دوشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۸۸
مهمانشهر
Front Page

۲ -اما...
بعضي وقت ها آدم دلش مي گيرد، خستگي به تنش مي ماند. اين در و آن در زدن براي به چنگ آوردن اطلاعات و سر و سامان دادن به دستمايه اوليه يك گزارش كار متداول همه روزنامه نگاران است. حتي دويدن و به در بسته خوردن هم كه در اين مسير پيش مي آيد، طبيعي است براي ما. اما اينكه قرار و مدار بگذاري و راس ساعت مقرر خودت را برساني و يك جمعيت را در انجمن خيريه ببيني و نتواني پاسخي براي دو، سه سوال ابتدايي ات دست و پا كني و همه چيز را به فرداي آينده موكول كنند مايه هاج و واج ماندن است. دوباره سوال هايت را مرور مي كني. مگر مي خواهي چه بپرسي كه جوابت را به فردا روز حواله مي دهند. چرا ما همه چيز را پيچيده مي كنيم و مي كشانيم به پستو و پسله ها. مگر چه اطلاعات كليدي و حساسي قرار است در حيطه يك روستاي هزار نفره و مهاجرت عده اي از اهالي آن به تهران فاش شود كه نيازمند هماهنگي و از اين قبيل مفاهيم است.
اول فكر كرديم اين وضعيت به خاطر برنامه راي گيري و انتخاب هيات مديره صندوق قرض الحسنه انجمن خيريه بنيس است، اما واقعيت جاي ديگري پنهان بود. چرخه معمول امور اداري و حضور رئيس اتحاديه خيلي راحت و آسوده مي تواند نا و نفس هر پرسش سهل و ساده اي را بگيرد و خبرنگار را دور خودش بچرخاند و به سرگيجه بيندازد؛ چرخه اي كه حضورش لااقل در عرصه يك انجمن خيريه كارآمد نيست. اين حرف ها و سخنان گلايه نيست، بلكه تلنگري است به همه عرصه هايي كه درگير اين وضعيت هستند. انجمن خيريه بنيس با اين همه و با تمام بنيسي ها در نظرمان محترم است، اما بي مهري ها هم ناراحتمان مي كند، هر از گاهي... .

۱-انجمن خيريه بنيس
در ابتداي خيابان شريعتي، جايي كه هنوز به خيابان طالقاني نرسيده ايم، ساختمان 4طبقه بزرگي است كه بر سردر آن نوشته انجمن خيريه بنيس. يك ساختمان بزرگ كه در آن باز است و عده اي از مردم در حال رفت و آمد در آن هستند. وارد كه مي شوي، بنيسي ها را در آن مي يابي. عده اي از مردم كه از جايي دور و در 580 كيلومتري تهران به اينجا آمده اند، در اين جا براي خود امكانات زيادي فراهم كرده اند. اين انجمن داراي 6 هزار متر بنا است. تمام مراسم عروسي ها و ختم هاي بنيسي ها در آن برگزار مي شود. اين انجمن صندوق قرض الحسنه دارد و به اعضاي خود كه همگي بنيسي هستند وام هاي بدون سود اعطا مي كند و سرمايه گذاران آن هم از بنيسي ها هستند. اين صندوق شعبه اي در روستايشان دارد تا مشكلات مردم بنيس را هم حل كند. ستاد درمان انجمن هم با 48 پزشك بنيسي در اين انجمن فعال است. آنها حدود 80 مهندس مشاور دارند كه در موسسه عمران و آباداني بنيس فعالند. تمام هزينه اين خيريه از طريق اعضا تامين مي شود، اعضايي كه در تهران به فعاليت هاي اقتصادي مشغولند. حاج جعفر طيار يكي از خيرين بنيسي است. او كل املاك و دارايي هاي خود كه شامل زميني به مساحت 21 هزار متر واقع در خيابان خاوران است را به اين انجمن اهدا كرده است. شايد اتحاد و انسجام بنيسي ها كمتر ديده شود. آنان به خود مي بالند. همگي مي گويند كه نمي توانند تكيه بر جاي بزرگاني چون مرحوم درخشاني و ديگران بزنند. شايد اين گفته آنان به دور از تعارف، حقايقي راهم در بر داشته باشد. آنها در تهران و در اجتماع اين شهر بي  كران، جمعيتي را براي خود پي ريخته اند و به آرامي روزگار مي گذرانند.

تايپ، تكثير، زيراكس و اوزاليد از كجا شروع شد؟
يك روستاي هزار نفره به نام بنيس 
آنها به تهران آمدند و امروزجمعيتشان در تهران بسيار بيشتر از روستاي كوچكشان است 
015142.jpg
ماني راد
رفتنش از روستاي ارونق انزاب، بي توشه بود و بي زاد راه و چشم هايش پر بود از افقي كه در دوردست ردي مبهم از خورشيد و آسمان را داشت. او مي رفت و در دست هايش هيچ چيز نبود. نه سرمايه اي و نه حتي تجربه اي اندك. تنها معصوميت روستايي اش را با خود مي برد. سال ها بعد هنگامي كه او درتهران و در اطراف ميدان توپخانه، روبه روي اجاق شيريني پزي، بر چهره اش تاريك و روشن گرماي تنور مي رقصيد به جاده اي انديشيد كه در شمال چول و در جنوب صحراي گيول داش قرار داشت. همين جاده بود كه براي نخستين بار او را با خود به تفليس برد؛ به شهري در سرزمين اجانب، تفليس اواخر قرن نوزدهم. شهري كه مركزي براي تجارت شده بود.

او هم در انديشه روزهايي درخشان به تفليس رفت. به شهري در شمال درياي خزر. اينكه در تفليس چه كرد و چه شد كه دختري از آن ديار را به همسري برگزيد، داستان گمشده اي است كه تاريخ در دل خود نگه داشته است. اما در آنجا بود كه به كار قنادي روي آورد. مي توانيم تصور كنيم كه در آنجا، پس از چند روز، به مغازه قنادي رفت و كارش را به عنوان شاگرد آغاز كرد. يا مي توانيم تصور كنيم كه يكي از آشنايان قديمي را ديد و توسط او به كار قنادي روي آورد. يا حتي مي توانيم فكر كنيم كه سال هاي سال در آنجا به كارهاي مختلف مشغول شد و پس از آشنايي با دختري از آن سرزمين، قنادي را به توصيه او آغاز كرد. اما مهم اين است كه او زماني كه دوباره عزم سفر كرد، ديگر نه بي تجربه بود و نه بدون سرمايه. چند سال كار و تلاش در تفليس از او مردي كارآمد ساخت و انساني باتجربه.
زماني كه دوباره تصميم گرفت تا به كشورش برگردد، همسرش را همگام خود كرد و به سرزمين اش برگشت. دوباره پس از چند سال پا در همان جاده تنگ و باريك گيول داش گذاشت و با دست به سرزمين اش اشاره كرد و به همسرش گفت: اينجا سرزمين من است. او پس از سال ها آمد. دوباره به سرزميني كه سال ها در آن زيسته بود و رشد كرده بود برگشت، با همسري كه سال هاي بسيار در كنارش بود. او فرزندي نداشت. شايد همين مساله كافي بود تا او ديگران را به ديده فرزندانش بنگرد و تمام توانش را در تربيت و بالندگي آنها صرف كند. او آمده بود و در ابتداي جاده اي ايستاده بود كه به روستايش منتهي مي شد. دستي بر پيشاني كشيد.
از بلنداي جاده مي ديد كه ارونق انزاب، مثل يك شهر تكه تكه شده، در سينه كش كوه هاي اطراف آرميده است. آخرين نفس هاي آسودگي در سينه اش نشست و به سمت روستايش حركت كرد، از همان جاده؛ اما نه مثل روز آغازين.
زمزمه هايي براي يكدلي 
هنوز حاج مصيب درخشاني از تفليس نيامده بود و چندان در بنيس نمانده بود كه دوباره پا در جاده گذاشت. به راه افتاد و همراه همسرش به تهران رو كرد. او به تهران آمد. در تهران مغازه اي خريد و شروع كرد به پخت و پز شيريني. در روزهايي كه در اطراف ميدان توپخانه در مغازه اي كوچك هر روز صبح به كار مشغول مي شد و با پيش بندي بر سينه به فعاليت مي پرداخت، نتوانست خاطرات دور و درازش را از تفليس فراموش كند. اگرچه حضور همسر گرجي تبارش، به يادآوري هميشگي روزهاي تفليس كمك مي كرد، اما اين باعث نشد كه دل از تهران بكند و دوباره برگردد به تفليس. او در تهران ماند و شيريني پزي را پيشه اش كرد. هنوز مدت زمان زيادي از حضورش در تهران نگذشته بود كه او به فكر افتاد همان حلواي معروف بنيس را به شيوه تفليسيان در تهران به وجود آورد. به ويژه اينكه مردي ديگر به نام ناصري كه اهل جاسب بود از چندي قبل،  ترحلوايي مي پخت به نام حلواشكري و همين شايد باعث شد كه او سوداي رقابت در سر بپروراند و حلواشكري شاهين را پي ريزي كند و تا مدت ها تهراني ها را به دست پخت اش عادت دهد.
پس از سال ها حضور در تهران حاج مصيب درخشاني توانست اعتبار فراواني به دست آورد. او اما هيچگاه روستايش را فراموش نكرد. زماني كه او در تهران به ثروتي بسيار دست يافت، دوباره به سرزمينش رفت؛ به ارونق انزاب. او مدارس بسياري در آنجا بنيان نهاد.
ساختمان هاي بسياري ساخت و راه آنجا را آسفالت كرد و بسياري از امكانات فرهنگي را به آنجا برد. شايد سال ها بعد هنگامي كه عده اي از بنيس راه افتادند و آمدند تهران، هنوز مرهون زحمات و فعاليت هاي اين مرد بودند. آنها در مدارسي كه مرحوم درخشاني ساخته بود تحصيل كردند و دانش آموختند و آمدند تهران تا تحت حمايت مرحوم اسوديان و مرحوم عزيز گلنبر به كار چاپ و تكثير نقشه روي آورند. آنها هيچ گاه زحمات حاج مصيب درخشاني را فراموش نكردند.
او بود كه اولين زمزمه هاي اتحاد و دوستي را در گوش مردمان سرزمين اش خواند و به آنها آموخت كه چگونه تلاش كنند و در كنار هم باشند و در ديار غريبي مثل تهران چگونه مونس دردها و همدم شادماني هاي هم باشند.
شايد پس از مرحوم درخشاني، حاج نجف بياضيان كه خود از كساني بود كه مرهون فعاليت هاي مرحوم درخشاني بود، درس هاي انسان دوستي و مردمداري و كمك به ديگران را سرلوحه كارش قرار داد و از زندگي آن مرد بزرگ، درس هايي بسيار آموخت و به امور خيريه روي آورد. آنها به اتفاق بسياري ديگر و دست در دست و نسل اندر نسل روزگار خوشي را براي بنيس به ارمغان آوردند. آنها مرداني بودند كه روزگاري بنيس اين روستاي دورافتاده به حضورشان مي باليد و امروزه، ديگر حتي سايه اي از آنها باقي نمانده. چه آن روزها كه تهران پايگاهي شد براي حضور عده اي از تجار و بازرگانان ايراني و چه روزهايي كه به تدريج تهران از هر نژاد و قوم پرمي شد، همواره نام و نشان عده اي از بزرگان بر زبان ها بوده. شايد امروز هيچ كس نتواند جايشان را بگيرد؛ حتي بازماندگاني كه داعيه بزرگي دارند.
مهاجران و جاذبه دوحرفه متفاوت 
حوالي سال 1335 است. تهران اولين قدم هايش را به سمت جهان جديد برداشته. هر روز شهر با اجتماع آدم ها گسترش مي يابد. طرح لباس ها مدت هاست كه عوض شده و در خيابان به جاي آدم هايي با شنل هاي بلند، كساني هستند كه كت و شلوار مي پوشند. در خيابان فردوسي، نزديك ميدان توپخانه مغازه اي است كه متعلق است به شخصي به نام مهندس شيدايي.او در اين مغازه به تهيه نقشه هايي از ساختمان هاي جديد مي پردازد. مرد ديگري به نام اسوديان دراين مغازه مشغول به كار است. او با مهندس شيدايي كار مي كند. تمام نقشه هايي كه از ساختمان هاي در حال احداث تهيه مي شود، توسط او چاپ و تكثير مي شود. اسوديان زيرنظر مهندس شيدايي اين كار را آموخته است. عزيز گلنبر هم هر از گاهي به مغازه سر مي زند و به سطل هاي آمونياك داخل مغازه سرك مي كشد تا كار چاپ نقشه ها با دقت بيشتري انجام گيرد. در اين مغازه است كه اسوديان روز به روز با همكاري مهندس شيدايي فعاليتشان را گسترش مي دهند و روز به روز به كارها افزوده مي شود. اين اولين مغازه تكثير و كپي در تهران است. اسوديان اصلا بنيسي است. روستايي گمنام در منطقه ارونق انزاب و در 3 كيلومتري شبستر. اگرچه او متولد تهران است، اما روستايش را هنوز در خاطر دارد. به تدريج اين مغازه كارش را گسترش مي دهد و اسوديان هم به تنها كسي كه در كار كپي و تكثير فعال است تبديل مي شود. يك مغازه كوچك در حوالي ميدان توپخانه. از قرار معلوم اين مغازه نقطه شروعي است براي بنيسي كه فعاليت جديدي را آغاز كنند. از سويي ديگر، در بنيس كه به لطف كارهاي عام المنفعه مرحوم حاج مصيب درخشاني مدارسي ساخته شده است و آموزگاراني مجرب در آن به تدريس مشغولند، جوانان بسياري دانش آموخته اند و آماده كار. آنها براي فعاليت و در جست وجوي كاري درخور روانه تهران مي شوند. برخي به كار خواربار مشغول مي شوند و عده اي ديگر هم نزد اسوديان مي روند. آنها در آن مغازه، طرز تهيه كپي از نقشه ها را مي آموزند و پس از مدتي با رموزكار آشنا مي شوند. شايد اين مغازه، اولين نقطه براي بنيسي ها باشد تا سال ها بعد تايپ و تكثير را در اختيار خود بگيرند و اين كار را درتهران به عنوان يك فعاليت اقتصادي پيشه كنند. در اين مغازه است كه دومين نسل از بنيسي هاي مهاجر به تهران، كارآموخته مي شوند و اولين ستون هاي اجتماع بنيسي ها پي ريزي مي شود. سال ها در آن مغازه كار كردن با دستگاه هاي اوليه و تكثير تعداد اندكي نقشه، از آنان روحيه اي مقاوم ساخته. اگرچه آنها اين روحيه را طي سال ها زندگي در بنيس پشت به پشت به ارث برده اند، آنان اكنون از توانايي بسيار برخوردارند.حضورشان نه در حوزه تايپ و تكثير كه در صنايع غذايي نيز چشمگير است.
مهاجرت يا گسترش مرز
بنيسي ها، اگرچه به يمن حمايت حاج مصيب درخشاني امروزه صاحب نفوذ زيادي اند و همواره از مرحوم درخشاني به نيكي ياد مي كنند، اما اين تنها نقطه اتكاي آنان نيست. عده اي ديگر و در هيات نسل دوم بنيسي هايي كه به تهران آمدند، اقدامات بسياري انجام دادند تا اين جماعت روز به روز صاحب توانايي هاي بيشتري شوند. حاج نجف بياضيان، تيمسار حاج علي جاويدان، حاج احمد حكيم زاده، حاج يوسف حاج لوي، رضا قلي علي آبادي، حاج حسين قلي زاهدي و حاج حمدالله رسول لوي. آنان هم اكنون در تهران بيش از 7 هزار نفرند. اين در حالي است كه روستاي بنيس در حال حاضر جمعيتي بالغ بر هزار نفر دارد. انگار هر جوان و هر كسي كه در بنيس بوده، به تهران آمده و با حمايت از همديگر روز به روز گسترش بيشتري يافتند و داراي قدرت بيشتري شدند. هم اكنون عمده مغازه هاي تايپ و تكثير متعلق به آنان است. فقط كافي است كه داخل يكي از آن مغازه ها برويد و متوجه شويد كه به زبان تركي در حال صحبتند. علاوه بر آن صنايع غذايي بسياري در اختيار آنان است. از سوپرماركت هاي متعدد تا كارخانه هاي بزرگ توليد مواد خوراكي. الان آنها اينجايند، در همين تهران، اگرچه بيش از هرچيز سختكوشي آنان سهم بسزايي در شكل گيري آنان داشته، اما نبايد فراموش كرد كه آنها بسيار با هم متحدند. بنيس روستايي است كه فقط زماني كه با آنان همكلام شوي شنيده مي شود. اين روستاي كوچك امروزه مرزهايش را حتي در تهران هم گسترده است. بنيس فقط روستايي در 3 كيلومتري شبستر نيست. بنيس بخشي از تهران است. بخش قدرتمندي از اين شهر بزرگ.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   درمانگاه  |
|  مهمانشهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |