با آدم هاي خيلي خوبي برخورد كردم و به نقاطي پا گذاشتم كه انگار تكه اي از بهشت است. من پرچم دست نويس صلح را هر جا مي رفتم، برمي افراشتم. چون به اعتقاد من صلح فقط مال ايراني ها نيست
نمي شد تمام اين ۱۶ ماه را كنسرو بخورم. نان هاي خوشمزه و پنيرهاي خوشمز ه اي در اروپا بود. صبح ها سعي مي كردم حتما نيمرو بخورم
عكس: هادي مختاريان
گزارش اول
سهيلا بيگلرخاني
انگار هنوز هم خواب ركاب زني در سرزمين هاي دور را مي بيند. غرق در تماشاي فيلمي از روزهاي اقامتش در فرانسه است، وقتي وارد مي شوم.
از سوي سازمان يا نهاد دولتي حمايت مالي نشدم. گويي اين نكته را مهم تر از همه حال و احوال سفرش مي داند كه ابتدا از آن مي گويد. پر انرژي لب به سخن مي گشايد. اعتماد به نفسي خودنمايانه ميان لحظه لحظه رفتار و گفتارش به چشم مي خورد.
انگار با زبان بي زباني بگويد، «مقابلم كم بياوريد.» ۸ ماه به همه نهادها و سازمان ها و ادارات دولتي و غيردولتي كه مي توانسته نامه نوشته و سرزده تا عاقبت با قطع اميد از همه، فروردين سال ۸۲ راهي سفر دور دنيا با دوچرخه شده است. با اين وصف لابد بايد مقابلش كم بياوريم. رشته كلام گاه به گاه از دستش در مي رود، وقتي به تكه اي از فيلم مي رسد كه نياز به توضيح دارد؛ «اين كنفرانس مطبوعاتي است كه در فرانسه برايم ترتيب داده شد.»... «اين هم... برج ايفل...» فيلم گزارشي تصويري است كه خبرنگاري فرانسوي آن را تهيه كرده. پوپه در تمام صحنه ها با حجاب كامل اسلامي ظاهر شده است . آن حجاب و چند كاغذ پرينت روي ميز كه عكس هايي است از دوچرخه سواري زني با لباس هاي كوتاه ورزشي تضادي را شكل مي دهد. انگار كسي قصد شوخي با پوپه مهدوي نادر را داشته، چه اين عكس ها در برخي از سايت هاي خبري با نام او منتشر شد.
كنجكاوي جزو لاينفك خبرنگاري است. مساله عكس ها حتي قبل از ملاقات با پوپه ذهنم را قلقلك مي داد و حالا كه كنار او نشسته ام، به يكباره ميان كلامش مي پرم: «اين عكس هاي شماست؟ شنيده ايم آنجا...»
امان نمي دهد. سرش را به تاسف مي جنباند و نگاهي تلخ با مادرش رد و بدل مي كند: «نمي دانم، كار كي بود،... شايد كسي كه با من يا دوچرخه سواري لج بوده... ببينيد، اصلا شباهتي به من دارد!؟... مشخص است كه اين يك مدل است!... به فيگورها و ژست هايش نگاه كنيد... تازه او روي بازويش خالكوبي دارد...» نگاهي دقيق به عكس ها، تفاوت هاي دهان و بيني دخترك مدل را با پوپه لو مي دهد، حتي از زير عينك بزرگ آفتابي و كلاه دوچرخه سواري. مادرش به تكميل گفته هايش برمي آيد كه، پوپه در ايران هم كاملا محجبه است و پوپه ادامه مي دهد:
«اين اعتقاد من است.»
از راه رفتن روي آب تا دور دنيا
نفسي تازه كنيد، تا برويم سراغ اول ماجرا. پوپه مهدوي نادر، متولد سال ۱۳۵۲، فرزند اول خانواده. خواهر بزرگتر، پگاه و پرناز، دختر يك خانواده متوسط، پدري با شغل آزاد و مادري خانه دار. اواخر سال۱۳۸۱ نيت مي كند با دوچرخه دنيا را بچرخد و سرآخر براي زيارت خانه خدا به مكه برود. خودش اين مقصد آخري را عامل برداشته شدن سدهاي بي شمار فراروي سفر ۱۶ ماهه مي داند.
«اواخر سال ۸۱ عاشورا بود. خانه اقوام بوديم و كسي داستان پسركي را كه روي آب راه رفت تا به مدرسه برسد، نقل كرد؛ پسركي كه تنها ابزار حركتش بسم الله بود. به خدا گفتم، بسم الله من كه هرگز مثل بسم الله اين پسر نيست، اما مي خواهم حركت كنم و از تو مي خواهم كمكم كني.» و همين شد كه پوپه روز اول فروردين ماه ۱۳۸۲ با ۳۵۰ دلار پول قرضي و وسيله اي اندك به راه افتاد. اما جنگ عراق و اوضاع بلبشوي آنجا و تركيه او را نرفته به خانه بازگرداند، تا اين بار روز چهاردهم، سفرش را با پرواز به سوي ايتاليا و از واتيكان آغاز كند. «هيچ كس مرا باور نكرد. پس از ۸ ماه دوندگي تنها آقاي نيكخواه، آقاي ايثاري و آقاي ملك روي هم ۹۰۰ هزار تومان به من كمك نقدي كردند. حتي مجبور شدم دوچرخه ام را هم از اين پول بخرم. من با دوربيني سفرم را آغاز كردم كه يك روز كار مي كرد و روز ديگر خراب بود.» تصويري از فيلم كه او را در حال بستن وسايلش با طناب نشان مي دهد را گواه مي گيرد، «من وسايلم را با يك بند به هم مي بستم.» يك كيسه خواب، يك چادر سفري و ساك كوچكي از وسايل ضروري، تنها وسايل او در سفر به دور دنياست.«روز ۱۴ فروردين با هواپيما به ايتاليا رفتم و با همكاري و مشايعت كاردينال مارتينو، رئيس شوراي عدالت و صلح واتيكان سفرم را آغاز كردم. يادم هست روز آغاز سفر در ايتاليا خيلي ها به بدرقه ام آمده بودند، در حالي كه اينجا اعضاي خانواده ام تنها بدرقه كنندگان بودند.»
تبليغ براي زنان ايراني
«به نام عشق، دوستي و صلح جهاني» اين شعار دختر جوان ايراني بوده وقتي تصميم به سفر گرفته. با اين حال به گفته خودش بيش از شعار، سفرش مبلغ ايران و ايراني ها بوده است. «بعضي فكر مي كردند، مردم در ايران هنوز با شتر مسافرت مي كنند. برخي ديگر ايران را يكي از كشورهاي عربي مي دانستند. بعضي ها هم وضعيت زنان ايراني را چيزي مشابه زنان طالبان تصور مي كردند. من سعي مي كردم، در مورد ايران و زنان ايراني توضيح بدهم؛ اينكه حالا بيش از ۵۰ درصد دانشجوهاي ايراني زن هستند.» اما خودش «دو ترم حسابداري خوانده و بعد ترك تحصيل كرده.»
بعد از آن نيز كلاس هاي اين رشته را گذرانده، با اين حال اين دوره را نيز به دلايلي كه بازگويي آن برايش جذاب نيست، بدون گرفتن مدرك به پايان برده است.
واكنش مسوولان
مسوولان ايراني هم واكنش نشان دادند. دوربين ديجيتال هديه دفتر فرهنگي ايران در فرانسه نخستين حمايت مديران ايراني است. دكتر ظريف، نماينده ايران در سازمان ملل در آمريكا نيز او را براي گرفتن ويزا كمك مي كند و نهايت اينكه خسروآبادي از سازمان جهانگردي و ايرانگردي و دو نفر از نمايندگان كميته دوچرخه سواري بانوان به عنوان مشتي نمونه خروار در مراسم استقبال پوپه در فرودگاه مهرآباد حضور مي يابند. بليت برگشت به ايران را نيز ميهمان ابتكار، رئيس سازمان حفاظت محيط زيست مي شود. «خانم ابتكار كه به چين آمده بود، بليت هواپيماي من را تقبل كرد.»
دردسرهاي يك سفر
براي كساني كه بالش هميشگي و تختخواب راحتشان رابا هيچ چيز عوض نمي كنند، يا آنهايي كه غذاي به موقع و مطابق با ذائقه شان از هر چيز ديگري مهم تر است، يا آنهايي كه دلشان مي خواهد برچسب مرفه حتي در سفرها هم روي پيشانيشان جا خوش كند، تصور سفري روي دوچرخه، توي چادر و با امكانات محدود شايد زجر آورترين تصور روزگار باشد. اما دختر قصه ما در كمپ سايت هاي اروپايي چادر مي زده، يا درمراكز ارزان قيمت مخصوص جوانان شب را به صبح مي رسانده. درآمريكا هم ميهمان ايراني ها و آمريكايي ها بوده، درهند و نپال و تبت و چين هم ميهمان مردم.«نمي شد تمام اين ۱۶ ماه را كنسرو بخورم. نان هاي خوشمزه و پنيرهاي خوشمزه اي در اروپا بود. صبح ها سعي مي كردم حتما نيمرو بخورم...» انگار چيزي به ياد آورده باشد. «البته محدوديت حلال بودن گوشت را هم داشتم...»
هزينه هاي اين سفر را هم در ميانه راه يك ايراني مقيم آمريكا و پسرعمه اش كه او هم مقيم آمريكاست، برايش مي فرستادند. تنها مقررات مشرف شدن به حج تمتع او را كمي معطل مي كند. «عربستان به زنان مجرد زير ۴۵ سال ويزاي حج تمتع نمي دهد. كساني كه از ايران مي روند، با گروه اعزام مي شوند كه مشكلي ندارند... من هم پس از رايزني هاي بسيار با گروه ايراني هاي مقيم آمريكا به حج رفتم. همانجا دوچرخه اولم را به ايران فرستادم ودر چين دوچرخه ديگري خريدم.»
تكه هاي گمشده بهشت و پرچم جهاني
او خوشحال است به خاطر تمام كساني كه در سفر با آنان دوست شده. «شنونده بسم الله شنونده خوبي بود... در تمام سفر انگار گارد حفاظتي داشتم... با آدم هاي خيلي خوبي برخورد كردم و به نقاطي پا گذاشتم كه انگار تكه اي از بهشت است. من پرچم دست نويس صلح را هر جا مي رفتم، برمي افراشتم. چون به اعتقاد من صلح فقط مال ايراني ها نيست. مردي ۷۰ ساله در پارك لوكزامبورگ وقتي مرا ديد، گريه كرد. او مي گفت تو مرا ياد روزهاي جواني خودم مي اندازي. من هم با تي شرتي به آرم صلح بر تن و كوله پشتي بر دوش دور دنيا سفر كردم.»
اكنون پرچم دست نويس او با امضاهاي مردمي كه در راه با آنان آشنا شده، بهترين سوغات اين سفر ۱۶ ماهه است. روي پرچم مي تواني جملاتي را به تمام زبان هاي دنيا پيدا كني.
هر كسي با لغات خود جمله اي را در آرزوي صلح جهاني بر روي پرچم نگاشته است.
حجاب او در اروپا و آمريكا براي مردم آنجا توجيه پذيرتر از چين بود. «در چين حداقل روزي ۸-۷ دفعه از من مي پرسيدند، تو گرمت نيست، اما در اروپا به حوزه خصوصي آدم ها كمتر وارد مي شوند.»
آرامش پس از توفان
دختري كه سال هاي نوجواني را با سفرهايي با پاي پياده در ايران به سر آورده ، طبيعي است كه در جواني روزي به فكر سفر با دوچرخه بيفتد.
«ورزش اصلي من كوهنوردي است. هيچ گاه عضو هيچ گروه دوچرخه سواري نبودم. اولين بار وقتي ۱۸-۱۷ ساله بودم با يك گروه پاي پياده به سفر رفتم.» اكنون در پايان سفر ۱۶ ماهه اش و وقتي به گفته خودش وظيفه و رسالت خود را انجام داده، به نظر مي رسد، آنقدر آماده شده است كه به زندگي مجردي خود خاتمه دهد. «تصميم گرفته ام، ازدواج كنم... ان شاءالله يك آدم خوب و مهربان را انتخاب مي كنم...»
انگار، حالا ديگر دنبال آرامشي در سكون مي گردد نه هيجان سفر.