دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۶۱
به بهانه درگذشت پل فوت، ژورناليست محقق انگليسي
قلم گزنده و افشاگر يك روزنامه نگار شريف
012786.jpg
فرهاد فرجاد-پل فوت، روزنامه نگار محقق و پرتلاش انگليسي، هجدهم جولاي گذشته (اوايل مرداد ماه جاري) در سن ۶۶ سالگي درگذشت.
در آئين تشييع جنازه اش، آنهايي كه به لطف مقالات و گزارش هاي آتشين او از زندان رهايي يافته بودند، بيش از ديگران حضور داشتند. پل فوت، البته شكوه اين وداع را مرهون حمايت هاي بي دريغ سردبير خود در ديلي ميرور نيز بود.
در نتيجه تلاش هاي پل فوت به عنوان يك ژورناليست مبارز و خستگي ناپذير، طي ساليان متمادي بسياري از قربانيان ناعدالتي در دستگاه قضائي انگلستان، از حبس آزاد شدند.
وي علاوه بر تاليف مقاله ها و كتاب هاي پراكنده، در ديلي ميرور ستوني را به نام «تجسس» باز كرده بود و در آن ضمن تحقيق و موشكافي پرونده هاي قضائي، هرگونه ناعدالتي را افشا مي كرد. نه اينكه او اهل پيشداوري و جنجال بود، بيشتر، محقق بود و عضوي با وجدان از جامعه روزنامه نگاران. در اين، ميان آنكه هميشه مورد تحسين و ستايش فوت قرار مي گرفت، لئون تروتسكي بود. از ديگر سو، بخش اعظم انرژي پل فوت صرف حزب كارگران اجتماعي، متعلق به تروتسكي مي شد. حال چگونه شخصي با بينش او مي توانست تعادل را در روزنامه نگاري حفظ كند؟
پاسخ روشن است: او نتوانست و نخواست كه چنين كند. در عوض، بهترين نتيجه را مي گرفت.فوت، اطلاعاتي را فاش مي ساخت كه صاحبان قدرت هرگز مايل به انتشار آنها نبودند.
ژورناليسم راديكال در بريتانيا، پيشينه اي طولاني دارد، از ويليام هازليت گرفته تا ويليام كابت، تام پين، جان ويلكس و ديگران، هيچ يك از اين مقاله نويس هاي قرن هجدهم و نوزدهم ميلادي، به مشاهده خنثي و بي نظر بسنده نكردند و نخواستند با تفكيك واقعيت و نظر، مردم را فقط در جريان حقايق خبري قرار دهند و قضاوت را به خود مردم واگذار كنند. آنها مبارزاني بودند كه در مقالاتشان اظهارنظر هم مي كردند و از كسي هم به خاطر اظهاراتشان، معذرت نمي خواستند. پل فوت، آشكارا به اين گروه از روزنامه نگاران تعلق داشت. فراموش نكنيد اين دسته از روزنامه نگاران نيمي از موفقيت خود را از سردبيران و مديران مسوول خود دارند. مديران مسوولي كه به لحاظ شايستگي حرفه اي بر صندلي رياست يك روزنامه نشسته اند، نه به دنبال تقسيم غنايم سردمداران قد رت. به عقيده اين افراد، رسالت نخستين يك روزنامه نگار، افشاگري است.مهم اين است كه يك اتفاق پوشيده مانده و بايد - به هر طريق - از استتار درآيد.
در نوشته هاي پل فوت، نشاني از طنز انگليسي نيز به چشم مي خورد. طنزي كه به سبك و سياق بزرگاني چون جاناتان سويفت، جيمز گيلاري و توماس رولاندسون، در عين گزندگي و تلخي، شرافت و وارستگي از آن مي باريد. در دهه ۶۰ ميلادي، طنز ادبي انگلستان از رنسانسي شگفت آور بهره مي برد و در تمام محافل، از كلوب هاي شبانه تا تلويزيون و راديو و نشريات، گسترش يافته بود.
زاده شد تا شورشي باشد
به واسطه تربيت، شعور و البته اوضاع سياسي حاكم بر انگلستان، پل فوت خيلي زود به دنياي طنز انتقادي - با اساس مخالفت و سركشي - گام گذاشت. پدربزرگش، ايساك فوت، يك متديست پارسا و عضو يكي از احزاب ليبرال بود. هر سه عموي او هم افكار ليبرال داشتند و به عضويت حزب كارگري انگلستان درآمده بودند. پدرش هيوفوت (كه بعدها به لرد كارادون تغيير نام داد)، ديپلمات مستعمراتي بود و تا مقام نماينده انگلستان در سازمان ملل متحد هم پيش رفت.
پل، نخستين تمايلاتش به طنز را در مدرسه شروزبري بروز داد.
وي براي روزنامه ديواري مدرسه، مطلب مي نوشت. كريستوفر بوكر، ريچارد اينگرامز و ويلي راشتون، ديگر نويسندگان همدوره او نيز نوشتن را درست از همين مدرسه و همين روزنامه ديواري آغاز كردند. اين سه نفر بودند كه پايه هاي مجله «پرايوت آي»(Private Eye) را در سال ۱۹۶۱ شكل دادند. نشريه اي كه شش سال بعد، فوت را هم به سمت ملحق شدن به دوستان سوق داد. او، در تمام دوره فعاليت حرفه اي خود در عرصه نويسندگي، هر چند براي نشريات زيادي چون ديلي ركورد (در گلاسگو)، ديلي ميرور، گاردين، آيسيس و سوشياليست وركر قلم زد، اما هرگز رابطه اش را با «پرايوت آي» قطع نكرد.
البته او ميان دوستان قديمي، تافته اي جدا بافته بود. به تقريب تمامي همدوره اي هاي او - از جمله جان ولز، دوست دوران آكسفورد - هدف اصلي خود را تضييع شكوه و جلال آدم هاي بزرگ نما و صاحب قدرت و در پي آن، خنداندن مردم مي دانستند. فوت هر چند به قريحه فكاهي نويسي مجهز بود و مي توانست در استهزاي كوبنده، بهترين باشد، اما به خنداندن صرف بسنده نكرد، چون ذاتا يك مجادله گر و به اصطلاح كثافت نما(۱) بود.
نوشته هايش در پرايوت آي، مانند جان ولز و راشتون به تصاوير مضحك محدود نمي شد. او در پاورقي هايش، آشكارا به سمت افشاگري فساد و رسوايي تمايل داشت.
پل فوت، حتي از ژورناليست هاي راديكال انگلستان هم فراتر رفت و از گونه كلاسيك آنها فاصله گرفت. تحقيقات او، چه در قالب كتاب و چه در شكل مقاله، واگويه انديشه شخصي او در حمايت بي چند و چون از حقوق مردم بود. همين امر، محملي بود براي تحسين ابدي مردم از او.
پي نوشت:
(۱) اصطلاح Muck - raker (كثافت جمع كن) در اصطلاح ژورناليست هاي غربي به روزنامه نگاري گفته مي شود كه همه وقت در پي مچ گيري، رسوايي و افشاگري فساد سياستمداران و دولتمردان بر مي آيد.

يك عكس يك براي ۱۰ روزنامه
012795.jpg
اديب وحداني- برخي از رسم ها كه به جاي ديگري منتقل مي شوند دليل دارند. بعضي ديگر با اينكه منطقي اند بومي يا تعديل مي شوند. بعضي ديگر از رسم ها را بهتر است - و احتمالا بايد - بومي كرد، اما چون آنهايي كه بايد اين كار را بكنند دقيقا به اين دليل كه خوب آن رسم ها (يا علوم) را ياد گرفته اند توانسته اند موقعيت كاري مناسبي را پيدا كنند، حاضر نمي شوند عوضشان كنند يا احتمالا از آنها چنين كاري بر نمي آيد.
012780.jpg
012777.jpg
012774.jpg
012771.jpg
عنوان خبري جالبي كه پيش مي آيد و در يك روزنامه فقط در حد يكي دو پاراگراف به آن پرداخته مي شود را در نظر بگيريد. مي گويند سراغ آن عنوان نرويد چون «قبلا كار شده است»، در صورتي كه واقعا يك خبر ريزه ميزه با يك قصه بلند با پدر و مادر كه چند ده دقيقه اي بتواند گذران پربار اوقات فراغت خوانندگان را فراهم كند فرق دارد و كمتر كسي متوجه اين موضوع است. خيلي از اوقات هم مي گويند كه يك عكس را چون ممكن است يك روزنامه ديگر چاپ كند، چاپ نكنيد، در حاليكه عكس بهتر جايگزيني هم وجود ندارد. تمام اين نوع برداشت ها و حرفه اي گري ها از مطبوعات غربي و آكادمي هاي آموزش علوم خبرنگاري در غرب وارد ايران مي شود، اما مي توان گهگداري نقيضه هاي جدي اي براي آنها ديد. براي مثال همين عكسي هايي را كه از صفحه هاي اول روز جمعه گذشته در آمريكا فراهم شده ببينيد. دقيقا يك عكس ثابت را - كه به هر دليلي - بهترين عكس از تحولات ناشي از فعاليت هاي طرفداران مقتدي صدر در عراق گرفته شده است، انتخاب كرده اند و با اينكه همه شان هم احتمال مي دادند كه روزنامه هاي ديگر آن را در صفحه اول كار كنند، باز به عنوان عكس يك، انتخاب كرده اند و ترس نداشته اند كه شبيه ديگران شوند، آنقدر كه اعتماد به نفس داشتند كه خودشان مخاطب هاي خودشان را دارند و كسي نمي   تواند آنها را به خاطر شبيه ديگران بودن در يك مورد خاص محكوم كند.

مجهز به يك جفت پاي معلول، يك موتور سه چرخ و يك دنيا پشتكار
روزنامه فروش دكه به دوش
دم دم هاي صبح است و سكوت شب در كوچه پس كوچه هاي شهر تا ساعتي ديگر ادامه دارد. مي توان دقايقي ديگر خوابيد، اما حسين با آن جسم معلول و رنجورش مثل هر روز زودتر از فرزندانش از خواب برمي خيزد، او هر روز با كمك يكي از پسرانش كه مانند بيشتر جوانان اين شهر به دنبال كار مي گردد، (مي توان گفت كه بيكار است و بيشتر از پدر وقت براي خوابيدن دارد) ، سوار موتور سه چرخي مي شود كه تنها منبع درآمد اين خانواده ۶ نفري است.
و هر روز صبح، آن هنگام كه خيابان ها از هجوم اتومبيل ها عاري است و فقط مي توان صف اتوبوس هاي شركت واحد را درون ايستگاه ها ديد، سلانه سلانه با آن دستان ضعيف به موتورگاز مي دهد تا به گوشه باغچه اي حوالي ميدان بهارستان پايين تر از وزارت ارشاد برسد. جايي كه هر روز هر ساعت چه در گرماي تابستان و چه در سرماي زمستان او را به مانند ديگر ركن هاي ثابت اطراف اين ميدان مي توان مشاهده كرد.
پيرمرد، موتور سه چرخ و مشكي خود را طوري پارك مي كند كه مزاحم عبور مردم نباشد. آنگاه مشغول فروختن روزنامه مي شود.
حسين پورنامي، معروف به حسين ژاله، ۵۳ سال دارد و به تجربه بسياري از مشاغل مجهز است. فروشندگي، دلالي، روزنامه فروشي و ... همه را هم سوار موتور بوده، اما اين آخري را بيشتر از همه دوست دارد.
يك ساله بود كه از دوپا به طور كامل فلج شد. قدرت دست راستش هم ضعيف تر از انگشت يك فرد سالم شد. اما از آن كساني نبود كه بخواهد به بهانه معلوليت، كنج خانه بيتوته كند. خودش را كه شناخت، مشغول به كار بود، از ۱۰ سالگي. خودش مي گويد «از بچگي، دستم در جيب خودم بوده. دلالي كرده ام اما گدايي نكرده ام، نبايد سربار ديگران بود. از ۱۰ سالگي تصميم گرفتم كه خرج خودم را دربياورم. آن موقع فقط كيهان و اطلاعات و جوانان مي فروختم، بيشتر از اين هم نشريه اي نبود. ولي الان در همين فضاي محدود كنار موتور، بيشتر از ۱۰ روزنامه ورزشي و اجتماعي مي فروشم.»
حسين، دلال سينما هم بوده است. نه اينكه دنبال راست و ريس كردن امور تهيه يك فيلم بوده، حكايت دلالي سينما متفاوت است. قبل از انقلاب بيشتر مردم تفريح آخر هفته شان رفتن به سينما بود. مي رفتم از بليت فروش سينما ۶۰-۵۰ برگ بليت با قيمت ۲۵ تا ۳۰ ريال مي خريدم و به آنهايي كه نمي خواستند در صف بايستند به قيمت پنج تومان مي فروختم. يك مدت هم مي رفتم دم در سالن هاي تئاتر و اين كار را مي كردم.
«البته اين بار بايد به بليت فروش سالن تئاتر ۵۰ تومان مي دادم تا رديف جلو و لژ خانوادگي را به من بدهد، ولي ضرر نمي كردم. چون آنها را با قيمت بيشتري مي فروختم.
حسين تا سال ۵۵ يا ۵۶، روي موتور، دستفروشي، روزنامه فروشي و بليت فروشي مي كرد تا اينكه توانست يك دكه روزنامه فروشي براي خود در ميدان شهدا باز كند. با باز كردن اين دكه او ديگر براي خود داراي جا و مكان مناسب بود و مي توانست سري ميان سرها بلند كند. كارش به سرعت رونق گرفت تا اينكه يكي از روزها خواهرش به او گفت بايد براي خودت دستي بالا بزني. دختري كه خواهرش براي او در نظر گرفته بود، به او بله گفت و حسين، به همين سادگي، قاطي مرغ ها شد.
حاصل اين ازدواج چهار پسر سالم است. هر چند حسين بابت بيكاري آنها نگران است. او توانست با فروش روزنامه در دكه، يك خانه چهل متري در همان محله دوران كودكي (نيكنام) بخرد و مزه صاحبخانه بودن را در همان ابتداي زندگي مشترك بچشد:
«خيلي سختي كشيدم، اما نااميد نيستم افتخار مي كنم كه روي پاي خودم ايستاده ام.» بهزيستي، زماني مي خواست به او مستمري بدهد، اما خود او نخواست، داشتن دكه براي حسين، آرامش و آسايش به تمامي معنا بود، هر روز فاصله خانه تا دكه را با اميد مي آمد و مي رفت. ديگر لازم نبود برگشتي روزنامه ها را در مغازه هاي روبه رو بگذارد. او هم مثل ديگر دكه دارها برگشتي روزنامه را داخل دكه انبار مي كرد و آخر هفته آنها راتحويل مي داد، اما الان بايد هر روز به يكي از مغازه داران رو بيندازد كه «اگه مي شه، امشب روزنامه ها رو اينجا بذارم.»
حسين مثل همه روزنامه فروش هاي دستفروش، سهميه فروش ندارد و مجبور است تعدادي از روزنامه ها را از دكه روزنامه فروشي بخرد و با سودي خيلي ناچيز بفروشد.
روزنامه، اصل فروش او است. اما در كنار ميل فرمان موتور، تعدادي قوطي اسپري حاوي گاز فندك هم گذاشته و هرازگاهي با آن دستان نحيف و بي جان، فندكي را تعمير يا پر مي كند، بالاخره بايد خرج يك خانواده شش نفره را يك جوري در آورد.
اما حسين، دكه اش را چگونه از دست داد؟سال ۷۲ بود كه هر روز مي آمدند و مي گفتند يا براي دكه ات جواز بگير يا جمعش كن. من هم آن موقع پولي نداشتم تا دنبال جواز بروم اين طوري بود كه دكه را از من گرفتند. اي كاش فقط دكه را مي گرفتند.يك روز آمدم ديدم دكه را از جا كنده و برده اند. هرچه به دنبال وسايل داخل آن هم رفتم، آنها را پس ندادند.
نه يخچال، نه كنتور برق، نه شيشه نوشابه ها و نه حتي بيسكويت و كيك ها را پس ندادند. بدبختي دوباره شروع شده بود.
ذره ذره مرض قند هم به سراغم آمد. مي دانستم سراغ بهزيستي رفتن هم جز دريافت مقداري قند و شكر و برنج و روغن فايده اي نداشت،  آنها نمي توانستند دكه ام را به من پس بدهند.
چاره اي نداشتم جز اين كه دستفروشي كنم.
حسين تمام آمال و آرزوهايش را در يك موضوع مي بيند، چهار ديواري آهني كوچكي به نام دكه، تا كه از گرما و سرماي تابستان و زمستان خلاص شود. تا ماوايي داشته باشد و امنيتي؛ جايي براي روزنامه هاي برگشتي، دخلي براي ۲۰ توماني هاي چركين و پاره. براي رسيدن به اين آرزو، البته تا نفس دارد، جان مي كند، عرق مي ريزد و سرما را به جان مي خرد. بايد زندگي كرد ديگر، جبر است، جبر هستي،  جبر زندگي. مگر راه گريزي هم هست؟

مولن روژ
گرانت خودش را كارگرداني كرد
012789.jpg

ريچارد گرانت، هنرپيشه انگليسي، نخستين تجربه كارگرداني اش را با عنوان Wah-Wah به پايان رساند. او كه پس از بازي در فيلم WithnailI به شهرت رسيد، نخستين تجربه شخصي خود از فيلمسازي را هم نوشته و هم كارگرداني كرده است. همزمان با آغاز به كار اين پروژه، در نشريات، شايعاتي منتشر شد مبني بر اينكه فيلم، در واقع نماگر تجربه شخصي گرانت از زندگي در آفريقا، در اوايل دهه ۶۰ است. اينك خود او بر اين خبر صحه گذاشته است. داستان فيلم، از زبان يك پسر نوجوان كه به همراه خانواده اش به يكي از مستعمرات آفريقايي سفر كرده روايت مي شود. نيكلاس هولت ايفاگر نقش اين پسر است (كه گفته مي شود مصداقي از كودكي گرانت است) گابريل بايرن، ميراندا ريچاردسون، اميلي واتسون و جولي والترز ديگر بازيگران فيلم هستند.
باز هم فوتبال 
012768.jpg

فوتبال هم مانند ديگر رشته هاي ورزشي، بارها دستمايه دنياي سينما شده و ستارگان خود را از استاديوم ها به سينماها كشانده است. فوتبال دوست هاي سينمارو البته بهتر است نگران يكه تازي شخصيت هاي فانتزي مثل شرك، اسپايدرمن و هري پاتر و امثال اينها نباشند. چون يك فيلم سينمايي ديگر از دنياي فوتبال در حال ساخت است. البته بدون په له و استالونه و مايكل كين. حالا نوبت جوان ترهاست. كني گلنان اسكاتلندي مشغول ساخت فيلمي با عنوان Duncains Boys است و قصد دارد اين بار از دنياي دلال ها بگويد. دلال هايي كه بازيكن هاي با استعداد و خوش آتيه جهان سومي را پيدا مي كنند و با سود كلان به باشگاه هاي اروپايي مي فروشند.
ويليام هرت به نقش كشيش 
012792.jpg

ويليام هرت، ايفاگر نقش اصلي درام خانوادگي «پادشاه» به كارگرداني سام شپارد، خواهد بود.
شپارد، يكبار به خاطر اختلاف با تهيه كننده - به دليل تاخير در برنامه زمان بندي شده - از پروژه كناره گرفت، اما دوباره بازگشت و بلافاصله به هرت براي نقش اصلي - كشيش تعميد دهنده - پيشنهاد داد. هرت پا به سن گذاشته، كنار خود لورا هرينگ را به نقش همسر كشيش و گائل گارسيا برنال را به نقش پسري خواهد داشت كه با ورودش به زندگي كشيش، تعصبات خاصي را به آنها تحميل مي كند. فيلم توسط ميلو آديكا تهيه خواهد شد. او علاوه بر تهيه كنندگي، در تاليف فيلمنامه نيز مشاركت داشته است.
دو خبر كوتاه از كتاب هاي سينمايي 
012783.jpg

اين روزها تعداد كتاب هايي كه بلافاصله پس از انتشار تبديل به فيلم سينمايي مي شوند، رو به فزوني است. آخرين خبر از نويسنده هايي كه به اين طريق بر ثروتشان مي افزايند، اينكه لوسي دال به خاطر فروش حق امتياز كتاب «كودك وحشي» به يك فيلمساز، چك ۶۰۰هزار دلاري دريافت كرده است. داستان، تم كمدي دارد و به ماجراي شرارت هاي يك نوجوان در مدرسه مي پردازد. به احتمال زياد، ليندسي لوهان در فيلم حضور خواهد داشت.
رابرت مورگان نيز كتاب علمي - تخيلي خود با عنوان Market Forces را به كمپاني برادران وارنر فروخته است. داستان، از اعضاي فاسد يك شركت مي گويد كه براي رسيدن به ثروت و جاه و مقام، مسابقات مرگبار اتومبيل راني ترتيب مي دهند.

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |