سه شنبه ۳ شهريور ۱۳۸۳
خانواده
Front Page

مروري بر بحران اعتماد به نفس در ميان تيپ هاي متفاوت زنان
۶ مسأله مشترك زنان
001995.jpg
تصور از خود برخي زنان تعادل ندارد آنها امتيازات و نقاط قوت خود را كوچك مي شمارند و برعكس نقاط ضعف خود را بزرگ و مهم تلقي مي كنند
در مصاحبه اي كه با جمعي از زن ها درباره اعتماد به نفس داشتيم شش مسئله مشترك زير به چشم مي خورد:
جايي كه خويشتني وجود ندارد
زني كه نمي داند «كيست» وجود واقعي خود را حس نمي كند. بنابراين ارزشي و ارجي به خود نمي گذارد. طريق سنتي جامعه ما را از مفهوم «خودت را بشناس» دور نگه داشته و فرصت خودكاوي ما را ناديده گرفته است در حالي كه در دنياي ايده آلي كه براي مردان بنيان نهاده شده اين فرصت را به وضوح در اختيارشان مي بينيم.به اين دليل زن هاي حاضر در مصاحبه يا در توصيف خود مشكل داشتند و يا خود را اين گونه توصيف مي كردند. «پر از فقدان» ،«چيزي تو خالي و پوچ» ،«زخم ديده».
ليليان رابين به عنوان يك روانشناس هم در مصاحبه اش با ۱۶۰ نفر از زن هاي ميان سال مبني بر اينكه «كه» و «چه» هستند. مشكلاتي از اين نوع داشت. بيشترشان در پاسخ دچار مشكل مي شدند و يك چهارم از آنها به كلي پاسخي نداشتند. رابين به ياد مي آورد كه پس از مدتي بالاخره با آشفتگي پاسخ هايي از اين قبيل دريافت كرد. «من چيزي تهي ام. اصلاً خودي وجود ندارد.» براي زني كه وجود خود را انكاركند، شانس تجربه اعتماد به نفس صفر است.
زن خوبي هستم اما چه فايده؟
زن هايي هستند كه با وجود تصوير ذهني خوبي از خود، از كمي اعتماد به نفس در رنج اند. راه خودشناسي اين قبيل زنان بي شك محدود است. اينان خود را براساس تورم و معيار كليشه اي جامعه هماهنگ كرده و آن را الگوي خود قرار مي دهند. مادري دلسوز، همسري مهربان، نگران و مراقب ديگران، از خود گذشته و بعد مي بيند كه اين الگوها خريداري ندارد وجامعه به آن ارج نمي گذارد. بنابراين او از راه و روشش ناراضي است. به قول يكي از آنها «زن خوب بودن در اين جامعه آش دهن سوزي نيست.» در قضاوت ما نسبت به خود، فرهنگ و سنت نقش قطعي دارند. اين را در سيماي ناراضي زن هايي با سندروم«زن خوبي هستم، خوب كه چي؟» به خوبي مي شود حس كرد.
هيچ يك از ما با طرز فكر خاصي متولد نمي شويم و هيچ كدام در خلأ ،چيزي نمي آموزيم تا خود را با آن قضاوت كنيم. اين زمينه فرهنگي است كه جنس مؤنث را الزاماً «احساساتي، غيرمنطقي، غيرماشيني و از نظر بدني ضعيف قلمداد مي كند و برعكس جنس مذكر را خشن، منطقي، ماشيني و داراي قدرت فيزيكي مي بينيد...» شواهد نشان مي دهد كه هويت جنسي اساس و پايه تصور بچه از يكسالگي و نه ديرتر از سه سالگي او مي شود و معنا و تعريف فرهنگي آن را به سرعت مي آموزد و بر مبناي همين تعريف باور او از درون يا برون خط مشخصي به كار مي افتد. فوي فرانسلا و كي فراست به عنوان دو روانشناس در اين زمينه اشاره اي دارند.
پايه درك و انديشه ما در هيچ ساخته نمي شود و تصور ما از خود به سادگي اتفاق نمي افتد. جوامع مختلف براي رفتار مناسب زن و مرد خط مشي و سيستمي دارند كه كم و بيش با هم مشترك اند. ما نيز سعي داريم رفتار و اعمال مان را براساس همان سيستم سبك و سنگين كرده و سروسامان دهيم. هيچ كس به آزادي نمي تواند از اين خوان گسترده و كامل رفتار و كردار انساني به ميل خود برگزيند. براساس تأثير خاص و دست و پاگيرشان بعضي را مناسب و منتسب به زنان و برخي را مخصوص مردان وضع كرده اند. قلمرو تجارب و رفتار تعيين شده براي زنها بسيار تنگ تر از حدود و ثغور تعريف شده براي مردان است. به اين ترتيب نقش جنسي كليشه اي براي زن ها دست و پاگير و ناتوان كننده است. در تحقيق و بررسي معروف بروورمن از هشتاد ونه نفر از متخصصين بهداشت فكر و روان خواسته شده، مشخصه هاي يك زن و مرد سالم را برشمرند، نتيجه اين بود كه يك مرد سالم داراي سي و هفت ويژگي و يك زن سالم فقط يازده ويژگي دارد و نشانه هاي سلامت در يك جنس براي جنس ديگر سلامت به حساب نمي آمد.
نشانه و ويژگي هاي مرد سالم
بسيار غيروابسته
فاقد عاطفه
عاشق رياضي و علوم
بسيار دنيايي
عاشق و شيداي نقش مديريت و رهبري
نشانه و ويژگي هاي زن سالم
احتياج مبرم به امنيت
فوق العاده آگاه از احساس ديگران
عاشق هنر و ادبيات
پاي بند و نگران ظاهر خود
نازك طبع
قضيه وقتي وخيم تر مي شود كه در فرهنگ ما زن و مرد نه فقط ذاتاً متفاوت اند، بلكه مردان به طور ذاتي ارجح تر از زن ها قلمداد مي شوند و آن وقت ويژگي هايي كه همراه مرد است يعني (عقلانيت، غيروابستگي، قدرت رهبري) چيزهايي است كه فرهنگ ما آن را مهم دانسته و به آن قدر مي نهد و آن چه به حساب نمي آيد و كمترين ارزش را دارد ويژگي هاي زن (احساساتي بودن، حساس بودن، قدرت همكاري داشتن) است.
بنابراين شگفت آور نيست اگر در تحقيقات بروورمن توصيف يك آدم سالم و يك مرد سالم همخواني دارد.يا بايد تصور از خويش را به يازده نشانه منفي محدود كنيم ويك زن سالم باشيم و يا نشانه هاي خود را به ماوراء اين ببريد و برچسب نامتعادل و نازن بودن را قبول كنيد.به اين ترتيب روشن مي شود كه اعتماد به نفس پايين زنان امري اجتناب ناپذير است. زن ها به ما گفتند با چه تلاشي كوشيده اند بر مبناي انتظارات فرهنگي زندگي كنند و در جريان كار متوجه شده اند كه آنچه را با سعي فراوان و از خودگذشتن ويژگي خود كرده اند، از ديد جامعه چقدر بي ارزش است و حالا با سرخوردگي خصوصيات مثبت خود را نيز منفي انگاشته و خود را كوچك و پست مي بينند.
در گفت وگوي مان با زنان آنها خود را اين طور تعريف مي كردند «فقط يك زن خانه دار و يك مادر.» به ندرت مي گفتند «من مادر و خانه دار خوبي ام، اما چه فايده كه كسي ارزشي براي آن قايل نيست.» و يا مي گفتند «فقط يك منشي ام.» كمتر شنيديم كه بگويند «منشي فوق العاده كارآمدي ام. اما واقعاً عادلانه نيست كه كار منشي گري اين همه بي اهميت است.» از موانع مضاعف در راه پيشرفت خود شناسي زنان، تعصبات، طبقه اجتماعي، كهولت و ساختارهاي اجتماعي كه امكانات را از دسترس معلولين دور نگاه مي دارد، مي باشد. كساني هم كه مي خواهند بالندگي خود را به خاطر رنگ پوست، شغل، يا فرهنگ خاصي حفظ كنند در تنگناي فرهنگي كليشه اي قرار مي گيرند.
بگذار بگويم چه كسي نيستم
زناني كه در همه زمينه ها شكست خورده اند بدون هيچ ترديدي شروع به منفي بافي مي كنند و  خواهند گفت: «من اصلاً جالب نيستم، با هوش نيستم، در ورزش ها هم مهارتي ندارم، در اداره مثل همه به كارم مسلط نيستم، معلوماتم مثل شوهرم نيست، اهل تفريح و خوش گذراني نيستم، به حد كافي مهربان و دلسوز نيستم، كتاب هم آن چنان كه بايد نمي خوانم، اهل فعاليت هاي اجتماعي هم نيستم...»
استانداردهاي اين گونه زن ها آنقدر بالاست كه نمي شود با آن زندگي كرد. نه تنها مي خواهند بالا باشند، بلكه حد كمال آرزوي شان است. يا مي خواهند همه چيز باشند، يا هيچ چيز يا مدام در موفقيت اند يا هميشه در حال شكست. نحوه تفكرشان به گونه اي است كه ميانه روي در موفقيت و شكست را مجاز نمي دانند. زنان سند روم«بذار بهت بگم چي نيستم» درباره عيب و نقص شان غلو مي كنند، اگر كمي اضافه وزن دارند مي گويند به طور ناهنجاري چاقم، اگر بيني بزرگي دارند، آن را زشت ترين و بزرگترين بيني مي بينند، اگر يك بار دير بيايند مي گويند كه آدم وقت ناشناسي هستند، اگر بعضي مطالب را دير مي فهمند، خود را احمق و كودن تصور مي كنند و اين رشته سر دراز دارد.
اگر از آن نظر خوبم واقعاً چيز مهمي نيست
گرچه ممكن است تصوير ذهني برخي زن ها منفي نباشد، اما باز داراي اعتماد به نفس نيستند. نمي شود آنان را متقاعد كرد كه امتيازاتشان را نيز مانند عيب و نقص شان مهم تلقي كنند. «آه، آره مي دونم صورت قشنگي دارم، روشن فكرم، معلم خوبي هستم، خيلي مهربونم» ولي اينجا به زودي مي گويند «بايد ده پوند وزن كم كنم.» و اين اضافه وزن همه ارزش هاي ديگر اين زن را بي رنگ مي كند.
تصور از خويش چنين زن هايي فاقد ساختاري متعادل است. مشكل شان در اين است كه نمي توانند علايم و نشانه هاي مثبت و معيوب را در چشم اندازي مناسب قرار دهند و نقيصه ها را به نسبت بي اهميت به حساب آورند. روي نقص ها متمركز شده و ويژگي مثبت را به گوشه اي از تصور خود مي اندازند. مهم نيست كه اين نقصان ها چقدر ناچيز است ولي برايشان مهم ترين است. گرفتار و دل مشغول عيب ها مي شوند حالا مي خواهد اين عيب ها غلو شده و كاملاً خيالي و يا حقيقي باشد. در ميان اينگونه زن ها بسيار معمول بود كه عيب هايشان را هويت خود كرده بودند و يكي از آن ها به اين شكل مطرح كرد: هيچ وقت نيست كه من وزني اضافه كنم، جوشي بزنم، يا اظهار نظر احمقانه اي بكنم، كه آن ها را خودم ندانم. زني كه با يك جوش صورت حس مي كند كه جوشي است، زني بود بسيار جالب توجه، خنده رو و سرزنده، داراي درجه دكترا و شغل مناسب. تصور از خود او پر از نكات مثبت،با وجود اين فاقد اعتماد به نفس است. انگار اين زن خود را از درون نيز پيچيده مي بيند. زيرا ساختار تصور از خويش او به شكل فاحشي دچار پيچيدگي است. «بالا بردن تمايل» يعني تمايلي كه شخص به امتيازات خود ارزش نهد. نتايج يك تحقيق نشان مي دهد تمايل والاگرايي در مردها بسيار قوي است. به اين شكل كه اگر مردي در زمينه خاصي- مثلاً ورزش مقام برتري پيدا كند، تمام تلاشش اين است كه با جلوه دادن و مهم شمردن خود ورزشي اش، تصور از خود و به موازات آن اعتماد به نفس خود را افزوني بخشد. و زن درست برعكس اين است. زن مي گويد «مهم نيست كه من در آن زمينه خوبم.» آن چه براي زن هاي بي شماري اهميت دارد، زمينه يا زمينه هايي است كه در آن كمترين رتبه را مي آورند و اين مقياسي مي شود براي كل ارزش آن ها.
ديگر آن من سابق نيستم
گاهي جابه جايي تصور از خويش اعتماد به نفس زنان را پايين مي برد. حوادث بزرگي مثل طلاق، برداشتن سينه به علت بيماري سرطان و غيره باعث جابه جايي تصور از خويش مي شود. اين موضوع به دو دليل مي تواند مسأله ساز شود. اول آن كه مدت ها طول مي كشد تا شخص باورهاي نويي را در تصور خود جايگزين كند و باز مدت ها وقت لازم است كه متقاعد شود و خود تازه خود را قبول داشته باشد.اگر اعتماد به نفس جهاني زني بالا بوده، اعتماد به نفس پايين او كه در اثر جابه جايي تصور در خويش ايجاد شده زودگذر است. اما اگر اين زن سابقه اعتماد به نفس پايين دارد، مشكل فراواني براي تطبيق اين تحول خواهد داشت. بستگي به خصوصيات و خلق و خوي ما دارد كه چگونه با مسايل كنار بياييم و تطبيق اين تغييرات را براي خود مشكل يا آسان كنيم. براي زني كه در اثر تصادف معلوليت دايم پيدا كرد يا دچار سرطان و بيماري ام-اس و يا رماتيسم و بيماري هاي ديگري كه اثرشان طولاني و متراكم است، شده جابه جايي تصور او جدي و اعتماد به نفس پايين اش، بادوام خواهد بود. مرگ عزيزي و يا به هم خوردن رابطه اي نيز جابه جايي تصور از خود را باعث مي شود. و در چنين حالتي خود را سرزنش مي كند چون دوست ندارد درمانده و غمگين باشد.در همين زمينه يكي از زنان مي گويد: هميشه فكر مي كردم آدم پرتحملي هستم و مي توانم با بحران ها به خوبي مواجه شوم. اما بعد از فوت مادرم حال خرابي داشتم. نمي توانستم به زودي به حالت سابق برگردم و چون هميشه گرفته و خسته و اسباب دردسر اطرافيانم بودم، احساس وحشتناكي داشتم. منتظر بودم كه خوشحالي و انرژي اوليه ام را بازيابم و چون نمي توانستم خود را سرزنش مي كردم و مي ترسيدم نكند مثل گذشته نشوم. خيال مي كردم كه اين تجربه عظيم مرا براي هميشه عوض كرده، حالا از بسياري جهات مثل قبل شده ام، ولي در عميق ترين قسمت وجودم سايه اي از غم و شكنندگي وجود دارد غمي كه قبلاً نداشتم و خيال هم نمي كنم دوباره مثل گذشته شوم.
خستگي نيز مي تواند علت جابه جايي ذهني شود و اعتماد به نفس را پايين برد. زيرا در موقع خستگي، ناخوشي و كمبود انرژي احساس بدي به ما دست مي دهد. خود را سرزنش مي كنيم و به باد انتقاد مي گيريم. احساس ناامني، نگراني و نارضايي و آسيب پذيري در اثر خستگي زياد ايجاد مي شود. تحولاتي خوب مثل ازدواج، تغيير شغل، داشتن نوزادي تازه، اشتغال به تحصيل دوباره تصور از خويش را جابه جا مي كند و براي تطبيق با آن ها دچار اشكال مي شويم. بالا رفتن سن در زنان عامل جابه جايي و اختلال در تصور مي شود. آن هم در فرهنگي كه اين همه وحشت از دوران پيري را موجب شده است.
نمي دانم مي خواهم چه كسي باشم
همان طور كه بحران اعتماد به نفس مي تواند مشمول نياز به تعديل و تنظيم مقوله «ما چه كسي هستيم» قرار بگيرد، فرد مي تواند با تغييري در تصوير ذهني خود «چه كسي مي خواهم باشم» دچار بحران ناگهاني شود. زني در محيطي بار آمده كه ازدواج را براي او ارزش آفرين و افتخارآميز جلوه داده اند. بعد اين زن تصميم مي گيرد براي حفظ موقعيت شغلي مورد علاقه خود در يك سازمان تبليغاتي، مجرد بماند و مي داند اين كاري است كه براي او موفقيت آفرين است. بين بيست تا سي سالگي از اين انتخاب خود خوشحال است و از خود ايده آل اش به عنوان زني شاغل، غير وابسته بسيار راضي است. ولي با نزديك شدن به پايان سي سالگي از رضايتش كاسته مي شود. او در اين مرحله ارزش شغلي اش را زير سؤال مي برد و بيشتر و بيشتر به فكر مي افتد كه كاش انرژي اش را در مسير ديگري كه براي جامعه مفيدتر است به كار مي انداخت. مثل آموزش به معلولين، تبليغ براي تساوي حقوق نژادي. و وقتي دارد به پايان شكوفايي بچه دار شدنش مي رسد، مي انديشد كه آيا واقعاً نمي خواهد بچه دار شود؟ با درگذشت پدرش در دو سال پيش تشتت فكري او مضاعف مي شود، مادرش به طور جدي بيمار مي شود و نياز به مواظبت دارد. اين كه به شهر خود برگردد و مواظب مادرش باشد، موضوع را بغرنج مي كند. ولي به هرحال مي داند كه باطناً مي خواهد از مادر مواظبت كند و نيز اين كه شغل خود را تغيير دهد و تا دير نشده بچه دار شود.
خود ايده آلي اين زن در نوسان است . در اين كار مردد است. تصوير ذهني اش را با خود ايده آلي مقايسه مي كند. خود را به صورت كسي كه شغلش كمك رساني به مردم است و يا دختري مراقب و دلسوز مادر است مي بيند. احساس نامطلوبي به او دست مي دهد. اين زن تا زماني كه تصميم بگيرد كدام ايده آلش را مي خواهد دنبال كند و تا وقتي در اين راه قدم بردارد كه به هدف هايش نزديك تر شود. احتمالاً تجربه اعتماد به نفس پايين جهاني اش ادامه دارد. در حين تصميم گيري براي انتخاب زندگي ايده آل هايمان در مراحل مختلف زير سؤال رفته و درتغييرند. در نتيجه اعتماد به نفس يا تحت فشار است و يا لرزان و ناپايدار.
زني كه خود را وقف شوهر و بچه مي كند، زني كه خود را وقف كار خود مي كند، زني كه خود را وقف كارهاي مذهبي و يا تحولات سياسي مي كند، همه به نظر متفاوتند، اما روزي همه بيدار مي شوند و از مي پرسند «اين است همه آن چه كه فكر مي كرديم.» وقتي به رشد و بلوغ فكري مي رسيم گاه و بيگاه مكثي مي كنيم و از خود سؤال مي كنيم كه «راستي معني زندگي چيست؟ آيا زندگي خوبي گذرانده ام آيا كارهايي بود كه بايد براي زندگي مي كردم؟» اين گونه سؤالات طبيعي و نشانه سلامت است. ولي با همه كوشش و تلاشمان در مشكل يافتن جواب، در طي دوران زندگي مشكل ديگري هم داشتيم و آن اين بود كه خود را قبول داشته و به خود ارج نهيم.
نويسندگان : مري الن دانون ،ليندا تي سن فورد
ترجمه : منير تيموري


|  اقتصاد  |   انديشه  |   خانواده  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |