چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۵۱
گزارشي تند از حواشي انتخابات
بله، رنگ ها پاك مي شد
يكبار ديگر موبايلم صدا زد. پيام را خواندم نوشته بود: فراموش نكني كه راي بدهي. راي براي كرزي. خواستم به فرستنده پيام زنگ بزنم كه با اين حرف ها چي مي خواهد بگويد؟
او قدرت را در دست گرفته است اما هرگز نتوانست پاسخ مناسبي به شبهاتي كه در روز انتخابات وجود داشت، بدهد... گرچه احتمالا  بدون اين مشكلا ت نيز كرزاي پيروز انتخابات بود
022827.jpg
حميد راننده يك تاكسي عصباني بود. شيشه موتر را به شدت بالا كرد. فكر كردم شايد از سردي غير مترقبه هوا عصباني است؛ ولي با مشت به راديوي موترش كوبيد. پرسيدم چي شده؟ گفت: برادر عجب سوالي مي كني. انتخابات روان است و از يكسو راديوي موترم خراب شده. خدا مي داند چه خبر است.
تيليفون موبايلم صدا زد. فهميدم كه پيام Massage فرستاده است. وقتي پيام را خواندم نوشته شده بود: من به كرزي راي مي دهم. زنده باد كرزي.
حميد در اول صبح راي خود را به صندوق ريخته بود؛ ولي نگفت كه به كي راي داده است. ظاهرا از حوادث احتمالي امنيتي نگران بود كه مي گفت: خدا كند هرچيز به خير بگذرد. صداي راديوي موترش بلندشد. يك خبرنگار راديوي آزادي گزارش مي داد كه شماري از طالبان بر يك مركز راي دهي در چهار آسياب حمله كرده اند. اعصاب حميد از پيشتر خراب تر شد، من هم نخواستم بيشتر عصباني بسازمش و ديگر حرفي با هم نزديم.
نيمه هاي روز بود كه خبر حمله طالبان از سوي وزارت دفاع نادرست خوانده شد؛ ولي سخنگوي وزارت دفاع زخمي شدن سه نفر از نيروهاي ائتلاف را تاييد كرد با اينحال وي نگفت كه اين افراد چگونه زخمي شده اند. به ياد حميد و راديوي موترش افتادم.
آقا گل، يك راي دهنده در مركز راي گيري پروژه جديد خيرخانه در حالي كه راي خود را به صندوق انداخته بود از پروسه انتخابات راضي به نظر مي رسيد، اما مي گفت: چرا خارجي ها مي خواهند كرزي را بر ما تحميل كنند. يك وقت شوروي ها به نام كمك انترناسيوناليستي مي خواستند كساني را بر ما تحميل كنند، تازه از كمك انترناسيوناليستي خلاص شديم كه درغم كمك امپرياليستي مانديم.
عبدالقهار مسوول توزيع اوراق راي دهي در اين مركز از ازدحام بيش از حد به اصطلاح كلافه شده بود. وي گفت: در اين ساحه تقريبا 12 هزار نفر ثبت نام كرده بودند، ولي حالا فقط يك مرز راي دهي در اينجا ايجاد شده است.
نورهادي هادي از باشند گان خيرخانه از وقتي كه فهميده بود رنگ مخصوصي كه با آن انگشت راي دهندگان را براي جلوگيري از راي دادن، نشاني مي كردند تقلبي بوده به شدت هيجاني بود. وي مي گفت: كميسيون انتخابات و يوناما اين كار را قصدا با بي حيايي انجام داده اند تا به كساني كه قبلا به خاطر پيروز ساختمان كرزي چند كارت برايشان توزيع كرده بودند سهولت ايجاد كنند. نامش را هم مي گذارند اشتباه تخنيكي.
در ليسه نادريه يك حوزه ديگري راي دهي مسوولان امنيتي به هيچ وجه خبرنگار را اجازه ورود به محل نمي دادند. حتي تيم تلويزيون جاپان كه اجازه نامه كميسيون انتخابات را هم داشت اجازه نيافت از مركز راي دهي ليسه نادريه ديدن كند. موظفن امنيتي گفتند كه وزير داخله هدايت داده است كسي را، خصوصا خبرنگاران را، داخل مكتب نگذاريم.
صف هاي طولاني مردان و زنان در برابر كلينيك قلعه فتح الله يكي ديگر از مراكز راي دهي آن هم در هواي سرد و خاكباد، نشانه علاقه مردم افغانستان به تعيين سرنوشت شان از طريق انتخاب رئيس جمهوري كشور با استفاده از حق راي بود.
بيگم كه چادري سفيد بر سر داشت گفت: بعد از اين كسي نمي تواند بالاي ما به زور حكومت كند. مردم افغانستان به كمك دنيا جامعه بين المللي اين حق را يافته اند كه دولت خود را انتخاب كنند. وقتي از وي پرسيدم كه به كي راي خواهد داد بسيار آهسته، طوري كه كسي ديگر نتواند صدايش را بشنود، گفت: به استاد محقق. يكبار ديگر موبايلم صدا زد. پيام را خواندم نوشته بود: فراموش نكني كه راي بدهي. راي براي كرزي. خواستم به فرستنده پيام زنگ بزنم كه با اين حرف ها چي مي خواهد بگويد؟ بعد فكر كردم حيف پول تيليفونم كه به يك آدم بيكار زنگ بزنم.
از نخستين ساعات آغاز راي گيري خبر تقلبي بودن رنگ ها از طريق آژانس هاي خبري به نشر رسيد.
اولين گزارشات ظاهرا حاكي از آن بود كه در يكي دو مركز راي دهي در كابل شماري از راي دهندگان توانسته اند رنگ روي انگشتان شان را پاك كنند. اين خبر به سرعت در ميان راي دهندگان پيچيد. كساني كه شايد حتي در فكر دوباره راي دادن نبودند با شنيدن اين خبر از كارت هاي متعددي كه قبلا گرفته بودند استفاده كرده چند بار راي دادند.
به رنگي كه دوبار راي داده بود و براي بار سوم انگشتش را پاك مي كرد گفتم يك راي اضافي تو چه تاثير خواهد كرد؟ گفت: در ميان خويشاوندان ما 36 نفر هر كدام سه يا چهار كارت گرفته بوديم و اكنون مي توانيم از آن استفاده كنيم.
فاروق وردگ رئيس دارالانشاء دفتر مشترك تنظيم انتخابات درنخستين واكنش رسمي در برابر موضوع رنگ هاي تقلبي گفت اين مساله يك سبوتاژ است.
سخنان آقاي وردگ از طريق راديوي آزادي پخش مي شد. بعدا وي از اشتباه در استعمال قلم ها سخن گفت. وي گفت: در بعضي مراكز راي دهي قلم هايي را كه براي نشاني اوراق راي دهي در نظر گرفته شده بود اشتباها در نشاني كردن ناخن راي دهند گان استفاده كرده اند. وي افزود: ما با اين مراكز در تماس شديم و حالا اين مشكل رفع شده است. كاملا معلم ليسه پنجصد فاميلي، موظف در مركز راي دهي ليسه مريم در مورد كيفيت رنگ گفت: رنگي كه در بوتل است خشك است. دو سه مرتبه توش را به رنگ تماس مي دهيم باز هم پاك مي شود.
پرسش: آيا مسوولان را در جريان گذاشته ايد؟
پاسخ: ما به مسوولان گزارش داديم آنها گفتند چيزي كه در كارتن ها بود همين است، شما كارتان را ادامه دهيد.
با اين حال خبرنگاران رسانه هاي داخلي و خارجي از ولايات مختلف افغانستان گزارش دادند كه در شماري از مراكز راي دهي ولايات هم رنگ ها تقلبي بوده است. اين گزارشات لااقل از ولايات تخار، كندز، بلخ، هرات، قندهار، پكتيا، كنرها، بدخشان و... به نشر مي رسيد.
تعدادي از خبرنگاران و راي دهندگان گفتند كه شنيده اند افرادي حتي تا 13بار هم راي  داده اند و اين در حالي بود كساني را كه دو سه بار راي داده  بودند در بسياري از مراكز راي دهي كابل مي شد يافت.
وكيل احمد، باشنده كارته پروان گفت كه خودش دوبار راي داده است و چند همسايه اش هم اين كار را كرده اند.
با اينكه آقاي وردگ از اشتباه در استعمال قلم ها ياد كرده بود وقتي خودم به خاطر راي دادن به مركز راي دهي در ليسه مريم رفتم اصلا قلمي به خاطر نشاني انگشت راي دهند گان وجود نداشت. يك قوطي پلاستيكي كه در داخل آن يك توته اسفنج جاي داده شده بود در روي ميز گذاشته شده بود.
تصور مي كردم با انتشار خبر دو سه بار راي دادن بعضي از راي دهندگان شايد انگشتم را به دقت ببينند كه آيا قبلا با رنگ نشاني شده است ياخير؛ ولي خلاف انتظار اصلا كسي به انگشتم نگاه نكرد. مامور موظف با ديدن كارتم گفت: انگشت تان را به اين بوتل داخل كنيد. وقتي انگشتم را از قوطي بيرون كشيدم، تقريبا نصف آن با رنگ سياه شده بود.
يك مامور موظف ديگر برايم گفت كه انگشتم را تا يك دقيقه پاك نكنم، ولي بعد از راي دادن وقتي در مخزن آب ليسه مريم دستم را شستم اصلا اثري از رنگ باقي نماند. من ساعت سه و نيم بعدازظهر به راي دادن رفته بودم.

عروس زياد بود اما داماد كم است
ازدواجم آرزوست 
امروز اضافه تر از 70 درصد جوانان افغان ازدواج ننموده و دچار اشكال اند. در گذشته مروج بود مردان دو يا سه بار ازدواج مي نمودند ولي فعلا حتي يك بار ازدواج هم غيرممكن يا بسيار مشكل است!
022764.jpg
روي سر در سالن، لئوناردو دي كاپريو در نقش داماد، كنار عروس خانم نشسته و با موهاي ژل زده تايتانيكي به عابران نگاه مي كند؛ عابراني كه خيلي از آنها دوست دارند كت و شلوار دامادي بپوشند و تشكيل خانواده بدهند، كاري كه در كابل امروز به اين سادگي ها نيست.
شهر كابل مركز افغانستان كه در اثر جنگ هاي نزديك به سه دهه مشكلات زيادي را متقبل شده اكنون جوانان آن نه از امنيت، بلكه از مخارج ازدواج شكايت دارند.
در دهه 80 ميلادي يگانه موضوع مهم در ازدواج ها، تحصيل و اصليت خانوادگي به شمار مي رفت ولي حالا، مردم موضع خود را عوض كرده و يگانه موضوع مهم در ازدواج پول يا موجوديت دختر يا پسر در خارج است.مخارج عروسي كه از ابتدا الي انتها به هزارها دلار مي رسد، بسياري از جوانان توانايي پرداخت آن را نداشته و بعضي ها در حالت مجردي به تنهايي پير مي شوند.محمدخسرو، دانشجوي سال سوم دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه كابل كه 27 سال دارد و مجرد است، اين علت را نداشتن پول به خاطر مخارج عروسي مي پندارد و مي گويد: من كه توانايي پرداخت اين مخارج را ندارم، اميدوارم در همين حالت فوت نشوم! او از مقامات دولتي انتقاد مي كند و مي گويد: امروز از رسانه ها شنيده مي شود كه حقوق زن و مرد مساوي است، چرا اين تساوي حقوق در قسمت ازدواج رعايت نمي شود.
در كابل و افغانستان معمول است كه تمام مخارج از شروع تا اخير بعد از ازدواج بالاي پسر مي   باشد. در ابتدا معارف نامزدي بعدا شرني خوري. بعد شب خينه حنابندان در اين شب طبق رسوم افغاني تعداد زياد دختران جوان و باكره، زنان و اقارب دختر عروس به خانه عروس رفته و فاميل داماد نيز به خانه عروس رفته و دست عروس را خينه حنا مي نمايند. بعدا مراسم عروسي كه در كابل معمول است اين مراسم در هوتل برگزار مي شود و در اخير رسم ديگر كه تخت جمعي پاتختي است در اين روز اقارب عروس و داماد به منزل داماد آمده و نظر به توانشان براي نوعروس تحفه مي آورند. اين تحفه از تلويزيون و يخچال و طلا گرفته و الي 20 افغاني مي باشد. يگانه مصرف كه به دوش دختر است به نام ناشتائي ناميده مي شود كه يك مقدار غذا روز بعد عروسي براي عروس، فاميل اش مي آورد.
معارف عروسي در نقاط مختلف افغانستان، مختلف است. درمناطق جنوبي برعلاوه معارف عروسي، فاميل عروس دو يا سه صد هزار كلدار پاكستاني شكل طويانه اخذ مي نمايند. در مناطق شرقي، شمالي و غربي نيز اوضاع به همين ترتيب است.
در كابل بين فاميل هاي روشنفكر طويانه شيربها مقدار پولي است كه به اصطلاح معارف دختر را از تولد تا بزرگي براي فاميل دختر مي پردازد مروج نيست. جهيز نمي خواهند و بعضي فاميل ها شرني خوري را هم به دوش مي گيرند تا باشد قدر و عزت كه دختر در فاميل خود دارد هويدا شود. ولي در فاميل هاي بي سواد و تاريك بين طوري ديگري است.
در كابل خالد پسر 33 ساله كه با دختر 23 ساله ازدواج كرده، مي گويد: در محفل ما فاميل عروس اصلا يك افغاني هم مصرف نكرده و تمام مخارج عروسي و شرني خوري حدود 9 هزار دلار شده كه از جمله حدود 3 هزار آن را قرض كرده ام. او ضمن اظهار نارضايتي گفت: فاميل عروس در اصل دختر خود را مي فروشند!
مردم افغان نظر به توان، عروسي  را مفصل يا ساده برگزار مي كنند.بشير احمد پسر جواني است حدود 22 ساله و مي گويد: در مراسم عروسي ما حدود 3 هزار نفر اشتراك كرده بود براي ما پول اشكال نه، بلكه مكان برگزاري مشكل بود. او كه پسر يكي از تاجران منازل در كابل است نمي توانست براي برگزاري محفل عروسي خويش چنين مكان وسيع پيدا كند.
بعضي خانواده ها بدون سختگيري دخترشان را به عقد داماد مقيم خارج - به خصوص اروپا - در مي آورند و براي همه تعريف مي كنند. نفيسه خانم 50 ساله كه 5 دختر دارد ، مي گويد: احمق كسي است كه دختر خود را در كابل ازدواج مي نمايد. او كه يك دختر 17 ساله خود را به يك پسر كه حدود 45-40 سال دارد و در غرب زندگي مي كند ازدواج نموده، مي گويد: آنها با هم توافق كردند، پسر پول دارد دخترم جوان و زيبا است. براي ما مهم نيست كه پسر چقدر تحصيل كرده يا از كدام خانواده است.
در گذشته معمول بود افغان ها هنگام ازدواج با تفاوتي ويژه سن ازدواج نمايند. پسر بعد از ختم تحصيلات و سپري كردن دوره سربازي و بعد از دريافت وظيفه اقدام به ازدواج مي كند. كسي حاضر نبود دخترش را به پسر كه عسكري نكرده نامزد كند. چون در طول دوران سربازي زيادتر جوانان كشته يا معيوب مي شدند و در آن زمان سن ازدواج معمولااضافه تر از 35 سال براي پسر بود كه آنها معمولا دختران حدود 20 سال را به همسري قبول مي كردند ولي حال آن سن تقليل كرده كه معمولا پسران با دختران هم سن و سال ازدواج مي نمايند. مگر در صورت هاي استثنايي.محمد عمر كه از سرمايه دارهاي ويژه در كابل است و مي گويد كه فاميل ها در نهايت مجبوري اقدام به ازدواج اولادشان به خارج از افغانستان مي نمايند. وي جنگ هاي دهه گذشته را يگانه عامل اين علت مي خواند و مي گويد: من هيچگاه حاضر نيستم كه خواهرم با پسري كه از خارج مي آيد ازدواج كند واگر من هم پول نمي داشتم، مجبور بودم به خاطر ادامه حيات در كابل به چنين عمل دست بزنم. وي در حالي كه مي خنديد، گفت: لعنت به حكومت هاي گذشته، خيانت كردند، مردم را در فقر و تهيدستي نگاه نمودند ما بي سواد هستيم و انگيزه مهم همين است.امروز اضافه تر از 70 درصد جوانان افغان ازدواج ننموده و دچار اشكال اند. در گذشته مروج بود مردان دو يا سه بار ازدواج مي نمودند ولي فعلا حتي يك بار ازدواج هم غيرممكن يا بسيار مشكل است!

در نامه يك خواننده به هفته نامه كابل از عدم رعايت اصول ميهماني در هوتل انتقاد شده است، بخوانيد:
طي دو سال اخير تعداد هوتل هاي شهر كابل كه در آنها محافل عروسي و شرني خوري داير مي گردد، به طور قابل ملاحظه اي افزايش يافته است.
در حالي كه تا 3 سال قبل يعني دوران حاكميت طالبان تعداد خانواده هايي كه عروسي هاي شان را در هوتل ها برگزار مي كردند، بسيار اندك بود. جاي شكر است كه امروز شهريان ما اين اندازه توانايي مالي را پيدا كرده اند تا محافل خوشي خود را در هوتل ها داير كنند؛ ولي در اين ميان يك مساله قابل تاسف و تاثر است و آن اينكه بعضي مردمي كه جهت اشتراك در محافل عروسي يا شرني خوري ها دعوت مي شوند، آداب و نزاكت اشتراك درمحافل عروسي را كه در هوتل ها داير مي شوند، نمي  دانند.
طور مثال زماني كه كارت دعوت دو نفري براي شان مي رسد، اين اصل را مراعات نمي كنند كه صرف دو نفر اعضاي خانواده خود يا كساني را كه دعوت شده اند به محفل بفرستند. ديده مي شود كه به عوض دو نفر 4-3 يا حتي اضافه تر از آن به هوتل مي روند. آنها متاسفانه با اين عمل خود محفل خويشاوندان خود را كه دعوتشان كرده اند، خراب مي كنند و نظم آن را از ميان مي برند و در عين حال سبب وارد آوردن زيان مالي به صاحب محفل مي شوند؛ زيرا صاحب محفل مكلف است تا پولي را كه اصلا پيش بيني نكرده بابت افزايش تعداد ميهمان ها بعدا به مالك هوتل بپردازد.
اواخر ماه شعبان تعداد مجالس عروسي در اوج بود. صبح تا شب در خيابان هاي كابل تويوتاهاي كورولاي بزك شده اي را مي توانستيد ببينيد كه يك عدد عروس و داماد و چندين نفر از فاميل محترم را در خود حمل مي كردند.
تعداد مغاز هاي فروش لباس عروس و آرايشگاه در كابل كم نيست. رنگ لباس ها بيشتر صورتي و سبز بود. كار آنها درست مثل كار و بار اركسترهاي مجلسي افغان سكه بود.
يك عكاس فرانسوي در هنگام عكاسي از يك مجلس عروسي مورد تعرض خانواده عروس قرار گرفته بود. آنها با مشت به صورت او زده بودند كه داشت از خواهر و داماد عكس برمي داشت! شما هم اگر دعوت شديد رعايت كنيد.

مبارزه با كشت خشخاش
دروغ بزرگ 
افغانستان امروز، گوينده آنونس CNN با لحن ضربدارش، صدا را به گوش ما مي فرستاد. موسيقي كه اوج مي گرفت، گزارشگر ويژه ظاهر مي شد و چند كلمه كنار او نقش مي بست. ويژه نامه كريستين امانپور از افغانستان .دوره، دوره انتخابات بود. امانپور دركنار يك مزرعه خشخاش قدم مي زد و صحبت مي كرد و تصوير حمله ساختگي نظاميان افغان به مزرعه اي كه صاحب آن مشغول شيره كشي غوزه كوكنار بود روي تصوير قبلي ديزالو مي شد... اما اين همه واقعيت بود؟
احساس، روزنامه نگار افغان مي گويد:
در حال حاضر يكي از جمله برنامه هايي كه دولت روي دست دارد مبارزه با مواد مخدر و از بين بردن دستگاه هاي توليدي و كشت آن است. ولي با كمال تعجب بعد از سقوط طالبان تا به حال نه تنها مبارزه جدي با اين پديده صورت نگرفته كه در عوض كشت كوكنار و توليد مواد مخدر در سطح كشور افزايش چشمگيري داشته است.
اكثريت بر اين باورند كه علاوه بر تعدادي از قوماندانان و حتي بعضي از واليان، شايد افراد بلندپايه دولتي هم در زرع و توليد مواد مخدر شريك باشند و دليل اينها هم موجوديت اردوي ملي در مناطق زرع شده و نشان ندادن عكس العمل در برابر زارعان آنهاست و جالب اينجاست كه در اين قرارگاه هايي كه از زير ديوار آن زرع كوكنار شروع مي شود، آمريكايي ها و كساني كه خود را مبارزان عليه مواد مخدر مي دانند نيز وجود دارند.
نكته بسيار جالب، كشت خشخاش در كنار كمپ چاربولك مقر اردوي ملي ارتش افغانستان، در مزارشريف است. خشخاشكاران كاملا آزادند!
گويا كوه ها به بلند بودن خود مغرور بودند زيرا تا هنوز مانعي بر سر راه برآمدن آفتاب به نظر مي خوردند.
هواي بهاري و صاف به آدم حالت ديگري مي داد، وقتي مي خواستي نقس هاي عميق تري بكشي، بويي به مشامت مي رسيد. اين بوي چيست؟ انسان بي خود مي شد و حالت دگرگوني به او دست مي داد.
آري! اين بوي خون بود. خون غوزه گك هاي بيچاره چه خون سياهي! ديروز عصر با تيغ به گرده اش زده بودند، از ديروز منتظر بودند خونش برآيد، صبح زود چند نفر مرد به داخل زمين هجوم آوردند. تعدادشان زياد بود. يك، دو، سه، چهار و ... 19 ، 20 ، بلي 20 نفر بودند، هر يك تخته چوبكي در دست داشتند.
شروع كردند به گرفتن خون ها از گرده هاي غوزه ها، همه خوشحال، پاچه هاي شان بالا زده، دامنشان فرو شده به داخل تمبان با قدي نيم خم سخت مصروف ديده مي شدند، آنقدر مصروف كه گويا بر تقدس كارشان ايمان دارند.
آن طرف مردي ايستاده بود و كارها را نظاره مي كرد. از قدش اينطور به نظر مي رسيد كه مي خواهد به بلندي كوه ها رقابت كند، موهاي سرش به هم پيچ خورده و روي شانه هايش ريخته بود. گويا چند ماهي مي شد كه با آب قهر بودند.
اين مرد كريم باي بود، صاحب اين زمين در حالي كه به سوي زمين خود نگاه مي كرد با خنده مي گفت: خدا بركت بدهد.
كريم باي ازبكي حرف مي زد در حالي كه 20 نفر خبرنگار را مقابل خود مي ديد از يك طرف خوش بود و از طرف ديگر شايد از آينده مي ترسيد كه مبادا اين خبرنگاران باعث خراب كردن حاصلات وي شوند، با خنده گفت: ياغچي بولاده خداي مهربان ده. خوب است، خدا مهربان است.
درست 50 قدم آن طرف تر قرارگاه اردوي ملي بود، سربازان با لباس سبز، مصروف تعليم بودند: يو، دوه، يو، دوه يك، دو، يك، دو
پاهاي خود را با پوتين هاي يك رنگ به زمين مي كوبيدند. 3 نفر آمريكايي كه مربي سربازان اردوي ملي بودند به تعليم ايشان نظارت داشتند.
Very good, really they are national army.
زميني كه در آن ترياك زرع شده بود درست در كنار جاده اي كه از شهر مزار طرف چهاربولك مي رفت قرار داشت و فاصله اش با شهر 15 دقيقه بيشتر نبود.
اتومبيل ها در رفت و آمد بودند، هر سو ترياك كشت شده بود. غوزه هاي ترياك مانند سربازان سبزپوش با برگ هاي سبز و تاج شبيه كلاه همه در سكوت فرو رفته و منتظر بودند تا يكي بيايد و پهلويشان را با كارد بدرد.كريم باي مي گفت: اگر كشت نكنم پس چه كنم؟ همه كشت كرده اند.
ديگر كوه ها باخته بودند. آفتاب بالا آمده بود و مردان شيره كش نيز رفته بودند، صداي كريم باي كه خوش به نظر مي رسيد، در گوشم زنگ مي زد : همه كشت كرده اند، همه دست دارند.

افغانستان بزرگترين سرزمين توليد ترياك در جهان است. ماموران امنيتي اين سرزمين هنوز تاب مبارزه با كشت خشخاش را ندارند و كمك هاي جهاني نيز آنقدر ها كه انتظار مي رفت، ثمربخش نيستند.
يكي از مراكز اصلي كنترل مواد مخدر در جاده اي كه به كابل، پايتخت افغانستان منجر مي شود؛ ماموران مشغول بازرسي از موتوري هستند كه متوقف شده. آنها 30 سرنشين يك ميني بوس را بازرسي مي  كنند و اميدوارند كه نزد سرنشينان مشكوك، مواد مخدر بيابند.
يكي از آنها مي  گويد: ما تا به حال مواد مخدر در موتورهايي پيدا كرده ايم كه هيچكس فكرش را هم نمي  كرده، مثلا در يك ميني بوس كه عروس و داماد را مي برد يا يك موتور جنازه.
اگرچه ماموران مبارزه با مواد مخدر، هرچند يك بار موفق به كشف ترياك، هروئين يا ديگر مواد مخدر مي شوند، اما نيروهاي شان آنقدر كم است كه نمي توانند در مقابل گروه هايي كه سالانه 3 هزار و 600 تن ترياك توليد شده در اين كشور را جابه جا مي كنند، قدعلم كنند. گفتني است كه اين مقدار، سه چهارم توليدات ترياك در سراسر جهان به حساب مي آيد. كشت خشخاش بزرگترين منبع درآمد حدود 2 ميليون نفر افغان است و دقيقا همين مواد مخدر توليد شده از خشخاش است كه بزرگترين دردسر مردم اين سرزمين شده.
آنتونيو ماريا كوستا، رئيس بخش مبارزه با موادمخدر سازمان ملل متحد، بعد از ديدار از افغانستان، در اين مورد مي گويد: مواد مخدر در افغانستان مشكلي شده كه به تدريج بغرنج و بغرنج تر مي شود. سطح زمين هاي زيركشت خشخاش به تدريج افزايش پيدا مي كند و تخريب و نابودي اين زمين ها كه در دستور كار گروه هاي دولتي قرار دارد با موفقيت پيش نمي رود اما فساد آنقدر زياد است كه مبارزه با توليدكنندگان را ناممكن ساخته. اگر مشكل مواد مخدر در افغانستان حل نشود، اين كشور آينده بسيار خطرناكي پيدا مي كند.
براساس ارزيابي سازمان ملل متحد، كشت خشخاش در افغانستان در سال گذشته ميلادي، براي توليدكنندگان آن، حدود يك ميليارد دالر سود داشته. اين در حالي است كه افزون بر اين مبلغ، قاچاقچيان ترياك هم 3-1 ميليارد دالر به جيب زده اند. همچنين به خاطر وجود آزمايشگاه هاي مجهز در اين كشور، ديگر امكان تبديل ترياك به هروئين نيز راحت شده و به همين جهت، توليد و قاچاق مواد مخدر در اين كشور سودي را به جيب توليدكنندگاني سرازير مي كند كه بيش از نيمي از درآمد ناخالص ملي كشور است. اين در حالي است كه سازمان ملل متحد هشدار داده كه بر مبناي ارزيابي هاي موجود توليد امسال خشخاش در افغانستان، ركورد سالهاي قبل را نيز خواهد شكست.
كشاورزان در قبال يك كيلوگرم ترياك خام۲۵۰ تا 300 دلار پول مي گيرند. هيچ محصول ديگري در افغانستان اينقدر پرسود نيست.
وزير دفاع آلمان كه 2130 سرباز به اين كشور اعزام كرده، مي گويد: وظيفه ما تعليم سربازان افغان است و مبارزه با مواد مخدر به ما مربوط نمي شود!

فرو ريختن ساختمان عصمت جمال در كابل
بلند منزل ايراني؟!
خبر رونق ساخت و ساز در افغانستان به گوش سرمايه گذاران ايراني رسيده، اما گاهي از مواقع اتفاقات ديگري به وقوع مي پيوندد كه سمت و سوي خبر را تغيير مي دهد
25 منهاي 2، مي شود امروز افغانستان. براي اين جماعت خانه به دوش ، باور پايان سال هاي سياه آسان نيست،  جنگ ، كشتار، ظلم و... حالا 23 سال تمام شده و مردم افغانستان سعي مي كنند دو سال آرامش را باور كنند. براي باور آرامش بايد ظاهر كشور تغيير كند. مهاجران به خانه باز مي گردند و ساختمان ها از زمين بيرون مي آيند، ژاپن، تركيه، آلمان، پاكستان و البته ايران.
به لهجه افغان، ساختمان بلند مي شود بلندمنزل. نام كشورهايي كه يك خط بالاتر نوشته شده را دوباره بخوانيد؛ تنها اين كشورها در افغانستان بلند منزل مي سازند.
عصمت جمال فرو ريخت. اين تيتر يك روزنامه افغان بود. عصمت جمال، بلند منزل ساختمان بلند شهر كابل كه قرار بود 140 واحد در آن نشانده شود، البته قبل از پايان فرو ريخت. نام شركت پيمانكار اين بلند منزل را بايد در يكي از كشورهاي خارجي فعال در افغانستان جست وجو كنيد. ژاپن؟ نه، طبيعي است كه اين بايد آخرين انتخاب باشد. تركيه، آلمان و حتي پاكستان هم نه. حالا تنها يك انتخاب داريد ؛ ايران.
ساختمان عصمت جمال، يكي از پروژه هاي يك شركت ساختمان سازي ايران در افغانستان است. علاوه بر ساخت و ساز در كابل قرار است اين شركت ايراني، پروژه هايي هم در مزار، هرات و قندهار آغاز كند. ساختمان عصمت جمال، قرار بود تبديل به ساختماني 140 واحدي شود. بلندمنزل عصمت جمال در حالي كه تنها اسكلت فلزي اش بر پا شده بود، فرو ريخت. نكته جالب اينكه اغلب واحدهاي اين ساختمان پيش فروش شده بود.
سرمايه گذاري شركت هاي خارجي در افغانستان، پس از سقوط حكومت طالبان آغاز شد. بازگشت مهاجران افغان و نياز آنها به مسكن، باعث شد تا شهرك هايي مثل ده سبز، چمتله، چهل دختران، چهار آسياب و ... در كابل ساخته شوند. هدف اصلي در اين پروژه ها پيش از آغاز مشخص بود؛ پروژه هاي ارزانقيمت.
سرعت، ارزاني، كيفيت. اين شعار ما است و شما هم بعد از جنگ نياز به مسكن داريد. اين حرف هاي مدير اجرايي شركت ساختماني ايران است كه خطاب به خبرنگار افغان بيان شده. ظاهرا فرو ريختن ساختمان نيمه كاره عصمت جمال باعث نگراني افرادي شده كه واحدهاي اين به قول خودشان بلندمنزل را پيش خريد كرده  بودند. آنها حالا از خريد خود پشيمان شده اند، حتي اگر بلند منزل دوباره از زمين بلند شود.
احمدي، رئيس كنترل ساختمان هاي شهر كابل مي گويد:ما براي رفع مشكل مسكن تنها با شركت هايي قرارداد بسته ايم كه تجربه كافي در ساختمان سازي طبق استاندارد رايج در شهرهاي مدرن دارند. كابل شهري زلزله خيز است، بنابراين بايد تمام حوادث طبيعي را در نظر گرفت .هر بلندمنزلي كه آباد مي شود -يعني هر ساختماني كه ساخته مي شود - بايد مقابل زلزله اي به قدرت 8/6ريشتر مقاوم باشد.
آدم ياد تيترهاي صفحه حوادث روزنامه هاي داخلي مي افتد. ريزش و نشست ساختمان براي ما اتفاق تازه اي نيست اما هجوم به شركت سازنده ساختمان در هر شرايطي مسكن دم دست است ، ايراد شايد از جاي ديگري باشد. حركت روي اين خط مستقيم- حمله به شركت سازنده- باعث شد تا رئيس كنترل ساختمان هاي كابل حرف هاي قابل پيش بيني بر زبان بياورد.
بعضي ها براي استفاده شخصي، بدون در نظر گرفتن مسايل ساخت و ساز، از نفوذهاي مستقيم و غير مستقيم خود استفاده كنند و در كابل ساختمان هايي غير قابل اطمينان بسازند. اين شركت اجازه ساختمان كانكريتيبتني را گرفته بود، نه ساختمان فلزي كه بر اثر وزش باد فرو  ريزد. پس از فرو ريختن بلندمنزل عصمت جمال ، ما نامه هايي به مراجع مختلف ارسال كرديم تا از ادامه ساخت جلوگيري شود.
اگر مي خواهيد چيزي را خراب كنيد، به جاي حمله از آن بد دفاع كنيد. اين جمله يكي از متفكران بزرگ ايران است و يكي از كاركنان غيرمتخصص شركت ساختمان سازي ايران در افغانستان آن را ثابت كرد. علت ريزش ساختمان، انجام تست زلزله يا سنجش ميزان مقاومت ساختمان بود.
دفاع از شركتي كه ساختمان نيمه تمامش فروريخته، بيهوده به نظر مي رسد. اما هر محكومي حق دفاع از خودش را دارد. بعضي ها سر بلند محكوم مي شوند. از حرف هاي كارمند غير متخصص شركت كه كار را پيچيده كرده بگذريم، حرف هاي مدير اجرايي شركت نكته  هاي جالبي دارد.
ما براي ساخت و ساز در افغانستان مجوز معتبر داشتيم. شما ساختمان هاي بتني مي خواهيد، اما حتي جرثقيل براي ساختمان سازي نداريد. ايراد از فلزي يا بتني بودن ساختمان نيست. علت فرو ريختن ساختمان هم تست زلزله نيست، علت شايد نارسايي كار فرمايان باشد و كساني كه كار مي كنند. ما بدون كمك جزثقيل گاردها را كار گذاشتيم. اين مساله باعث شد تا بعدا ساختمان بر اثر باد ريزش كند.
دفاع از شركتي كه ساختمانش فرو ريخته، بيهوده به نظر مي رسد. اين جمله تكراري است اما بايد مي نوشتيم. بلندمنزل عصمت جمال در كشوري فرو ريخته كه آئين نامه مدوني براي امور ساختماني ندارد، در آن بدون داشتن ابتدايي ترين لوازم اجرايي - جرثقيل و...- ساختمان مي سازند،كارگران با سطل بتن را كار مي گذارند و... تمام اين كاستي ها را به نگاهي كه به پروژه هاي ارزانقيمت دوخته شده و البته خواسته هاي بزرگ اضافه كنيد. نتيجه مشخص است، سقوط بلندمنزل هاي كوتاه عمر!

از لنز شتابزده يك عكاس
... كابل 
اتمسفر كابل براي عكاسان وسوسه برانگيز است. بايد خوش شانس باشيد كه گذارتان به اين مساحت مهجور اما پر سوژه بيافتد.
عكس ها: ساتيار امامي 
022779.jpg
۱
022767.jpg
۲
022770.jpg
۳
022785.jpg
۴
022773.jpg
۵
022791.jpg
۶
022788.jpg
۷
022800.jpg
۸
022797.jpg
۹
022782.jpg
۱۰
022794.jpg
۱۱
022776.jpg
۱۲
۱- جوان افغان بر بلندي شهر كابل، غبار هميشگي كابل به چشمتان مي آيد؟
۲-حمام عمومي. بخار روي لنز را پاك كرديم تا اين چهره عجيب كه ظاهرا از عكس شدن خوشش مي آمد را در تاريخ ثبت كنيم.
۳- آسايشگاه كودكان بي سرپرست؛ كودكان در انتظار غذا.
۴- مركز فرهنگي روس ها كه متروكه است و تبديل به محل اسكان آواره هاي جنگ كه از پاكستان به افغانستان برگشته، شده. بازي كودكان در زير چادر جالب بود.
۵- نمايي از كاخ ظاهرشاه. اين كاخ و كاخ ملكه در جريان جنگ هاي داخلي ويران شده اند
۶- تيم منچستر يونايتد ناكجاآباد! بچه هاي افغان علا قه زيادي به فوتبال دارند.
۷- خريد گوشت در افغانستان به اين شرح است؛ انتخابات عضو مورد نظر، بريدن توسط قصاب و پرداخت پول. اينجا از بوي گوشت تازه و مانده حيرت مي كنيد. بازار بي  يخچال!
۸- دانشگاه كابل . تفاوت دانشگاه را در آنجا ببينيد.
۹- حاجي طرفدار استقلا ل است. مي گفت از محمود فكري خوشش مي آيد چون بازيكن جنگنده اي است.
۱۰- صبح سه شنبه. هفته نامه كابل، معتبرترين جريده افغانستان چاپ شده. فروش عكس هاي نجيب الله و احمدشاه مسعود هم بد نيست.
۱۱- ديواره مسجد اصلي كابل محل برگزاري نماز عيد فطر؛ اگر گذارتان به كابل افتاد و خواستيد مسجد را ببينيد از محلي ها بپرسيد مسجد عيد كجاست؟ آثار جنگ روي ديوار مسجد به وضوح مشخص است.
۱۲- بازار پوشاك و لباس 

فيلم افغان و سينماي افغانستان
سلطه فيلم هندي 
يك همه پرسي از 40 سينمارو نشان داد كه 80درصد آنها مي خواهند فيلم هاي آينده افغان همانند فيلم هاي هندي باشد
022809.jpg
اسامه فيلم ضد جرياني كه به جرياني جديد در افغا نستان بدل شد.
سال 2003 در شهر كابل. يك خانم افغان با چادري آسماني رنگ زير باران ايستاده و به حرف هاي تند چند طالب - با اكراه- گوش سپرده است.
فيلم سينمايي اسامه ساخته صديق برمك است كه سينماي افغانستان را براي بار اول در جهان مطرح ساخت. اسامه و برمك اسطوره هاي فرهنگي افغانستان هستند، كارگرداني آنقدر شهير كه هر روز در قسمتي از دنياست.
روي كار آمدن دولت سوسياليستي، افغان ها را با چندين پديده جديد آشنا ساخت كه يكي از آنها فيلمسازي بود. دولت سوسياليستي در سال 1358 خورشيدي براي تبليغات اهداف خويش اداره اي را بنا نهاد به نام افغان فيلم و اين اداره قبل از آغاز جنگل هاي 23 ساله، توانست 40 فيلم افغان بسازد. البته از ياد نبريد كه از آن جمله كمتر از نيمي از آن را فيلم هايي بلند و باقي را فيلم هاي تبليغاتي يا مستند ها تشكيل مي دادند. همين طور تني چند از كارگردان هاي افغان در غرب و شرق به ساختن فيلم هايي مبادرت ورزيدند، اما ماهيت هنري فيلم هايشان را مي توان در پايين ترين رده قرار داد، زيرا نه امكانات كافي داشتند و نه مهارت در كار.
امروز كه افغانستان بعد از پشت سر گذاشتن سال ها جنگ به سوي جهاني شدن مي رود، گرچه فيلم هاي افغانستان از يك سو آهسته آهسته جاي خود را در جشنواره هاي جهاني فيلم مي يابند، اما از سوي ديگر هنوز قابليت نمايش را در سينماهاي كشور نيافته اند. چرا؟ زيرا مردم ما اصلا علاقه اي به تماشاي فيلم هاي هندي ندارند. يك كارگردان افغان عقيده دارد فيلم هاي تجارتي هندي و انگليسي، افغان ها را چنان شيفته خود ساخته  كه ديگر افغان ها تنها تفريح مي خواهند، نه هنر.
در نظر بعضي از كارشناسان سينما، اين خطر وجود دارد كه كارگردانان افغان براي به دست آوردن پول اقدام به ساختن فيلم هايي مثل محصولات بي مايه هندي يا آمريكايي كنند كه با پيش بيني اين نكته كه بودجه محدودي هم دارند، نه تنها ساخته هايشان بي اهميت و بي ماهيت خواهد بود، بلكه از نظر ابتذال نيز از فيلم هاي پروپاگنداي دوره سوسياليستي كمتر نخواهند داشت... و سوال بزرگ اين است پس آيا سينماي افغانستان بعد از يك آغاز درخشان و حضور در چندين جشنواره به چاه عميق گمنامي و ابتذال خواهد افتاد؟ اين خطر واقعا كه وجود دارد. جيكوبي سپوراچي، كارگردان ايتاليايي تبار كه از سه سال به اين طرف در افغانستان به سر مي  برد، افزود: افغان ها بيشتر فيلم هندي دوست دارند، اما در سينماي افغانستان هنوز مشخص نيست كه الگو كدام است و قرار است بر چه مبنايي كار تجاري انجام بشود، فقط ظاهرا افغان ها و كارگردانان جديد فكر مي كنند اگر فيلم هايي شبيه فيلم هاي هندي بسازند، مي توانند مردم را به سينما ها كشانيده و ثروت به دست بياورند. او اشاره كرد كه فيلم هاي تجارتي هندي عموما از فرمول يك پسر، يك دختر، عاشقي، كمي كمدي، 4 الي 8 آهنگ و جنگ هاي متعدد كه در آخر فيصله كن مي شود، ساخته مي شوند كه با فرهنگ افغان هيج ارتباطي ندارد.
اما آيا افغانستان واقعا به چنين فيلم هايي نياز دارد؟ يك همه پرسي از 40 سينمارو نشان داد كه 80درصد آنها مي خواهند فيلم هاي آينده افغان همانند فيلم هاي هندي باشد. 8 درصد فكر مي كنند كه فيلم هاي افغان بايد همانند فيلم هاي آمريكايي و 7درصد اينكه فكر مي كنند كه همچون فيلم هاي ايراني باشند و بدتر از همه اينكه تنها 5 درصد آنهايي كه از ايشان سوال شد در اين نظر هستند كه فيلم هايي مانند اسامه، خاك و خاكستر و سينما كابل مي توانند سينماي افغانستان را به دنيا معرفي كنند.
در اينجا جالب است به اين مساله اشاره كنيم كه هنوز هيچ فيلم تجاري در افغانستان ساخته نشده، چرا؟ سوال بجايي است. به اين دليل كه هيچ دختر جواني حاضر نيست كه در فيلم افغان به نقش اول هنرآفريني كند. از اين فيلم ها مي توان چشم هاي سرگردان ساخته محمود حكيمي، بربادي ساخته همايون شجاع و برباد رفته را از رسول ايمان نام برد كه از اين جمله تنها برباد رفته يك دختر جوان در نقش اول دارد.
اگر بودجه اين فيلم ها را ببينيم و آنها را با فيلم هايي همچون اسامه ساخته صديق برمك، خاك و خاكستر ساخته عتيق رحيمي و فراموش شدگان ساخته حارث شنسب مقايسه كنيم تكان خواهيم خورد. بودجه اسامه را 230 هزار دلار و خاك و خاكستر را 5/2 ميليون دلار محاسبه مي كنند. در حالي كه همه بودجه برباد رفته 15 هزار دلار آمريكايي و بربادي 500 دلار آمريكايي است! كه اين اختلاف عجيب به دليل نقش آفريني نهادهايي است كه دوست دارند نام افغانستان در جشنواره ها سروصدا كند. يك منتقد مي گويد: با اين شرايط فيلم هاي تجارتي كدام موفقيت در عرصه سينمايي به بار خواهند آورد؟ براي جواب اين سوال بايد انتظار كشيد تا فيلم هاي تجارتي افغانستان روي پرده سينما ظاهر شوند. شايد ژانر فيلم افغان مثل فيلمفارسي سروصدا كند.
نكته ديگر اين است كه آيا تنها با بودجه هاي سنگين مي شود در جشنواره ها موفق بود. پاسخ مثبت است اما سپوراچي به دو فيلم تازه كه هم هنري هستند و هم كم مصرف اشاره مي كند.
فيلم هاي يك بسته قهوه اي و سه نقطه كه هر دو آن را دو بانوي جوان افغان ساخته اند، داراي كيفيت مناسب بوده و در عين حال بيشتر به فيلم هاي ايراني مي مانند. اين دو فيلم نه تنها در عرصه هنر موفق هستند، بلكه تهيه آنها نيز دردسر بزرگي نيست و سازنده هاي اين دو فيلم مي توانند در صورت نمايش در سينما ها پول مصرف شده را به سهولت برگردانند.
فيلم سه نقطه اگرچه اولين تجربه رويا سادات، يك بانوي جوان از دانشكده حقوق شهر هرات است، اما با ديدن فيلم، آقاي سنيل پورماني، يك فرهنگي هندوستان، گفت كه انسان پي مي برد افغان ها هم مي توانند فيلم بسازند.
وقتي از رويا پرسيديم كه بودجه فيلمش چقدر بوده، گفت: با وجود آنكه خودم همه كار را كردم 4 هزار دلار مصرف شد كه بخشي از آن مال خودم بود و قسمتي از آن را هم قرض گرفته بودم، اما اگر من نتوانم پولم را از نمايش فيلم به دست بياورم شايد ديگر نتوانم فيلم بسازم. آوازه هاي زياد از قبيل اينكه اين فيلم به جشنواره برلين و شايد هم ديگر جشنواره ها راه يابد زبانزد سينماگران افغان است، اما نمي توان گفت كه سرنوشت اين فيلم چيست.
دكتر داوود نوري، يك علاقه مند قديمي فيلم هاي ايراني و فرانسوي گفت: متاسفانه در سينماهاي افغان هنوز هم همان فيلم هاي پوچ و خشونت بار هندي كه سال هاست جوانان ما را هرچه بيشتر براي جنگ آماده مي كردند، پخش مي شود. او كه از 40 سال قبل فيلم ديدن را آغاز كرده، اميد ندارد افغان ها خود را چه با فيلم هنري و چه تجارتي از چنگ فيلم هاي هندي برهانند.
شبيه همين نظر را آقاي جاويد رستگار، يك هنرپيشه افغان كه در آمريكا به سر مي برد، ابراز كرد. به عقيده او افغان ها مجبورند قسمتي از سينماي خود را تا مدت مديدي به سينماي هند ببخشند زيرا به گفته او هنوز ما سالها كار داريم تا افغان ها خودشان بدانند كه سينما يعني چه و اين زماني امكانپذير است كه سينما در دبيرستان و دانشگاه ها تدريس شود. او با لبخندي گفت: اما امروز در دانشگاه هاي ما هيچ چيز تدريس نمي شود.

عكاسي در افغانستان
سرد شدن شعله مخاطره
022803.jpg
افسرها رو به دوربين لبخند مي زدند اما هر لحظه ممكن بود واكنش سختي از سوي آنها سر بزند.
عكس خاطره است. يادگاري، اداري و خبري ندارد. اين چيزها براي دوربين به دست ها مهم است ولي براي مردم عادي يك عكس پرسنلي هم ممكن است يادآور يك روز خاص در يك خيابان باشد. چه تلخ چه شيرين شاتر به نور مجوز عبور داده و آدمي چسبيده به نگاتيو. بعضي عكس ها هم براي يك نفر خاطره ساز نيست. وقتي در يكي از گورهاي دسته جمعي جنگ هاي قومي، فلاش همه جا را روشن مي كند چندي بعد يك نفر در يكي از پنت ها و سهاي شهري مدرن همانطور كه پاهايش را روي ميز گذاشته روزنامه را زمين مي اندازد و اشك چشمانش را پاك مي كند.
عكس هايي كه نشان مي داد بم لرزيده، شانه هاي خيلي از مردم را در اقصي نقاط جهان از شدت تاثر تكان داد و گريه را طلب كرد و...
اما حكايت افغانستان و افغان ها در برخورد با عكس و عكاس حكايت غريبي است، مانند خود حروف عكس. ع: عكس. ك : كاري، س :سياه. سرنوشت عكاس، دوربين، فريم و حافظه ديجيتال در اين ديار تعاريف عجيبي دارد.
افغان ها با عكس غريبه نيستند. دليلش هم اينكه به جرات مي توان گفت از هر 10 مغازه در افغانستان يكي تابلوي عكاسي را بر سردرش آويخته است. بازار عكس هاي خانوادگي دسته جمعي، پرتره هاي جوانان خانواده ها و خلاصه عكس هايي كه بهترين محل استفاده از آنها ديوار اتاق هاي خانه است در افغانستان داغ است. مردم مي آيند و عكس مي گيرند و قاب مي كنند و ديوارها را به نظر خودشان زيبا مي سازند. شايد دوربين هاي بزرگ و كوچك و نور آتليه و تصاوير پاييز و بهار و گل و ميدان هاي شهر كه در بك گراند عكس ها نقاشي شده و به يادگار مي مانند براي افغان ها نوستالژي شده باشد، اما آنها با هيچ نوع ديگر عكس كنار نمي آيند.
افغان ها با عكاس غريبه اند.يكي از عكاسان افغان كه تعريف مي كرد از كنار يك مدرسه دخترانه در يك روستا مي گذشته و ديده كه مدير مدرسه از دختركان با يك دوربين دستي ابتدايي عكس مي گرفته است. عكاس كه با ديدن چنين تصويري سرذوق آمده و از دخترها و مدير عكاس، عكسي تهيه كرده، مجبور شده به معلم ها و مسوولان مدرسه راجع به اينكه چرا از ناموسشان عكس مي اندازد توضيح دهد و تا زماني كه عكس ها را از حافظه دوربينش حذف نكرده، او را رها نكرده اند.
البته اين ديدگاه در اين يكي دو سال كمرنگ شده و اين موضوع را مي توان از همكاري بيشتر مردم با خبرنگاران دريافت. آنها فهميده اند كه عده اي براي به فرياد رساندن زمزمه آنها از همه چيز خود گذشته اند. تمام اين دلايل را به علاوه كنيد با مقررات سخت امنيتي اين روزها در افغانستان، دقيقا متوجه مشكلات فتوژورناليست ها در اين كشور مي شويد. عكاسان حتي براي عكس گرفتن از پليس هاي افغان و نيروهاي ائتلاف مشكل دارند، چه برسد به عكاسي از رئيس جمهوري و وزراي كابينه... عكاسان خبري در اين چند ماه روزي را به ياد نمي آورند كه با نيروهاي امنيتي داخلي يا نيروهاي ائتلاف مشكل نداشته باشند. دوربين عكاس كه در همه جا مجوز عبور اوست در يك كشور آسيايي تبديل شده به نشانه اي براي منع او و اين يعني داستان افغانستان كه با خيلي جاها تفاوت دارد. آنها از خودشان عكس مي گيرند، ولي نمي گذارند كسي ازشان عكس بگيرد.
هر روز بهتر از...
مجيد سعيدي عكاسي در افغانستان را از زمان درگيري نيروهاي آمريكايي با طالبان شروع كرد. سعيدي مي گويد: زماني كه هنوز نيروهاي طالبان در افغانستان حضور داشتند چهار ساعت من را به جرم همراه داشتن يك شيء حرام بازداشت كردند. آنها باور نمي كردند كه من مسلمانم چون با خودم دوربين همراه داشتم. ولي روزهايي كه جنگ طالبان گلوي افغانستان را رها كرد، اوضاع روز به روز بهتر شد. گويي افغانها روز به روز با تصوير و عكس بيشتر آشنا مي شوند و اين روند صعودي تا امروز هم ادامه دارد. سعيدي بدترين تصويري كه از افغانستان به خاطرش مانده را چهره يك كودك مي داند كه صورتش را انبوه مگس پوشانده بود و بعد از مدتي هم مرده است. او مي گويد: ولي هيچگاه نمي توانم روزي را كه افغان ها يك هواپيماي سوخوي استتار شده در جنگل ها را چندين كيلومتر روي زمين كشيدند فراموش كنم. افغانستان براي سعيدي پر است از خاطره هاي تلخ و خوش؛ خاطره اي كه با عكس ماندگار شده است.
خاطرات خوب
حسن سربخشيان روزهاي زيادي را در افغانستان به شب رساند. تنها عكاسان مي دانند كه دريك كشور غريب آنهم با شرايط جنگي و پر مخاطره هر عكس اگر سالم به مقصد برسد چه سوغات دل انگيزي است. سربخشيان مي گويد: عكاسي افغانستان دو وجه دارد. عكاسي كردن از خانم ها گاهي سخت است، درست مانند عكس گرفتن از يك مقام دولتي، اما اگر در زمان عكاسي حساسيت ها را به خود جلب نكني مي تواني كارت را انجام دهي. در هر صورت در برخورد با يك آدم جديد بايد تمام تلاش را انجام دهي تا به باورها و اعتقاداتشان توهين نشود. او مي  گويد: به خاطر اينكه اولين ماموريت جدي عكاسي ام در افغانستان بود از آن كشور و عكاسي در آنجا خاطرات خوبي دارم. هر گاه وارد اين خاك شوم، لحظات شيرين آن روزگار را به خاطر مي آورم.
فوق العاده
هنگامه فهيمي نيز از عكاساني است كه به عنوان مسوول عكس خبرگزاري فرانسه در روزهاي سالگرد خروج طالبان از افغانستان فريم هاي زيبايي به يادگار گذاشته است. فوق العاده! اين نظر فهيمي است درباره عكاسي در افغانستاني كه سالگرد خروج دشمنان عكس و فيلم و خاطرات نوستالژي را جشن گرفته بود. فهيمي به دليل عضويتش در جامعه نسوان خيلي راحت وارد حريم هاي زنانه افغان شد. عكس هاي او از آرايشگاه هاي زنانه كه شايد جزو خطوط قرمز هر محيط و كشوري باشد، گواه اين ادعا است. او مي گويد: زماني كه در ايران بودم ذهنيتم از افغان ها محدود بود؛ به كارگرها و افغان هايي كه هميشه در برخورد با آنها روترش مي كرديم، اما پس از سفرم به افغانستان، اين ذهنيت به كلي دگرگون شد. در افغانستان ديدم كه گرچه آنها هنوز از نظر بهداشت و تغذيه و هزار چيز ديگر در مضيقه بودند، ولي آدم هاي محترم و با فرهنگي هستند كه براي خوب زندگي كردن تلاش مي كنند.
قدغن 
ساتيار امامي براي اولين بار به افغانستان سفر كرد. انتخابات رياست جمهوري بهانه اي بود براي او كه در روزهاي سرد بعد از جنگ با دوربينش ثبت لحظه كند. ساتيار بزرگترين سختي عكاسي در افغانستان را راه نيافتن به حريم داخلي خانواده مي داند. او مي گويد: هنوز براي افغان ها، خبرنگارها و عكاس ها هويت غريبه هايي را دارند كه مي خواهند به زندگي آنها سرك بكشند و شايد به همين دليل گره در كار مي افتاد. علاوه بر سختي عكاسي از دولتمردان و مقامات بلند پايه، ثبت تصوير زندگي خصوصي افغان ها هم درد سر ساز بود.
خاطره بد
اما بهروز مهري سه بار در افغانستان عكاسي كرده است. سال 2001 در هرات و بعد از خروج طالبان، سال 2002 و هنگامه انتخابات لويه جرگه و 2004 در داستان رياست جمهوري. مهري مي گويد: اگر عادت كنيم كه در شرايط كاري تمام سختي ها را به جان بخريم مشكلي نمي ماند. افاغنه بر خلاف سال هاي قبل كه هنوز با عكاسان مشكل داشتند اين بار چهره ديگري از خود در برخورد با عكاسان نشان دادند؛ خيلي بهتر. به او مي گويم خاطره، مكث مي كند و جواب مي دهد: در بيمارستان هرات يك زن 18 ساله كه به دليل بد بودن دست پختش توسط پدر شوهرش با نفت سوزانده شده بود؛ اين تصوير هيچگاه از خاطرم پاك نمي شود. ُ

كوتاه تر از گزارش ۱
چشمشان را صدقه!
رونق سفره 
022806.jpg
گراني هتل ها و مسافرخانه ها در روزهاي انتخابات افغانستان قابل پيش بيني، اما آزاردهنده بود. حضور 1200 تا 2000 خبرنگار براي پوشش اين روزها، فرصت خوبي براي هتلداران كابلي به نظر مي رسيد و آنها استفاده بهينه اي از آن كردند. ميهمانخانه اي كه ما در آن اقامت داشتيم، با عنوان Green guest houseتوسط يك جوان زرنگ افغان اداره مي شد كه كودكي خود را در پاكستان سپري كرده بود. به جز ما يك عكاس ايراني مقيم فرانسه، 3 خبرنگار ايتاليايي، 2 كارمند سازمان ملل و 6 خبرنگار ديگر از ساير كشورها ميهمان اين مسافرخانه بودند.
فوتبال 
دومين شب اقامت ما در كابل مصادف شد با بازي ايران - آلمان در آزادي. شبكه 5، 3 و خبر از طريق ماهواره قابل دريافت بود و ما نگراني خاصي نداشتيم. منيجر مسافرخانه با شنيدن اين خبر چند نفر از دوستان خود را خبر كرد، جمعي مسابقه را تماشا كرديم. بعد از باخت 0-2 به آلمان، نظر فوتبالدوست هاي كابلي اين بود كه ما شانس هاي زيادي را ميس كرديم از دست داديم.
آي تي 
در افغانستان خبري از تلفن و فكس نيست، هرچه هست موبايل است. 2 شركت بزرگ افغان بي سيم و روشن، رقابت سختي در بازار موبايل هاي اعتباري دارند. در عين حال سرعت بالاي اينترنت در كابل باعث تعجب بود، گرچه تعجبي نداشت. هر كس كه مي خواست مي توانست ديشي بالاي خانه نصب كند و استفاده اش را ببرد.
غذا
022818.jpg
يك پيتزافروشي در شهر نوع و يك رستوران شانديز ايران در محله وزير اكبرخان به انضمام يك رستوران چيني، تمام دارايي قابل عرضه صنف اغذيه فروش و رستوران در كابل است. البته تا دلتان بخواهد كبابي داريم كه گوشتشان را بدون پياز يا آب ليمو كباب مي كنند. اگر از طعمش بخواهيد براي يكي دو روز اول بد نيست، ولي بعد از آن احتمالا به تن ماهي ايراني و مزه هاي خارجي موجود در سوپرماركت ها پناه خواهيد برد.
خودروجات 
اتومبيل هاي كابل ژاپني هستند، مگر آنكه عكسش ثابت شود . تويوتاهاي لندكروز سال 1999 به بعد و كورولاهاي نه چندان تر و تميز در شهر مانور مي دهند. يكي از راه هاي مناسب كاسبي، خريد لندكروزهاي 35 تا 50 هزار دلاري و كرايه آنها بهNGO هاست. مي گويند خرج اتومبيل با ماهي 6 هزار دلار كرايه خيلي زود برمي گردد، البته به شرطي كه مثل يك صاحب ماشين نگونبخت كه در جريان انفجار اتومبيلش را از دست داد، بدشانس نباشي.
مطبوعات 
022821.jpg
موسسه آينه كه توسط رضا دقتي، عكاس مشهور ايراني مقيم فرانسه اداره مي شود، با انتشار 8 نشريه، از جمله كابل معتبرترين نشريه افغانستان، سهم عمده اي در بازار مطبوعات افغانستان دارد. دقتي با راه اندازي يك آژانس عكس و يك ايستگاه راديويي كار خود را توسعه داده است. از او كتاب فوق العاده احمدشاه مسعود كه مشتمل بر 20 سال عكاسي از سردار مشهور افغان است، منتشر شده است كه به قول دوستان مثل اسيدسولفوريك با چوب واكنش نشان مي دهد!
...امروز حدود 300 عنوان نشريه در اين كشور چاپ مي شود.
ادامه در ستون مقابل 

كوتاه تر از گزارش ۲
قهرمان 
022815.jpg
احمدشاه مسعود قهرمان افغان هاست. تمام شهر اوست و عكس هاي او. بازار كلاه مسعودي هم داغ است. كلا ه هايي كه در كوچه مرغي مي توانيد دو عدد از آن را با قيمت 2 الي 3 هزار تومان تهيه كنيد. اين كلاه بهترين سوغات افغانستان است... از قهرمان اما دور نشويم. چهره اسطوره اي او هرجا جلوي چشم شماست.
خانه 
قيمت خانه در برخي محله ها، از جمله وزير اكبرخان كه اعيان نشين و مجاور با سفارتخانه هاست آنقدر بالاست كه مغزتان سوت مي كشد. تصور خانه يك ميليون دلاري در پايتخت افغانستان عجيب نيست؟ دليل اين افزايش قيمت حضور نيروهاي خارجي است كه با جيب پر از پول به دنبال جاي راحت مي گردند.
سفارت 
022824.jpg
سفارت ايران در محله وزيراكبرخان قرار دارد. سفير ايران آقاي بهرامي، مردي خوش برخورد و اهل فرهنگ است، با دغدغه هاي فراوان كه دايره وسيع همزبانان ما در شرق را پوشش مي دهد. گفتني هاي او درباره كارهاي قابل انجام در افغانستان بسيار بود.
فرهنگ 
عجيب بود وقتي از آنها مي شنيديم كه دوره كامل كيهان ورزشي يا اطلاعات هفتگي سال هاي قبل از جنگ داخلي را دارند. بازار مطبوعات افغانستان تشنه محصولات ايراني است. صاحبان مجلات مي توانند به اين بازار گسترده بيشتر فكر كنند.
مردم 
مهربان و دوست داشتني گرچه تصور ما از شهر كابل تفاوت چنداني با آنچه ديديم، نداشت ، اما مردم افغانستان را طور ديگري يافتيم. آنها دوستان خوب ما هستند. كاري، ساعي و خوش اخلاق. چشمشان را صدقه!
... و ما
ايراني ها بايد بيش از اين در افغانستان فعال باشند. به جاي نوشتن درباره دلايل، فقط اشاره مي كنيم به كارهاي گسترده آمريكا و به خصوص آلمان در كابل. آنها كه مدرسه ساخته اند و به دانشگاه ها كمك مي كنند... و دوستي مي گفت ايراني ها در ساخت جاده سهيم بوده اند!
سلام
دانشگاه كابل را گم كرده بوديم. يك مرد محلي ساعتي از وقت خود را به ما داد و ما را به پوهنتون برد. اسمش فرهت بود. گفت: اگر مي شود برويد خيابان 188 غربي، نبش كوچه 121 و به آقاي صالحي سلام برسانيد و بگوييد من به فكرشان هستم. اين براي اينكه بدقول نشويم!
به اميد شهر زيبا
كابل شهر تميزي نيست، زيبا هم نيست. شهري است متفاوت با پوستري كه در كنسولگري افغانستان از قديم كابل به ديوار زده شده است... اين حاصل 20 سال جنگ است كه اميدواريم سايه اش ديگر روي همسايه شرقي نيفتد.
برقع 
پوشش بانوان افغان، هنوز مورد توجه ترين سوژه عكاس هاست، اما امروز در افغانستان پوشيدن برقع اجباري نيست. زنان با پوشش اسلامي در خيابان ها رفت و آمد مي كنند.
بادبادك بازي 
022812.jpg
شايد اگر اين را بنويسيم فكر كنيد پيازداغش را زياد مي كنيم، اما واقعا حقيقت دارد. شهر كابل با توجه به موقعيت جغرافيايي جاي مناسبي براي بادبادك بازي است، اما در دوره طالبان اين كار، فعل حرام محسوب مي شد و به كل ممنوع بود! در روزهاي اقامت ما در كابل آدم هاي زيادي سرگرم اين بازي بودند.
كوه 
كابل از چهار طرف با كوه محصور است. روي كوه ها درست مثل محله اسلام آباد كرج پر از خانه است، با اين تفاوت كه كوچه بندي و لوله كشي ندارد. اگر احيانا جزو مستضعفاني باشيد كه ساكن كوهند، بايد غروب به غروب ظرف هاي بزرگ را پر از آب كنيد و با چهارپا تا در خانه ببريد.

تمرين روبينا و فريبا در ورزشگاه المپيك كابل
سفيران تغيير چهره 
ورزش براي آنها محملي است، محملي آنقدر بزرگ كه به آرزوهاي اوليه شان برسند.آرزويي مثل راندن اتومبيل شخصي و شهرت، تا جايي كه هر خبرنگار خارجي به دنبال مصاحبه با آنها باشد. روبينا و فريبا در ماه عسل اند، اين چند ماه بهترين روزهاي زندگي آنان است
022761.jpg
لا بد احتياج چنداني به معرفي نيست. تفاوت يك دونده سرعت و يك جودوكار بايد در عكس كاملا  واضح باشد!
اولين بار روي بيلبوردي كه بلافاصله پس از فرودگاه كابل رو به جاده نصب شده بود ديدمشان. فريبا و روبينا موبايل به دست. حامي مالي ورزشكاران المپيكي افغانستان را تبليغ مي كردند، در حالي كه انگار ميان 5 حلقه المپيك گير افتاده بودند.
فريبا + روبينا؛ اگر اين عبارت را در وب سايت گوگل جست وجو كنيد به نتيجه قابل توجهي نمي رسيد، جز اينكه فريبا و روبينا دو بانوي افغان شركت كننده در المپيك آتن بوده اند؛ نتيجه اي كه به نسبت ميزان تصاويري كه بر پرده ديجيتال دوربين ها ثبت شدند و قلم هايي كه براي به پايان رساندن مقاله اي درباره اين دو بازنشسته نوشتند ناچيز است. چه اين دو به عنوان سمبل افغانستان پس از جنگ به آتن رفتند.
- مراسم افتتاحيه شگفت انگيز بود، مثل يك رويا. گروه كوچك ما لابه لاي ساير كشورها خيره به تماشاچي ها بود و براي آنها دست تكان مي داد، اما من چيزي نمي شنيدم.
مي  گويد مثل فيلم بود. آنجا كه هياهو بالا مي رود و بعد سكوت است و صداي قدم هاي تو و قلبت كه با چه شدتي مي زند...
آنها در تمام روزهاي آتن به شدت مورد توجه بودند، بدون اينكه نتيجه اي كه كسب مي كنند مورد توجه باشد. تمام مقالاتي كه درباره ما نوشته شده با عبارت بعد از طالبان آغاز مي شود. اين دو پس از مصاحبه هاي پر شمار داخلي و خارجي ژورناليستي تر حرف مي زنند، در حالي كه نگاه هاي مستقيمي كه در ورزشگاه المپيك كابل پرسه مي زنند، آزار دهنده است.
روبينا مقيم ياريك”sprinter” است؛ ترجمه اش مي شود دونده سرعت. با چهره اي بشاش و لبخندي كه فراموشش نمي   شود. فريبا، شما چي؟
- من جيدوكا هستم.
فريبا در رشته جودو در بازي هاي المپيك آتن شركت كرده بود. مي داند از نتيجه اي كه در المپيك كسب كرده نخواهيم پرسيد. من مي خواستم حضور فعال زنان افغان را نشان بدهم. بازي هاي المپيك بهترين جا بود. ما مي توانيم همانند مردان البته با پوشش مناسب، ورزش كنيم و در اجتماع حضور فعال داشته باشيم. واقعيت اين است كه آنها بخشي از پروژه تغيير چهره افغانستان هستند.
نقش آنها اما حتي مهمتر از دكتر مسعوده جلال اولين نامزد زن انتخابات رياست جمهوري افغانستان است كه با وجود مشاركت باور نكردني زنان افغان در انتخابات اخير، اقبال چنداني كسب نكرد.
فريبا كه فقط يك سال است جيدو كار مي كند. عقيده دارد همين كه با وجود مشكلات فراوان موفق به شركت در المپيك شده، كار بسيار بزرگي انجام داده است. از من پرسيدند چرا موفق نشدي حريف خود را شكست بدهي؟ سوال عجيبي بود. من هم جواب دادم اين اولين تجربه من بود و ما هر وقت توانستيم مثل ورزشكاران ديگر كشورها در فضايي عاري از خشونت و جنگ و در شرايط شكوفايي اقتصادي، امنيتي و ... در المپيك شركت كنيم، مي    شود متوقع پيروزي بود. به هر حال براي من صرف شركت، افتخار بزرگي بود. مسلما طلا هدف ما نبود، چرا كه ما پرچم افغانستان را روي دست داشتيم... براي اولين بار. ورزشكاران در افغانستان تابوشكني بزرگي است و به همين دليل است كه صرف شركت در المپيك، روبينا و فريبا را ارضا كرده است. وقتي از اتومبيلش پياده مي شود و از كريدور ورزشگاه مي گذرد، مي توانيد اعتماد به نفس را از چشمانش بخوانيد و البته بي  اعتنايي به كلماتي كه مي شنود.
ورزشكاران زن ايراني از اين نظر كمي به ما شبيهند. سالهاست كه در المپيك شركت مي كنند، اما حضورشان عادي نمي شود. من از حالا خودم را براي تحمل همه نگاه هاي غيرعادي در بازي هاي آسيايي 2006 قطر و المپيك بعدي آماده كرده ام. توجهي كه به مرور ما را خسته مي كند و حرف زدن از چيزهايي كه بارها گفته ايم. جنگ و مخالفت عمومي با ورزش كردن ما و ... كلماتش ضرب عجيبي دارند. مردي از كنار ما رد مي شود و با صداي بلند جمله اي را به زبان مي آورد كه متلكي است آزاردهنده. به روي خود نمي آورد.
- از طرف خانواده و فاميل خيلي مخالفت نكرده اند. اما بيرون هنوز نمي توانند بپذيرند، اميدوارم مخالفت ها آرام آرام كاهش يابد.
فريبا در مسابقات انتخابي المپيك در استانبول حضور داشت و اولين بار آنجا با طعم موفقيت آشنا شد. مدال برنز گرفتم و كلي عكس انداختم. با اين برد بود كه به المپيك رفتم.
او اميدوار است در بازي هاي آسيايي 2006 قطر از جلد شركت كننده خارج شود. فكر مي كنم اگر يك ورزشكار تمرين متواتر داشته باشد، در مسابقات برنده خواهد بود. اما تمرين بدون دغدغه در كابل امكان دارد؟
- دشوار است ولي غيرممكن هم نيست.
آنها البته از امتيازاتي هم برخوردارند. كمك IOC كميته ملي المپيك به ورزشكاران افغان و البته احتمالي كه ممكن است با حضور يك NGO خارجي براي سامان دادن به اوضاع ورزش افغانستان به وجود بيايد. اتفاقا همين چند وقت پيش بود كه حامدكرزاي رئيس جمهوري، جلسه اي را براي بهبود اوضاع ورزشي افغانستان برگزار كرد. افغان پيپر مي نويسد: اولين گام براي ملي سازي ورزش در افغانستان به صورت سميناري يك روزه در كابل با حضور محترم حامد كرزاي، برخي از اعضاي كابينه و شماري از ورزشكاران اكثر ولايات برگزار شد.
در اين سمينار در مورد هماهنگي فعاليت هاي ورزشي جوانان و به خصوص دختران، رشد ورزش كشور و همچنين تشكيل تيم هاي ورزشي معلولان در كشور بحث و گفت وگو شد.
حبيبه سرابي، وزير امور زنان افغانستان گفت: در طي ناآرامي هاي دو دهه گذشته در كشور، زنان افغان دچار مشكلات رواني فراواني شده اند و عدم وجود باشگاه هاي ويژه دختران، دليل اصلي شركت نكردن زنان در رشته هاي متعدد ورزشي است.
اين در حالي است كه برنامه اي با عنوان AYSE برنامه تبادل ورزشي جوانان افغان در حال اجرا شدن در افغانستان است و در اولين حركت 9 دختر افغان به آمريكا رفتند تا فوتبال بياموزند!
مربي آنها مي گويد: در افغانستان فوتبال محبوب ترين ورزش است، ولي معمولا دخترها در كنار زمين مي مانند و پسرها بازي مي كنند. در روز اول تمرين من به معرفي چند فن پرداختم؛ ماندن اينكه چگونه با توپ بدوند، چگونه با توپ مسير حركت خود را عوض كنند و پاس بدهند.
در ضمن مي بايست تدريجا به زبان انگليسي به آنها آموزش داد، براي اينكه در اردوگاه، مربي هاي ايشان آمريكايي خواهند بود، بنابراين براي اينكه بفهمند تكنيك هاي معيني را چگونه اجرا كنند، مي بايست به طور مثال بدانند …inside of the foot” داخل پا به چه معناست. اگر اين را بفهمند، مي توانند بفهمند كه مربي از آنها مي خواهد كه چه كاري انجام دهند.
برگرديم همان جايي كه بوديم، ورزشگاه المپيك كابل، كنار روبينا مقيم يار و فريبا رضايي دختركان 18-17 ساله مشهوري كه دوستان نزديكي هستند، گرچه خصايص ظاهريشان به هم نمي خورد. روبينا مي گويد: من سريعترم و فريبا قوي تر. اما او به نسبت جهاني دونده سريعي نيست. زمان من 15 ثانيه بود كه بهتر شده. در حالي كه ركورد جهاني رشته صدمتر زنان كمي بيش از 10 ثانيه است. دوست دارم به حد نصاب 11 ثانيه برسم. او 17 ساله است و زمان زيادي دارد تا به اين ركورد برسد، اما امكانات ورزشگاه المپيك كابل مناسب جهاني شدن نيست. شانس دختران ساير نقاط جهان بيشتر از ما است اما نكته مهمتر شايد اين باشد كه اعدام گاه دوره طالبان جايي است كه به كاربري اصلي خود برگشته، اگرچه پرورش قهرمان در پيست خاكي زمين كچل و نيمه چمن استاديوم تقريبا غيرممكن است.
فريبا در سالن بانوان تمرين مي كند. البته قبل از المپيك مدت زيادي در استانبول بود. كسي كه دوست دارد رل مدل كشورش باشد. همه اتفاقات امروز در دوره طالبان يك رويا بود، ولي ما آغاز كرده ايم. من به مردم افغانستان نشان خواهم داد كه چگونه هرچه را كه مي خواهند به دست آورند.
آنها از گذشته خود چيزي نمي گويند.
- اين يك واگويه تكراري است. همه مي دانند من و فريبا قبلا  چه شرايطي داشتيم.
يك وبلاگ افغان مي نويسد: متاسفانه دختر افغان كه در رشته صدمتر در المپيك شركت كرده است در مصاحبه اي با نشريه دي سايت آلمان گفته است يگانه آرزويش داشتن موتر اتومبيل تويوتا كورولاست. اين نكته نظر نشان دهنده آن است كه چقدر ما در قسمت كشور خود بي تفاوت مي باشيم، بوده ايم و به همين شكل خواهيم ماند. يگانه آرزوي ما پول، دارايي و فروختن غرور و افتخارات ملي و مذهبي است.
يك عكاس فرانسوي كه براي يك پروژه عكاسي از زنان افغانستان يك نيمروز را با اين دو ورزشكار گذرانده بود، از روحيه بالاي روبينا و فريبا در مقابل مردان افغان كه عموما نگاهي منفي و آزار دهنده نسبت به آنها داشتند، مي گفت.
ميزان تاثير حضور اين دو در المپيك روي بانوان افغان هنوز كاملا روشن نيست. گرچه تويوتاي فريبا مي تواند براي بسياري از دختران انگيزه بزرگي باشد!

بانوي تفنگ به دست
حقوق ؟ ماهي 4هزار افغاني. محدثه، يكي از پليس هاي زن حاضر در مركز مطبوعاتي است. او كه در ايران به دنيا آمده، دو سالي است كه در كابل زندگي مي كند... و ظاهرا از زندگي اش راضي است 
022758.jpg
در حالي كه اين چهره ها عادت كرده اند به خبرنگاران و عكاساني كه هر روز با مجوز وارد ساختمان قرارگاه كابل مي شوند، پليس هاي مرد هيچ توجهي را بر نمي انگيزند.
عكس ها : آلفرد يعقوب زاده 
محدثه كه مجهز به يك كلت است، پشت ميزش در ساختمان مركزي پليس در شهر كابل مي نشيند درست مثل بانو مالالاي، از چهره هاي نادر افغانستان كه اولين زني بود كه به نيروهاي پليس پيوست.
پليس زن، پس از شش سال حكومت طالبان بر افغانستان كه فعاليت زنان به محيط خانه محدود شده بود، هنوز هم يك شگفتي است. مالالاي مي گويد: از زماني كه يادم مي آيد، دوست داشتم تا براي نيروهاي پليس كار كنم. مالالاي كه 10 سال پيش عضو نيروهاي پليس شده بود، پس از روي كار آمدن طالبان مجبور شده بود از شغل دلخواهش كناره گيري كند و در طول شش سال حكومت طالبان در خانه مشغول خياطي بود. حاجي اكرم، رئيس پليس قندهار مي گويد: ما در نيروي پليس 12 زن داريم و بسياري ديگر از زنان مايلند تا به اين نيرو بپيوندند.
حاجي ادامه مي دهد: همين چند وقت پيش كه مشغول كار بودم، خانمي به من مراجعه كرد كه آيا در نيروي پليس امكان كار براي او وجود دارد؟ حاجي اكرم مي گويد: نقش زنان در پليس بسيار حايز اهميت است مخصوصا در جامعه افغانستان كه به مسايل مذهبي پايبند هستند آنان مي توانند وارد خانه  ها شوند و متهمان زن را بازرسي بدني كنند. در افغانستان و قبايل پشتو مردان به هيچ وجه اجازه ورود پليس مرد را به خانه هايشان نمي دهند. حاجي تاكيد دارد نيروي پليس بدون وجود نيروي زن كامل نخواهد شد. حاجي اكرم مي گويد: اميدواريم خانم هاي بيشتري مايل به خدمت در نيروي پليس باشند. مالالاي زماني را به ياد مي آورد كه زنان به دست نيروهاي طالبان در خيابان ها تحقير مي شدند و وي از شدت خشم دلش مي خواست تا فرياد بزند. مالالاي تعريف مي كند: روزي در خيابان زني را ديدم كه درحال خريد بود و نيروهاي طالبان وي را كتك مي زدند و به او مي گفتند كه به چه حقي براي خريد از خانه بيرون آمدي؟!
از مالالاي درباره نحوه رفتار همكاران مرد با وي در محيط كار سوال شده و او جواب داد: آنها وي را حمايت مي كنند و در طول زمان به حضور وي عادت خواهند كرد.
با آنكه مالالاي مادر شش فرزند است مي  گويد: خانواده اش از اينكه وي به سر شغل مورد علاقه اش بازگشته خوشحال هستند و او را حمايت مي كنند. هرچند كه مالالاي از جانب برخي مردان نامه هاي تهديدآميز دريافت كرده است، اما هيچ كدام از آنها وي را از انجام وظايفش باز نداشته است. بيشترين مشغله كاري مالالاي در ارتباط با زناني است كه شوهرانشان از اعضاي طالبان بودند و از كشور گريخته اند و اين زنان به دنبال اين هستند كه چگونه از شوهرانشان مي  توانند طلاق بگيرند. همچنين بخشي ديگر از كار مالالاي در ارتباط با زناني است كه به خاطر فروش مواد مخدر دستگير شده اند. او مي گويد:چند نفر از زنان را در حالي در خانه اي دستگير كرديم كه بيش از 200 بسته هروئين در آن پنهان شده بود.
مالالاي كه به لباسش بسيار افتخار مي كند، موهايش را با روسري پوشانيده است و اين نشان از اعتقاد وي به مذهب دارد. مالالاي مي گويد: زنان اكثرا به دست مردان محكوم مي شدند و قضاوت عادلانه اي درباره آنان صورت نمي  گرفت ، اما من اميدوارم تا بتوانم به نحوي اين رويه را تغيير دهم.
خانم... كه با لباس نظامت هر روز با سرويس به قرارگاه مركزي مي رود، از اينكه آقا صبح به صبح برايش صبحانه درست مي كند، در پوست خود نمي گنجد. اين البته اتفاق ظاهرا نادري است.
يكي از درجه دارها، كه در حوالي آرياشهر به دنيا آمده بود،از تهران مي پرسيد. از تجريش و از امامزاده صالح و پاساژ قائم كه نمونه شان در كابل پيدا نمي شود: زندگي خوبي داشتيم. اما او در تهران هرگز اعتماد به نفس عجيبي را كه لباس پليس به او مي دهد تجربه نكرده بود.
آنها كه در روزهاي انتخابات براي حضور در پست هاي مختلف انتخاب شده بودند، اضافه كاري بالغ بر 200 دلار دريافت مي كردند كه رقم فوق العاده اي براي آنها بود. محدثه به شوخي مي گفت: اگر انتخابات بيشتر ادامه داشت يك موتر مي خريد و بدون سرويس به سر كار مي آمد و به خانه بر مي گشت.

ساعتي در يك پرورشگاه
كودكان بي  آرزو
022833.jpg
قبل از صرف ناهار. بچه هاي نه چندان شاد پرورشگاه.
۱- شانه هايش پش دوربين تكان مي  خورد. چشمانش را پنهان كرده بود پشت بدنه سياه و هي مي  گريست. گفتم بچه ها مي  فهمند. رويش را كرد سمت پنجره و سير خودش راخالي كرد... اين قسمت اول داستان ما بود در پرورشگاهي در جنوب شرقي كابل. جايي كه زير عكس مشهور مريم و عيسي نوشته بود: پيوسته به لطف باش با طفل يتيم، همچون پدري كه مهربان است و رحيم.
سلام.
دختر نوجواني كه با دوستانش در صف ايستاده بود، جواب داد، اما نگاهش به اول صف بود و جايي كه شكلات هاي اهدايي سفارت ايران مشت مشت بين آنها تقسيم مي  شد.
مسوولان پرورشگاه از ما مي  خواستند اول صف بايستيم تا بچه هاما را ببينند و از ما تشكر كنند اما قيافه آدم هاي نيكوكار را گرفتن كار دشواري بود. ما از پسش برنيامديم.
۲- پسرك در گوشه اي نشسته، ساكت و آرام. يله داده به ستون و مزه شكلات را حدس مي  زد. اسمش زرخان است. پدر و مادر ندارد. هر دو از دست رفته اند. مي  گويد: در جنگ. كوچكتر از آن است كه واژه هاي دنياي بي  رحم ما را بشناسد اما روزگار وادارش كرده واژه طالبان را خيلي زود در دايره كم تعداد لغاتش بگنجاند. كيسه شكلات را مي  گيريم سمتش. در مشت كوچكش چيز زيادي جا نمي  شود. مي  خواهد با دست ديگر مشتي ديگر بردارد، اما غرورش اجازه نمي  دهد. تشكر مي  كند و مي  رود.
۳- هر كه مكتب رفت آدم مي  شود، نور چشم كل عالم مي  شود. سمت راست حياط بزرگ پرورشگاه ، مدرسه اي است. واعظ كه پنجمين سال حضور در اينجا را تجربه مي  كند با رفقا خيره به ما ايستاده اند.
۱۲ سالش است:پدرم كشته شد، اهل هراتيم. روزها سرش به فوتبال گرم است و درس:استقلال را دوست دارم و آلمان و ايران. از بازي زيدان و كريمي هم خوشم مي  آيد... پاجرو هم خوب است.
- پاجروكيه؟
- ماشين پاجرو.
او و چند نفر ديگر بخشي از جمعيت 400 نفري اينجا را تشكيل مي  دهند كه سال آخر حضور در پرورشگاه را تجربه مي  كنند. روال كار اين است كه پس از پايان دوره ابتدايي به مدرسه ديگري منتقل مي  شوند، جايي به نام شهيد مسكن.
۴- وقت ناهار است. عيش بچه ها بعد از شكلات خوران تكميل مي  شود. برنج مي  دهند با گوشت. روي ديوار ناهارخوري عكس رنگ و رورفته اي از ظرفي پر از ميوه است. راننده اي كه ما را به پرورشگاه آورده مي  گويد: اوضاع خيلي بدتر بود. خارجي ها كمك كردند و وضع پرورشگاه بهتر شده. يك تلمبه دستي آن وسط هست كه دست خودشان را با كمك هم مي  شويند. زمين واليبال و فوتبال هم پشت محوطه پسرانه است. پرورشگاه جاي بزرگي است، اما: مثل زندان است، بچه ها صبح تا شب اينجايند. فضا آزاد نيست. بعضي ها كه هيچ كس را ندارند خسته مي  شوند. يكي از معلم هاست كه بغل حميلا و عبيدالله ايستاده و با ما حرف مي  زند: دخترها تا كلاس نهم مي  مانند اما پسرها 4 سال زودتر مي  روند.
به عبيدالله اشاره مي  كنند كه شعري بخوان و او مي  گويد: اي مادر عزيز كه جانم فداي تو...
۵- وقتي از بچه ها مي  پرسيم آرزويتان چيست؟ انگار كه مقابل پرسش سختي گير افتاده باشند، نگاهشان را مي دزدند. يكي مي          گويد: آرزويم فوتبال است و واليبال. تيمورشاه كه دست ها را گرفته پشتش مي   گويد:
اينجينيير بشم خيلي خوب است. و صفي الله: مي  خواهم داكتر شوم. ازپشت به او سقلمه مي  زنند كه اين آرزو نيست. او بلافاصله مي  گويد:آرزو دارم خوش باشم. رفيع الله بايسيكل مي  خواهد و واعظ مي  گويد:داكتر بشوم و مردم را درمان كنم. سوال سختي بود؟
۶- مسوول پرورشگاه مي   گويد تا حالا سابقه نداشته كسي از پسرها عاشق يكي از دخترها بشود. باور مي   كنيم.
۷- مي  رويم اتاق دخترها. كوچك و بزرگ. 30 نفر در اتاقي كه پر است از تخت هاي دوطبقه. با فرمان معلم، يك نفر جلو مي  آيد: سلام و احترامات قبلي قلبي خويش را خدمت شما عرض مي  نماييم. سميراي 12 ساله دو سال است كه اينجاست. دوست دارد جورناليست باشد يا مجري اما آرزويش چيز ديگري است: آرزو مي  كنم در خانه باشم، پيش مادر. آرزو مي  كنم همه برگرديم پيش مادرهايمان.
۸-مي  پرسيم دفتر انشا داريد؟ يكي مي    گويد:بله. برگ اول دفترش را مي   كنيم.
با اجازه معلم صاحب مهربانم.
سلام و احترامات قلبي خويش را خدمت معلم صاحب مهربانم ارجمند جان معلم صاحب بسيار دلسوز ما تقديم مي  دارم، خدا كند كه داراي صحت كامل بوده باشيد. سلامتي شما و همه دوستان را از خداوند بزرگ خواهانم. معلم صاحب شما بسيار در يك خط زيبا برايم نوشتيد شما درين خط زيبا برايم نصايح سودمند، نوشته بوديد كه آن كاميابي دنيا و آخرتم بود آن را مطالعه كردم و آن را هميشه عملي مي  كنم و آن در هر جا بكارم. مي  آيد من از اين نصايح سودمندتان تشكر مي  كنم و من در امتحان از بركت دعاي شما در صنف چهارم به درجه اول كامياب شدم و اين هم از بركت معلم صاحب بسيار دلسوزم بود. معلم صاحب شما بسيار مهربانم هميشه شما و تمام معلمين زحمتكش هستيد. معلم صاحب شاگردتان را زودي فراموش نكنيد، شاگرد به دعاي شما احتياج هستم.
۹- ديگر تمام شده. بچه ها را با دنياي كوچكشان گذاشته ايم و مي  رويم سمت مسافرخانه. عكاس به عكس هايش خيره شده، قيافه اش مثل آن روزي است كه از بم برگشته بود. زير گلويش قلمبه شده و هي بالا و پايين مي   رود!

نامه اي به فرمانده بيگانه
022839.jpg
نفربرها و جيپ هاي مسلح، سربازان و تجهيزات را جا به جا مي كرد. آسمان مثل هميشه بود و خورشيد براي خودش مي سوخت. قصه درست همين جاها و با همين تصاوير داشت به يكنواختي مي رسيد و كسالت بار مي شد. آرام آرام سر و صداها از گوشه و كنار به گوش مي رسيد، مردم كلافه شده بودند. آنها مي خواستند بيدار شوند، كار كنند، نان بخورند و بخوابند. چيز زيادي نمي خواستند، اما مدام با آن چهره عبوس رو به رو بودند، نامه نوشتند. دست جمعي نامه نوشتند. بازار طنز و نيش قلم جان گرفت. آنها مي خواستند حرف بزنند، نشريه چراغ چاپ كابل در نوشته اي با امضاي جمعي از شهروندان كابل از اين وضع نوشت. هر چند اين بخش قصه از خود قصه هم تكراري تر است اما باز هم معنا دار است. اين نشريه نوشت: بعد از حضور نيروهاي محترم آيساف و ائتلاف ضد اسامه بن لادن و ملا عمر در كابل و بازگشايي سفارت محترم آمريكا و سبز كردن موسسات UN در اين شهر، 90 درصد نقاط مركزي شهر كابل با ديوارهاي آهني، ريگي و كانكريتي حصار شد. شهريان  كابل كه همه روزه از خواب بلند مي شوند يك كوچه يا سرك در شهرستان تازه مسدود شده است.
تقاضاي ما، اهالي شهر كابل از جناب زلمي خليل زاد سفير و نماينده جورج دبليوبوش اين است كه اگر زحمت نمي شود جهت راحت بودن شان در هنگام تردد در جاده هاي تكه تكه كابل، مي شود براي ما در يكي از دشت هاي اطراف كابل شهري بنا نهند تا از شر مردم اين شهر كه چندان با اصول زندگي شهري هم آشنايي ندارند، راحت شوند.
عاليجناب! خليل زاد و جنرال صاحب بارنو، قوماندان عمومي نيروهاي ائتلاف در افغانستان، بنده بخشش مي خواهم كه اين جسارت را كردم كه با داشتن قباله شرعي اين شهر، كه مال بي چون و چراي شما و سازمان محترم ملل متحد مي باشد، اينگونه مشوره دادم؛ اما باور كنيد كه قصد ما از اين حرف ها و پلان ها راحت بودن شما است. واقعا ما شهريان كابل زماني كه مي بينيم شما بزرگواران هنگام تردد در جاده  با چندين موتر تعقيبي و محافظان به راه بندان ها مواجه مي شويد، جگر خون مي گرديم و همچنان زماني كه از دور مي بينيم كه شما در ميان تن ها ريگ، خاك و آهن زندگي مي كنيد تا مبادا كدام فرد ناخلف به وجود نازنين تان آسيب برساند متاثر مي شويم كه چرا اينگونه باشد؟
عاليجنابان! ما شهريان كابل قبول داريم كه شما صاحبان اصلي كابل خير، كه حتي از تمام افغانستان استيد چون، اين شماها بوديد كه آزادي، دموكراسي و هر چيز خوب ديگر را به مردم به ارمغان آورديد، بنا اميدوارم به اين تقاضاي شهريان نيز نظر عنايت فرموده، يكبار ديگر ما را زير منت كمك هاي بي چون و چرا و بدون در نظر داشت به چيزي در افغانستان، بگذاريد.
قصه به پايان نرسيده بود. قصه ادامه داشت و انسان همچنان رنج مي برد.

هيچ كس بدون وضو به چوب ها دست نزد
سرمايه گذاري ايراني و كار نيروهاي افغان براي ساخت در هاي جديد حرم هاي امام حسين ع و حضرت ابوالفضل (ع)
022830.jpg
درهاي حرمين پيش از نصب زائر داشتند. مردم گروه گروه به كارگاه ميآمدند تا دست بر درهاي مقدس بكشند.
چون با شير مادر به تن مي آيد و با مرگ به در مي رود، عشق به ائمه اطهار را نه آغازي مي توان يافت و نه بر آن پاياني مترتب است. هركس به نوعي عشق و ارادت خود را به اين خاندان عرض مي كند.
اين بار هم گروهي از درود گران ايراني و افغان دست به دست هم دادند تا بتوانند در بازسازي و نوسازي اماكن متبركه شهر كربلا ، حرم سيد الشهدا امام حسين ع و قمربني هاشم حضرت ابوالفضل ع سهم كوچكي داشته باشند. آنها زحمت ساخت چهار لنگه در را براي ورودي هاي اصلي حرم به نام هاي باب الراس و باب الاميرالمومنين تقبل كردند و اكنون هم زائراني گرد اين در ها پيش از رفتن به كربلا و نصب شدنش جمع شده اند.
وقتي كربلايي مرادي از زيارت شهادتگاه امام حسينع برمي گشت توانسته بود قول سوغاتي را كه به دو برادرزاده نجارش داده بود عمل كند. او ماموريت داشت به نمايندگي از طرف يكهزار و۵۰۰ نفر از اقوام و بستگاني كه در شهرهاي تهران و اسلامشهر به كار آبا و اجداديشان، نجاري، مشغولند، اجازه ساخت داوطلبانه دو تا از در هاي ورودي حرم هاي امام حسينع و حضرت ابوالفضل ع را از مسوولان و متوليان آنجا بگيرد.
ساخت در هايي با چنين عظمت و ظرافتي به غير از مهارت و تجربه گروه آنها احتياج به سرمايه مالي بسياري هم داشت. آنها فقط در كار اجرايي تبحر داشتند و بايد دنبال اشخاصي مي گشتند كه بتوانند در اين طرح به عنوان سرمايه گذار توقع سود مالي از اين سرمايه گذاري نداشته باشند، وقتي در همان ابتدا مرادي طرح ساخت در ها را با شريكش بهروزي در ميان گذاشت،  او هزينه تامين كل چوب پروژه -چيزي حدود۲ميليون تومان- را بر عهده گرفت. يكي ديگر از نجاران ايراني كارگاهش را مدت چند ماه در اختيار مرادي و بستگانش گذاشت، يكي ديگر كه منبت كار بود به مدت چهار ماه رايگان كارهاي منبت كاري را انجام داد. بعد نوبت به رنگ كردن در ها رسيد. وقتي كه ديدند هزينه رنگ كردن دو لنگه از در ها بسيار سنگين است، رنگكاري به نام جداخاني دو لنگه ديگر را به عنوان يكي از اشخاصي كه در اين طرح سهيم هستند خود در كارگاهش رنگ كرد و هر كجا از كار هم كه خارج از مهارت گروه سازنده افغان بود، با تامين بودجه آن اشخاص، خارج از اين گروه انجام شد.
انتخاب طرح و شروع كار
بازگشت به عقب- چند روز پيش از آغاز كار - كربلايي محمد بايد مسووليت اجرا و طراحي كار را بر عهده اشخاصي قابل اطمينان مي گذاشت. چه كساني بهتر از دوبرادرزاده اش ، غلام مراد و غلام محمد؟
آنها با بيش از 35 سال تجربه كاري، بيشتر سال هاي زندگي را در غربت و دور از وطن سپري كرده اند.
غلام مراد و غلام محمد پس از سه ماه طراحي انواع مدل هاي گره چيني بالاخره طرحي كه بيشتر براي آن سوي مرزها و استاد كارهاي افغان بود تا استادكارهاي ايراني را به نام طاق بستان هلمن انتخاب كردند. تلاش شبانه روزي شيعيان افغان طي اين 10 ماه طوري بود كه هيچگاه كار را تعطيل نكردند. از روزي دونفر تا روزي 50 نفر روي در ها كاركردند. آنها باعلاقه و اعتقاد دست به كار شدند. كار چنان مقدس بود كه هيچگاه به خود اجازه ندادند بدون وضو به قطعه چوب ها دست بزنند. اعتقاد پاك آنها طوري نتيجه داده كه حاصل كار باعث تعجب برخي از استادان با تجربه گره چين ايراني شده است.
به عقيده آنها براي ساخت چنين در هايي حداقل 15 سال تجربه كاري بايد داشت، اما اين گروه براي اولين بار شروع به طراحي و ساخت در با هنر گره چيني كرده، هنري كه در آن بايد با اصول رياضي و نقشه كشي مدوني در طراحي و چيدن منظم و مرتبط قطعات كوچك چوب در انواع گره ها، آشنا باشي. آنها در ابتدا دو تا قاب طراحي كردند، اما وقتي درهنگام ساخت و چيدن قطعات اشتباه كردند و به آن شكل منظم نقشه از قبل طراحي شده دست نيافتند، نا اميد نشدند و باز هم كار را ادامه دادند. براي موفقيت نوع چوب عوض شد. حتي قرار شد اگر كل 15 تن چوب خريده شده هم به خاك اره تبديل شود، آنها به قولي كه داده اند عمل كنند.
چوب هاي چنار، توت و گردو را طوري تكه تكه در كنار هم قرار دادند كه در سالهاي آتي تغييرات آب و هواي منطقه باعث ترك خوردن چوب نشود. ابتكار ديگري كه آنها به خرج داده اند، استفاده از برنز در بدنه در است، طوري كه در نگاه اول هركس با كار نجاري و هنر گره چيني آشنا باشد از آنها اين سوال را دارد كه چرا به جاي منبت كاري اشعار نوشته شده روي چوب از برنز استفاده كرده اند. آخر آنها كل 300 اسم خداوند و اشعار محتشم را ابتدا به مدت 4ماه روي تكه چوبي پياده كرده اند، سپس آن را روي ورق هاي برنز كار كرده اند. دليل اين كار عمر بيشتر برنز نسبت به چوب است. در بلند مدت امكان دارد تكه چوب هايي از بدنه اصلي در جدا شود، اما برنز به هيچ عنوان كنده نمي شود.
معاوضه درهاي نو با كهنه 
مدت زمان نصب اين 4 لنگه در كه هر كدام وزني بين 800 كيلو تا يك تن دارند، در بهترين حالت 15 روز تخمين زده شده است، چرا كه چارچوب ها را در ايران نساخته اند. دليل اين كار اشتياق به كاهش مدت نصب در ها بود. اندازه لولاها را طوري دقيق تعيين كرده اند كه در هاي جديد روي همان چارچوب قديمي نصب شوند و طبق توافق اوليه قرار است در هاي قديمي به افغانستان منتقل شوند. تا باب الراس در مقبره امامزاده اي در هرات كه نوه امام حسين ع است به نام سلطان ميرعبدالواحد شهيد نصب شود و در باب الاميرالمومنين هم در يك حسينيه به نام حضرت ابوالفضل ع در همان هرات نصب شود.
اين درها به كربلا مي روند، اما كار گروه تمام نمي شود. متوليان حرمين سامرا كه از ساخت اين درها با خبر شده اند، به كارگاه آمده اند و سفارش كار داده اند. گروه براي ساخت درهاي تازه آماده است. اگر منابع مالي مناسب در اختيار باشد، به زودي اين چهار لنگه درها را در سامرا و نجف هم مي بينيم. گروه در انتظار آغاز طرح ساخت درهاي مقبره مولاي متقيان، حضرت علي ع لحظه شماري مي كند.

ورود
چرا ويژه نامه براي كابل؟
دكتر ناصر كرمي 
افغانستان براي ما يك همسايه خاص است. در دانش ژئوپلتيك 12 مولفه به عنوان عواملي كه باعث ايجاد يك ملت مي شوند، شناخته شده اند. مهمترين اين مولفه ها تاريخ، جغرافيا، زبان، مذهب، نژاد و حس همبستگي ملي هستند. جالب است كه در تمام اين مولفه ها ما با ملت افغان داراي اشتراك هستيم. سرنوشت تاريخي ما تا دو سده پيشتر تقريبا مشترك بوده، آنها نيز چون ما بخشي از فلات ايران تلقي مي شوند، نژاد، زبان و دين ما را دارند و شگفت آنكه كج تابي هاي روزگار نامراد نيز باعث شده كه حس همبستگي ما بين مردمان دو سوي كويرهاي شرقي فلات ايران آسيب ببيند.
اين حس، اما فقط از پيوندهاي عاطفي قرون و اعصار مايه نمي گيرد. ترديدي نيست كه دو ملت ايران و افغان اشتراك بسياري نيز در منافع اقتصادي دارند. ايران مي تواند بازار مبدا و مقصد اصلي اقتصاد افغانستان بوده و اين كشور نيز در مقايسه با اغلب ديگر همسايه هاي ايران از مزيت هاي نسبي قابل توجهي براي بسط روابط اقتصادي برخوردار است. بويژه با توجه به آنكه توسعه اقتصادي افغانستان، به طور مستقيم بر توسعه اقتصادي شمال شرق ايران و موضوع امنيت ملي ايران اثرگذار است.
اما، فراتر از اقتصاد و سياست، مهم اين است كه افغانستان همسايه خاص ماست. همسايه  اي كه نه رقابت اقتصادي همراه با كين توزي برخي همسايگان شمال غرب ما را دارد، نه بعضا عداوت تجاوزكارانه همسايگاني در غرب و جنوب و نيز نه بي تفاوتي و بعضا رفتارهاي مرموز همسايه جنوب شرق يا همسايگان شمالي را. مردم نجيب افغان، حتي اگر بين ما و آنها گله هايي از كم و كاستي در وظايف متقابل ميزباني و ميهماني باشد، اما بدون شك نگاهشان به ما غريبانه نيست و براي بسياري از آنها اينجا به گونه اي سرزمين آبا و اجدادي است. اين حس مشترك كه موجب مي شود ما براي مرز شرقي خود، فراتر از مرز سياسي كنوني يك گستره عاطفي تا دامنه هاي هندوكش و آن سوي دره پنجشير قايل بشويم، مسووليتي مهم و دشوار براي حفظ ريشه هاي فرهنگي ايران زمين ايجاد مي كند. مسووليتي كه در آسياي ميانه، البته بر زمين نهاده شد و آنچنان شد كه چون اهالي خجند و خوارزم و بخارا و سمرقند ديدند كه ما ترك غمزه آنها را كرده ايم، دل در گروي آن همسايه حريص شمال غربي ما سپردند و اميدواريم كه دست كم از تجربه آسياي ميانه عبرت بگيريم و حكايت ما در برابر افغانستان داستان برادر بزرگي نباشد كه تيمارداري برادران ديگر را به دشمنان پدر سپرده بود.
***
ويژه نامه ايرانشهر با هدف تاكيد بر هويت مشترك مردم ايران و افغانستان و تقويت وفاق تاريخي اين دو ملت دو ملت يا يك ملت؟ تهيه شده است. تعجيل و برخي كاستي ها، البته كار را نه آنچنان كرده است كه خود مي خواستيم، اما قطعا ما باز هم از كابل خواهيم نوشت و اميدواريم اگر ديگربار ويژه نامه اي درباره كابل تهيه كرديم، نقش روزنامه نگاران و نويسندگان افغان نيز در آن پررنگ تر باشد. البته جاي آن دارد كه تلاش مجدانه همكاران سختكوشمان؛ پژمان راهبر و ساتيار امامي را براي تهيه اين ويژه نامه سپاس بگزاريم.
و يك نكته، البته بي ارتباط با همه آنچه كه گفته شد. پژمان خيلي دوست داشت كه مي توانستيم چند نسخه اي از اين ويژه نامه را به برخي آدم هايي كه در كابل ديده بود، برساند. يكي از همكاران با خنده و البته قدري تلخكامي يادآوري كرد كه در كابل كه هيچ !  همشهري حق توزيع در كرج را هم ندارد!

ويژه نامه افغانستان
همكاران: محمدفهيم دشتي، جوش شهريار، ميرويس  هاروني، وكيل احساس، معراج زماني، مسعود مير، عليرضا كيواني نژاد، حسين غضنفري، شهرام فرهنگي، فرزين شيرزادي و ابوذر منصوري 
با تشكر از: آلفرد يعقوب زاده، رضا دقتي و البته بروبچه هاي فني ايرانشهر

افغانستان
افغانستان كشوري است كوهستاني، در نيمكره شمالي كه در محدوده آسياي ميانه واقع شده است.
از شمال با جمهوري هاي تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان، از شمال شرقي با ايالت سين كيانگ كشور چين، از شرق و جنوب با پاكستان و از مغرب با ايران هم مرز و همسايه است.
بيشترين مرز مشترك افغانستان با پاكستان است كه 2240 كيلومتر طول دارد و بعد مرز مشترك ايران و افغانستان به طول 900 كيلومتر مي  باشد كه 619 كيلومتر آن همجوار استان خراسان است.
افغانستان ازجمله كشورهايي است كه اطلاعات آماري دقيقي درباره  آن وجود ندارد مثلا وسعت آن در بعضي منابع 620 هزار كيلومتر مربع و در بعضي 70 هزار كيلومتر و نيز ارقامي ديگر ذكر شده است كه در رقم 649 هزاركيلومتر اتفاق نظر بيشتري وجود دارد. يا مرز مشترك ايران و افغانستان در منابع مختلف افغان رقمي از 855 كيلومتر تا 930 كيلومتر آمده است.
قسمت وسيعي از خاك افغانستان را كوه و سنگلاخ پوشانيده و سلسله كوه هاي هندوكش تقريبا در ميان اين كشور به عرض 100 و طول 600 كيلومتر از شمال شرقي به طرف غرب و جنوب غربي امتداد يافته است. ارتفاعات هندوكش در بيشتر ايام سال پر برف است و گاه پاره اي از قله هاي آن در طول تابستان نيز پربرف مي  باشد و نيز داراي يخچال هاي طبيعي متعددي است كه موجب ايجاد رودخانه هاي پر آب و حاصلخيزي و سرسبزي و آب و هواي خوش دره ها و مناطق اطراف آن شده است.سليمان كوه، سياه كوه، سفيدكوه و... از ديگر كوه هاي مهم اين كشور است.
اين كوه ها اگرچه بيش از نيمي از سرزمين افغانستان را به خود اختصاص داده اما براي تعدادي از شهرهاي آن، مثل كابل، قندهار، هرات و... موقعيت استراتژيك مهمي به وجود آورده است. رشته  كوه هاي افغانستان در شرق مرتفع و داراي قله هاي 6 تا 7 هزار متري است و هر چه به طرف مغرب ادامه مي  يابد به مرور از ارتفاع  آنها كاسته مي  شود به طوري كه در نزديكي مرز ايران به كوه يا تپه هاي كم ارتفاعي تبديل مي شود.

عكس روز
022836.jpg
قبرستان كابل، لا شه هواپيماي سقوط كرده روسيه، محل بازي بچه هاي افغان

خبرسازان
ايرانشهر
|  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |