يكشنبه ۲۰ دي ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۰۷
هاي ساوالان، سلطان ساوالان
ناگهان صداي صاف و رساي عاشق عينيبه آسمان رفت كه سازش را بر سينه مي  فشرد و آوازخوانان با گام هاي موزون پيش مي  آمد:
هاي هاي هاي هاي ي ي ي ساوالان، سلطان ساوالان  هاي هاي هاي....
027537.jpg
محمدعلي اينانلو
ساوالان... هوي هوي هوي هوي ساوالان، ساوالان، ساوالان.... سااااااوالاااااان ن ن. سلطان ساوالان...
صداي فريادي از ميان توده غبار بود، هيچ چيز ديده نمي شد مگر توده اي از گرد و خاك و غبار كه از تاخت ده ها اسب به آسمان برخاسته بود، قيامتي بود، به تدريج پيدايشان شد. به زحمت از ميان غبارها، سوارها پيدا شدند. خم شده روي يال ها. برخاسته از زين ها، ركاب كشان، مهميززنان، شلاق ها در هوا چرخان، موهايشان و يال هاي اسب هايشان در باد پريشان، نه كه تاخت، پرواز مي كردند، عالمي از گرد و خاك به هوا بلند بود. آنها چنان مي تاختند كه خاك از زير سم اسب در نيامده 10 متر عقب مي ماند، اكنون گروه سوار قابل تشخيص بود. اسب ها در خود و در هم مي پيچيدند، بر هم برمي  آمدند، از هم باز مي شدند، سبقت مي گرفتند، عقب مي ماندند، باز هم مي آمدند، هماهنگ و همگون و همگن همچون دسته اي سار سبك پرواز در پرواز، نه كه تاخت، پرواز مي كردند، اسب ها و جوان ها بر پشت آنان ركاب كشان مهميززنان، برخاسته از زين، سرخوابانده در يال سمند، موها آشفته در باد، دست ها رقصان با شلاق، اسب ها در پرواز...
ساوالان... هوي هوي هوي ساوالان... سلطان ساااااوالاااااان....
بيشتر از همه چند گامي آراز اوغلان بود كه ركاب و مهميز و زين را رها كرده، به هيچ جاي اسب بند نبود، اسب جدا مي آمد، آراز جدا، اما با هم، تسمه دهنه را رها كرده، دست چپ در يال قيرآت انداخته. دست راستش شلاق را در هوا، در بالاي سر قيرآت در پرواز بود، بي آنكه ضربه اي به اسب بزند، او هرگز اسبش را كه برادرش بود با شلاق نمي زد، تنها در بالاي سرش به صدا درمي آورد و اسب مي دانست كه بايد پرواز كند، سوارش از او پرواز مي خواست، نه تاخت و اكنون قيرآت مي دانست كه بايد پرواز كند، مي دانست كه اكنون لحظه مهمي است، در زندگي او و در زندگي سوارش و سوارش مي دانست كه اكنون همان اكنوني  است كه چند سال است زندگي او را، شب هاي بيداري او را و روزهاي بلند او را پر كرده است. آراز اوغلان و قيرآت مي دانستند كه لحظه، لحظه سرنوشت است، از جان مايه گذاشته بودند، نه كه تاخت، پرواز مي كردند. هر دو به قدر 5 هيكل اسب از ديگران پيش بودند، آراز يال اسب را رها كرد به چابكي بر بالاي زين اسب در حال تاخت ايستاد، دست ها را بلند كرد و براي دهمين بار فريادي بلند سر داد...
ساواااالان.... هوي ي ي ي ي ي سلطان ساوالان....
همه ايل ايستادند، زن و مرد و كوچك و بزرگ، همه ساكت، حتي ممش كوچكترين نوه گوزل نيز پستان مادر را رها كرد و در سكوت گوش داد، اكنون تنها باد بود كه مي وزيد، گرد وخاك اسبان را مي برد و اسب ها بودند كه با دهان هاي كف كرده و سينه هاي عرق ريز عضلاني مي آمدند و صداي نفس هايشان كه با بخار از بيني هايشان بيرون مي آمد و صدايي مهيب داشت....
027534.jpg
آراز با همان چالاكي كه بر بالاي زين ايستاده بود، پايي به عقب بر كفل اسب گذاشت و هنوز قيرآت از تاز نايستاده بود كه از پشت آن بر زمين جهيد، چند گامي به همراه آن دويد، اسب كه ديگر سوار را نداشت، نفس زنان، عرق ريزان، كف بر دهان ايستاد، سوارش، آراز چند گامي دويد و درست پيش پاي بيك كه پيش از همه ايستاده بود فرود آمد، زانو زد. دامن قباي بيك را گرفت، بوسيد، بر چشم گذاشت، سر بالا كرد و با صدايي كه از فريادهاي مدام گرفته بود، گفت:
به سر خان قسم كه ديدم، سلطان را ديدم، ساوالان را خودم با همين چشم هايم كه كور شود اگر دروغ بگويم. ساوالان را ديدم.
همه، هنوز در سكوت بودند، حتي اسب ها نيز از صدا ايستادند، نفس از كسي درنمي آمد. بيك به آرامي در حالي كه دستي به ريش سفيدش داشت، چند بار آن را از بالا به پايين نوازش كرد، نگاهي به پايين، به صورت خاك آلود آراز كه رد قطرات عرق آن را راه راه كرده بود انداخت، دست در جيب قبايش كرد، مشتي اشرفي، در حالي كه چند دانه اي هم بر زمين مي ريخت از جيبش درآورد، دست چپ در موهاي سياه آشفته آراز برد، چنگ در موهايش انداخت، بلندش كرد و دهان پسر را پر از سكه طلا كرد:
چشمان دشمنت كور پسرم، چشم تو روشن كه پيش از همه سلطان ساوالان را ديدي...
به ناگهان گويي با اشاره هاي خاموش، همه ايل كه سنگ شده بودند جان گرفتند، ناگهان هلهله و فرياد همه ايل را فرا گرفت. صداي مرد و زن و كودك و شيهه اسبان به آسمان رفت، بيك دست آراز را گرفت كه با هم به خدمت خان بروند و خبر ديده شدن ساوالان را به خان بدهند، بيك و آراز دست در دست در پيش و همه ايل پشت سر آنان و در پشت سرشان بچه ها درجنگي واقعي براي سكه هايي كه از دست بيك به خاك ريخته و برداشتن آنها را دون شان خود مي دانست، درگير شدند.
***
اين يك رسم قديمي بود، ايل كه زمستان را با همه سختي هايش در دشت مغان پشت سر گذاشته بود، در روزي معين در قره قيه كه ميداني بزرگ و سبز محصور در تپه هاي بلند بود گرد مي آمدند، همه طايفه ها، اسب ها، شترها و جوان هايشان را در قره قيه به رقابت و مسابقه وامي داشتند، 3 روز گوسفند و شتر بود كه به شادي رفتن زمستان سياه قرباني مي شد، كباب بود كه با كاردهاي تيز پسران ايل از تنه هاي درسته كباب شده جدا مي شد، چربي هاي كباب از ميان انگشتان و لبان بچه ها سرازير مي شد، همه 3 روز مي دويدند، تير مي انداختند، اسب و شتر مي دواندند، كشتي مي گرفتند، مي رقصيدند، برنده ها جايزه ها را درو مي كردند و پس از 3 روز كه رفتن زمستان را جشن گرفته بودند به سوي دامنه هاي سبلان كه آن را سلطان ساوالان مي  خواندند راه مي  افتادند. رمه ها از سويي، چوپانان در پي و ايل با همه جلال و شكوه در پي، به گردنه بران كه مي  رسيدند، اگر هوا صاف بود قله سرفراز سبلان از فرسنگ ها دورتر پيدا مي  شد و هر كس كه اول آن را مي  ديد و خبرش را براي ايل مي  آورد جايزه و خلعت مي گرفت و اين چنين بود كه آرازاوغلان و اسبش قيرآت با هم قرار گذاشته بودند كه امسال بايد پيش از همه سلطان را ببينند و پيش از همه خبرش را براي ايل بياورند، اينچنين بود كه هر دو از جان مايه گذاشته بودند، چرا كه هر دو آرزويي بزرگ در دل داشتند و ياحداقل آراز اين آرزو را داشت و اسبش برادرش نيز در اين آرزو با آراز شريك بود.
بيك در حالي كه دست آراز را همچنان در دست داشت به خدمت خان رسيد. همه ايل پشت سرآنان بودند. خان، ميانه سال مردي تنومند اما چابك در حالي كه قطار فشنگي حمايل داشت و تفنگ كارابين كوتاهش را به زانو تكيه داده بود، خود تكيه داده بر جايگاهي كه از جهاز شتر و زين اسب، مفروش با گليم هاي ابريشم بافت ورني، ني پيچ قليان در دست، باوقار به آنان نگاه مي كرد و به آرامي دود قليان را از گوشه سبيل هاي تابيده اش بيرون مي    داد. بيك دست آراز را رها كرد، چندگامي پيش گذاشت، زانو زد.
خان به سلامت باد، اين پسر، سلطان را ديد.
همه در سكوت بودند، گويي همه ايل سنگ شده بود، خان، تفنگ بر زانو، ني پيچ در دست، پك طولاني به قليان زد، صداي غلغل قليان تنها صدايي بود كه شنيده مي  شد، از زير ابروان پرپشت نگاهي طولاني به آراز كه با هيكل كشيده و رعنا، صورتي خاك آلود و موهايي پريشان هنوز ايستاده بود افكند و با صدايي بم و پرطنين آراز را مورد خطاب قرار داد:
بيا جلو پسر....
آراز چندگامي پيش رفت، در كنار بيك، روبه روي خان زانو زد و سر را پايين انداخت.
تو خودت سلطان ساوالان را با چشم خودت ديدي؟ مي  داني كه سزاي دروغ چيست؟
سزاي حقه بازي، كلاهبرداري، دزدي و دروغگويي در ايل سنگين است. آراز با صدايي كه هنوز از فريادهاي پيشين گرفته بود، در حالي كه هنوز سر به پايين داشت، گفت:
به سر خان قسم با همين چشم هايم سلطان را ديدم، كور شوم اگر دروغ بگويم.
خان لختي سكوت كرد، نگاه نافذ و طولاني اش را از آراز برنداشته بود.
چشم دشمنانت كور پسرم، سلطان را ديدي، چشمت روشن، چشم همه ما روشن، دهانت را پر از طلا مي  كنم كه اين خبر را دادي.
آرازاوغلان به پا خاست. ندايي گنگ از ناباوري از ايل برخاست، هنوز هيچ كس جرات نكرده بود كه بي  اجازه خان از زانو به پا خيزد، اما آراز برخاست، يكسال بود كه براي اين چنين لحظه اي، لحظه شماري كرده بود. او برخاست، خدنگ برپا ايستاد و راست در چشمان نافذ خان نگريست، كاري كه هيچ كس جرات آن را نداشت. همه نيروي بود و نبودش را جمع كرد و با صدايي كه اكنون ديگر گرفته نبود گفت:
در زير سايه خان دهانم پر از طلاست. اگر خان رخصت دهد آرزويي دارم.
خان كه از برخاستن آراز هنوز شگفت زده بود، دقايقي طولاني كه براي آراز، بيك و ايل مانند قرني بود به او نگريست:
بگو، آرزويت را بگو...
دهان مرا از طلا انباشته اند خان، من طلاي زندگي ام را مي  خواهم، من سونيا دختر بيك را از خان مي  خواهم.
بيك كه هنوز زانو زده بود سر بالا كرد، شگفت زده آراز را نگريست و خان را. خان نيز لحظه اي به چشمان بيك نگريست، لحظه اي كه به خاطر سال ها با هم بودن دنيايي گفت وگو در خود داشت. خان مي  بايست در اين لحظه حساس جوابي پخته به آراز مي  داد. جوابي كه بيك را نيز نيازارد، بيك لختي در چشم خان نگريست و سر را پايين آورد يعني كه هر چه خان صلاح بداند. ايل همه در سكوت بود، مانند سنگ.  خان نگاهش را از بيك برداشت و دوباره به آراز را نگريست:
بگو ببينم پسر، دختر هم تو را مي  خواهد؟
بله خان! با هم قرار گذاشته ايم.
ايل همچنان در سكوت بود، خان سر به زير انداخت. لختي به ظاهر انديشيد.
همه ايل منتظر بودند، سربالا كرد، دوباره آراز نگريست:
كسي كه اول بار سلطان را ديده باشد دختر مال اوست، خوشبخت  باشيد پسرم، بيا اين هم جايزه تو.
و تفنگ كارابين را به سوي آراز دراز كرد و آراز محكم قبضه تفنگ را گرفت و به سينه فشرد. ناگهان، گويي كه رعد غريده باشد ايل به هلهله درآمد، دختران كه با لباس هاي رنگي شان در يكجا گرد آمده بودند، هلهله كردند. سونيا كه در بين آنان بود، با دست صورتش را پوشاند و از ميان آنان گريخت.
ناگهان صداي صاف و رساي عاشق عينيبه آسمان رفت كه سازش را بر سينه مي  فشرد و آوازخوانان با گام هاي موزون پيش مي  آمد:
هاي هاي هاي هاي ي ي ي ساوالان، سلطان ساوالان  هاي هاي هاي....
ناگهان ولوله اي درگرفت، همه جا شلوغ شد، خرمن هاي آتش فروزان گشت، ده ها گوسفند قرباني شد، دسته هاي رقص دختران و پسران جوان حلقه زدند و به يمن ديدن سلطان ساوالان كه هميشه مبشر سبزي و فراواني است جشن آغاز گشت، آراز در ميان شلوغي به چابكي ناپديد شد، مي   دانست كه سونيا را در كجا خواهد يافت.
سر راه فراموش نكرد كه بوسه اي به چشمان برادرش قيرآت بزند، در پشت صخره اي دور از چشم ديگران سونيا را يافت. لحظه اي به هم نگريستند و چون جان همديگر را در آغوش گرفتند، آنها نمي  دانستند كه در ميان آن همه همهمه و شلوغي هم چشمان تيزبين گوزل مادر سونيا مواظب آنهاست كه پس از ناپديد شدن سونيا و آراز با لبخندي ناپيدا ساج را روي آتش گذاشت تا بيك خسته در پايان روزي طولاني، نان تازه و داغ داشته باشد و مشتي آرد به نشانه سفيدبختي دخترش به آسمان پاشيد، صداي صاف و رساي عاشق عيني از ميان آن همه سروصدا به وضوح به گوش مي  رسيد كه از ميان ايل برمي خاست، در هواپخش مي  شد، به برف هاي كوه مقابل كه در مهتاب همچون الماس مي  درخشيد مي  خورد و پژواكش همچون هزاران دانه الماس، تمام كوه و دشت را فرامي گرفت:
هاي سلطان 
هاي ساوالان 
آها ها هاي سلطان ساوالان 
باز هم زنده ام، باز هم مي  خوانم، باز هم تو را ديده ام، باز هم به سوي تو مي  آيم تا در چمنزارهاي سبز تو
در هوشنگ ميداني در آت گولي در شيروان دره لي سمندهاي تيزپايم را به رقص درآورم 
دختران سيه چشم سروقد كبك خرام 
از چشمه هاي تو آب خنك بردارند.
گوسفندها در دامنه هاي زمردين تو چرا كنند
بركت را از تو بگيرم 
و ديوها و بدي ها و پلشتي ها و دروغ ها را تو
از من و از ميهن من براني 
هاي ي ي ي ساوالان 
سلطان ساوالان 
شاهسون ها مردماني پاك اند
پاك و غيور و زيبا روي و زيبا روح 
آنها را
به كمك آن مرد مقدسي كه در درياچه كبود تو خود را شست و پاك شد و تو را نيز مقدس كرد، حفظ كن 
هاي ي ي ساوالان 
سلطان ساوالان

عروسي
027543.jpg
تا به حال نام روستاي سه قلعه را شنيده بودم، اما مدت ها پيش به مدد اينترنت سايت روستاي عشايرنشين سه قلعه را ديدم، سايتي كه از بسياري از سايت هاي ما روزنامه نگاران پايتخت نشين كامل و جامع و پيشرفته تر است؛ سايتي كه نويسنده آن بخش قابل توجهي از مخاطبانش را در آلمان، كانادا و آمريكا جست وجو مي كند. در اين سايت به غير از اخبار روستا، آشنايي با زندگي مردم، جغرافيا، تاريخ، نجوم، فرهنگ عامه و... از مطالب خواندني اين سايت است.
غم و شادي دو اپيزود از زندگي مردم عشاير در خراسان است؛ خراسان جنوبي و در روستاي سه قلعه.
پس از اينكه پسر، دختر مورد علاقه خود را انتخاب كرد، موضوع را با پدر و مادر خود در ميان مي گذارد و پدر و مادر داماد با سبك و سنگين كردن مساله و بررسي همه جوانب امر، به منزل خانواده دختر رفته و پس از مقدمه اصل موضوع را در ميان مي گذارند.
خواستگاري رفتن و جواب قطعي گرفتن به همين دفعه ختم نمي شود بلكه چندين و چند دفعه رفت و آمد لازم دارد. پدر و مادر دختر در اين مدت با مشورت با بزرگتر ها و ريش سفيدان موضوع را بررسي كرده و بالاخره جواب مي دهند. پس از گرفتن جواب بله در يك شب كه از قبل مشخص مي شود چند نفر از بزرگتر هاي خانواده داماد به همراه پدر و مادر داماد به خانه عروس مي روند و به قولي مي روند تا مخكم = محكم” كنند. يك جمله جالب در اينجاست كه مي گويند 9 من روغن مي سوخته اند تا وصلتي درست شود.
در اين شب بزرگتر ها با همديگر مشورت مي كنند و شبي را مشخص مي كنند تا در آن شب … شيريني چراني = شيريني خوران … كنند.
در شب شيريني چران هم همه افراد خانواده عروس و داماد گرد هم مي آيند. دعوت كردن از فاميل هم به وسيله دو زن كه چادر سفيد و لباس نو به تن دارند انجام مي شود كه به اين كار شياع مي گويند. در شب شيريني چران، داماد با دردست داشتن يك دسته گل و قرآن و خواهر داماد يا زن ديگري با دردست داشتن آيينه و انگشتر و يك روسري و يك قواره چادر در پشت سر و تعدادي مرد با حمل قلنگ هايي همان مجمع است از جنس روي يا مس و روي آن را با يك پارچه گرد كه به آن سرپوش مي گويند مي پوشانند كه داخل آن شيريني، شكلات، كله قند و... است به طرف خانه عروس حركت مي كنند.
در ابتداي ورود داماد به خانه عروس، مادر عروس با يك ليوان آب و يك آيينه و كمي شكلات به استقبال داماد مي رود و داماد بايد خود را در آيينه ببيند و بعد از ليوان جرعه اي آب بنوشد و سپس هم دهان خود را شيرين كند.
در اين هنگام يك خانم با دود كردن اسپند و گرفتن شاباش ريختن مقداري سكه و نقل بر سر داماد به ميهمانان خوشامد مي گويد. داماد سپس به خانه اي مي رود كه عروس در آنجا است و قرآن و دسته گل را به او تقديم مي كند.
لازم است كه قبل از اينكه ميهمانان به خانه عروس بيايند، يك زن خوشبخت چادر سفيد را بر سر عروس  كند و عروس را در مكاني كه به تخت معروف است بنشاند كه بايد حتما رو به قبله باشد. بعد از بزن و بكوب و خنده و شادي و پخش شيريني و شربت نوبت به انگشتر مي رسد كه بايد در دست راست عروس قرار گيرد.
همين طور پارچه چادر و روسري نيز بايد روي سر او قرار گيرد و مقداري پول خرد و نقل هم روي سرش مي ريزند. روز بعد مادر عروس از شيريني ها و ميوه هاي … نشوني برو” بشقابي را پر مي كند و براي فاميل هاي نزديك مي فرستد و همين طور براي كساني كه …قلنگ ها” را برداشته اند، هديه اي مي برد.
شب بعد از شيريني چران مراسم … او بران” است كه در اين شب داماد به همراه خانواده اش به ديدار خانواده عروس مي روند و موقعي كه عروس با سيني چاي، پدر شوهر و شوهر را تعارف مي كند اين دو نفر هر كدام پاكتي را كه مقداري پول در آن است روي سيني قرار مي دهند. بعد از … او بران” هم نوبت به ميهماني دادن و به اصطلاح … هم كمك شدن … يا … هم نمك شدن” مي رسد كه ابتدا خانواده عروس و سپس خانواده داماد اين كار را انجام مي دهند.

مرگ
027540.jpg
مرگ قانوني است نوشته شده و تخلف ناپذير براي هر ذي حياتي، ولي از آنجا كه مردم كوير با هم الفت و مهرباني صميمانه اي دارند، مرگ در بينشان بسيار دردآور و ناراحت كننده است.
آنها آنقدر يكديگر را دوست دارند كه وقتي عزيزي را از دست مي دهند مدت ها در عزا وسوگ او مي نشينند حتي اگر با فرد از دست رفته هيچ نسبتي هم نداشته باشند.
بعد از مردن شخص به محض با خبر شدن، فاميل سراسيمه به خانه متوفي مي روند. در آنجا غوغايي برپاست. هر تازه واردي از افراد فاميل دست در گردن افراد نزديك متوفي كرده و بلندبلند مي گريند.
عده اي ديگر متوفي را براي تشييع آماده مي كنند و او را در تابوت چوبي قديمي قرار داده و بر سر دستان خود مي گيرند تا به غسالخانه ببرند. در بين راه مردم ميت را با ذكرهايي همچون لا اله الا الله و محمد رسول الله تا خانه ابدي همراهي مي كنند. در آنجا مراسم تغسيل انجام مي گيرد. سپس همگي بر ميت نماز مي خوانند. بعد از نماز، روحاني محل از مردم مي پرسد كه اين فرد چه جور آدمي بود؟وهمگي باصداي بلند جواب مي دهند: نيك بود.
سپس مراسم خاكسپاري انجام مي گيرد وتا سه روز مراسم ترحيم در يكي از اماكن مذهبي برقرار است. در اين مدت سه روز هر روز صبح ها قبل از طلوع آفتاب مرد هاي شهر بر سر مزار تازه گذشته رفته و در آنجا مراسم ختم برقرار است. در اين مدت زن ها نيز مراسم ختم در منزل متوفي برگزار مي كنند. آنها نيز در اين مراسم با دست درگردن يكديگر و خواندن اشعاري خاص نوا به بستگان متوفي تسليت مي گويند.
من خيمه سبز خود به صحرا زده ام
از خويش و تبار خود تمنا زده ام 
خويشان وتبار من نكردند خويشي
من دست به دامن غريبان زده ام
در شب سوم به ياد متوفي غذايي به عنوان مجلس ترحيم به مردمي كه دعوت شده اند داده مي شود و تا شب هفتم مردم شب ها گروه گروه به خانه متوفي رفته و اورا تسليت مي دهند.
از رسوم خاص مردم اين منطقه در رابطه با فوت عزيزانشان اين است كه تا مدت ها 40 روز سر وصورت خودرا به احترام متوفي كوتاه نمي كنند و از برگزاري مراسم جشن از قبيل عروسي و ختنه نيز خودداري مي كنند.
اشاره كرديم به اشعار ونواهايي كه زنان براي تسليت براي بستگان متوفي مي خوانند. اين اشعار برخاسته از احساسات پاك ولطيف اين قشر زنان كويرنشين است، هرچند اين نواها كم كم از بين زنان رخت بر مي بندد و تنها مادران قديمي در رثاي افراد مي گريند ولي ما در اين مقال قصد داريم چكيده اي از اين اشعار و نوا ها را درج كنيم:
اين اشعار و نوا ها بيشتر به صورت جواب در جواب سروده و خوانده مي شود و بستگي به متوفي دارد.
نمونه اي از اشعار:
به صورت عموم:
شمارادر عزا پرسم كه چوني 
به غم ها مبتلا پرسم كه چوني
به غم هاي شما ما هم شريكيم 
به اين حكم خدا پرسم كه چوني 
جواب صاحب عزا:
چونم چونم با شما گويم كه چونم 
چونم، چوپرنده در ميان خونم
چومرغي كه سرش برنددرخون غلتم 
مرغي كه پروبال ندارد چونم 
اين اشعار بسته به نسبت صاحب عزابامتوفي متفاوت مي شود. به طور مثال 
نسبت برادر:
برادر دانه ياقوت خواهر
توباشي درغريبي قوت خواهر
اگر خواهر بميرد در غريبي 
بگيري پايه تابوت خواهر
نسبت مادر:
مادر جونه وبوي مادر جونه
بوي مادر بوي گل ريحونه
هر كس كه مرا به نزد مادر ببرد
گويا كه مجيد آيه قروونه
نسبت پدر:
باباي من و تخت تمناي من 
روشنايي چشم و قوت پاي من
آن ناز و كرشمه ها كه من مي كردم 
آنها همه از دولت باباي من

گزارش يونسكو درباره ضرورت حفظ جوامع كوچنده
كوچ: راهي پايدار براي بهره گيري از طبيعت 
جمعيت هاي چادرنشين كه به طور سنتي در برخي از شكننده ترين مناطق سياره ما ساكن شده اند، در آن واحد هم نخستين قربانيان اين تغييرات اند و هم آخرين شاهدان نظامي از طبيعت كه در مجموع هماهنگ تر است 
027558.jpg
كوچ نشينان اسپانيايي در يك جشن سالا نه 
027564.jpg
نماي داخلي سرپناه يك كوچ نشين مغول.
027561.jpg
دليلي ندارد كه كوچ نشيني حتما با زندگي پر ادبار و غير مدرن همراه باشد. اين خانه ها به كوچ نشينان مغول تعلق دارد.
027555.jpg
كوچندگان قرقيزستان نقش مهمي در اقتصاد اين كشور دارند.
ترجمه : محسن حكيمي 
كوچ نشيني، صرفنظر از بي  ساماني و سرگرداني، شيوه موفقيت آميز بهره برداري از منابعي است كه از نظر مكاني و زماني پراكنده اند. انعطاف پذيري و تحرك كوچ نشينان و اطلاعات و دانش  دقيق از طبيعت پيرامون، آنان را در مديريت محيط زيست توانا ساخته است. استفاده از منابع، بدون تهي كردن و لطمه زدن به آن، يكي از بعدهاي بسيار مهم توسعه پايدار و نشانه اي از توجه و تواضع انسان در برابر جهان طبيعي است. با اين وصف، دانش  علمي و خردمندي جوامع كوچ نشين در مقابل يك سلسله فشارهاي اقتصادي و اجتماعي فرهنگي به نحو روزافزوني تضعيف مي  شود.
گزارشي كه در پي مي  خوانيد، نگاهي است به مقوله كوچ نشيني، نوعي راهبرد استفاده از منابع براي انسان ها كه از ديرباز رايج بوده است. اين گزارش در فصلنامه پژوهش هاي محيط زيست و منابع طبيعي يونسكو منتشر شده . اهميت كوچ نشيني آنچنان بوده كه سازمان يونسكو بدان توجهي ويژه داشته و به نوعي دولت ها و سازمان هاي مختلف را بر آن داشته تا همواره از اين شيوه زيستي حمايت كنند. چرا كه طي اين زندگي، جمعيت هاي كوچ نشين نه تنها خود را با طبيعت و محيط هماهنگ وسازگار كرده اند، بلكه با احيا و بهره برداري درست از منابع سعي در حفظ آن داشته اند. كوچ نشينان به طبيعت  وفادارند و تلاش مي  كنند تا علاوه بر استفاده از آنچه كه طبيعت در اختيارشان قرار مي  دهد، زمينه اي براي بقاي زيستگاه ها فراهم آورند. اين گزارش شايد هم اكنون غمنامه اي باشد براي افول كوچ نشيني. اگرچه ما معتقديم كه اين فرهنگ حتي در كشورهاي بسيار صنعتي نيز رايج است.
كوچ نشيني نوعي راهبرد استفاده از منابع است كه جمعيت هاي انساني از ديرباز براي به دست آوردن غذا، آب و فرآورده هاي ديگر از ميان منابع پراكنده و پرنوسان به كار برده اند. كوچ نشينان، در طول قرن ها دانش بوم شناختي پيچيده اي كسب كرده اند كه سازگاري آنان را با اوضاع زيست محيطي بوم سازگان اكوسيستم هاي ناهمگون از جنگل هاي گرمسيري و گرمدشت ها، كويرهاي گرم و سرد، محيط زيست هاي دريايي و ساحلي گرفته تا جلگه ها و تندراهاي يخزده زير قطب شمال تسهيل مي كند. جمعيت هاي كوچ نشين با به كارگيري انواع متنوعي از فنون و نظام هاي مربوط به دانش و مهارت سازگاري با محيط، نه تنها در زيستگاه هاي طبيعي بقا يافته اند بلكه با احيا و نيز بهره برداري از منابع طبيعي جايگزين پذير به بقاي اين زيستگاه ها كه خود به آنها وابسته اند كمك كرده اند. در د هه هاي اخير فشارهاي اقتصادي و اجتماعي فرهنگي بر شيوه هاي زندگي كوچ نشيني به تغيير هاي فراواني در الگوهاي امرار معاش به حاشيه رانده شده مناطق سنتي، اسكان و يكجانشيني فزاينده گروه هاي كوچ نشين و انحطاط شتابان محيط زيست آنها انجاميده است.
در سراسر تاريخ، جمعيت هاي اسكان يافته چادرنشينان را به چشم نظام هاي اجتماعي و اقتصادي بسته يا خود بسنده اي نگريسته اند كه زندگي آنها به سرزمين هاي حاشيه اي وحشي يا نامتمدني كه در نقطه مقابل مناطق شهري و كشاورزي قرار دارد، محدود مي شود. اين تصور منفي، رابطه بين شيوه زندگي جمعيت هاي يكجانشيني كه اغلب مولد و عقلاني نشان داده مي شود و عقب ماندگي، بي ثباتي و پيش بيني ناپذيري شيوه هاي زندگي كوچ نشينان را به نادرست بي ارزش و بيش از حد ساده كرده است.
كوچ نشينان: شبانكاران، شكارچي گردآورندگان و ماهيگيران 
مفهوم كوچ نشيني، آنگونه كه در اينجا به كار رفته است هر جامعه اي را كه بيانگر عنصر نيرومندي از تحرك مكاني باشد شامل مي شود و گستره اي از درجات مختلف اين تحرك را از شبانكاري كوچي با جابه جايي هاي منظم فصلي و نظام هاي تركيب كننده كشاورزي و دامپروري گرفته تا گسترده ترين نوع كوچ نشينيمربوط به جوامع متكي به اسب يا شتر، در بر مي گيرد.
كوچ ها با آنكه قبل از هر چيز تحت تاثر عوامل بوم شناختي شكل مي گيرند، ممكن است بدون ضرب آهنگ دقيق در حركات گروه هاي بيابان نشين روي دهند. اعراب بدوي و كوچ نشينان مائور در موريتاني از الگوهاي باران نامنظم پيروي مي كنند و خود را فرزندان ابر مي نامند. لاپ ها در محور شمال جنوب سفر مي كنند و برخي ديگر مانند چادرنشينان ايران، فلات تبت و كوه هاي آند در محوري عمودي از مناطق كوهستاني بالا و پايين مي روند ييلاق و قشلاق حركات چادرنشينان شبانكار معمولا از تقويم اجتماعي پراكنده شدن و جمع شدن دوباره پيروي مي كنند، مانند برگزاري جشن نمك چادرنشينان طوارق كه در جريان آن در فصل باران، طي يك دوره فشرده جشن و سرور، 30 تا 40 چادر برپا مي شود.
شبانكاران توانايي هايي كسب كرده اند كه به آنان اجازه مي دهد خود را با محيط زيست هايي سازگار كنند كه اغلب از نظر بوم شناسي حاشيه اي يا شكننده هستند. تحرك مكاني و انعطاف پذيري در شيوه هاي سازماندهي اجتماعي و اقتصادي به ايجاد ميزان رشد موازي در ميان گله ها و خانواده ها و تخصيص حقوق استفاده جمعي از زمين كمك كرده و بدين سان، استفاده عاقلانه از منابع را ترغيب كرده است. دست به دست شدن منظم حيوانات در جريان ازدواج ها، مراسم يا دستبردهاي سازمان يافته؛ تمركز انعطاف پذير فعاليت هاي توليدي، تكنولوژي هايي كه بيشتر مبتني بر دانش قومي جانورشناختي و سنتي هستند تا بر پشتوانه هاي مادي، اينها شمار اندكي از مولفه هاي نظامي هستند كه بر بستر پايين بودن فشار جمعيت، رابطه متقابل و همكنشانه انسان حيوان را با محيط زيست ممكن مي كند.
وابستگي منطقه اي چادرنشينان و اسكان يافتگان
توسعه و بازتوليد جوامع كوچ نشين را نمي توان در خلا بررسي كرد و تماس هاي چند جانبه چادرنشينان و جمعيت هاي يكجانشين همجوار  آنان را ناديده گرفت. در واقع، رابطه كوچ نشيني و اسكان يافتگي چنان است كه نمي توان آنها را صرفا متمايز دانست. چرا كه بين آنها شكل هاي حد وسط چندگانه اي وجود دارد، مانند نيمه چادرنشيني و كشاورزي شبانكاري. وانگهي، شبانكاران، دربسياري موارد، به اقتضاي محيط چادرهاي موقتي مي زنند تا دامداري و كشاورزي را با هم انجام دهند كه البته درنهايت باز هم به كوچ گسترده آنان مي انجامد.
بررسي امپراتوري هاي بزرگ كوچ نشين قرون وسطا مانند مغولان در آسيا و مرابطون بربران صحرا در شمال آفريقا و اسپانيا، نشان مي دهد كه مجموعه وسيعي از عوامل بر روابط چادرنشينان و اسكان يافتگان تاثير گذاشته است. همچنين در گذشته، ادغام موردي كوچ نشينان در تقسيم كار جمعيت هاي يكجانشين مسلط مانند پئول ها peuls و پيگمه ها بين گروه هاي ثابت و كاروان هاي صحراي آفريقا پيوندهايي به وجود آورده است، يا باعث بهره برداري كوچ نشينان از زيستخوان هاي niches بوم شناختي شده است، مانند بهره برداري شكارچي گردآورندگان دوروبو Dorobo در شرق آفريقا  يا مانند جهادگران از تسلط خود بر مكان و قابليت جنگي خويش استفاده كرده اند تا جمعيت هاي اسكان يافته را به انقياد خويش درآورند و دولت خود را تشكيل دهند.
اگر از چشم اندازي منطقه اي نگاه كنيم، آنچه مي بينيم تصويري است كه گروه هاي كوچ نشين و اسكان يافته را، هم از نظر اقتصادي و هم به لحاظ بوم شناختي، مكمل يكديگر نشان مي دهد. اين آميزش مكاني دو شيوه زندگي متفاوت به مبادله كالا و خدمات مي انجامد.
مستعمره سازي و اسكان
سياست اسكان  كه هنوز هم در سياست هاي كشورهاي غربي در مورد كوچ نشيني داخلي كولي ها به چشم مي خورد، ريشه تاريخي درازي دارد كه مي توان آن را در انقياد قبيله هاي شبانكار خاور نزديك توسط امپراتوري عثماني، در برخوردهاي آغازين با سرخپوستان آمريكاي شمالي و در پيشداوري درباره زندگي كوچ نشيني همچون شيوه اي ابتدايي در تكامل گرايي قرن نوزدهم، نشان داد. اين ايدئولوژي تمدن  ساز كه در دوران استعمار، اسكان كوچ نشينان را تشويق كرده است، عمدتا به دولت هايي كه انديشه توسعه سياسي با سمت و سوي يكپارچگي در مقياسي جهاني را در سر دارند، به ارث رسيده است.
فرآيند اسكان چادرنشينان ممكن است با سركوب سياسي اجرا شود، مانند مورد مغولستان؛ ممكن است شكل انگيزش مستقيم به اسكان و توقف حرمت به خود بگيرد. مانند تخصيص زمين هاي كشاورزي به بدويان در تونس؛ يا ممكن است به تغييرات آب و هواي طبيعي نسبت داده شود كه به بالا رفتن آسيب پذيري محيط زيست منجر مي شود، مانند آنچه در ساحل Sahel اتفاق افتاد كه مي تواند يكي از علت هاي فقر فزاينده و كاهش نسبت جمعيت چادرنشين به جمعيت موريتاني از 70 درصد در۱۹۶۵ به فقط 10 درصد در حال حاضر بوده باشد.
سياست  آرا م سازي نظامي و كنترل سياسي نيز در كاهش پويايي جمعيت هاي چادرنشين نقش داسته است. در گذشته، درگيري ها و دستبرد به گله ها به عنوان ساز و كارهايي براي توزيع دوباره ثروت عمل مي كردند و مناسبات اجباري به شكل بردگي و دادن باج و خراج به تقسيم دقيق تر كار و استفاده از منابع منجر شد. درگير شدن نخبگان بدوي خاور نزديك و ميانه با سياست نيز به تقويت سلسه مراتب داخلي آنها يا تشويق قبيله زدايي انجاميد.
كنترل سياسي، مكان حركت سنتي كوچ نشينان را محدود كرده، مناطق مورد بهره برداري آنان را كاهش داده و در برخي جاها، با دعوت فعالانه كشاورزان، مستعمره نشينان و در مواردي گروه هاي كوچ نشين ديگر، زمين هاي آبا و اجدادي آنان را در معرض بهره برداري مستقيم خارجيان قرار داده است. اما، نتيجه نهايي در تمام موارد، بالا رفتن فشار بر منابع طبيعي بوده است.
تشديد استفاده از زمين
تكامل تشديد اكوسيستمي كه اغلب با خسارت چشمگير به تنوع زيستي همراه است، به طور كلي با ويژگي هاي زير مشخص مي شود:
تشديد نظام هاي مديريت دامداري چادرنشينان به سود اهداف بازرگاني كه مستلزم تغيير جزيي تركيب گله ها و ورود نژادهاي حيواني مختلف همراه با سرمايه گذاري بيشتر در زمينه مراقبت پزشكي از دام ها و تهيه آب است.
راه هاي جديد بهره برداري از منابع طبيعي. مثا ل ها عبارت اند: از دامپروري بزرگ مقياس در مناطق سنتي شكارچي گردآورندگان غذا، مانند استراليا و آمريكاي شمالي، ماشيني كردن عمومي حمل و نقل و سيستم هاي تلمبه اي؛ ايجاد تعاوني ها، مثلا در بخش هايي از آسياي ميانه؛ ورود ماهيگيري صنعتي در آب هايي كه قبلا محل رفت و آمد كوچ نشينان دريا بود.
كشاورزي توليد محور در سرزمين هاي كوچ نشينان به دنبال ضبط استعماري زمين غرب آفريقا و مغرب؛ بهره برداري فشرده از جنگل ها تنها در سالهاي 1950 تا 1990، بريدن درختان جنگل در فيليپين مساحت جنگل هاي اين كشور را از 62 درصد مساحت كشور به 22 درصد كاهش داد و بهره برداري صنعتي ناپايدار از معادن همراه با افزايش آلاينده ها و تاثيرات نامطلوب اجتماعي.
وضع بحراني كوچ نشينان امروز
با آنكه گروه هاي كوچ نشين در معرض تغييرات ويرانگري چون نسل كشي نظام مند، نابودي بر اثر بيماري و اتمام منابع سنتي قرار دارند، تغيير اجتماعي مي تواند به شكل متفاوتي ظاهر شود. فرآيند اسكان كوچ نشينان و ادغام يا جذب اقتصادي، سياسي و فرهنگي همراه آن، با از دست رفتن آشكار هويت آنان و از هم گسيختگي بي رحمانه پيوندهاي اجتماعي و شيوه ها و دانشي كه پشتوانه جهان بيني هر قوم و محيط زيست خود است، توام مي شود.
هرجا كه ساختار هاي اجتماعي حفظ شده اغلب به قيمت رانده شدن به حاشيه تمام شده است و كوچ نشينان ناگزير شده اند كه به سخت ترين مناطق عقب نشيني كنند، يا به پراكندگي اجتماعي و فروپاشي نظام هاي توليدي آنان انجاميده و ظرفيت واكنش آنان را در برابر تغييرات آب و هوا و محيط زندگي كه قبلا بارها آنها را تجربه كرده و از سر گذرانده بودند براي مثال، چندين دوره خشكسالي و قحطي پيشين شبيه به خشكسالي هاي 1973 1970 و 1984 1983، در ساحل كاهش داده است.
اسكان، از دست رفتن دانش و شيوه هاي آبا و اجدادي، به حاشيه رانده شدن و تنش هاي اجتماعي اقتصادي، دروني در چند كشور سوداني ساحلي، سبب بروز بحران هاي سياسي و بحران  توليد غذا شده و در حومه بسياري از شهرها و اردگاه هاي پناهندگان، فقر و بي خانماني فزاينده اي به بار آورده است. به علاوه، ستيزه ها و جنگ هاي بين المللي در بخش هايي از صحرا، منطقه سوداني ساحلي و آسياي ميانه به بي ثباتي نظام هاي كوچ نشيني كمك كرده كه خود عامل گذار به شكل هاي جديد سازماندهي اقتصادي و سياسي شده است. بدينسان، شمار زيادي از كوچ نشينان وابسته شده اند كه با احساس بي يار و ياوري و از دست رفتن مناعت طبع سنتي كه به بي ثباتي سلامت رواني و اجتماعي اين جوامع مي انجامد، همراه است. عوامل ديگر، مانند توسعه جهانگردي و فولكلوري  شدن Folklorization برخي از گروه ها نيز به پيدايش فردگرايي و ستيزه هاي دروني و بيروني اين جوامع دامن مي زنند كه خود به موارد حاد پناه بردن به الكل، خودكشي و وخامت عمومي تغذيه، بهداشت و اخلاق مردم منجر مي شود. امروز، فعاليت هاي انسان كه سخت به آخرين الگوهاي توسعه و نظريه هاي اقتصادي وابسته است، چنان خسارتي به محيط زيست هاي اطراف و اكناف جهان وارد مي كند كه گاه ممكن است برگشت ناپذير باشد. جمعيت هاي چادرنشين كه به طور سنتي در برخي از شكننده ترين مناطق سياره ما ساكن شده اند، در آن واحد هم نخستين قربانيان اين تغييرات اند و هم آخرين شاهدان نظامي از طبيعت كه در مجموع هماهنگ تر است.
نياز مبرم به تعريف دوباره سياست توسعه به شناسايي برخي از بديهيات مهم انجاميده است.
تاكيد بر ارتقاي دانش درونزا و بصيرت بومي، اجراي طرح هاي بيشتر در سطح محلي به جاي سطح ملي، تحقيق تدريجي و هماهنگ اهداف برنامه اي، ترويج گسترده فنون متعادل بهره برداري از منابع در متن زندگي امروز، مانند كشاورزي شبانكاري هماهنگ، پيوند دامداران با شبانكاري، كاربست هاي كشاورزي جنگلداري در نواحي جنگل هاي استوايي و بسياري كارهاي ديگر.
همان گونه كه تعارض هاي ذكر شده نشان مي دهند، برخي از مشكلات مهم چادرنشينان صرفا فني يا اقتصادي نيستند. در متن پويايي دروني دولت هاي امروزي، تداوم ستيزه هاي ريشه اي ظهور دوباره وابستگي هاي قومي و قبيله اي را در بخش  هايي از منطقه سوداني ساحلي و آسياي ميانه به وجود آورده است كه به ويژه ضرورت تعريف دوباره قلمروها و كوشش براي حل مشكلات فراوان حقوق مربوط به زمين را كه از بعد نظام هاي حقوقي جديد در مقياس ملي به وجود آمده است، در دستور كار قرار مي دهد.
در چند سال آينده، تشديد فشار قابل پيش بيني بر زندگي چادرنشينان بدين معني خواهد بود كه سلامت جوامع كوچ نشين تقريبا بدون شك به عنوان نوعي كاغذ تورنسل براي محك زدن اظهارات مربوط به اصلاح برخوردها در مورد توسعه پايدار، عمل خواهد كرد. در واقع، در حالي كه جوامع چادرنشين اغلب نخستين جوامعي هستند كه با تكنولوژي هاي امروزي و دگرگوني هاي اجتماعي معاصر در مي ا فتند، در عين حال هم آنها امروز موارد روشني را به ما نشان مي دهند كه در آنها طبيعت نه صرفا يك وجود خارجي بيگانه كه بايد فقط از آن بهره گرفت، بلكه به درستي چيزي است كه ما در مقام انسان به آن متعلق و وابسته ايم.
در ميان سر و صداي پيچيده بحراني كه هم اكنون بهره وري، تكنولوژي هاي مافوق پيچيده و كمبود منابع را در مقابل هم قرار مي دهد، جوامع چادرنشين مي توانند حامل پيام مناسبي باشند كه براي همه طنين معاصري دارد.
پي ير بونت، هانري گيوم و فرانكو زكين 

من دره شوري هستم
027546.jpg
عكس : محمدرضا بهارناز
معصومه صفايي شما حرف هاي من را نمي  نويسيد، مي نويسيد؟
صداي بغض آلود مردي از راه دور، شايد از قشم، مردي از طايفه دره شوري، ايل بزرگ و پرافتخار قشقايي. براي چي حرف بزنم؟ وقتي كه مي دانم حرف هاي من را عوض مي كنيد و تلخي اش را مي گيريد. بيژن فرهنگ دره شوري. او را مي شناسيد. حداقل ثبت لحظه هاي زيباي حيات را بر كاغذهاي خشك كتاب  ها ديده ايد. اينقدر طنين صدايش لرزان و پراندوه است كه ناخودآگاه در وجود ما غم نفوذ مي كند.
من دره شوري هستم. يك قشقايي. ما يك روز بهترين گليم و قالي را مي بافتيم. ما بهترين اسب ها و سگ ها را داشتيم، ما بهترين موسيقي را مي نواختيم. ما بهترين خوراك ها را داشتيم، ما ايران را داشتيم. ما آبروي فارس بوديم، هرچند كه ترك بوديم. ما جنگيديم، سال ها جنگيديم. با انگليسي ها، با تمام دشمنان ايران، با دشمنانش جنگيديم و با دوستانش زندگي كرديم، ولي امروز از قشقايي چي مانده...؟
او مي گويد و همراه با بغض او ما هم بغض مي كنيم. او مي گويد و همراه با حسرت او ما هم آه مي كشيم و در جواب او كه در ميان جمله هايش تكرار مي كند: اينها را كه نمي نويسيد، مي نويسيد؟ و بعد با نيم نفس بريده اي، لرزان ترجيح مي دهد ارتباطش را با ما كه حتما تلخي حرف هايش را خواهيم گرفت، قطع كند.

تا اين فرهنگ را از دست ندهيم قدرش را نمي دانيم
027549.jpg
اسپك زن خسته نمي شود و هر وقت تيم نياز به امتيازگيري دارد، مربيان ناخودآگاه چشم به او دارند. 19 ساله است، اما بيشتر از بسياري از واليباليست هاي ايراني در اين چند سال اخير مطرح بوده است. هوش ، قدرت بدني بالا و تكنيك منحصر به فرد كاپيتان تيم ملي واليبال جوانان ايران ، حالا او را جهاني كرده و به يكي از چهره هاي شناخته شده واليبال در دنيا تبديل كرده است. جالب تر اينكه محمدسليماني كه جد اندر جد ريشه در ايلات و عشاير ايراني و ريشه در عشاير اطراف كوهدشت دارد، با ا فتخار از پيشينيه عشايري خود ياد مي كند.
محمد سليماني از بهترين بازيكنان نوجوانان و جوانان آسيا و جهان مي گويد: اجداد من عشاير بوده اند و در كوه و كمرهاي استان لرستان زندگي كرده اند. زندگي عشايري از هر نظر پاك است. هم بچه هاي پاك و سالم از نظر رواني پرورش مي دهد و هم هواي پاكي داشته و هم غذاها و لبنيات منحصر به فرد و پاكي دارد. اسپك هاي محكم او را ديد ه ايد؟ بلافاصله آدم را ياد لبنيات و غذاهاي مقوي محلي مي اندازد.
به نظر او زندگي كردن در ميان عشاير صفاي خاصي دارد كه دوستي هاي سالم و بي ريا از نتايج آن است.
سليماني با وجود اينكه اعتراف دارد جامعه عشايري از نظر سطح زندگي پايين تر از جامعه شهري قرار دارد، اما در ضمن نبود ناهنجاري هاي شخصي و اجتماعي در عشاير را جبران كننده پايين بودن سطح زندگي مي داند.
وقتي از او مي پرسيم كه چه راهكارهايي براي حفظ اين فرهنگ به ذهنش مي رسد، مي گويد: زندگي عشايري ويژگي ها و جذابيت هاي خاصي دارد كه به خاطر آن جذابيت ها ، گاه اتباع كشورهاي خارجي بيشتر از ما به اين فرهنگ علاقه نشان مي دهند. اما از اين گذشته زندگي كوچ نشين بسيار دشوار شده است، چون مشكلات مادي اين قشر بيشتر شده و اگر قرار باشد اين اصالت حفظ شود، مسلما دولت بايد در اين زمينه بيشتر هزينه كند. ضمن اينكه نقش رسانه ها و تبليغات جهت حفظ اين سنت خيلي موثر خواهد بود.
سليماني بهترين اسپكر واليبال ايران با صحه گذاشتن روي مشكل مادي به عنوان مهمترين عامل نابودي اين سنت مي گويد: يك كوچ نشين وقتي زندگي اش از لحاظ مادي تامين نشود مجبور است دام هايش را بفروشد و بودجه اش را با خود به شهر بياورد تا بتواند اموراتش را بگذراند و گرنه هيچ كوچ نشيني حاضر نيست يك لحظه زندگي شهري را تحمل كند. او البته اضافه مي كند گاهي اوقات تبليغ فرهنگ شهرنشيني از سوي رسانه ها در ويران كردن اين سنت بي تاثير نيست.

ماهي بزرگ در دريا
027552.jpg
هيچ وقت فكر نمي كرديم، يك چهره مشهور تلويزيوني و ورزشي كه كمتر از پيشينه كوچندگي او شنيده ايم، اين همه به گذشته تاريخي و قومي خود پايبند و وفادار باشد. زماني كه به سراغش رفتيم طرح هر سوالي و پاسخ به آن را در ذهنش تداعي كرده بود، مگر پس زمينه عشايري كه فراموشش نكرده بود.
هوشنگ نصيرزاده با نگاه نافذ و چهره اي موقر سوال ها را نگاهي مي كند و مي گويد: اتفاقا پدر بزرگ من از اقوام كوچ نشين بود، اما فاصله زماني زيادي بين كوچ قوم قبلي ما و زماني كه با هم مصاحبه مي كنيم، وجود دارد.
مي پرسيم كه چقدر به پس زمينه عشايري خود علاقه دارد؟ از پشت عينك نگاهي مي كند و با تاييد سر ادامه مي دهد: كتاب هاي زيادي در مورد قوم قشقايي در كتابخانه ها جست و جو كردم، بسياري از اين كتاب ها را مطالعه كردم و بيش از همه انسجامي كه در اين مطالب وجود داشت، برايم جالب بود. هر وقت نام يك شخصيت را در اين كتاب ها مي خواندم پيش خودم مي گفتم شايد از بستگان ما بوده است.
فريدون خان قشقايي زماني كه از شيراز به بهبهان كوچ كرد، فكر نمي كرد يكي از نوادگان او اين روزها از او بگويد، اما هوشنگ نصير زاده با يادآوري خاطرات خانه پدر بزرگ، خود را هنوز هم يك كوچنده مي  داند و به اين موضوع افتخار هم مي كند.
هر چند در يك شهر بزرگ زندگي كرده، اما اين موضوع باعث نشده تا از ويژگي هاي كوچ نشيني فاصله بگيرد، كوچ برايش ايجاد ارتباط با مكان هاي ديگر و گسترش حيطه عمل است، مي گويد: اينكه خودم را متعلق به يك جاي خاص نمي دانم، يكي از ماهيت هاي كوچ است كه در من مانده است.
ماهي بزرگ هميشه در دريا وجود دارد اين جمله او تاييدي است بر حضور بقاياي كوچ در كشور. وي ادامه مي دهد: شايد تعاريف كوچ در حال حاضر عوض شده باشد ولي هنوز بقاياي كوچ و كوچ نشيني در كشور وجود دارد، هر روز علاقه منديم به جاهايي برويم كه بتوانيم نمود پيدا كنيم، چون ماهي بزرگ هميشه در دريا وجود دارد.

كوچ نشيني ناگزير تغيير خواهد كرد
شايد براي پرستيژ اجتماعي يك مدير اجرايي كه دو دوره نمايندگي مجلس شوراي اسلامي را هم در كارنامه خود دارد چندان خوشايند نباشد، اما او بدون اين ملاحظات، پيشينه و پس زمينه عشايري خود را جزو افتخاراتش مي داند.
دكتر علي قنبري، نماينده شهرهاي اردل و فارسان و كوهرنگ در دوره هاي پنجم و ششم مجلس شوراي اسلامي مي گويد: به تاريخ، تمدن و افتخارات عشاير افتخار مي كنم و از اينكه اين افتخارات و تمدن را متعلق به خود و خانواده ام نيز مي بينم، لذت مي برم.
به نظر او عشاير از پرافتخارترين، مولدترين و سالم ترين جوامع ما هستند كه در برابر بيگانه ها به شدت مقاومت كردند و كمترين هزينه را به جامعه تحميل و بيشترين خدمات را ارايه كردند.
او كه پس از درگير شدن با كارهاي اجرايي در دولت از زندگي عشاير فاصله گرفته است، هنوز خود را متعلق به فرهنگ عشايري و افتخارات اين جامعه مي داند: ارادت و تعلق خاطر خاصي به اين جامعه دارم و خود را عضوي جداناشدني از عشاير مي دانم. اين استاندار سابق استان كهكيلويه و بويراحمد با طايفه و ايل خود كه طايفه بابا احمدي از ايل هفت لنگ بختياري است، همچنان ارتباط دارد و همواره به اقوام و خويشان و عموها و عموزاده هاي خود سر مي زند و از نزديك در جريان مشكلات آنها قرار مي گيرد.
وقتي از او مي خواهيم تاثيرات پس زمينه زندگي عشايري در شخصيت امروزي خود را برشمارد، مي گويد: اين زندگي تاثيرات مثبت و عميقي در شخصيت من داشته است. سلامت نفس، قناعت، پايداري و مقاومت در برابر ناملايمات، مولد بودن و اعتماد به نفس كه ناشي از اتكا به يك پشتوانه فرهنگي، سياسي و اجتماعي قومي و ارزش هاي عالي ديگر است، شجاعت و راستگويي را از اين فرهنگ دارم.
اين استاد دانشگاه تربيت مدرس كه معاونت وزارت كار و جهاد سازندگي را در كارنامه خود دارد، كوچ نشيني را داراي زمينه ها و بسترهايي در گذشته مي داند كه تا حدودي هنوز وجود دارند و معتقد است تا اين زمينه ها و بسترها موجود است، كوچ نشيني هم ادامه دارد.
او البته اضافه مي كند كه اگر طرحي براي ساماندهي عشاير در دولت تنظيم شده است اجرا شود، عشاير به يك جامعه ساكن تبديل مي شوند كه مولد بودن خود را حفظ خواهند كرد، در غير اين صورت عشاير به حاشيه نشيني روي آورده و به جامعه مصرفي مي پيوندند.
اين مشاور سابق نخست وزير در دوره مهندس موسوي مي گويد: در دنياي مدرن و با تحولات سريع كشور، تغيير شكل كوچ نشيني اجتناب ناپذير است و يكي از دو حالت ذكر شده در بالا اتفاق خواهد افتاد.

آرمانشهر
ايرانشهر
طهرانشهر
عكاس خانه
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  طهرانشهر  |  عكاس خانه  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |