گزافه گويي نيست اگر يوهان گوتفريد هردر را يكي از تأثيرگذارترين فيلسوفان چند سده اخير بناميم. او علاوه بر تأثيرات فكري بزرگي كه بر انديشمنداني همچون هگل، شلايرماخر، نيچه، ديلتاي و حتي جان استوارت ميل و گوته گذاشت، بحق بنيانگذار حوزه هاي گوناگوني در جهان علم و انديشه از جمله فلسفه زبان، زبان شناسي مدرن، هرمنوتيك مدرن يا نظريه تأويل و انسان شناسي بود .
دكتر پيروز ايزدي
زندگي
يوهان گوتفريد فن هردر در سال ۱۷۴۴ در موهر ونگن واقع در پروس شرقي ديده به جهان گشود. پدرش معلم مدرسه بود و در شرايط محقري رشد كرد. در سال ۱۷۶۲ وارد دانشگاه كونيكسبرگ شد و وي در آنجا با كانت آشنا شد. در همين اوان بود كه دوستي جاوداني او با فيلسوف غيرخردگرا، هامان، آغاز گرديد. در سال ،۱۷۶۴ او كونيكسبرگ را ترك كرد تا به حرفه معلمي در ريگا بپردازد. در سال ۱۷۶۹ از شغل خود استعفا داد و راهي فرانسه و سپس استراسبورگ شد و در آنجا بود كه با گوته جوان ملاقات كرد و تأثيري ژرف بر او نهاد. در سال ،۱۷۷۱ هردر جايزه آكادمي برلين را به خاطر بهترين اثرش در زمينه فلسفه زبان به نام «رساله اي در باب منشأ زبان» دريافت نمود. در سال ۱۷۷۶ تا حدودي در نتيجه نفوذ گوته به سرپرستي روحانيون لوتري در وايمار منصوب شد، سمتي كه تا پايان عمر آن را حفظ كرد. سرانجام هردر در سال ۱۸۰۳ چشم از جهان فروبست.
سبك نوشته ها
نوشته هاي هردر برخلاف هم عصرانش به زباني درخور فهم عامه و گاه بدون رعايت قواعد دستوري به نگارش درآمده اند. دليل اين امر را مي توان در اين جستجو كرد كه او از تأثير اجتماعي نوشته هايش غافل نبود و از سوي ديگر اطاعت و پيروي محض از قواعد دستوري را مانع خلاقيت مي دانست.
ويژگي فلسفه هردر ماهيت غيرنظام مند آن است . هردر با آن نوع نظام مندي كه اسپينوزا، ولف، فيخته، شلينگ و هگل به دنبال آن بودند مخالف است و اصولاً بر اين باور است كه ايجاد يك نظام سبب مي گردد كه راه بر كنكاش بيشتر بسته گردد و شواهد تجربي جديد تحريف و يا ناديده انگاشته شوند. اما اين بدان معني نيست كه هردر از هر گونه نظام مندي برائت مي جويد بلكه مفهومي متعادل از آن را در نظر دارد. از ديدگاه هردر يك نظريه بايد از انسجام دروني برخوردار بوده و تا حد امكان مستدل باشد. اما به ندرت او به اين ايده آل دست مي يابد. با اين حال نمي توان او را متهم بدان كرد كه در طرح نظريات فلسفي خود انسجام را رعايت نكرده است. زيرا كه او اغلب گفت وگوهاي فلسفي بين دو يا چند نقطه نظر مخالف را ترتيب مي دهد. او با طرح اين گفت وگوها، از يك سو هنگام پرداختن به موضوعاتي كه از نظر سياسي- مذهبي از حساسيت برخوردارند، نظرات خود را بيان مي كند بدون آن كه صراحتاً نشان دهد كه اين نظرات به او تعلق دارند و در نتيجه از پديد آمدن مشكل اجتناب به عمل مي آورد. از سوي ديگر با الهام از شكاكيت بهترين روش براي رسيدن به حقيقت را در كنار هم قرار دادن عقايد و نظرات مخالف و آزمون و تعديل متقابل آنها مي دانست. همچنين او بر اين باور است كه اگر مواضع رقيب در كنار يكديگر مطرح شوند آن كه به حقيقت نزديك تر است سرانجام پيروز خواهد شد.
هردر مابعد الطبيعه سنتي را رد مي كند و آن را سرشار از تناقض مي داند زيرا كه اين مابعد الطبيعه از تجربه فراتر مي رود. از ديدگاه هردر درك صحيح علاوه بر شناخت تجربي همچنين شامل اخلاق متعارف، منطق شهودي و رياضيات مي گردد. هردر بر اين باور است كه ماوراءالطبيعه سنتي به دليل آن كه ريشه در تجربه ندارد نه تنها غير مفيد بلكه خطرناك است چون اذهان را از ماهيت تجربي و جامعه بشري منحرف مي سازد.
با الهام از كانت، هردر اخلاق را بيشتر موضوعي مربوط به احساسات مي داند تا مربوط به شناخت و بر يك رشته ساز و كارهاي علت و معلولي تأكيد مي كند؛ از جمله نفوذ افرادي كه مي توانند به لحاظ رفتاري سرمشق قرار گيرند.
در اين مبحث، ادبيات در محور نظريه و عمل هردر قرار دارد و آن را به جهات گوناگون داراي نفوذ اخلاقي مي داند.
فلسفه زبان و تأويل متون
در زمينه فلسفه زبان، هردر با كتاب «درباره منشأزبان» شناخته مي شود. اين كتاب عمدتاً در اين باره است كه آيا منشأ زبان را مي توان در موضوعات صرفاً طبيعي و انساني جستجو كرد و يا آن را تنها مي توان براساس منابع الهي تبيين كرد. هردر پيرو منشأ صرفاً طبيعي و انساني زبان است.
آنچه كه امروزه از اهميت بيشتري برخوردار است، نظريه تأويل هردر مي باشد، از جمله توصيفي كه از رابطه بين زبان و تفكر ارائه مي كند. اين نظريه در چند كتاب از جمله «درباره تغيير سليقه» و «درباره شناخت» مطرح گرديده است. هردر برخلاف فلاسفه و مورخان عصر روشنگري از جمله هيوم و ولتر كه معتقد بودند «نوع بشر در همه زمان ها و مكان ها يكسان است به گونه اي كه تاريخ هيچ چيز جديد و يا عجيب و غريبي را در اين خصوص به ما نمي گويد» ، به اين يافته رسيد كه افراد متعلق به ادوار تاريخي و فرهنگ هاي گوناگون به لحاظ مفاهيم، عقايد، احساسات (ادراكي و عاطفي) و غيره بسيار با يكديگر متفاوت هستند. او همچنين يادآور مي شد كه تفاوت هاي مشابه اما معمولاً كمتر چشمگيري حتي ميان افراد متعلق به يك فرهنگ و دوره تاريخي وجود دارد. اين اصلي است كه از آن به عنوان تفاوت بنيادي ياد مي شود.
با توجه به اين تفاوت بنيادي و فاصله اي كه در نتيجه آن ميان تأويل گر و شخصي كه قصد تأويل مطالب اورا دارد وجود دارد، تأويل اغلب كاري بسيار دشوار است كه تلاش سترگي را از جانب تأويل گر مي طلبد، خصوصاً اين كه تأويل گر اغلب دچار اين وسوسه مي گردد كه تفكر فرد ديگري را مشابه تفكر خود تلقي كند. هردر با طرح سه فرضيه درباره رابطه بين زبان و تفكر سعي در آن دارد كه راه حلي براي فائق آمدن تأويل گر بر اين چالش بيابد: اول آن كه تفكر اساساً وابسته به زبان بوده و حدود و ثغور آن توسط زبان تعيين مي شود. يكي از پيامدهاي اين فرضيه آن است كه زبان فردي كه مطالب و گفته هايش مورد تأويل قرار گرفته نشانه مطمئني از قلمرو و حوزه تفكر اوست. دوم آن كه معاني يا مفاهيم معادل آن نوع اقلام اصولاً مستقل از زبان (مصاديق) نيستند، آن گونه كه سنت فلسفي بيان مي داشت. بلكه اين كاربرد واژه ها يا كلمات است كه معاني يا مفاهيم را تشكيل مي دهد. سوم آن كه مفهوم بندي ارتباط تنگاتنگي با احساس دارد. هردر نظريه اي شبه تجربه گرايانه از مفاهيم ارائه مي دهد كه براساس آن احساس مبناي كليه مفاهيم ماست، گر چه ما قادر به دستيابي به مفاهيم غيرتجربي از رهگذر نوعي گسترش مصداق هستيم، به صورتي كه به كمك استعاره آنها را از مفاهيم تجربي اخذ مي كنيم. بنابراين، كليه مفاهيم نهايتاً به نوعي به احساس بستگي دارند. اين نگرش داراي اين پيامد مهم براي تأويل است كه هرگونه دركي از يك مفهوم بايد به طريقي در احساس ريشه داشته باشد.
|
|
ويژگي فلسفه هردر ماهيت غيرنظام مند آن است . هردر با آن نوع نظام مندي كه اسپينوزا، ولف، فيخته، شلينگ و هگل به دنبال آن بودند مخالف است و اصولاً بر اين باور است كه ايجاد يك نظام سبب مي گردد كه راه بر كنكاش بيشتر بسته گردد
همچنين هردر اصل بنيادي ديگري را نيز در نظريه تأويل خود در نظر مي گيرد: اصل تجربه گرايي روش شناختي در تأويل كه به موجب آن تأويل بايد مبتني بر مشاهدات دقيق شواهد زبان شناختي (و ساير شواهد مربوطه) و كاملاً وفادار به آن باشد.در ارتباط با ماهيت كلي تأويل و موضوع آن، پس از مرگ هردر اين پرسش مطرح گرديد كه آيا تأويل علم است يا هنر. هردر خود هرگز به اين مسأله نپرداخت. اما به روشني تأويل متن را بسيار شبيه علوم طبيعي مي دانست. چندين دليل براي اين امر وجود دارد. نخست آنكه هردر چنين فرض مي كند كه معناي متن يك مؤلف به اندازه موضوعاتي كه مورد بحث علوم طبيعي قرار دارد، عيني است. دوم آنكه دشواري تأويل متون كه ناشي از همان تفاوت بنيادي مورد بحث است و در نتيجه رهيافت به لحاظ روش شناختي ظريف و پرزحمت نسبت به آن دليل ديگري براي شباهت ميان تأويل متون و علوم طبيعي است. سوم آنكه نقش اساسي «پيشگويي» به مثابه فرضيه كه در صورت ابطال مي توان آن را رها كرد و يا مورد تجديد نظر قرار داد، در تأويل متون شباهت خاصي بين آن و علوم طبيعي پديد مي آورد. سرانجام اينكه از ديدگاه هردر موضوع مورد بحث تأويل چندان تفاوتي با موضوعاتي ندارد كه علوم طبيعي به آنها مي پردازد؛ علوم طبيعي به فرآيندهاي فيزيكي در طبيعت مي پردازد تا نيروهاي زيربنايي آنها را معين كند و به همين شكل تأويل به بررسي رفتار فيزيكي كلامي و غيركلامي انسان ها به اين منظور مي پردازد كه نيروهاي زيربنايي آن را مشخص سازد.
فلسفه ذهن
مسئله ديگري كه توجه هردر را به خود جلب كرده بود فلسفه ذهن بود. او در كتاب خود تحت عنوان «درباره شناخت» تلاش مي كند تا مرز ميان ذهن و جسم را از ميان بردارد. او نظريه اي را فراپيش مي نهد كه براساس آن ذهن دربردارنده نيروهايي است كه خود را در رفتار جسماني متجلي مي سازند. نكته ديگري كه در نظريه او جالب توجه مي نمايد عبارت از اين است كه هردر سعي مي كند ذهن را برحسب پديده «تحريك» تبيين نمايد، پديده اي كه با انقباض عضلات در واكنش به محرك هاي فيزيكي مستقيم و شل شدن آنها با حذف محرك مزبور خود را نشان مي دهد. به عبارت ديگر، پديده مزبور در حالي كه اساساً فيزيولوژيك است، اين گونه به نظر مي رسد كه به حالات و خصوصيات ذهني گذر كرده باشد.
از سوي ديگر فلسفه ذهن هردر، ذهن را يگانه و فاقد هر نوع تقسيم بندي به لحاظ كيفيات و خصوصيات مي داند. بر همين اساس، او معتقد است كه زبان و تفكر، اراده و شناخت و نيز مفهوم بندي يا عقيده و احساس از يكديگر جدايي پذير نيستند. در اين خصوص، هردر تا آنجا پيش مي رود كه معناي «زبان شناختي» را اساساً اجتماعي مي داند.
ادامه دارد