۸۰ و ۵۸۶۹ مراجعه و بعدا ظرف ۲۴ ساعت اظهارنامه كتبي در تعقيب اظهار تلفني به اداره بهداري شهرداري فرستاده، رسيد دريافت كنند و چون براي منفرد داشتن و معالجه بيماران مبتلاي به بيماري واگير تيفوس، بيمارستان فيروزآبادي نيز از طرف وزارت بهداري آماده و قريبا بيمارستان بزرگ ديگري هم به همين منظور تاسيس خواهد شد، همه روزه كليه بيماران مبتلا مي توانند به اداره كل فني وزارت بهداري مراجعه كنند تا به بيمارستان هاي نامبرده معرفي و بستري شوند.
مواد ۲۲ و ۲۳ قانون مصوب پانزده خرداد ۱۳۲۰
ماده ۲۲ -اشخاصي كه مانع اجراي مقررات بهداشتي مي شوند يا در اثر غفلت باعث انتشار يكي از بيماري هاي واگير مي شوند به هشت روز تا دو ماه حبس تاديبي و ۵۱ تا ۵۰۰ ريال جريمه و يا به يكي از اين دو كيفر محكوم مي شوند.
ماده ۲۳- كليه پزشكان و ماماها و داروسازان مكلفند كه دستورهاي بهداري را براي مبارزه با بيماري هاي واگير به موقع به اجرا گذارند، متخلفان به كيفرهاي خلافي طبق آيين نامه بهداري محكوم مي شوند.
مهم تر از دارو
آن روزهاي تلخ، فقر دامان خيلي ها را گرفته بود. خوشبختانه نتيجه معالجه خوب بود و به جز ترياكي ها و الكلي ها بيش از ۹۰درصد مردم بهبود پيدا كردند. تب تيفوس فروكش مي كرد. پزشكان توانستند درجه تب بيمارانشان را پايين بياورند ولي مشكل لباس و مسكن سر راهشان سبز شد. بيماراني كه وارد مريضخانه مي شدند، لباس هايشان سوزانده مي شد و پس از بهبودي مشكل لباس داشتند. خانه ها نيز ديگر جاي امني نبود، مگر اينكه ضدعفوني شده باشد. واكسن هايي از قاهره وارد كردند كه اولويت استفاده از آن با پزشكان و پرستاراني بود كه مشغول مداوا بودند.
امروز تيفوس ديگر ديو سياه خزنده كوچك نيست. شايد ايدز هم در سال هاي دور به چنين سرنوشتي دچار شود ولي بدون پيش آمدن روزهاي سياه.

اواخر دوره قاجار، جايي در ميدان حسن آباد
نخستين نمايش زنانه ايراني
زنان ارامنه گرد هم آمدند. تصميم گرفتند كاري انجام دهند بدون دخالت و حمايت مردان
بازيگران وارد كاخ شدند. گريم كردند و لباس پوشيدند. بعضي بايد در نقش مرد بازي مي كردند. سبيل گذاشتند و كت و شلوار مردانه پوشيدند
008937.jpg
آندرانيك هوويان
ارامنه تهران حالا يك جامعه به حساب مي آيند، با جمعيتي قابل توجه. سال هاست برنامه هاي فرهنگي وهنري ارامنه همپاي ديگر هموطنان اجرا مي شود. گاهي نيز آنان پيشگامند. براي اثبات اين مدعا مي توان به دوران مشروطه رجوع كرد و به روزگاري كه هنوز بر سينه تاريخ ايران وجود دارد. در همان دوران بود كه اصناف و اتحاديه ها شكل گرفت. بايد فرهنگ كار گروهي در ايران نهادينه مي شد. صداي جمع رساتر است و بلندتر. سنديكاهاي مختلفي شكل گرفت. يكي از اين انجمن ها، «انجمن خيريه زنان ارمني تهران» بود. بانوان ارمني گرد هم آمدند و سعي كردند، حق و حقوقي براي خود دست و پا كنند. حول و حوش سال ۱۲۹۵ شمسي، يك مجمع عمومي تشكيل دادند. در اين مجمع انتخابات برگزار شد. نتيجه انتخابات تعيين نخستين هيات مديره بود. تصميم گيري و حركت در اولين دقايق آغاز شد. بدون اتلاف وقت برنامه هايشان را اعلام كردند. از جمله برنامه هاي قابل توجه و در خور اعتنا احداث كودكستاني براي كودكان ارمني بود. اين يك حركت مستقل شمرده مي شد آن هم بدون دخالت و حمايت مردان. خانم هاي ارمني خودشان چنين تصميمي گرفته بودند و حالا براي اثبات توانايي شان بايد راهكاري پيدا مي كردند. كودكستان نياز به پول داشت. بايد ساختماني تهيه ببينند. پرستار و ديگر امكانات هم بايد در آنجا حضور داشته باشد. به همين خاطر بود كه هيات مديره با درايت و حساب و كتاب به فكر راه اندازي يك گروه نمايش افتاد و اين كار مثل هر راهي كه براي اولين بار انتخاب مي شود پر از اما و اگر بود. كاري كه تاكنون در ايران اتفاق نيفتاده بود. البته نمايش موردنظر خانم هاي ارمني، نمايشي بود ويژه بانوان. آنها گفته بودند كه تماشگران بايد زن باشند، همين طور بازيگران و ديگر عوامل نيز از ميان زنان ارمني انتخاب مي شدند. يك مجلس خصوصي زنانه. هيات مديره انجمن به فكر افتاد، شايد هوهانس توماسيان بتواند گره معما راباز كند. نزد او رفتند. هوهانس كمي فكر كرد. قدم زد و باز فكر كرد. او پيشكسوت تئاتر ارمنيان تهران بود. آدمي آشنا با نمايش.
هوهانس توماسيان اپرا را خوب مي شناخت. او «آرشين مال آلان» را به هيات مديره انجمن پيشنهاد كرد. يك اپراي شاد، سرگرم كننده و تفريحي كه مخاطبانش را راضي نگه خواهدداشت. او بنا به سابقه كاري از مخاطب شناسي خوبي برخوردار بود. قرار بود اين اجرا براي بانوان و دوشيزگان تهران به روي صحنه برود.
بازيگران نمايش به گونه اي از اعضاي انجمن انتخاب شده بودند. زنان ارمني تلاش استقلال گراي محكمي را شروع كردند. آنها زيرنظر هوهانس مشغول تمرين شدند. سالن تمرين، تالار مدرسه حوايگا زبان بود. مدرسه ويژه ارامنه در محله حسن آباد تهران. پيش از آمادگي، گروه در همين تالار به اجرا پرداخت. نخستين بار بود بانوان تهراني بدون حضور نامحرم روي صندلي نشستند تا نمايش زنانه ببينند. اپرايي با آهنگ هاي عاميانه و تفريحي و سبك گوش گوشك به هم گفتند و خبر در شهر پيچيد.
اجراي درباري 
نقل محافل زنان تهراني شده بود نمايش زنانه تهران. خيلي ها براي ديدن كار مي آمدند و پول بليت مي پرداختند. احمدشاه قاجار، باز هم مورد كنش هاي آغازين دوره مدرنيته، قرار گرفت. البته او نسبت به اين مسايل حساسيتي نشان نمي داد. زنان حرمسرا از شاه خواستند، گروه اجراي نمايش زنانه را به كاخ بياورد، تا آنها نيز اپرا ببينند. نمايشي كه ورد زبان زنان شهر شده است.
زنان شاه كه در حرمسرا دور هم به خوبي و خوشي زندگي مي كردند، نمي توانستند از دربار بيرون بروند.
شاه جوان كمي فكر كرد و با مشاورينش مشورت كرد. جلوي آينه تمام قد ايستاد. خودش را ورانداز كرد. او زنان زيادي داشت كه بدون اجازه اش آب نمي خوردند. حالا از او انتظار داشتند، نمايشي را تماشا كنند كه خود شاه نمي توانست. دلش گرفت. كاش مي شد او بداند زن هايش چه مي بينند. ولي آن وقت بلبشو به راه مي افتاد. خيلي ها مي خواستند كار پادشاه را تقليد كنندواين اصلاً صورت خوشي نداشت. بالاخره راضي شد، گروه اپرا در كاخ گلستان كارش را روي صحنه ببرد. محوطه بزرگ و درندشت كاخ جاي خوبي بود. شاه رضايتش را اعلام كرد و گروه به كاخ گلستان آمد. هوهانس توماسيان، آن قدر در كارش خبره بود كه دربار از گروهش تقاضاي اجرا كند. آن وقت او شرايطش را مي گفت و براساس آن به كار مشغول مي شد.
محوطه سبز و زيباي كاخ گلستان به صحنه تئاتر مزين شد. گروه آمد و تمرينش را شروع كرد. چند نوازنده زن با گروه همراه بودند. آنها ساز مي زدند و اپرا به اجرا مي رفت. زمان گذشت و ساعت چند بار نواخت. تمرين ها به خوبي انجام شد.
تجهيزات لازم فراهم شده بود. در حرمسرا ولوله بود. زن ها خودشان را آماده مي كردند تا از نزديك نمايش را ببينند. دل تو دلشان نبود. بعضي ها خيلي مقيد بودند. مي ترسيدند، نكند بين گروه مردي باشد. براي همين نمي خواستند چارقد از سر بردارند. البته برخي هم با خيال راحت حدس مي زدند كه هيچ مردي حضور ندارد و مجلس كاملاً زنانه است.
روز موعود فرا رسيد. بازيگران وارد كاخ شدند. گريم كردند و لباس پوشيدند. بعضي بايد در نقش مرد بازي مي كردند. سبيل گذاشتند و كت و شلوار مردانه پوشيدند. خواجه هاي حرم از موجودات جالب تاريخند. شك برشان داشته بود، مبادا اينها مرد باشند. براي همين قبل از اجرا شرط گذاشتند. زن بودن افراد بايد به تأييد خواجه ها مي رسيد، تا خيال شاه و زن هاي متعصب آسوده شود. نزديك گروه آمدند و زنان گريم شده را با دقت برانداز كردند. مطمئن شدند اينها همگي زنند و هيچ خطري وجود ندارد. خواجه ها نزد زنان حرمسرا آمدند و موضوع را شرح دادند.
بالاخره اپرا اجرا شد و زنان حرم به وجد آمدند. آنها از ديدن نمايش لذت برده بودند. از زندگي تكراري و كسل كننده حرم جدا شده و تجربه اي نو اندوختند. نمايش تمام شد. هيچ اتفاق خاصي روي نداد. اهل حرم از شاه تقاضا كردند چند روز و چند بار برايشان اپرا ترتيب دهد، بلكه روحيه شان تازه شود. احمدشاه كه نمي توانست حرف آنها را رد كند قبول كرد. از انجمن خيريه بانوان ارامنه تقاضا شد چند بار ديگر نمايش را اجرا كنند. گروه قبول كرد و اين ماجرا چند بار تكرار شد. هرچه شاه در ايران باب مي كرد، اعيان و اشراف به تكرار آن، قلقلك مي شدند. آنها دوست داشتند اگرچه پس از درباريان، ولي حق زنان و دختران ايشان نيز هست. به رايزني در بار پرداختند. احمدشاه رضايت داد اپرا در تالار گراند هتل اجرا شود.
شيكترين و بزرگترين هتل تهران در خيابان لاله زار. رجال و درباريان همسران و دوشيزگان شان را بردند گراند هتل تا نمايشي به نام «آرشين مال آلان» تماشا كنند. آنها زنان و دختران خانه را سوار درشكه مي كردند و به گراند هتل مي بردند. چند شب تالار اين هتل در تفريحي ترين نقطه تهران (خيابان لاله زار) محل اجراي نمايش بود. پس از آن مدتي در تالار مدرسه ارمنيان در محله حسن آباد اجرا شد. اين بار تماشاگران هم فرهنگ و آيين بازيگران بودند. برخي شان با بازيگران قوم و خويش بودند و بعضي همكلاسي سابق.
بازيگران اپراي آرشين مال آلان، خانم هايي كه نامشان براي ارامنه يك افتخار ملي است، اولين و مبتكرترين زنان نمايش ايران بودند. تا كوهي ساهاكيان نقش خدمتكار را ايفا كرد. آروسياگ گلندريان نقش عسگر را بازي كرد، با سبيل و كت و شلوار و اداهاي مردانه. مريم نيگوقوسيان در نقش تلي ظاهر شد و كاترين سركيسيان در نقش خاله. لوسيگ خاچاتوريان روي صحنه گلچهره بود و كناريگ آبوويان رل آسيا را بازي كرد.
به هر حال نمايش جنجال برانگيز كه مدتي نقل محافل زنان و دختران تهران بود، در چند نقطه شهر اجرا شد. اما اين همه ماجرا نيست. هدف از روي صحنه بردن اين اپرا چيز ديگري بود. انجمن خيريه زنان ارمني قصد داشتند كودكستاني داير كنند كه داستان استقلال زنان و جمع آوري پول و اجراي نمايش پيش كشيده شد. انجمن با اجرايي خوب توانست پول قلمبه اي به دست آورد. اجرا در دربار شاه اوضاع مالي انجمن را دگرگون كرد.
نصف درآمد حاصله براي ساخت كودكستان كافي بود. بقيه آن را به وزارت فرهنگ معارف بخشيدند، تا كمك هزينه اي براي مدارس تهران باشد. امروز كه ما نخستين نمايش بانوان تهران را مطالعه مي كنيم، بعيد مي دانم بازيگرانش در قيد حيات باشند ولي به هر حال نوادگان و فرزندانشان مي توانند به ابتكار عمل مادرانشان بنازند.

|  ايرانشهر  |   محيط زيست  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   زيبـاشـهر  |
|  طهرانشهر  |   عكاس خانه  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |