سه شنبه ۸ دي ۱۳۸۳
گزارشي از شب شعر يلدا
بفرماييد فردا زودتر فردا شود...
008253.jpg
سميه رشيدي
هفته پيش، شب شعر يلدا، در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران برگزار شد. در اين مراسم ، قرار بود استاد دكتر شفيعي كدكني و استاد هوشنگ ابتهاج (سايه) حضور داشته باشند (كه بي قرار شد و نيامدند). از اساتيدي كه تهمت شاعري بر آنان نبسته شده است ، دكتر روح الله هادي و استاد دكتر مهدي محقق حضور داشتند كه دكتر محقق سخنان كوتاهي ايراد كرد. اما از شاعران پيشكسوت دانشكده،  استاد دكتر مظاهر مصفا در اين مراسم حضور يافت و شعري نيز قرائت كرد كه در پي مي آيد. هم چنين بايد اضافه كرد حضور شاعر كم نظير روزگار، دكتر قيصر امين پور را كه البته شعري خواند و تأكيد كرد: «اين شعر هنوز به تحرير نهايي نرسيده است و امضاي من به عنوان يك شعر كامل را پاي آن به حساب نياوريد.» همچنين دكتر محمدرضا تركي نيز از مهمانان جلسه بود كه ترانه اي درباره شب يلدا قرائت كرد. حضور شاعران دانشجوي جوان در كنار اساتيد شاعرشان...، علاوه بر اين كه شمايي از دو نسل قديم و جديد دانشكده را پيش چشم مي آورد، اين شادماني و آن آرزو را در دل بار ديگر مي گيراند كه روزي دانشكده ادبياتي شاعرپرور داشته باشيم.
استاد دكتر مظاهر مصفا
بگذار به خاكت، تن را بفشانيم
بي نام و نشانيم،يا ضامن آهو
بي شوكت و شانيم، يا ضامن آهو
ازشأن تو گوييم، شوكت ز تو جوييم
نام از تو ستانيم، يا ضامن آهو
حيران شدگانيم، خسران زدگانيم
جوياي زمانيم، يا ضامن آهو
دوريم ز رويت، بگذار به كويت
يك چند بمانيم، يا ضامن آهو
داريم هوايت، بگذار به پايت
اشكي بفشانيم، يا ضامن آهو
بگذار به خاكت، تن را بفشانيم
جان را برهانيم، يا ضامن آهو
ما دُرد كشانيم، ما دَرد كشانيم
با درد خوشانيم، يا ضامن آهو
آورده به لب جان، دل داده به طوفان
با موج روانيم، يا ضامن آهو
سر بر سر دست است، جان دل به تو بسته است
خسته دل و جانيم، يا ضامن آهو
سوز دل ما را بنشان بنشينيم
بنشين بنشانيم، يا ضامن آهو
بنشين كه نشينيم ، برخيز كه خيزيم
مي ران كه برانيم، يا ضامن آهو
كاهي سر خاكيم، خاكي به مغاكيم
بي نام و نشانيم، يا ضامن آهو
سرگشته سرشتيم، دلسوخته آبيم
لب بسته دهانيم، يا ضامن آهو
جان شاددلانه از دست رسانه
پيش تو رسانيم،  يا ضامن آهو
ما كشته خود را بر دوش كشيده
سوي تو كشانيم يا ضامن آهو
شكواي تماميم، غوغاي به ناميم
رسواي زمانيم، يا ضامن آهو
لبريز ملاليم، خونين پر و باليم
شوق طيرانيم، يا ضامن آهو
جوش مي انگور، شور دل پر شور
اوج هيجانيم، يا ضامن آهو
خرسندي درويش، درويشي خورسند
لبخند زمانيم، يا ضامن آهو
دكتر قيصر امين پور
بفرماييد فردا زودتر فردا شود...
بفرماييد فروردين شود اسفندهاي ما
بگو تا گل شود گل، غنچه لبخندهاي ما
بفرماييد هر چيزي همان باشد كه مي خواهد
همان يعني نه مانند من و مانندهاي ما
بفرماييد تا اين بي چراتر كار عالم، عشق
رهايي يابد از چون و چرا و چندهاي ما
سر مويي اگر با عاشقان داري سر ياري
بيفشان زلف و مشكن حلقه پيوندهاي ما
به بالايت قسم سرو و صنوبر با تو مي بالند
بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما
شب و روز از تو مي گويند و مي گويند، كاري كن
كه «مي بينم» بگيرد جاي «مي گويند» هاي ما
نمي دانم كجايي يا كه اي، آنقدر مي دانم
كه مي آيي كه بگشايي سراپابندهاي ما
بفرماييد فردا زودتر فردا شود، امروز
همين حالا بيايد وعده آيند هاي ما

دكتر محمد رضا تركي
نماز حاجت بخونين مردم شهر يخ زده
يلدا براي بچه ها آجيل و طعم هندونه س
اما برا بزگترا يه خاطره يه نشونه س
يلدا شب ولادته اينجوره تو نوشته ها
خورشيد و دنيا مي آرن تو دل شب فرشته ها
پاك و زلال و مهربون فرشته هاي نازنين
مي آن از اوج آسمون پر مي كشن روي زمين
شبيه دونه هاي برف روي درختا مي شينن
تا خورشيدو بغل كنن تا صب يه وختا مي شينن
قصه مي گن براي هم گرچه شبيه قصه نيس
قصه اونها مثل ما نون و پنير و پسِِّه نيس
مي گن يه شب از آسمون پولك آبي مي باره
تا دمدماي صب بشه برف حسابي مي باره
وختي گمون نمي كني ستاره اي پر مي زنه
يه آفتاب مهربون از تو افق سر مي زنه
يه شب تو اوج تيرگي ستاره رونشون مي دن
تو دل شب،شب سيا،صب مي شه و اذون مي دن
مي آد و مرهم مي ذاره رو ساقه  ملخ زده
نماز حاجت بخونين مردم شهر يخ زده

قربان وليئي
گفتم به لحظه نام تو را، جاودانه شد
نام تو بر زبان من آمد زبانه شد
سيل گدازه هاي خروشان روانه شد
گفتم به خاك نام تو را، جنگلي سرود
گفتم به شعر نام تو را، عاشقانه شد
گفتم به باد نام تو را، گرد باد گشت
گفتم به رود نام تو را، بي كرانه شد
گفتم به راه نام تو را، رفت و رفت و رفت...
گفتم به لحظه نام تو را، جاودانه شد
اين حرف ها كه همهمه اي در غبار بود
باران نرم نام تو آمد ترانه شد

هانيه روزبهاني
حالا بيا نمك بچش از ته نشين اشك
چيزي نمانده تا نفس آخرين اشك
يعني چنين تهي نشده ست، آستين اشك
ديدي كه يادگار تو هم ته كشيده است
ديگر نيامدي كه بزايد جنين اشك
ديروز سوخت گونه ام از جاي قطره ها
حالا بيا نمك بچش از ته نشين اشك
بشنو صداي هق هق غم را كه مي زند
در سمفونيّ ساده شورآفرين اشك
هي سنگ مي زنند به قلبم كه بشكند
اين واژه هاي كولي من در كمين اشك
قُل مي خورند بي تو همه حرفهاي من
در صحن پاك و ملتهب و مرمرين اشك
ديگر تويي تميزترين تكّه دلم
از بس كه آب مي كشمت با طنين اشك
چشمم دوباره  تر شد، اين سوز واژه باز
انداختم ز عرش غزل بر زمين اشك...

سارا سعيدي
تا حالا واسه تو شعر نگفتم...
تا حالا واسه خورشيد شعر نگفتم
هيچ وقت هم نمي گم
اما واسه دستام كه حتي نايي نداره بالاي پيشونيم سايه درست كنه
هزار تا شعر نوشتم
تا حالا واسه دريا شعر نگفتم
هيچ وقت هم نمي گم
اما واسه دستام كه اون قدر مي لرزه كه حتي
يك قطره آب هم تو مشتم
نمي مونه
هزار تا شعر نوشتم
تا حالا واسه تو شعر نگفتم... شايد يه روز
آخ اگه اين درد لعنتي يك لحظه راحتم بذاره

وحيد عيدگاه
ببين چگونه فلك عزمش آهنين شده است
درون هررگ من شوق، ته نشين شده است
كه با تحرك روحم،سكون عجين شده است
پرنده اي ضريح افق حريمش بود
دوباره معتكف محبس جنين شده است
درون سينه من مانده يك سبد كه در آن
سه چار برگ خزان ديده ، دست چين شده است
از آن زمان كه به گوشم اذان تلخي خواند
پدر بزرگ، صدايم چنين حزين شده است
براي اينكه كند استخوان ما را خرد
ببين چگونه فلك عزمش آهنين شده است
شده است زشت ترين هشت پاي روي زمين
چقدر چهره اين شهر، سهمگين شده است
درخت كشتن و آتش به جان بيشه زدن
بتر كه دير زماني است دينش اين شده است
پس از فراغت، ازجنگل آمده است، به شهر
و از همه به درختيّ ما ظنين شده است
چه روزگار غريبي است نازنين، آري
چه روزگار بدي، گرگ نازنين شده است
قابل توجه خوانندگان صفحه شعر
اين هفته پنج شنبه صفحه شعر ويژه خواهيم داشت


گوشه
ميهمان اين گوشه: سيداحمد نادمي
ميدان رسالت
تا خالي نباشد
زمهرير خيابان هاي شب
مي رسند رسولان پاره پوش
و جايي در متن پياده رو
مي خوابند
بر صفحه هاي حوادث
و با خيال هاي ما
كم رنگ مي شوند
كم رنگ تر
و به گاه گرگ و ميش
واژه واژه
خبر مي شوند
تا صفحه هاي حوادث
خالي نباشد
* * *
زهير توكلي
يلداي جاودانه(۱)
اين سوي شيشه هاي عرق كرده
خواب هاي كارتوني مي بينيم
تا آن سوي چشم هاي يخ گرفته
روي كارتن ها خواب ببينند
كه دارند خوابهاي كارتوني مي بينند
يلداي جاودانه (۲)
ناگهان
گربه اي يخ زده
بي كارتن
چند رباعي
(۱)
كار تو برار، كارتن خوابي نيست
يخ بستن در شبان مهتابي نيست
من آبم پاي جوب ها مي خوابم
هر چند كه روزگار من آبي نيست
(۲)
كارم يخ بسته چون نخ آب چو شهر
يخ مي تندم حرير مهتاب چو شهر
چشم دلتان پنجره ها روشن باد
من مي خندم به اين همه خواب چو شهر
(۳)
در تيره ي آب شهر چون خس گشتم
كفشم پر وصله گشت از بس گشتم
آمد برفيّ و وصله زد بر كارم
اميد دوباره يافتم پس گشتم
يا حق

آن سوي مه
«آراز» هم رفت
مرتضي مجدفر
008256.jpg
«ممد آراز» ، شاعر بزرگ، صاحب سبك و نوپرداز جمهوري آذربايجان، كه از آخرين بازماندگان نسل اول شاعران اين جمهوري بود، در واپسين روزهاي هفته گذشته، دار فاني را وداع گفت. از اين شاعر توانمند، آثار فراواني در كشورش به چاپ رسيده و در ايران نيز چند مجموعه از اشعار تركي وي و نيز ترجمه هايي به فارسي منتشر شده است. با بزرگداشت ياد اين شاعر، ترجمه شعري از او را كه وصف كوچ اهل قلمي از دنياست، در پي مي آوريم و اميدواريم در آينده اي نزديك، اشعار و آثار وي را به صورت تحليلي در صفحه شعر همشهري مرور كنيم.
اگر من بروم...
دره ها و كوه ها خواهد ماند، اگر من بروم
بيشه ها و چمن ها و باغ ها، خواهد ماند
و ابرهاي گريان در سينه آسمان، اگر من بروم.
اي تنها هوس زندگي ام، اي خواهش نوشتن
تنها تو را با خود، ببايدم بردن.
بر بال باد و در مسير قله ها
در امواج سيل روان به سوي دريا
در ترنم «آغي» و «باياتي» ها*
لانه اي اگر نسازي اي صداي خشك و خش ام
تو را با خود، به يقين ببايدم بردن.
اكنون آشناي بناهاي خراب شده ام
و صخره هاي دل شكسته را پينه زده ام
و غروري ندارم كه چنين بگويم:
آه اي عكس بازتاب نيافته برسنگ وطن.
و تو را اي عكس، با خود، به يقين ببايدم بردن.
راست نگفته اي، راستش را بگو
و بگذار خاك سياه، روسفيدت كند
و آخرين سخنت را به دنيا بگو
اي برادرم قلم!، بگويم يا كه نگويم:
تو را با خود، به يقين ببايدم بردن.
008262.jpg
* «باياتي» به دوبيتي هاي هفت هجايي فولكلوريك و معروفي گفته مي شود كه آذربايجاني ها در عروسي، عزا، شادي، حين كار، در هنگام دلتنگي و...با آواز و موسيقي و يا به طور ساده آن ها را مي خوانند. باياتي انواع متنوعي دارد كه به فراخور وصف حال خوانندگان آن به كار برده مي شود. «آغي» ، باياتي هايي است كه در عزا خوانده مي شود. آفرينندگان باياتي ها، عمدتا مردماني بي نام و نشان هستند.

ادبيات
اجتماعي
ايران
ورزش
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  ايران  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |