سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۳
نفاق تئوريزه شده - واپسين بخش
خودي و غيرخودي
001674.jpg
*منابع در دفتر روزنامه موجود است.
در نخستين بخش مطلب حاضر، نويسنده در آغاز از نفاق به عنوان پديده اي اجتماعي كه در درون جامعه ديني شكل مي گيرد، ياد كرد و آن را به طرز تلقي و شيوه خاصي از زندگي كه با طرز تفكر ديني متفاوت و مغاير است، منتسب كرد. سپس در ادامه، به تمايز بين نفاق، جرم و فسق و راه هاي درمان آنها پرداخت.
اينك در واپسين بخش مطلب، نويسنده به تفصيل بيشتري در باب نفاق و منافقان مي پردازد و به تبارشناسي اين جريان در قرآن و جامعه اسلامي روي مي آورد. از نظر نويسنده جريان اجتماعي نفاق داراي دو مؤلفه اصلي است: اول،  قدرت تئوري پردازي دارد. بدين معنا كه منافقان سرپيچي خويش از فرمانها و اوامر الهي را توجيه مي كنند و آنها را در قالب نظريه ارائه مي دهند؛ و دوم، (اين جريان) علاوه بر قدرت نظريه پردازي، قادر است در سطوح مختلف اجتماعي، اين نظريه ها را ترويج و تبليغ كند. با هم مي خوانيم.
سيدمحمد روحاني
اكنون مي رسيم به سؤال اصلي: با منافقان چه بايد كرد؟ به نظر من اگر بخواهيم پاسخ قرآن را به اين سؤال در يك كلمه بيان كنيم عبارت است از منزوي و رسوا كردن و به اصطلاح مدرن آن: بايكوت! فراموش نكنيم كه منافق في حد ذاته مجرم نيست. يعني ممكن است منافقان هيچ عمل مجرمانه اي انجام نداده باشند. اما قرآن به صراحت از ما مي خواهد كه آنها را دشمن محسوب كرده از آنها حذر كنيم: هم العدو فاحذرهم.(۱۰) منافقان البته مسلمانند. يعني شهادتين گفته اند و گاه اين شهادتين را با تأكيد و اصرار و تبليغات فراواني هم بيان داشته اند: اذا جائك المنافقون قالوا نشهدانك لرسول الله.(۱۱) به همين دليل شهروند جامعه اسلامي محسوب مي شوند. جان و مال آنها در امان است و قوانين اسلامي براي آنها و ديگران به طرزي يكسان اجرا مي گردد. اما قرآن به تأكيد و تصريح مي گويد كه مسلمانان بايد آنها را از خود طرد كنند. طرد كردن در اين جا به چه معناست؟ آيا به معناي تبعيد كردن و از جامعه بيرون كردن است؟ نه! چرا كه پيامبر هرگز چنين رفتاري با  آنها نكرد. پس طرد كردن در اين جا چه معنايي دارد؟ قرآن و سنت پيامبر به خوبي پاسخ ما را بيان مي دارند. مثلاً در جايي خداوند به پيامبرش مي فرمايد: به هيچ شكلي با آنها همراهي نكن. بر سر قبر مرده هاي آنها حاضر نشو. در تشييع جنازه هايشان شركت نكن، هيچ كلمه اي نگو كه با كمك آن بتوانند براي خود وجهه اي دست و پا كنند، حتي برايشان استغفار نكن! مثال ديگري از سنت پيغمبر اين است كه سوره منافقون را هر هفته با صداي بلند در نماز جمعه مي خواندند! به همين ترتيب مثال هاي تاريخي بسيار آموزنده اي در خصوص رفتار با منافقان موجود است. آيا به نظر شما اين دستورات معنايي به جز تخطئه و بايكوت دارد؟ هر جا كه قرآن به وصف منافقان مي پردازد ظاهراً از يك جريان اجتماعي و از يك طرز فكر موجود در سطح اجتماع اسلامي سخن مي گويد. جالب اين جاست كه هيچ  آيه اي در قرآن وجود ندارد كه شناخت منافقان را امري محال و مستلزم تفتيش عقايد يا پي بردن به مكنونات قلبي افراد بداند. بلكه به عكس، آيات فراواني وجود دارد كه از مسلمانان مي خواهند تا منافقان را شناسايي كنند. ملاك هايي كه قرآن براي شناسايي منافقان عرضه مي كند همگي از نوع ملاك هاي فكري و اجتماعي است. گاه مي فرمايد: ولتعرفنهم في لحن القول(۱۲) يعني از روي طرز سخن گفتن عده اي مي توان آنها را شناخت. گاه مي فرمايد: كانهم خشب مسنده يحسبون كل صيحه عليهم(۱۳) مانند چوب خشك بي ريشه اي مي مانند كه هر صدايي را بر عليه خود مي پندارند و گاه با بيان افكار و انديشه هايي كه مطرح مي كنند به افشاي آنها مي پردازد. قرآن در همان جايي هم كه سخنان منافقان را بيان مي دارد، بيشتر به تحليل و پاسخ منطقي گفتار آنها- و متقابلاً تخطئه و منزوي كردن اين سخنان و گويندگانش- كار دارد تا دستگيري و مجازات آنها.
اينها همه نشان مي دهد كه منافقان از نظر قرآن يك جريان اجتماعي و فكري محسوب شده و مسلمانان بايد ضمن شناختن و رسوا نمودن اين طرز فكر در سطح جامعه اسلامي از رشد و گسترش اين جريان جلوگيري كنند. شايد مناسب ترين تعبيري كه در روزگار ما مي تواند نحوه سلوك جامعه ديني با منافقان را توضيح دهد، همان تعبير خودي و غيرخودي است. بر خلاف كساني كه گمان مي كنند بحث خودي و غيرخودي يك موضوع سطحي و بي ريشه و مربوط به شيوه زندگي سنتي و قبيله اي است، به نظر مي رسد كه براساس تعاليم اسلامي اين تقسيم بندي اجتماعي يك مرزبندي اصيل و بسيار حائز اهميت است. ارائه تفاسير سطحي و مغرضانه از اين مفهوم، گاه باعث مي شود تا يكي از مهم ترين آموزه هاي اجتماعي اسلام مورد غفلت واقع شود. ديده ام كه بعضي از بزرگان در واكنش به سخنان رهبر اين جمهوري در خصوص مسئله خودي ها و غيرخودي ها- و گويا به اين دليل كه نمي خواهند با سخنان ايشان آشكارا مخالفت كنند- تفسيرهايي از اين مفهوم ارائه مي كنند كه حقيقتاً از تحريف آن بدتر است! مثلاً مي گويند هر ايراني خودي است. يا اين كه هركس به قانون اساسي اظهار وفاداري كند، خودي است. يا اين كه هر كس شهادتين را به زبان جاري كند، بايد خودي محسوب شود! من فعلاً قصد ندارم درباره تعيين مصاديق خودي ها و غيرخودي ها حرف بزنم، ولي معتقدم كسي كه اظهار شهادتين يا حتي نماز خواندن را علامت خودي بودن بداند، حتي يك مرتبه قرآن را به دقت نخوانده است. درست است كه با اظهار شهادتين، فرد به عضويت جامعه ديني درآمده و قوانين اجتماعي و جزائي اسلام در موردش اجرا مي شود و از اين نظر هيچ تفاوتي با ديگر مسلمانان نخواهد داشت، ولي اين هرگز بدان معنا نيست كه مسئله خودي و غيرخودي از آن پس تمام شده تلقي شود و ديگر هيچ گونه حساسيت و دقت نظري نسبت به طرز فكر افراد و جريان هاي اجتماعي ضرورت نداشته باشد. درست است كه همه در برابر قانون مساويند و هيچ كس را نمي توان به جرم غيرخودي بودن از حقوق قانوني اش منع كرد، ولي نبايد تصور كرد كه ملاك قضاوت ما درباره افراد و طرز فكر و رفتار اجتماعي آنها، تنها همان قانون است. مي توان تصور كرد كسي داراي وجاهت اجتماعي فراواني بوده و ظاهراً هيچ كار غيرقانوني هم انجام نداده باشد، اما در عين حال از نظر عملكرد اجتماعي و طرز فكر سياسي دشمن ديني ما باشد و اتفاقاً منافقان دقيقاً چنين افرادي هستند. منافقان هم شهادتين گفته و مسلمانند و هم عضوي از جامعه اسلامي محسوب مي شوند كه داراي حقوق مساوي با ديگر مسلمانانند. علاوه بر اين با تبليغات فراوان ،خود را بي گناه جلوه داده- اتخذوا ايمانهم جنه(۱۴) - حتي از منزلت و وجاهت اجتماعي بسيار زيادي در نزد مردم و افكار عمومي برخوردارند: و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم(۱۵) هرگاه آنها را ببيني از ظاهرشان شگفتي  خواهي كرد و هرگاه سخن بگويند سخنانشان را شنيدني خواهي يافت. با اين همه كار آنها مسدود كردن راه خداست: فصدوا عن سبيل الله انهم ساء ما كانوا يعملون(۱۶). در يك كلام آنها دشمنند و بايد از آنها برحذر بود: هم العدو فاحذرهم. از اين هم بالاتر انگار خداوند از مسلمانان مي خواهد كه شعار مرگ بر منافقين را به عنوان يك شعار بسيار جدي در نظر داشته باشند: قاتلهم الله.(۱۷) اين  آيات قرآن به هر شكلي كه تفسير شوند دست كم متضمن اين معنا هستند كه در درون جامعه ديني افرادي وجود دارند كه در عين برخورداري از چتر حمايت قانون، بايد دشمن محسوب شوند و بايد با نفوذ و فريبكاري و دروغ گويي آنها مقابله كرد: اني يؤفكون(۱۸). اگر مجرمين بايد مجازات شوند و اگر فاسقان بايد تربيت و اصلاح شوند، منافقان بايد تخطئه و رسوا و در يك كلام بايكوت شوند. تكرار مي كنم: منافق لزوماً مجرم نيست تا از طريق قانون بتوان با او مقابله كرد.
يكي دانستن منافق و فاسق هم مي تواند اشتباه بزرگي به حساب آيد. هر منافقي فاسق است ولي هر فاسقي منافق نيست. به نظر مي رسد فرق منافق و فاسق در آن است كه منافق، فسق خود را در قالب يك جريان اجتماعي تبليغ مي كند و شيوه تفكر و رفتار فاسقانه خود را در اجتماع ديني ترويج مي كند. از همين جا مي توان فهميد كه فسق و سرپيچي منافقان نسبت به دستورات ديني هم شكل پيچيده و بخصوصي دارد كه به اين آساني ها قابل تشخيص نيست. مثلاً چنين نيست كه منافقان به صراحت شراب خواري را ترويج كرده يا مردم را از نماز منع كنند. چنين تبليغاتي علاوه بر اين كه جرم محسوب مي شوند، اصلاً در درون يك جامعه ديني امكان ترويج ندارند. پس تبليغات منافقان در چه جهتي مي تواند باشد؟ به گمان من پاسخ روشن است: در جهت ترويج انديشه هاي نظري و تئوريك. كاري كه منافقان مي كنند اشاعه تفكراتي است كه دين را از جايگاه سزاوار خود در درون يك جامعه اسلامي بيرون مي برد. به نظر من منافقان خود با همين نگرش به دين مي نگرند. تعبير قرآن را ببينيد: ان الذين امنوا ثم كفروا ثم امنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا(۱۹) مي فرمايد منافقان كساني هستند كه دائماً ميان ايمان و كفر در حركتند. اين آيه و نظير آن در سوره منافقون كه مي فرمايد ذلك بانهم امنوا ثم كفروا فطبع علي قلوبهم(۲۰) تصريح دارد كه منافقان در پاره اي از مواقع حقيقتاً ايمان آورده اند. اما ايمان آنها آن قدر سطحي است كه به آساني به كفر مبدل مي شود. كما اين كه كفر آنها هم به قدري بي ريشه است كه به راحتي به ايمان مبدل مي گردد. اين تعابير نشان مي دهد كه در زندگي منافقان، جهان بيني و اصول اعتقادي اصولاً يك موضوع درجه دوم است. به همين دليل كفر و دين آنها- هر دو- عميقاً تابع شرايط محيط است و دقيقاً به خاطر همين سطحي نگري در اصول اعتقادي است كه تعابيري به غايت تناقض آميز در نگرش ديني آنها پديد مي آيد.منافقان كاري مي كنند كه دين محور تصميم گيري هاي اجتماعي نباشد، كاري مي كنند كه دين مبناي ارزش گذاري هاي سياسي قرار نگيرد و ... تعبير لايذكرون الله الا قليلاً  نيز درباره آنها به همين معنا اشعار دارد. اگر منافق حقيقتاً  يك كافر چهره پوشيده باشد، ديگر چه معنايي دارد كه ذكر خدا بگويد، هر چند اين ذكر، قليل باشد؟ پس منافقان، برعكس كافران، لزوماً  منكر دين نيستند، اما ذكر آنها ذكر قليل است. ذكر قليل در نقطه مقابل ذكر كثير قرار دارد و در لسان قرآن و روايات، درست به دليل اين كه ملاكي براي ميزان كم و زياد بودن ذكر ارائه نگرديده، مراد از ذكر كثير گسترش دادن دائمي دين در تمامي پهنه هاي زندگيست. پس منافقان مروج انديشه هايي هستند كه از گسترش نفوذ دين در عرصه هاي مختلف زندگي ابا دارد. يعني حوزه نفوذ دين در زندگي از نظر آنها محدود است. اينها بخشي از دلايلي است كه به گمان ما نشان مي دهد منافقان بيشتر از طريق طرح مسائل نظري و تئوريك و در واقع از طريق سوق دادن جامعه به سوي كبراهاي غيرديني- و نه حتي لزوماً  ضدديني- تبليغات فاسد خود را صورت مي دهند. شايد به همين دليل است كه قرآن بيش از هر چيز درصدد پاسخ دادن به سخنان و افكار آنهاست.خداوند در سوره منافقون مكرراً  مي فرمايد منافقان چنين و چنان مي گويند و در پاسخشان بايد چنين و چنان گفت.
اكنون وقت آن است به اين سؤال بپردازيم كه مراد ما از عبارت «جريان فكري و اجتماعي »كه اين قدر درباره منافقان تكرارش مي كنيم چيست. به عنوان يك نكته لطيف قرآني بد نيست يادآوري كنيم كه لفظ منافق بر خلاف الفاظي چون كافر و مؤمن حتي يك بار هم در قرآن به صورت مفرد نيامده است، بلكه هميشه به صورت منافقين يا منافقون ذكر شده است. تو گويي منافق بودن بيشتر وصف يك جماعت است تا يك فرد. به هر شكل به نظر مي رسد يك جريان فكري و اجتماعي از دو مؤلفه اساسي برخوردار است.
مؤلفه نخست، قدرت تئوريزاسيون است. منافقان كساني هستند كه نه فقط گناهكار بوده و به آن چه خداوند مي گويد، عمل نمي كنند- كه از اين جهت با ديگر فاسقان فرقي ندارند- در عين حال به نوعي، سرپيچي خود نسبت به دين را تئوريزه و توجيه مي كنند. يعني رفتار گناه آلود منافقين، فقط يك رفتار و عمل شخصي نيست. منافقين سعي دارند به طرز فكر و نوع عملكرد خود در داخل جامعه ديني وجاهت ببخشند.
مؤلفه  دوم يك جريان اجتماعي اين است كه علاوه بر داشتن قدرت تئوريزاسيون، قادرند تا در سطح جامعه تئوري ها و عملكرد خود را ترويج و تبليغ كنند. يعني يك جريان فكري و اجتماعي نه تنها داراي نظريات خاص خويش است، بلكه ديگران را نيز به افكار و اعمال خود دعوت مي كند. ممكن است كساني داراي تفكرات باطل بوده و براي رفتار گناه آلود خود توجيهاتي هم داشته باشند، ولي درصدد تبليغ و ترويج و كشاندن ديگران به سمت خود نباشند. اما منافقان كساني هستند كه دائماً  در حال بحث و گفت وگو و دعوت ديگران به سوي خويشند. اين نكته اي است كه از تمامي آيات قرآن درباره منافقان به دست مي آِيد. مثلاً  به اين آيات نگاه كنيد: و اذا قيل لهم آمنوا كما امن الناس قالوا انؤمن كما امن السفهاء(۲۱) وقتي به آنها گفته مي شود مانند همه مردم ايمان بياوريد، مي گويند آيا ايمان بياوريم مانند مردم نادان؟ به نظر مي رسد اين پاسخ منافقان به معناي رد كردن اصل ايمان نيست. چرا كه قرآن از قول همين افراد در آيه اي بالاتر مي فرمايد: و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخر(۲۲) و از مردم كساني هستند كه مي گويند ما به خدا و روز قيامت ايمان داريم. پس مراد آنها از اين كه مي گويند دين داري ما مانند مردم عوام و نادان نيست، چيست؟ پاسخ بسيار آسان است. آنها ظاهراً ايمان دارند، اما با تئوري ها و توجيهات خاص خودشان. هر چند قرآن به صراحت اين تئوري ها را باطل دانسته مي فرمايد آنها واقعاً  ايمان ندارند: و ما هم بمؤمنين.(۲۳) از همين جا مي توان فهميد كه منافقان خود را داراي شأن و منزلت فكري و اجتماعي خاصي مي دانند كه ديگران بايد از آنها پيروي كنند. اين مطلب در آيات ديگر قرآن به صراحت بيان شده است: و اذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون(۲۴) وقتي به آنها گفته مي شود در زمين فساد نكنيد مي گويند فقط و فقط ماييم كه اصلاحگريم. يعني منافقان داعيه اصلاحات اجتماعي داشته و اساساً هيچ كسي به جز خودشان را به عنوان اصلاح طلب قبول ندارند. اما قرآن در پاسخ آنها مي فرمايد الا انهم هم المفسدون و لكن لايشعرون(۲۵) همانا آنها هستند كه فساد مي كنند اما نمي فهمند. كما اين كه درباره ادعاي قبلي آنها فرمود الا انهم هم السفهاء و لكن لايعلمون(۲۶) همانا آنها هستند كه نادانند اما نمي دانند. خوب است به عبارتهاي لايشعرون و لايعلمون دقت كنيم. قرآن به صراحت به ما مي گويد كه منافقان واقعاً  خودشان را خردمند و به دنبال اصلاحات مي دانند و به نظر نمي رسد كه اين حرف ظاهري آنها باشد بلكه گويا اعتقاد قلبي ايشان است. اما قرآن آنها را نادان و مفسد مي داند، چرا؟ دقيقاً  به اين دليل كه توجيهات و تئوري هاي آنها را در قبال دين و معناي اصلاحات، باطل مي داند.
از همين جا به خوبي مي توان فهميد كه قرار داشتن در جريان فكري و اجتماعي نفاق منافاتي با نمازخوان بودن و اهل عبادت بودن افراد ندارد. حتي مي توان تصور كرد كه كساني از رجال مشهور و مهم جامعه اسلامي عملاً  عضوي از جريان نفاق باشند. چرا كه نظريه پردازان و صاحب نظران اجتماعي بيشتر در معرض ايجاد تئوري ها و تلقي هاي باطل از دين قرار دارند. به نظر من مسأله اصلي در ايجاد جريان نفاق، كبراها و استدلالاتي است كه در سطح جامعه اسلامي ترويج مي شود. در بسياري از موارد، سياستمداران و رجال مسلمان در قبال سياست ها و نقشه هايي كه براي اداره جامعه مي كشند، آن چنان كه بايد دغدغه كبراهاي ديني را ندارند. اين امر اگر تا به آن جا پيشرفت كند كه عملاً  از كبراهاي ديني دست شسته و اساساً معيار ديني را براي كبراهاي فكري خود بي مورد تلقي كنند، بايد گفت كه جريان نفاق شكل گرفته است. توجه داشته باشيد كه سياست ها و نظريات فارغ از كبراهاي ديني، لزوماً  ضددين نيست، حتي ممكن است در نهايت فايده هايي هم براي جامعه اسلامي داشته باشد، اما مراعات ديني بودن كبراها را نكردن، در نهايت مي تواند به چنين نقطه اي ختم شود. اين است كه به گمان ما در بررسي سياست هاو نظريات اجتماعي، توجه به كبراها اهميت تام دارد. به نظر مي رسد اختلاف پاره اي از اصحاب بزرگ پيامبر در قبال مسائلي از نوع خلافت از همين جا نشأت گرفته باشد. مخالفان خلافت علي بن ابي طالب- عليه السلام- به زعم مخالفت با دستور صريح خدا و پيغمبر، منكر خدا و رسالت رسول او نبودند. حتي ممكن است مخالفت خود را به خاطر نوعي مصلحت سنجي در قبال جامعه اسلامي توجيه كرده باشند كه كرده اند. اشكال اصلي كار در اين بود كه باور نداشتند براي چنين سياست هايي بايد به دين مراجعه كرد. يعني كبراهاي تصميم گيري آنها در مسائل سياسي و اجتماعي ديني نبود و بنابراين تئوري ها و تلقي هايي را از دين ترويج و تبليغ مي كردند كه براساس آنها مراجعه به دين براي تمامي تصميم گيري ها ضرورتي نداشت. بنابراين، برخلاف كساني كه گمان مي كنند هر كس كه ايراني باشد، يا نماز خوانده و شهادتين بگويد،  يا به قانون اساسي التزامي داشته باشد، خودي است، بايد گفت ملاك اصلي خودي و غيرخودي به طرز تلقي و قرائت افراد از دين باز مي گردد. هر كس به لزوم مراجعه به دين در كبراي تمامي استدلالات و سياست ها قائل است خودي و هر كس حوزه دين را محدود دانسته و در پاره اي از استدلالات و سياست ها جايي براي دين لحاظ نمي كند- مثل كساني كه قائل به جدايي دين از سياست هستند- غير خودي محسوب مي شود. از همين جا مي توان فهميد كساني كه نفاق را يك پديده كاملاً  شخصي و صرفاً مربوط به درون دل افراد دانسته و شناختن جريان فكري نفاق را جز از طريق علم غيب يا تفتيش عقايد منكرند،تا چه حد در اشتباهند. نه اينكه نفاق ريشه هايي در درون دل افراد نداشته باشد،  ولي اساساً جريان نفاق از جايي آغاز مي شود كه كبراها و استدلالات غيرديني در سطح جامعه تبليغ و ترويج مي گردد. بنابراين، شناخت جريان نفاق نه تنها مستلزم علم غيب و تفتيش عقايد نيست، بلكه اگر كسي يك بار قرآن را به دقت خوانده باشد، مي فهمد كه توصيه اصلي قرآن به مسلمانان اين است كه بكوشند جريان نفاق را در سطح جامعه شناسايي كرده با آن مقابله نمايند.

انديشه
اقتصاد
سياست
فرهنگ
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |