چهارشنبه ۳ تير ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۱۶
آسيب شناسي تاريخي تحزب در ايران
تحزب در ايران
009387.jpg
محمدحسين باقري خوزاني
اشاره:
پنج شنبه بيست و يكم خردادماه مجمع عمومي فوق العاده خانه احزاب ايران در سالن اجتماعات وزارت كشور و با هدف تصوير منشور وفاق احزاب تشكيل شد.
هر چند كه در اين جلسه تصويب منشور وفاق احزاب به فرصت ديگري موكول شد اما تغييرات اخير اعضا و ناظران خانه احزاب و نحوه فعاليت آنان در اين مدت را مي توان نويدبخش آينده اي درخشان و پرتكاپو براي احزاب كشور دانست و اينكه اميدوار باشيم احزاب كشور از فعاليت فصلي و كوتاه مدت خارج شده و به برنامه ريزي هاي بلندمدت و كلان براي اداره جامعه روي بياورند.
قطعاً براي وفاق احزاب در كشور چاره اي نداريم جز اينكه به تاريخچه تحزب در ايران و آسيب شناسي فعاليت آنان در طول تاريخ سياسي كشور بپردازيم، لذا در اين مقال به چگونگي تشكيل حزب در ايران و نحوه فعاليت آنان خواهيم پرداخت.
احزاب سياسي مولود نظام هاي پارلماني هستند. پارلمان از Parler فرانسوي به معناي «گفتن» مي آيد كه اولين معادل فارسي آن مشورتخانه است. حزب در زبان انگليسي party و در زبان فرانسوي  parti  ناميده مي شود. به طور كلي در مقام تعريف ، گروهي را مي توان حزب ناميد كه داراي چهار مؤلفه باشد: ۱- سازمان ۲- ايدئولوژي ۳- قانوني بودن ۴- مبارزه قانوني وشبه قانوني براي كسب قدرت.
بدون ترديد احزاب سياسي امروزي از دستاوردهاي عصر جديد است كه با ظهور دولت هاي ملي و برقراري سيستم پارلماني از قرون ۱۷ در اروپا آغاز شد و در قرون ۱۸ و ۱۹ تكامل يافتند. عمده ترين دليل پيدايش احزاب بر مبناي طبقات (در غرب) از جدال بين فئوداليسم و قدرت پادشاه از يكسو و طبقه بورژوا و پارلمان از سوي ديگر ناشي مي شود. كشمكش تاريخي اين دو به ايجاد دو نوع حزب منجر شد. مثلاً در انگلستان دو حزب ويگ و حزب محافظه كار توري بر اين مبنا شكل گرفتند. در قرن ۱۹ كشمكش تاريخي ميان بورژوازي و فئوداليسم به سود بورژوازي خاتمه يافت و بورژوازي طبقه مسلط و كارگران طبقات فرودست شدند و مجدداً هر يك براي حفظ منافع طبقات خود احزابي خاص تأسيس كردند. عمده ترين صورت بندي احزاب از حيث ايدئولوژي به صورت ليبرال و محافظه كار است. بورژواها به دنبال فعاليت آزاد اقتصادي، كاهش قدرت پادشاه، تأمين حقوق فردي و حداقل دخالت دولت در امور بودند. (ليبرال)، فئودال ها و اشراف هم به زمين و قدرت پادشاه اتكا داشتند و خواستار حفظ وضع موجود بودند. در قرن ۱۹ با توسعه صنعت و رشد كارگران، احزاب سياسي با ايدئولوژي سوسياليستي هم بوجود آمد ند و ايدئولوژي احزاب در آغاز قرن بيستم به صورت ليبرال دموكراسي محافظه كارانه و ايدئولوژي سوسياليستي دسته بندي شد. گفته مي شود كه احزاب سياسي در يك نظام دموكراتيك «در حكم جانوران عظيمي هستند كه بايد رام، تغذيه و هدايت شوند.» چرا كه اگر احزاب رام نشوند هرج و مرج اجتماعي و سياسي بوجود خواهد آمد. احزاب سياسي در حكم زيرساخت هاي قدرت سياسي- اجتماعي هستند كه مشاركت سياسي جامعه و كارآيي نظام سياسي و حكومتي را افزايش خواهند داد. احزاب سياسي نيز به متشكل كردن افكار عمومي كه يكي از اركان قدرت سياسي در دنياي معاصر است مي پردازند.
پيدايش انديشه حزبي در ايران به دوران مشروطيت بازمي گردد. در اين دوره به دليل استبداد مطلقه ناصرالدين شاه شاهد شكل گيري انجمن هاي مخفي هستيم. فراموشخانه به ابتكار ميرزا ملكم خان در ۱۲۷۴ هـ.ق، مجمع آدميت توسط ميرزا عباسقلي آدميت در ۱۲۹۹ هـ.ق، انجمن مخفي به پيشنهاد سيدمحمد طباطبايي در ۱۳۲۲ هـ.ق با هدف بيداري مردم در امور سياسي، انجمن ملي با ۶۰ عضو و با هدف آماده كردن راه انقلاب و ايجاد همكاري ميان دو مجتهد بزرگ آن زمان آيت ا... بهبهاني و آيت ا... طباطبايي توسط افرادي چون جهانگيرخان صور اسرافيل، دولت آبادي و ملك المتكلمين در سال ۱۳۲۲ هـ.ق، فرقه اجتماعيون، عاميون در ۱۳۲۳ هـ.ق با همكاري حيدر عمواوغلي و نريمانف، و مركز غيبي تبريز، كه كميته سري و انقلابي براي حمايت از وكلاي مجلس، مشروطه و انقلاب بود تشكيل شدند.
خانم لمبتن محقق مشروطه مي نويسد: تعجبي ندارد اگر بگوييم كه جمعيت هاي مخفي در نخستين مراحل نهضت مدرنيزه كردن ايران كه منجر به انقلاب مشروطه شد سهم مهمي داشتند و انقلاب تا حد زيادي مديون فعاليت اين انجمن هاي مخفي است.
پس از مشروطه خلأ احزاب سياسي نيرومند با مرامنامه هاي روشن و محكم باعث شد كه در نظامنامه انتخاباتي انتخاب كنندگان به ۶ طبقه شاهزادگان قاجار و اعيان و اشراف، علماء و طلاب، ملاكين و فلاحين، تجار و اصناف تقسيم شوند. تمام اين طبقات بجز طبقات اشراف و ملاكين تضعيف شدند و در واقع يكي از دلايل تك قطبي شدن اعضاي مجلس از حيث طبقاتي، فقدان نهادهاي سياسي مؤثر بود.
پس از انقلاب مشروطيت در دهه نخست قرن بيستم ابتدا احزاب محافظه كار اجتماعيون- اعتلاليون و سوسياليستي (دموكرات) بوجود آمد. سپس احزاب دست راستي با مسلكهاي ليبرال دموكراسي و محافظه كارانه (اصلاحيون، جمعيت ترقي خواهان...) در مقابل احزاب سوسياليستي و كارگري (اتحاديون، سوسيال دموكراتها) بوجود آمدند. در ايران ماهيت ايدئولوژيكي اين احزاب از ماهيت طبقاتي آنان بيشتر بود و احزاب بازتاب تمايلات ايدئولوژيكي رهبران و كادرهاي حزبي بود.
پس از به توپ بسته شدن مجلس توسط محمد عليشاه و تعطيلي مجلس زمينه مساعدي براي تشكيلات سازمان يافته تر سياسي پديد آمد و در نتيجه آن در مجلس دوم دو حزب سياسي بزرگ دموكرات (سوسيال دموكرات ها) و اجتماعيون- اعتداليون ظهور كردند. روزنامه «ايران نو» ارگان حزب دموكرات و روزنامه «مجلس» ارگان اعتداليون بود. بعد از بسته شدن مجلس دوم از طرف دولت، تمام رؤساي حزب دموكرات به قم تبعيد شدند و مورگان شوستر نيز از ايران اخراج شد. مجلس سوم پس از تاجگذاري احمدشاه گشايش يافت و مناقشه اصلي احزاب بر سر قرارداد ۱۹۱۹ بود در اين زمان ايران به صحنه اشغال سه نيروي خارجي درگير جنگ جهاني اول تبديل شد و مجلس نيز تعطيل شد.
مجلس دوره چهارم مصادف است با تشكيل حزب سوسياليست به عنوان اقليت. در طرف مقابل اكثريت رجال سياسي و عده اي از دموكرات ها اصلاح طلبان نام گرفتند. در اين دوره اكثريت و اقليت ها براساس اصول و مرامنامه حزبي نبود ائتلاف ها بسيار شكننده بود. اين دو حزب در حقيقت همان دو حزب دموكرات و اعتداليون قديم بودند كه در تركيب جديدي مبارزه مي كردند. رهبر سوسياليست ها سليمان ميرزا و سيد محمدصادق طباطبايي و رهبر اصلاح طلبان مدرس بود. مهمترين عرصه مبارزات حزبي در مجلس، مخالفت يا موافقت با دولتها، نخست وزيرها و برنامه هاي دولتهاي موقت بود. در مجلس پنجم (۱۳۰۴- ۱۳۰۲) بحث جمهوريت مهمترين مسأله اي بود كه احزاب سياسي را به جوش و خروش سياسي برانگيخت. در اين مجلس دو حزب سوسياليست و اصلاح طلبان در مجموع اقليت را تشكيل دادند و نمايندگان زيادي از ايالات با تمهيد وزير جنگ ابتدا «حزب دموكرات مستقل» و سپس «حزب تجدد» را تشكيل دادند كه در اكثريت بودند و تنها اعتقاد مشترك به جمهوريت آنان را بدون تشكيلات و سازماندهي به يكديگر نزديك ساخته بود. هر چند كه عملاً كاركرد اين حزب حمايت از سردار سپه بود. مخالفت مدرس با جمهوريت در ۱۳۰۲ باعث تلاشي حزب تجدد شد. شعار جمهوريت با هدف تغيير سلطنت به شدت از سوي افرادي چون داور، فيروز و تيمورتاش دنبال مي شد و براي خلع قاجاريه توطئه و تهديد هم دخيل گرديد. اگر مبارزه سياسي در قالب احزاب نهادينه شده بود هرگز تغيير سلطنت به زور و جنجال و توطئه و تهديد عملي نمي شد. در مجلس ششم تنها مدرس و هفت نفر از كانديداهاي او به مجلس راه يافتند و عملاً اقليت قبلي حذف شد. انتخابات با شديدترين فشارهاي نظامي و سانسور صورت گرفت. در اين دوره تنها اعضاي حزب سوسياليست و فراكسيون تجدد در مجلس فعال بودند و به شدت با مدرس و حاميان او مخالفت كردند. در دوره هفتم نيز مجلس كاملاً يكدست شد و فعاليت و مشاركت سياسي در قالب احزاب و پارلمان به بن بست رسيد و پس از ۲۰ سال نه از مشروطيت نشاني باقي ماند و نه از لوازم آن.
در باب عدم كارآمدي احزاب سياسي در ايران يك ديدگاه كلي وجود دارد: ۱- ديدگاهي كه معتقد است احزاب سياسي و انديشه هاي سياسي دموكراسي و مشروطه گري ره آورد فرهنگ اروپايي است. در نتيجه «حزب به معناي غربي» وارد ايران شد، مفهومي كه با فرهنگ ايران بيگانه بود. در نقد اين ديدگاه بايد گفت كه ما بايد احزاب و دموكراسي را دستاورد تمدن بشري تلقي كنيم كه ره آورد خردورزي و تجربه بشري است. در نتيجه احزاب سياسي و دموكراسي صرفاً يك محصول غربي نيست؛ چرا كه تجربه بشري در كنترل قدرت به «قرارداد اجتماعي» منجر شد.
اين ديدگاه بعلاوه معتقد است پيدايش احزاب سياسي برخاسته از يك سير طبيعي و ضرورت تاريخي در فرهنگ سياسي خاص اروپائيان بود.
۲- تحول نظام فئودالي به بورژوازي و تحول شكل حقوقي فئودالي از استبدادي به دموكراسي و ليبراليسم باعث ايجاد الزامات و مقتضيات سيستم جديد يعني احزاب سياسي شد. در ايران اما احزاب سياسي نتيجه تصور ملي و تاريخي نبود. هم احزاب سياسي و هم ايدئولوژي انقلاب مشروطيت ره آورد فرهنگ سياسي مغرب زمين بود. در نتيجه احزاب «پديده هاي وارداتي» بودند و همان برخوردي كه با بعضي پديده هاي فرهنگ وارداتي شد و تنها صورت و ظاهري از آن باقي مانده از احزاب هم همين صورت باقي ماند. با احزاب برخوردي ترديدآميز صورت گرفت و واكنش توده هاي مردم نيز نسبت به آنها اغلب با «سكوت يا تماشا» همراه بود.
بايد گفت كه در يك بررسي مقايسه اي پيدايش احزاب سياسي در ايران و اروپا دو تفاوت عمده دارد: ۱- در اروپا پيدايش احزاب سياسي محافظه كار و ليبرال مقدم بر ساير احزاب بود. در ايران ابتدا انجمن هاي سياسي مخفي و احزاب با خط مشي هاي سوسياليستي و راديكالي بوجود آمدند كه اين مسأله به دوشيوه قابل تفسير است. الف) فرهنگ سياسي استبدادي ايراني ب) نزديكي فرهنگي دو جامعه ايران و روس و دردهاي مشترك (استبداد تزاري و قاجاري و عقب ماندگي اجتماعي).
۲- در اروپا پاره اي انجمن هاي سياسي مخفي به احزاب سياسي آشكار تبديل شدند. در ايران اين جريان معكوس بود يعني نه تنها جمعيت هاي مخفي هيچگاه فرصت نشو و نماي آشكار سياسي نيافتند بلكه احزاب سياسي آشكار هم پس از مدتي به مخفي كاري رسيدند، مثل حزب دموكرات، حزب توده، احزاب جبهه ملي، فدائيان اسلام و...
مشروطه و حكومت قانون نيز همين تفاوت ها را دارد. در واقع احزاب سياسي تابعي از متغير مشروطگي هستند. مشروطه و حكومت قانون پاسخي بود از خارج به دردهاي داخل ايران و هرگاه سيستم مشروطه با رنگ و بوي اصلي خود در ايران ظاهر شده، الزامات وابسته به آن نيز مانند مطبوعات، احزاب و... هم همراه آن ظهور كرده اند، ولي هرگاه از مشروطه شكل و اسمي ظاهري باقي مانده الزامات آن هم صوري و يا كلاً غايب بوده است. در نتيجه در ايران نه مشروطه واقعي بوده و نه دموكراسي و احزاب سياسي جنبه حقيقي داشته اند. در واقع استمرار هفتاد ساله حكومت مشروطه در ايران فقط يك ضرورت تاريخي است و نه يك واقعيت ماهوي و دوام رژيم مشروطه دليل و ضرورتي براي پايداري احزاب سياسي نيست. چون جوامع بدون حكومت نمي توانند زندگي كنند اما بدون احزاب مي توانند به زندگي ادامه دهند.
اكنون به بررسي پاره اي فرضيات مختلفي كه در باب ناكارآمدي احزاب سياسي در جهان سوم ارائه شده اند مي پردازيم:
۱- فقدان فرهنگ سياسي مسالمت آميز موجب ناكارآمدي و ناپايداري احزاب سياسي است.
در تاريخ معاصر ايران به لحاظ حاكميت هاي طولاني استبداد، پايداري احزاب و كيفيت مشاركت سياسي و اجتماعي در قالبهاي دموكراتيك (پارلمان، مطبوعات و...) همواره با مشكلات فراواني مواجه بوده است. اين عامل نقش مؤثري در رواج فرهنگ ستيزش و قهرآميز در مبارزات سياسي جامعه ايران از خود بر جاي گذاشته است. به طور كلي افراد، احزاب و انديشه هاي محافظه كار، اصلاح طلب و متكي به قانون و نظم اجتماعي فقط در شرايط طبيعي و آرام مي توانند كارآمد باشند و بالعكس افراد، احزاب و انديشه هاي پرخاشگرانه و قهرآميز و شورشگر در شرايط پرتشنج و طوفانهاي اجتماعي مي توانند كار كنند. در واقع يك دليل ناكارآمدي احزاب ايران آن است كه احزاب سياسي در شرايط متشنج اجتماعي به عنوان عنصري از عوامل تشنج به حساب مي آمدند و در شرايط برقراري حاكميت هاي استبدادي از موانع سلطه به شمار مي رفتند. در نتيجه در هر دو وضعيت به اتهام عوامل تشنج زا سركوب مي شدند.
۲- خصلت بعدي احزاب «آغازهاي خوب، انحرافات بعدي و فرجامهاي ناخوشايند» است. بررسي هاي تاريخي نشان مي دهد اغلب حركتها خوب آغاز شده و با اقبال مردم همراه بوده است. در مرحله بعد به وسيله استعمارگران خارجي يا مستبدين داخلي يا فرصت طلبان به انحراف كشيده شده و در نهايت به شكستي سخت منتهي شده است. مثل حزب دموكرات دوره مشروطه و حزب توده دوره پهلوي.
۳- برخي بي سوادي عمومي را عامل ناكارآمدي و ناپايداري احزاب سياسي دانسته اند. بر اين اساس مشاركت سياسي در قالب احزاب و مكانيزم هاي پارلماني با ميزان سواد يك جامعه نسبت مستقيم دارد و هرچه تحصيلات افراد بالاتر باشد امكان مشاركت سياسي بيشتر است. مثال نقض اين فرضيه دموكراسي هاي نسبتاً جامع هند و اندونزي از يك طرف و باسوادي بالاي مردم كوبا و كره شمالي با حكومت هاي اقتدارگراست. در گذشته گفته مي شد در كشوري (ايران) كه بيش از۵۰درصد آن بي سواد هستند انتظار يك دموكراسي واقعي نبايد داشت. اين نگاه فقدان وسيع باسوادان جامعه را يكي از علل عمده ناپايداري و ناكارآمدي احزاب به طور عمومي و عامل عمده ناكامي احزاب در دوره هاي «فضاي باز سياسي» به  طور خصوصي مي داند. در نقد اين نگاه بايد گفت بايد ميان بصيرت سياسي و بي سوادي تمايز قائل شد. بي سوادان بابصيرت و باسوادان متعهد در طول تاريخ ايران يك مشكل داشته اند و آن فقدان زمينه براي مشاركت سياسي است. از طرفي افزايش نرخ رشد باسوادان جامعه طي چند دهه گذشته اين نگاه را رد مي كند. مطابق آمار در سال ۱۳۳۵ جامعه باسواد ايران ۴/۱۵% را تشكيل مي دهد. در سال ۱۳۴۵، به ۴/۲۹% مي رسد، در سال ۱۳۵۵ ، ۵/۴۷% است و در سال ۱۳۶۵، اين نسبت به ۶۱% مي رسد. اما اين آمار كه نشان دهنده افزايش كمي باسوادان جامعه است الزاماً شيوه هاي اداره دموكراتيك را تشديد نكرده است. اگر بي سوادي را به معناي عدم بينش سياسي بدانيم اين فرضيه درست به نظر مي رسد.
ادامه دارد

سياست
اقتصاد
انديشه
ايران
زندگي
علم
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  زندگي  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |