دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۵۵
پيش از آنكه سرما بيايد ، كاري نكردند براي كارتن خواب ها
برف فقط از اين سمت پنجره زيباست 
023046.jpg
بهار، تابستان، پاييز و عاقبت زمستان. تنها در ذهن مي توان شهري ساخت كه هرگز به زمستان نرسد. سال هاست كه در ذهن اين شهر را مي سازيم اما سقوط اولين دانه هاي برف از آسمان ما را از رويا بيرون مي آورد؛ حقيقت سفيد ذات سياه زمستان است. پاييز بوي زمستان گرفته. به آستانه فصل سرد رسيده  ايم. بيرون از روياي ما كه تنها به درد قصه ها مي خورد، مردمي زندگي مي كنند كه خيابان تنها خوابگاهشان است. آنها شايد هيچ وقت در موقعيتي نبوده اند كه بشنوند قرار بوده مسوولان جايي براي سپري شدن زمستانشان پيدا كنند. ما اما شنيديم. از زمستان سال گذشته تا امروز چه زود گذشت و چه راحت خبري نشد. فصل سرد ديگري براي تهران از راه مي رسد. شهري كه اگر در خيابان بماني، انتظار حضور ناجي در زمستانش يخ مي زند!
با سردتر شدن هوا شاهد بغرنج شدن وضعيت پديده كارتن خوابي در تهران هستيم؛ صحنه هاي تلخي كه دل هر رهگذري را به درد مي  آورد
تابستان، پدر فقر است. حالا حوصله اي نيست كه به خاطر بياوريم اين جمله را كدام شخصيت برجسته بر زبان آورده. تابستان كه پدر فقر بود، به حالت اغما فرو رفته و تا يك سال ديگر به هوش نمي آيد. تكليف ما مشخص است. تا بازگشت پدر فقر، پشت شيشه مي نشينيم، بخار روي شيشه را با دست پاك مي كنيم، چاي داغ مي نوشيم و به باران خيره مي شويم تا دوباره تابستان بيايد. پشت بخار شيشه هاي پاييز و بعد زمستان، البته حقيقت ديگري هم زندگي مي كند. بياييد بيرون. از بيرون به شيشه ها نگاه كنيد. حوصله اي براي نگاه كردن نيست، هوا سرد است.
حكايت، حكايت هوايي است كه ناجوانمردانه سرد مي شود و دست هايي كه به اكراه از بغل بيرون مي آيند. كارتن خواب ها تنها در انتهاي فيلم هاي سينمايي خوشبخت مي  شوند. در زندگي هيچ كس نقش تاثيرگذار اسكروچ را برعهده نمي گيرد.
چه دختران فراري، چه آنهايي كه بي سرپرست هستند، چه كارتن خواب ها و چه كودكان خياباني همه در دايره مفهومي به اسم افراد بي خانمان قرار مي گيرند كه اساسا هيچ سازماني يا ساماندهي آنها را به گردن نمي گيرد يا اگر آن را گردن بگيرد، در انجام آن اهمالي مي كند.
اين نه حرف ما، گلايه يك نماينده مجلس است. دكتر ابوالقاسم مختاري عضو كميسيون اجتماعي، مجلس، سازمان بهزيستي را به عنوان دو متولي اصلي و ساماندهي بي خانمان ها و كارتن خواب ها معرفي و نسبت به عملكرد آنان انتقاد كرد.
بهزيستي قرار بود كه يك سري افراد نيازمند كه به دليل مشكلات مالي دستشان از همه جا كوتاه است و به صورت بي خانمان يا ولگرد در خيابان ها هستند را جمع آوري كند كه هنوز اقدامي در اين ارتباط مشاهده نشده است. متاسفانه در حال حاضر در بسياري از شهرهاي بزرگ عملا حضور جمع كثيري از كارتن خواب ها در خيابان ها و سطح شهر مشاهده مي شود كه چهره زشتي را به مناطق شهري مي دهند.
زمستان را خيلي ها دوست دارند. به خاطر برفش، به خاطر تيپ متفاوتي كه آدم ها با سرد شدن هوا به خود مي گيرند، به خاطر كلاه بافتني، به خاطر بخار دهان و ردپايي كه روي برف مي ماند، تا بفهميم كه هستيم.
كنار تمام اين جذابيت ها، تضاد است كه جاي سيلي اش روي صورت شهر مي ماند. چهره شهر را زشت مي كنند. اين را نماينده زابل درباره كارتن خواب ها مي گويد و ما به خاطر مي آوريم كه حقيقت تلخ است. اين بار حقيقت به جاي تلخ، زشت شده است.
وجود اين پديده در كشور ايران كه به نوعي احساس مي شود به دليل داشتن منابع طبيعي، كشوري ثروتمند است، واقعا تاسف بار و زشت است.
اين تنها ظاهر شهر است كه با پديده كارتن خوابي زشت مي شود. تلخي اين اتفاق وقتي به اوج مي رسد كه به عمق ماجرا فرو برويم. نفستان را در سينه حبس كنيد، دماغتان را بگيريد و فرو برويد.
خيابانگردها تاثيرات رواني و روحي منفي روي شهروندان دارند. علاوه بر جلوه ناشايست ظاهري، پديده كارتن خوابي مشكلات ديگري هم دارد. متاسفانه در بسياري موارد نيز اين ولگردها به حدي گستاخ و جسور شده اند كه مردم را موظف به ارايه كمك به خود مي دانند و حتي گاهي شاهد برخوردهاي ناشايست از سوي آنها هستيم .
انكار اين حقايق غير ممكن است. در اين شهر كسي وجود ندارد كه حداقل يك بار با چنين صحنه هايي برخورد نكرده باشد. قصد توجيه نداريم اما هوا سرد است. متوجه نشديد؟ كمي  صبر كنيد.
مي گويند انسان، سوسك و گراز تنها موجوداتي هستند كه خودشان را با زندگي در هر شرايطي تطبيق مي دهند. تكليف سوسك و گراز كه روشن است، اما انسان گذشته از خاصيت پذيرش شرايط، ويژگي هاي ديگري هم دارد؛ مثلا توانايي درك تضاد.
ساده كه به قضيه نگاه كنيم، جماعت كارتن خواب را چيزي جز آفت جامعه نمي بينيم. آنها چهره شهر را زشت مي كنند، مزاحم مردم مي شوند و از همه مهمتر شايد حتي ميزان امنيت شهروندان عادي را كاهش دهند.
اما هوا سرد است. هوا براي آنها بيش از ما سرد است و خيلي چيزهاي ديگر هم نيست. آنها مي بينند، درك مي كنند و ندارند. نمي شوداز اين جماعت انتظار داشت كه در ته مانده جامعه زندگي كه نه، روز را به شب برسانند و بالاسرشان را نبينند. اين ديدن، حكايتي است كه زشتي را مي آفريند و از آن بالاتر... بگذريم!
... هوا سرد شد. يك نفر از كارتن خواب ها حرف زد و حرف نزد. جاي شكرش باقي است كه در آستانه فصل سرد، حرفي زده شد.
تاكنون در مجلس طرحي مبني بر ساماندهي اين نيازمندان وجود نداشته است. البته سابقا شهرداري به صورت بسيار محدود در اين زمينه اقداماتي به عمل آورد.شهرداري با برپايي مراكزي به نام خانه سبز و خانه ريحانه سرمايه  زيادي را براي  جمع آوري و نگهداري از دختران خياباني يا جوانان ولگرد گذاشت، اما عملا اين كار هم محدود بود و هم از آنجا كه جوانان پس از خروج از اين مراكز باز هم اعمال گذشته خود را تكرار مي  كردند، چندان از سوي دولت حمايت نشده و با فشار زيادي كه از طرف برخي از نهادها به شهرداري آمد، به ناچار اين مراكز تعطيل شد.
اما واقعيت اين است كه ولگردها و افراد خياباني زياد هستند، اما امكانات ساماندهي آنها كم.
بعد از دعواي مفصل سازمان بهزيستي، شهرداري، وزارت كشور و نيروي انتظامي سرانجام قرار شد، همكاري تنگاتنگ بين آنها براي جمع آوري، حفظ و نگهداري اين كودكان انجام بگيرد اما به دليل اختلاف نظر اين سازمان ها بر سر چگونگي اجراي طرح ساماندهي، عملا اين شورا نيز منفعل باقي ماند.
با سردتر شدن هوا شاهد بغرنج شدن وضعيت پديده كارتن خوابي در تهران هستيم؛ صحنه هاي تلخي كه دل هر رهگذري را به درد مي  آورد.
نتيجه اغلب همان است كه در صفحه هاي حوادث روزنامه ها مي  خوانيم و مي  گذريم؛ مرگ يك كارتن خواب كنار خيابان يا مرگ يك عابر به دست خيابانگردها يا...
نتيجه هر چه باشد، براي ما كه در خيابان هاي اين شهر مي  رويم، مي  آييم اما نمي  بينيم، تكان دهنده نيست.
طبقه خاموش گرچه در گندولاي ته نشين  شده اجتماع، زير پاي جماعت بالاي سر، چيزي شبيه به زندگي را پشت سر مي  گذارد اما هميشه مستعدترين طبقه براي برون ريزي خشم نهفته است. انرژي منفي جمع شده زير پوست اين طبقه روزي بايد خالي شود. مهار اين آتشفشان البته غيرممكن نيست؛ كمي آب پيش از انفجار!

ستون ما
به خيابان نيا آقاي ابلوموف 
ناصر كرمي 
خوش به حالت آقاي ابلوموف، هيچ وقت مجبور نبوده اي پا به خيابان بگذاري. لم داده اي آنجا روي كاناپه اي كه پهنايش براي همه غلت و واغلت هايت كافي است، اگر هم مجبور به لحظاتي ترك خانه   باشي، آنچنان مي برند و مي آورندت كه اگر تشتي بودي لبالب از آب، يك قطره از آن لب پر نمي زد.
آقاي ابلوموف، امسال هم باران قدري عقب افتاده، هم سرما. هنوز هواي شهر آنقدرها هم پاييزي نشده است، اما هفته گذشته سوز بادي آمد از سمت سيبري. وقتي در اين فصل زبانه هاي پرفشار سيبري خودشان را مي توانند از آن سوي البرز به اين سو بكشانند، يعني آنجا توي توندرا و تايگا امسال خبرهايي است كه شايد طليعه زمستاني سردتر، هرچند ديررس  تر باشد. آقاي ابلوموف خوش به حالت كه تا حالا با پيراهني كه يك دگمه آن افتاده باشد، در خيابان قدم نزده اي. هرچه هم در خودت فرو بروي، باز هم سوز باد از شكاف همان يك دگمه غايب، راهي براي چسبيدن به استخوان هايت پيدا مي كند. تو البته چند لايه چربي دور استخوان هايت را گرفته، واي به حال آنها كه دور استخوان هايشان پوست نازكي هست و پيراهني بي دگمه... شرمنده ام آقاي ابلوموف كه با گفتن يك نكته ملال آور خاطرت را آزرده مي كنم: خيابان هاي ما خيلي بي رحمند، يك غريبه وقتي پولش تمام شد، در اينجا چاره اي جز مردن ندارد. هيچ جا، هيچ جا نيست كه لقمه ناني به او بدهد. هيچ كس به او سرپناهي براي گريز از سرما و باران كه هيچ، حتي تنپوشي براي پناه گرفتن از سوز باد نخواهد داد. شرمنده آقاي ابلوموف، در خيابان هاي ما مجالي براي قضاي حاجت هم پيدا نمي شود، اين را مي دانسته اي؟ شايد به همين خاطر است كه اينطور هميشه در خيابان هاي ما مردم عجله دارند...
شايد بسياري از اين كارتن خوابها معتاد باشند اما برخي از سر ناچاري به اين شهر درندشت كه در آن جايي براي سير كردن يك غريبه ابن السبيل نيست پناه آورده اند. آقاي ابلوموف، آيا مي  دانستي كه يك شهروند تهراني به طور متوسط نزديك به 50 برابر يك شهروند روستايي يا عشايري در ايران از دولت سوبسيد مي  گيرد؟ وقتي همه سوبسيدها را خرج تهران مي كنند و ولايات در غبار غربت از خاطر رفته اند، براي خيلي ها چاره اي نمي ماند جز پناه آوردن به اين شهر بي رحم. خوب است اين را هم بداني كه همان شهروند كوچ نشيني كه يك پنجاهم شهروند تهراني از دولت سوبسيد مي گيرد، نزديك به 30 برابر او در توليد ناخالص ملي مشاركت دارد، اما خب، بازي روزگار است ديگر، او ناچار است بار كوچ را به زمين بگذارد و به حاشيه اين شهر بيايد. او شهروند شريفي است كه گاهي خيلي كم، به ندرت، شايد يك نفر در هرصد هزار نفر چهره اي همچون بيجه و خفاش خون آشام و حاتم گرگي هم پيدا مي كند. شرافت خيلي خوب است آقاي ابلوموف، اما حفظ آن براي آدمي كه گوشه خيابان نيمه شب دارد از سرما به خود مي     لرزد گاهي دشوار مي    شود.
آقاي ابلوموف، مي  دانستي كه شهرداري بمبئي اداره اي دارد به نام واحد جمع آوري اجساد؟ اين اداره انبوهي نعش كش را تحت پوشش دارد كه صبح ها راه مي     افتند توي شهر براي جمع آوري اجساد آنهايي كه ديشب گوشه خيابان از گرسنگي و سرما مرده اند. كار ما البته به آنجا نرسيده است و نمي   رسد و نخواهد رسيد. اما شايد، مهم فرق بين يك نفر، دو نفر و ده نفر نباشد. مهم اين است كه در اينجا هم چاره تهيدستي فقط مردن است و بس.

ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
طهرانشهر
محيط زيست
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  طهرانشهر  |  محيط زيست  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |