سه شنبه ۱۷ شهريور ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۸۹
ستون ما
تلنگر
پژمان راهبر
۱( مثال دم دست، استخدام مديراني است كه المپيك پيشين را در سيدني برگزار كردند. آنها براي رويداد مشابهي كه قرار بود 4 سال بعد در كشوري ديگر برگزار شود، با حقوقي در شان يك مدير اجرايي درجه اول، در سطح جهان، به يونان رفتند و در كار خود به شدت موفق بودند. به نظر شما بهاي آبرويي كه يونان در المپيك به دست آورد چقدر بود؟ مثال دم دست ديگر اما استخدام مديري بود از همان كشور براي تدوين يك طرح ملي در ايران. او با حقوق بسيار بالا و امكانات غيرمعمول به ايران آمد و با جمعي از كارشناسان و با هزينه اي نزديك به يك ميليارد تومان محصولي ارايه داد كه كاملا رد شد. چيزي كه يك منتقد درباره اش نوشت، ضعيف تر از پايان نامه ليسانس يك دانشجوي باهوش متوسط.
۲( چين كشور عجيبي است. كشوري با جمعيت يك ميليارد و خرده اي كه همين خرده اي ناقابل چند برابر شمار مردمان كشورهايي مثل ماست. تصور اينكه اين همه آدم با صلح و صفا كنار هم زندگي مي كنند، كمي عجيب است، اما به عقيده آنهايي كه به چين سفر كرده اند، اين همزيستي چيز شگفت انگيزي نيست. آنچه مايه تعجب است، روحيه چيني است. آنها آرام، مهربان و وظيفه شناسند. مردمي كه شايد برق چشمان و هوش ايرانيان را نداشته باشند، اما جهاني را تسخير كرده اند. خبر صعود چين تا پله دوم ورزشي جهان در المپيك خبر عجيبي نبود و احتمالا هيچكس از خبر برتري آنها و كنار زدن آمريكا در المپيك 2008 چين يكه نخواهد خورد.
۳( اگر جمله مشهور طرفداران توسعه پايدار كه مي گويند توسعه فرايندي است كه در مغز انسان ها رخ مي دهد را بپذيريم، به نكات جالبي مي رسيم. براي تلطيف بحث مثال بعدي نيز ورزش است؛ عموما درخشش رشته هاي انفرادي در ايران وابسته به ظهور تك ستاره هاست، ضمن آنكه در ورزش هاي گروهي اصولا ما محلي از اعراب جهاني نداريم. اما اگر چند سال بگذرد و روزگار تك خالي (مثل رضازاده( در دامن ما نيندازد... حاصل را قبلا به چشم ديده ايم. تعميم اين بحث به مسايل مديريتي اجتماعي كاملا به جاست. اما با توجه به جميع جهات آن را برعهده خودتان مي گذاريم!
۴( از آن روز كه كره كشوري در رديف ايران و شايد پايين تر بود، زمان زيادي نمي گذرد. مقاله اي كه در ايرانشهر خواهيد خواند، فريادي است از ته قلب يك ايراني كه پس از سفر به آسياي جنوب شرقي روزها به حركت شتابناك آنها كه مثل يك دونده سرعت به سمت هدف مي روند، فكر مي كرد. اين مقاله تلنگري است!
تلفن تحريريه ايرانشهر: 90-2059386
(داخلي۵۰۸(

نمابر ايرانشهر: 2058811

وقتي كه ما داشتيم با يك لايحه شش ماهه همه مشكلات بشر را حل مي كرديم:
آنها مي  خواستند يك فنجان چاي بنوشند
... چند روزي كه توي سئول گشتم، متوجه شدم حرفش رنگي از جديت هم داشته. مثلا اينكه دو ماه پيش مدير عامل كمپاني رقيب آنها (هيوندايي( به خاطر متهم شدن به عدم كفايت، خودش را از طبقه بيستم به پايين پرت كرده بود
015170.jpg
دعوت به صرف يك فنجان چاي، در همه جاي جهان نوعي ابراز محبت صميمانه تلقي مي  شود كه نپذيرفتن آن كار مودبانه اي نيست.اغلب هم منظور از يك فنجان چاي يك ميهماني ساده است كه تكلف ها و محذوريت هاي معمول ميهماني هاي جدي و رسمي را ندارد.اما در كشور كره اينگونه نيست. صرف چاي در اين كشور، مراسمي است بسيار پرتكلف و طولاني كه براي ديگر مردمان جهان شگفت انگيز و رازآميز است. بعضا هم شايد اينگونه انگاشته شود كه اين همه طول و تفصيل و مقدمات و موخرات طولاني براي نوشيدن يك فنجان چاي، قدري زايد است. اما نكته اين است كه اگر شما كره اي باشيد، وقتي مي خواهيد يك فنجان چاي بنوشيد، انگار كه هيچ خواسته ديگري از زندگي نداريد و با همه شور و اشتياق تان براي زندگي، مي  نشينيد و يك فنجان چاي مي  نوشيد.

خوش قلب 
چند سال پيش دولت ايران متعاقب بالا گرفتن يك موج رسانه اي در زمينه افزايش شمار بي  خانمان ها و متكديان در سطح شهر، برنامه اضطراري و ويژه اي را براي تصويب به مجلس فرستاد موسوم به لايحه فقرزدايي. طي اين لايحه دولت خودش را مكلف مي  كرد در مدت شش ماه سيماي جامعه را از زنگار فقر پاك كند. اين لايحه شورانگير ولوله اي در مجلس برانگيخت و خيلي زود هم تصويب شد. بي  ترديد طراحان و تصويب كنندگان اين لايحه انسان هايي شجاع بودند. از آن جهت كه فقط شجاعت است كه به آدمي اميدواري و خوش بيني مي  دهد. آنها همچنين قلب هاي پاكي داشتند، به اين خاطر كه مي  خواستند جسورانه و خيلي زود تكليف فقر را در كشور يكسره كنند و سيمايي مرفه و متمكن به جامعه ما بدهند.
متمركز
ابزار و ادوات لازم براي دم كردن چاي به سبك كره اي، متعدد و متنوع بوده و مثل ديگر نقاط جهان منحصر به قوري و كتري و فنجان نيست. البته شايد براي اينكه بدانيم فرآيند دم كردن چاي توسط كره اي ها از كجا آغاز مي  شود، بايد به خيلي عقب تر برگرديم؛ از داخل مزرعه، زمان كاشت، شرايط اقليمي كه بوته چاي از سرگذرانده و نوع خاكي كه اين بوته در آن رسته در كيفيت فرآورده اي كه به دست مي  آيد، بسيار موثر است. در كره نيز مثل سريلانكا و برخي ايالت هاي جنوبي هند چاي شناس ها از موقعيت اجتماعي ممتازي برخوردارند. بعضي از آنها جز چاي شناسي شغل ديگري ندارند، با اين وجود از جمله اقشار متمكن جامعه محسوب مي  شوند. كار آنها اين است كه در مراكز عمده فروش چاي، تجارتخانه هاي بزرگي كه در آنها فقط چاي خريد و فروش مي  شود، به كارشناسي كيفيت و قيمت چاي بپردازند. كسي كه در اين تجارتخانه ها قصد خريد يك محموله چاي را دارد، قدري از آن دم كرده و در اختيار يك نفر از همين چاي شناسان قرار مي  دهد. چاي شناس با نوشيدن چند قطره از چاي تازه دم با دقت توضيح مي  دهد كه اين چاي متعلق به كدام منطقه بوده، جنس خاكي كه در آن رسته است چه ويژگي هايي داشته، در دوره رشد بوته آن، آب و هوا چطور بوده است، صبح چيده شده يا غروب، بعد از چيده شدن چند ساعت در هواي آزاد بوده، تحت چه فرآيندهايي خشك شده، در دوره فرآوري چه عواملي در تعيين رنگ و بوي آن نقش داشته و دقيقا چه مدت را در انبارها باقي مانده و در اين مدت وضعيت رطوبت و نور انبار چگونه بوده است و در نهايت اينكه اين چاي چه قيمتي دارد و براي دستيابي به بهترين طعم و رنگ آن بايد به چه صورت دم شود.
تاريخ 
محو فقر، قاعدتا كار خيلي آساني نيست. وقتي كه مي  گوييم در جايي پروژه فقرزدايي با موفقيت انجام شده، يعني اينكه آنجا مردم همه در سر پناه هاي مناسب زندگي مي  كنند، يعني چقدر كار؟ فقط در تهران ميليون ها شهروند هنوز مستاجر هستند وبيش از 70 درصد خانه ها نيز فرسوده بوده و با اندك لرزه اي در زمين ممكن است بر سرساكنان آنها فرو بريزند. پس كار اول اين است كه ميليون ها خانه جديد ساخته بشود و 70 درصد خانه هاي موجود در تهران نيز خراب شده و از نو محكم و ضد زلزله  ساخته شوند و اين فقط در تهران است كه زرق و برقش رشك حتي متمكنان ولايات آباد را نيز برمي انگيزد.
جز مسكن، تغذيه نيز مشكلي است كه براي فقرزدايي بايد براي آن فكر كرد. چندي پيش بود كه اداره كل مربوطه در وزارت بهداشت اعلام كرد از جمعيت هفتاد ميليوني كشور حدود يك سوم سوء تغذيه فيزيكي دارند و يك سوم نيز سوء تغذيه شيميايي. يعني ثلث جمعيت كشور نيمي از شكم شان هميشه خالي است و ثلث ديگر آنچه كه مي  خورند فقط به كار خواباندن قاروقور شكم برمي آيد و بس. هر روز، از امروز تا ابد، صبحانه، نهار و شام نزديك به پنجاه ميليون آدم را تامين كردن، كار ديگري بوده كه قرار بود آن لايحه شش ماهه انجام دهد. اين لايحه لابد قرار بوده بهداشت مردم را هم سامان دهد. شما خواننده اين سطور احتمالا تا حالا هيچ بيمار مالاريايي را از نزديك نديده ايد، اميدواريم هرگز هم نبينيد.
خوشبختانه مالاريا در 95 درصد جهان ريشه كن شده است. در آن 5 درصد ديگر هم لابد چندان به طول نخواهد انجاميد كه ريشه كن شود. بخشي از اين 5 درصد مناطقي از ايران همچون سيستان و بلوچستان است كه به تازگي مواردي از مالاريا در آن پيدا شده است. نه اينكه ما در شمار مناطق بهداشتي و بدون آلودگي جهان، اما دست كم اينكه جزو همين 5 درصد مناطق مالاريايي نباشيم، كارسترگ ديگر آن لايحه شش ماهه است.
جز مسكن، تغذيه و بهداشت، مردم به آموزش هم احتياج دارند. آيا مي  دانيد يكي از همين مهر ماه هاي اخير بود كه اعلام شد 18 درصد كودكان لازم التعليمي كه انتظار مي  رفته براي پايه اول ابتدايي ثبت نام كنند، اصلا به مدرسه مراجعه نكرده اند؟ آنها كجا هستند؟ چه مي كنند؟ چه خواهند كرد؟ در آينده با چه حسي از اشتياق يا ترس، اگر هر كدام از آنها را ببينيم در چشم هايشان خيره خواهيم ماند؟ بگذريم از اينكه اصلا مدرسه يا دانشگاه در وضعيتي كه حالا هست چقدر مي    تواند تاثير بگذارد بر حسي از احترام كه فارغ التحصيلان آتي برمي انگيزند!
و جز اينها، آدمي نيازمند تفريح و فراغت نيز هست. مي  دانيد مردم ايران به طور متوسط سالانه چقدر مطالعه مي  كنند؟ نيم دقيقه، بله نيم دقيقه، جالب است، نه؟ و تازه مطالعه جزو تفريحات پر هزينه نيست كه بگوييم مردم پولش را ندارند، يا پرمساله كه بگوييم انجامش بايد وشايد دارد. مي دانيد مردم ايران تا چه حد به مسافرت هاي تفريحي مي   روند؟ يك بيستم متوسط معمول جهاني (برمبناي شاخص سازمان جهاني جهانگردي .(WTO اين هم آمار جالبي است، نه؟ با دانستن اين آمار شايد راحت تر متوجه بشويد كه چرا در هر يخچالي پر است از قرص هاي مسكن و آرامش بخش.
آن لايحه مي  خواست اين قرص ها را كم و آن شاخص را براي ايران به متوسط معمول جهاني نزديك كند، يعني كاري كند مردم بيست برابر بيشتر از حالا تفريح كنند. عجب كار سختي. واقعا چه كار سختي!
مشغله 
خوردن يك فنجان چاي در كره خيلي كار پرمشغله اي است. ابزار و ادوات دم كردن چاي به اين شرحند: اول كتري بزرگ سنگي كه فقط در مناطق خاصي از كره توليد مي  شود، بعد قوري سنگي، بعد يك كاسه دسته دار كوچك و يك كاسه پهن بزرگ، بعد بسته به تمكن ميزبان انواعي از فنجان ها و نعلبكي ها در اندازه هاي مختلف كه جنس همه آنها بايد از همان سنگي باشد كه كتري بزرگ از آن ساخته شده است. ترتيب دم كردن چاي نيز اينگونه است كه ابتدا از كتري بزرگ آبي كه تازه جوشيده است را توي كاسه بزرگي مي  ريزند، همزمان به مقدار لازم چاي خشك داخل قوري ريخته مي  شود. بعد آب جوش را از كاسه بزرگ داخل كاسه كوچك مي  ريزند، سپس از كاسه كوچك داخل قوري. با تاني هر كدام از فنجان ها تا يك سوم حجم شان پرمي شود. يك دور كه در همه فنجان ها چاي هنوز نيمه دم را ريختند، برمي گردند و يك سوم بعدي را پرمي كنند ودر دور آخر يك سوم نهايي هم پرمي شود. وقت نوشيدن هر كدام از فنجان ها بستگي دارد به ذائقه نوشنده آنها؛ اينكه چاي را تا چه حد داغ، ولرم يا خنك ترجيح مي    دهند. اما جالب است كه با كاهش دماي چاي، طعم آن تغيير نمي   كند. زيرا از نظر كره اي ها، مهم دماي آب جوش و ظروف مربوطه در وقت دم كشيدن چاي است، نه هنگامي كه نوشيده مي  شود. راز كاسه بزرگ وكوچك كه در مراحل دم كردن واسطه العقد كتري و قوري هستند، همين است: بهترين دما براي دم كشيدن چاي، دماي 80 درجه است.
قطعا نه از روي غريزه، بلكه با تكيه بر تجربه، وسواس و تمركز عجيب شان در يافته اند كه آب جوش 100 درجه، وقتي كه يك بار بين دو كاسه بزرگ و كوچك سنگي گردانده شود، به دماي 80 درجه خواهد رسيد؛ دمايي كه عطر و طعم واقعي چاي را درآورده و تثبيت كند.
بعد از اين همه، نوشيدن چاي نيز تفصيلات خاص خود را دارد. فنجان با كف دو دست نگه داشته مي  شود و چاي مي  بايست قطره قطره، مزه مزه شود، تا تئين موجود در آن فرصت جذب توسط زبان و گلو را پيدا كند، زيرا آن بخش از چاي كه مستقيم از مري پايين مي  رود، عملا تحميل قدري آب جوش است به معده و هيچ خاصيتي ندارد. شيوه تعارف چاي يا تشكر به خاطر آن نيز بسته به موقعيت و نسبت ميزبان و ميهمان متفاوت است. جالب است كه حتي انواع خاصي از تشكر وجود دارد، مانند تشكر عروس از مادرشوهر يا خواهرزاده از دايي كه در پايان يك چاي نوشي كره اي، ديدني است.
جاده وسد
چند سال پيش يك مقام مسوول در جايي از يكي از دره هاي منطقه بختياري نشين زاگرس كلنگ احداث جاده اي را به زمين زد. همه خوشحال بودند، چون احداث آن جاده مي  توانست آن سرزمين كوهستاني را از انزوايش به در آورده و به خوزستان متصل كند. روز خوبي بود و در ادامه آن مراسم كلنگ چند طرح عمراني ديگر هم بر زمين زده شد. حوالي ظهر در تداوم كلنگ زني ها، گروه به انتهاي دره پيش گفته رسيدند. طبق برنامه، در اينجا نيز كلنگ احداث يك سد بر زمين زده شد. خوشحالي مردم محلي ديگر غيرقابل وصف شده بود. چون احداث سد مي توانست موجب شود همه دامنه ها و دشت هاي باير همجوار را زير كشت ببرند و نان و نوايي تازه بيابند. فقط به يك نكته كوچك كسي توجه نكرده بود: اگر اين سد ساخته مي شد، همه دره زير آب مي رفت. پس جاده اي هم كه صبح كلنگ آن زده شده بود، در عمق درياچه اين سد غرق مي  شد. وقتي قرار باشد شش ماهه همه مشكلات بشر را حل كنيم، آن وقت جاده و سد را با هم توي يك دره مي  سازيم.
امپرياليست هاي الكترونيكي 
ماه گذشته وقتي كه داشتم از پنجره يكي از طبقات فوقاني يك برج بلند به رودخانه آهن (رود مقدس كره اي ها كه از مركز شهر سئول مي  گذرد( نگاه مي  كردم، لابه لاي خيالات خودم به حرف هاي سخنران جلسه هم گوش مي  دادم. مدير ال جي الكترونيكس داشت از برنامه هاي آتي اين شركت مي  گفت. اينكه از سال 2000 تا حالا منحني فروش جهاني شان با زاويه 45 درجه سير صعودي داشته است و با ادامه اين روند تا سه سال ديگر شركت آنها بزرگترين توليدكننده لوازم خانگي در جهان مي  شود.
سخنران مردي جوان، مغرور و با اعتماد به نفس بود. در پايان جلسه فرصتي پيش آمد تا چند لحظه اي با او صحبت كنم. متوجه شدم كه حكم مديريتش را از سال 2000 ميلادي گرفته است. از همان موقع هم از طرف هيات مديره مامور بوده براي رساندن شركت به جايي كه براي سه سال ديگر، وعده  آن را مي  داد. پرسيدم، اگر برنامه هايتان به هم ريخت و شيب منحني فروش جهاني سال 2007 به آنجا نرسيد كه قولش را به هيات مديره داده اي، چه خواهي كرد؟ باخنده پنجره را نشان داد و گفت: در آن صورت بايد از اينجا خودم را پرت كنم پايين.
آن موقع، فكر مي  كردم كه دارد شوخي مي  كند، اما چند روزي كه توي سئول گشتم، متوجه شدم حرفش رنگي از جديت هم داشته. مثلا اينكه دو ماه پيش مدير عامل كمپاني رقيب آنها (هيوندايي( به خاطر متهم شدن به عدم كفايت، خودش را از طبقه بيستم به پايين پرت كرده بود.
اتفاقا فرداي آن روز فرصتي پيش آمد تا با يكي از كارشناسان آن شركت يك ساعتي صحبت كنم. با همراهانم ساعت 8 قرار داشتيم براي رفتن به ساحل. من به تصور اينكه بالاخره چند دقيقه اي به خاطر دير آمده ها تاخير مي  كنند، ساعت 8 و 5 دقيقه به لابي هتل آمدم.اما درست سر ساعت 8 رفته بودند. البته، همين كارشناس مانده بودتا من را با اتومبيل ديگري به ساحل برساند.
توي راه انبوهي سوال داشتم كه بايد از او مي  پرسيدم. همه هم درباره موضوع عادي بودن خودكشي مديران در كشور كره بود. جالب است كه او هم باوجودي كه يك جوان حداكثر 28 ساله بود كه هفت هشت سال آخر عمرش را عمدتا در دانشگاه هاي آمريكا و اروپا گذرانده بود، اين موضوع را امري بديهي مي  دانست و براي مديراني كه طرح هايشان موفق نبوده، تقريبا لازم الاجرا.
پرسيدم مگر شما سمينار و كميته و هيات كارشناسي و هيات بازبيني و هيات تحقيق و شورا و طرح مقدماتي وطرح جامع و طرح تفصيلي و كنفرانس و مجمع و كنگره و... نداريد؟ خب، مديران مي توانند با تنيدن هاله اي از اين چيزها دور خود و سازمان شان اجازه ندهند كسي متوجه شود كه اصلا قرار بوده چه كار كنند، تا حالا چه كرده اند و با روند كنوني در باقيمانده مديريت شان چه خواهند كرد.با تعجب به من نگاه مي  كرد و معلوم بود كه با انگليسي خيلي  نصف و نيمه ام نتوانسته ام اورا متوجه منظورم كنم. سعي كردم بيشتر توضيح دهم: يك مدير مگر مرض دارد كه با اعلام يك هدف كمي مشخص، خودش را بدهكار مقامات بالادست يا مردم كند؟ هزار راه ديگر هست براي اثبات اينكه يك مدير دارد كار مي    كند: مثلا دستكاري هاي مداوم در تشكيلات سازمان، از جابه جايي ميز و صندلي ها گرفته تا ادغام ادارات و واحدهاي با ربط و بي   ربط در يكديگر.يك راه ديگر برگزاري  مداوم سمينارها و جلسات و كميته ها و شوراها و كنگره ها و بازديدها و ... است. درست است كه كمكي به برآوردن اهداف تشكيلات نمي  كنند، اما دست كم مطبوعات را پر مي  كنند از گفته ها و عكس هاي مدير و حسن ديگرشان هم اين است كه كارشناسان و مديران سطح مياني حسابي با آنها سرگرم مي  شوند.حتي مي  شود كه در كنار بدنه اصلي سازمان، يك تشكيلات بازرسي و نظارت درست كرد به همان بزرگي و عظمت، حتي شايد هم بزرگتر، براي آنكه ثابت كند و نشان دهد كه مدير چقدر آدم دست پاك و شريفي است. مي  توان از مردم خواست به جاي توجه به اهداف واقعي سازمان، دلمشغول سلامت اخلاقي مديران آن باشند.
مي  شود هم كه يك تشكيلات عظيم درست كرد براي تبليغ و معرفي فعاليت هاي سازمان؛ تشكيلاتي با چند جور بولتن و خبرنامه و سايت و حتي خبرگزاري و... كه بندناف شان حتي وصل باشد به خيلي از روزنامه ها و ديگر رسانه ها و حتي سرفه مدير را تيتر درشت روزنامه هاي سراسري كنند. مي     شود براي مدير، سخنراني نويس حرفه اي استخدام كرد كه صبح تا شب كارشان مصاحبه كردن با روزنامه ها باشد و همه حرف ها هم به اسم مدير چاپ شود و مي    شود خيلي كارهاي ديگر كرد كه ظاهرا هيچ كدام را مديران كم  ظرفيت كره اي بلد نيستند يا مثل اسب عصاري كار مي كنند يا تا يك لحظه كم آوردند خودشان را از پنجره پرت مي كنند پايين.مرد جوان كره اي باز هم اصلا متوجه حرف هاي من نشد و همچنان اصرار داشت كه براي مدير ناموفق بهترين راه اثبات شرافت، خودكشي است. بحث را عوض كرديم و خيلي از اين در و آن درحرف زديم، طوري كه موضوع اصلي بحث را كلا از خاطر برديم.صبح مهآلودي بود و رسيده بوديم لب ساحل،جايي كه بايد سوار يك زيردريايي تفريحي مي  شديم. وقتي كه زيردريايي آرام شروع كرد به پايين رفتن، بخشي از آسمان و سواحل را كه هنوز پيدا بود، به من نشان داد و گفت: مي  بيني؟ مردن خيلي هم كار سختي نيست. ما آن بالا بوديم و حالا داريم اين زير مي  رويم. وقتي كاملا پايين برويم، آن وقت انگار كه اصلا آن بالا وجود ندارد.زيردريايي پايين و پايين تر مي  رفت و بعد ديگر آن بالا ديده نشد.

ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |