يكشنبه ۲۰ دي ۱۳۸۳
سياست
Front Page

ميراث عثماني
008790.jpg
عبدالكريم قاسم
عباس لقماني
در پايان جنگ اول جهاني امپراتوري عثماني از هم پاشيد و از هسته مركزي آن جمهوري تركيه شكل گرفت.خاورميانه و آنچه پيش از آن در محدوده امپراتوري عثماني بود بين فرانسه و انگليس تقسيم شد. عراق امروزي كه مرزهاي آن نيز كاملاً مشخص نبود تحت نفوذ انگليس درآمد. انگلستان مدتها پيش از آن قيموميت كويت را نيز به عهده داشت.
در مقاله اي كه در پي مي آيد نحوه شكل گيري كشوري كه از هيچ برآمده بود و از اوايل قرن بيستم همواره يكي از بحراني ترين مناطق جهان بود بررسي مي شود. براي نخستين بار در پايان ماه ميلادي جاري مردم اين كشور مي توانند آزادنه به پاي صندوق هاي رأي بروند و كانديداهاي مورد نظر خود را انتخاب كنند. براي مردمي كه حتي در دهه هاي اخير نيز امكان تمرين دمكراسي را نداشته اند، اين انتخابات با هر نتيجه اي كه به دست آيد آزموني براي دستيابي به روند مردمسالاري در سال هاي آينده خواهد بود. نگاهي به تاريخ كوتاه اين كشور پرده از روي مسائلي بر مي دارد كه مي تواند معماي آينده را نيز بگشايد. ميان رودان (بين النهرين) به روايتي گهواره تاريخ است. آيا اين بار نيز فصل تازه اي از تاريخ در اين منطقه رقم خواهد خورد؟ پاسخ اين پرسش را به آينده وامي گذاريم.
به سال ۱۹۲۱ ميلادي برمي گرديم. تب و تاب براي يافتن سلطان تمام لندن را فراگرفته است.
انگلستان به سلطاني براي منطقه اي دور دست احتياج دارد و يافتن آن آسان نيست.سرزميني كه اكنون به سلطاني نياز دارد منطقه اي متشكل از سه ناحيه شامل بغداد، بصره و موصل است كه به حكم جامعه ملل در ژنو يك سال پيش از آن تحت قيموميت بريتانيا قرار گرفته بود.
اعراب منطقه كه در اعتراض به رأي جامعه ملل سر به طغيان زده بودند در سال ۱۹۲۰ مسائلي را براي دربار بريتانيا به وجود آوردند.
اهالي بين النهرين بر اين باور بودند كه بريتانيا به آنان خيانت كرده است. انگلستان پس از فروكش كردن جنگ جهاني اول در قبال قيام بر ضد حكومت عثماني به اعراب قول يك كشور بزرگ عربي را در مناطق آزاد شده از عثماني داده بود.
در سال ۱۹۱۷ نيروهاي انگليسي كه از حمايت اعراب برخوردار بودند، بغداد را از نيروهاي عثماني گرفتند. يك سال پس از آن در سال ۱۹۱۸ همين نيروها فاتحانه وارد دمشق شدند و در سال ۱۹۲۰ شاهزاده شريف بن فيصل هاشمي شريف مكه در دمشق خود را به عنوان سلطان سرزمين عربي سوريه معرفي كرد. حكومت عثماني از هم پاشيد و آرزوي ايجاد سرزميني عربي به واقعيت نزديك تر شده بود. ولي رقابت مستعمراتي انگلستان و فرانسه مانع بزرگي در ايجاد چنين سرزميني شد.
008793.jpg
اين دو كشور اروپايي در زمان جنگ اول جهاني مخفيانه به توافق رسيده بودند كه سرزمين هاي عربي را كه از عثماني مي گيرند بين خود تقسيم كنند.
منطقه عراق، اردن و فلسطين كنوني به انگلستان و سوريه و لبنان براساس اين توافق به فرانسه واگذار شدند.
جامعه ملل نيز بر اين تقسيم صحه نهاد به شرطي كه روزي به اين مناطق استقلال داده شود.
يك گروه تحقيقاتي فرانسوي در سال ۱۹۲۰ پا به خاك سوريه گذاشت و به سوي دمشق روان شد. نيروهاي ملك فيصل مقاومت سختي در برابر آنها انجام ندادند و سلطاني كه خود را سلطان تمام منطقه خوانده بود از قدرت به زير كشيده و از كشور نيز تبعيد شد. او از روي ناچاري به دامن انگلستان پناه برد.
آنها قدرت را در كنار دجله در اختيار داشتند و در بغداد فرمانده كل آنان حكمراني مي كرد. فقط چهار درصد از قدرت در دست اعراب بود و همه چيز كاملاً در اختيار و يا زير نظر مستقيم انگلستان در بغداد اداره مي شد.
اين موضوع حتي اعتراض لورنس معروف به لورنس عربستان را كه به كمك نيروهاي عرب بر ضد نيروهاي عثماني جنگيده بود نيز در پي داشت. لورنس بارها عنوان كرد كه همه چيزهايي را كه ما به اعراب قول داده بوديم زير پا نهاديم.
در سال ۱۹۲۰ در ادامه سركوب نيروهاي انگليسي در منطقه يكي از شيوخ عرب به دستور انگليس به زندان انداخته شد. همين موضوع به قيامي مردمي انجاميد كه حدود سه ماه طول كشيد و در آن بيش از شش هزار عرب و چهارصد انگليسي كشته شدند.
اين قيام زنگ هاي خطر را در لندن به صدا درآورد. دولت انگلستان كه هزينه گزافي را متحمل شده بود، ديگر نمي توانست از حمايت افكار عمومي در انگلستان برخوردار باشد و در صدد بود تحت هرگونه شرايطي هزينه ها و خطرهاي حضور نيروهاي انگليسي در بغداد را كاهش دهد و در عين حال اعراب را نيز آرام كند. وينستون چرچيل كه در اين زمان وزير جنگ بود راه حلي عملي براي حل اين موضوع يافت. او به اين فكر افتاد كه سلطاني را براي منطقه پيدا كند كه به ظاهر حكمران منطقه باشد ولي در نهان از لندن دستور بگيرد.
ملك فيصل به نظر مي آمد كه داراي چنين شرايطي باشد؛ هرچند كه او عراقي نبود و از مكه آمده بود. چرچيل او را بهترين گزينه دانست. پيشتر از آن افراد ديگري نيز مطرح شده بودند كه در بين آنان شاهزاده اي ايراني نيز بود.
در سال ۱۹۲۱ سلطان خودخوانده سوريه بازپروري و به عنوان سلطان عراق معرفي شد. اين جوان ۳۸ ساله چادرنشين با خنجري كه همواره در كمر داشت، بيشتر به هنرپيشه هاي سيرك شباهت داشت. ولي او خيلي زود قابليت هاي خود را بروز داد. او چون خود را در برابر انگليسي ها ضعيف مي دانست؛ به همين منظور موافقت كرد كه حكومت جديد هيچ اقدامي عليه منافع انگلستان انجام ندهد. در اين حكومت در كنار هر مسئول عراقي يك انگليسي نيز وجود داشت كه تصميم نهايي رااتخاذ مي كرد.
008796.jpg
شريف بن فيصل
در اين سال ها هنوز نفت در منطقه نقشي نداشت. تازه در سال ۱۹۲۷ نفت در منطقه كركوك كشف شد و خط لوله به بندر حيفا و تريپولي در ساحل مديترانه در سال ۱۹۳۴ كشيده شد. اين خط لوله تا دهه پنجاه ميلادي يكي از شريان هاي اصلي صادرات نفت عراق بود.
انگلستان امتياز استخراج منابع نفتي عراق را براي خود حفظ كرد و فقط مقدار كمي را براي عراق در نظر گرفت. آنچه بيشتر از هر چيز براي ملك فيصل زجرآور بود داشتن حكم سلطاني بدون داشتن يك ملت بود. هيچ كس او را به غير از انگليس ها قبول نداشت.
شيعيان جنوب كه اكثريت را در اين كشور تازه تأسيس در اختيار داشتند، فاقد هر نوع امتيازي بودند.
آنها سلطان تازه عراق را كه از مكه  آمده و سني بود، به هيچ عنوان قبول نداشتند، به خصوص اين كه او تمام اطرافيان خود را از دوران حكومتش در دمشق آورده بود و مناصب مهم را هم به آنان واگذار كرده بود.
اعراب سني كه فقط بيست درصد اين كشور تازه تأسيس را تشكيل مي دادند امتيازهاي بيشتري نسبت به شيعيان داشتند. آنها همچنين طرفدار اين سلطان سني بودند كه مي توانست آنان را به پست هاي مهم بگمارد. كردها از سوي ديگر كه دومين طايفه مهم منطقه بودند هيچ گونه وابستگي به اين سلطان جديد احساس نمي كردند، آنان نه فقط از نژاد سامي نبودند بلكه زبان آنان هم از زبان هاي هندو آريايي و به زبان فارسي نزديك تر بود. آنها به شدت با يك دولت مركزي آن هم يك دولت مركزي عرب سني مخالف بودند. كوتاه زماني پس از جنگ جهاني اول، فاتحان جنگ به آنان نيز وعده هايي داده بودند.
براساس قرارداد «سور» فاتحان جنگ كشوري به نام كردستان را كه مستقل باشد به آنان وعده داده بودند. كردهاي شمال عراق كه سهمي از فروپاشي دولت عثماني به دست نياورده بودند، همواره با كساني كه در بغداد بر سر كار مي آمدند در ستيز بودند و اين بار نيز آنان سر سازش با فيصل را نداشتند.
اختلاف بين شيعيان و سني ها و كردها سال ها محور اصلي مشكلات عراق بود و تاكنون نيز ادامه دارد.
ملك فيصل در داخل بدون پشتيبان بود ولي در مورد سياست خارجي با كمك انگلستان به موفقيت هايي دست يافت. در سال ۱۹۳۲ قراردادي به امضا رسيد كه براساس آن عراق به عضويت جامعه ملل درآمد.
براساس اين قرارداد، عراق به عنوان كشوري مستقل شناخته مي شد ولي انگلستان از امتيازهاي ويژه برخوردار شد كه از آن جمله ايجاد پايگاه نظامي در عراق، همكاري هاي نظامي و اجازه دخالت در سياست خارجي عراق بود.
آنها علاوه بر آن سفارتخانه اي را در بغداد داير كردند كه امتياز ويژه اي نسبت به بقيه سفارتخانه ها داشت. اعراب از همان زمان بر اين اعتقاد بودند كه اين در حقيقت لندن است كه در بغداد حكومت مي كند، موضوعي كه گذشت تاريخ صحت آن را نيز نشان داد.
به گفته تاريخ دان آمريكايي «فبه مار» همين دخالت انگليس ها به قيام سال ۱۹۵۸ انجاميد.
در سال ۱۹۳۳ ملك فيصل در بيمارستاني در سوئيس بر اثر حمله قلبي درگذشت. او كوتاه زماني پيش از آن به علت بيماري قلبي به اروپا آمده بود.
ناسيوناليست هاي عراقي ولي اعتقاد داشتند كه سرويس مخفي انگلستان او را كشته است. چون او به عقيده آنان در حال فاصله گرفتن از انگلستان بود. پسر ۲۱ ساله او غازي جانشين فيصل شد. او كه در بين نظاميان بزرگ شده بود و به شدت مواضع ناسيوناليستي داشت در قصر خود فرستنده اي راديويي ايجاد كرد كه برضد سياست هاي انگليس در فلسطين برنامه پخش مي كرد. علاوه بر آن او خواستار پيوستن كويت به خاك عراق بود. او شيخ كويت را مترسك انگلستان مي ناميد.
ملك غازي هنگامي كه ژنرال هاي ارتش در سال ۱۹۳۶ كودتا كردند سكوت اختيار كرد. سه سال پس از آن، ملك غازي در حالي كه به شدت مست بود با اتومبيلش به تير چراغي برخورد كرد و در دم جان سپرد. پسرعموي او عبدالله به عنوان وكيل السلطنه تا هنگام به سن بلوغ رسيدن پسر غازي حكومت را در عراق در دست گرفت.
هنگامي كه جنگ جهاني دوم زبانه كشيد، نظاميان عراق به شدت از پيروزي هاي نخستين ارتش هيتلري خشنود شدند. آنها به اين اميد بودند كه با پيروزي ارتش آلمان، آنان نيز بتوانند به دخالت انگلستان در عراق خاتمه دهند، ولي در تماس با برلين، آلمان ها به آنان توصيه كردند كه اقدامي عليه انگلستان انجام ندهند. با وجود اين توصيه ارتش در سال ۱۹۴۱ كودتا و قصر سلطنتي را به محاصره درآورد، ولي عبدالله توانست فرار كند. كشيش هيأت آمريكايي در بغداد او را در شالي پيچيد و در صندوق عقب اتومبيل انداخت و با عبور از خط نظاميان او را به بغداد منتقل كرد. انگلستان براي مقابله با كودتاچيان نيروهاي خود را در بصره تقويت كرد ولي ژنرال هاي عراقي خواستار عدم دخالت انگلستان شدند. انگلستان با توجه به قرارداد با دولت عراق ولي اين امتياز را داشت كه در عراق دخالت كند.
هنگامي كه انگليسي ها با هواپيماهاي غيرنظامي تصميم به تخليه زنان و كودكان گرفتند، ژنرال هاي كودتاچي آنان را تهديد به حمله كردند. فرمانده انگليسي مقيم بغداد براي جلوگيري از اين تهديد تصميم به حمله اي غافلگير انه گرفت. انگليسي ها حلقه محاصره فرودگاه را شكستند و نيروهاي عرب از ترس تا بغداد عقب نشيني كردند، بلافاصله نيروي هوايي انگلستان حمله به نيروهاي نظامي عراق را آغاز كرد و در كوتاه زماني كمتر از يك ماه چهل فروند هواپيماي عراقي را نابود كرد.
كودتاچيان كه به شدت به وحشت افتاده بودند در پيامي اضطراري تقاضاي كمك از برلين كردند. برلين ولي عجله اي براي جواب دادن به اين درخواست نداشت و در ماه مه ۱۹۴۱ نيروهاي انگليسي وارد بغداد شدند و كودتاچيان متواري شدند. انگلستان بار ديگر زمام كامل امور را در عراق در دست گرفت. تمام كودتاچيان كه به دست نيروهاي انگليسي افتادند در ماه هاي بعد اعدام شدند.
آخرين بازمانده كودتاچيان را نوري سعيد كه به كمك انگليسي ها نخست وزير عراق شده بود، در اكتبر سال ۱۹۴۵ شش ماه پس از پايان جنگ دوم جهاني و چهار سال پس از كودتا در كنار در ورودي وزارت جنگ به دار آويخت. بسياري از عراقي ها به اعداميان به ديده شهيداني مي نگريستند كه بر ضد انگلستان و دولت دست نشانده آنها قيام كرده بودند.
خانواده سلطنتي و نوري سعيد به عقيده اكثر مردم دست نشاندگان انگليس بودند و عوامل امپراتوري انگليس هيچ وجهه مشتركي با منافع عراق نداشتند. در سال ۱۹۵۸ بازي تاريخ، جنازه ديگري را در دروازه ورودي وزارت جنگ نشان مي داد.
اين بار ملك عبدالله بود كه به دار آويخته شده بود. اين مكان با دقت كامل انتخاب شده بود. ژنرال هايي كه در اين سال كودتا كرده بودند، خود را وارثان نظامياني مي دانستند كه در سال ۱۹۴۱ كودتا كرده و توسط نوري سعيد به دار آويخته شده بودند.
حكومت سلطنتي عراق پايان يافت. قصر سلطنتي به محاصره در آمده بود. عبدالله سعي كرد با فيصل دوم پسر غازي كه ۲۳ ساله بود فرار كند. آنان از در آشپزخانه به خارج از قصر گريختند ولي يك نظامي آنان را شناخت و به آنان تيراندازي كرد.
كساني كه به طرفداري از كودتا به خيابان ها ريخته بودند نيز به آنان حمله كردند و بدن آنها را تكه پاره كرده و بر دروازه وزارت جنگ آويختند. با كشته شدن آنان و بقيه خانواده سلطنتي، حكومت سلطنتي در عراق براي هميشه به تاريخ سپرده شد. كودتاچيان اين بار به كودكان نيز رحم نكردند و هركس به خانواده ملك وابسته بود از دم تيغ گذشت. عراق يكي از خونين ترين فصل هاي تاريخ خود را ورق زد. كشوري كه از هيچ برآمده بود و اكنون با اين كودتا مي خواست قد علم كند. هرگز در آن دوران كسي نمي توانست تصور كند كه اين رشته خون تا اوايل قرن بيست و يكم هم كشيده شود.
سركرده كودتا ژنرال كريم قاسم و عارف پس از كودتا اعلام كردند كه ارتش، كشور را از دست جنايتكاران و مفسدين آزاد كرد. عاملان امپرياليسم ديگر در عراق حرفي براي گفتن ندارند. آنها بلافاصله روابط سياسي را با چين و شوروي برقرار كردند و به حضور نظامي انگلستان در عراق خاتمه دادند. در سال ۱۹۵۹ انگلستان آخرين پايگاه نظامي خود را در عراق تخليه كرد. انگلستان ديگر آن قدرت پيشين نبود و به هيچ وجه قدرتي براي سركوب كودتاچيان در عراق نداشت. توقع مردم از حكومت جديد بسيار زياد بود. در شهرهاي بزرگ به خصوص بغداد مردم از مغازه ها هر چيزي را كه مي خواستند برمي داشتند بدون آن كه از بابت آن پولي پرداخت كنند. آنها واقعاً اين توهم را داشتند كه در حكومت جديد پول ديگر به عنوان وسيله دادوستد بي مصرف شده است.
ولي احساسات انقلابي ديري نپاييد و بين ژنرال هاي كودتاچي رقابتي شديد به وجود آمد. در مورد آينده سياسي عراق نيز اختلاف نظر بروز كرد. عارف و طرفدارانش خواستار پيوستن به جمهوري هاي متحده عربي شامل مصر و سوريه تحت رياست جمال عبدالناصر بودند و قاسم با آن مخالف بود. بين دو گروه اختلاف بالا گرفت و در جلسه  آشتي كناني كه در يك پايگاه تشكيل شد عارف هفت تير خود را كشيد. در اين هنگام قاسم خيال كرد كه عارف قصد كشتن او را دارد، چيزي كه عارف سال ها بعد تكذيب كرد و گفت كه او فقط قصد خودكشي داشته است. عارف شليك نكرد و قاسم زنده ماند. عارف پس از اين حادثه به عنوان خائن محاكمه و به مرگ محكوم شد ولي پس از چندي بخشوده و اعدام او به حبس ابد تبديل شد. از اين زمان همه قدرت در دست قاسم بود.
در اكتبر سال ۱۹۵۹ حزب بعث كه در سال ۱۹۴۳ تشكيل شده بود و خواستار پيوستن عراق به محور مصر و سوريه بود سعي در ترور قاسم كرد.
يك عده از نظاميان جوان عضو اين حزب در بغداد در روز روشن به سوي اتومبيل قاسم آتش گشودند. راننده قاسم كشته شد ولي قاسم، جان سالم به در برد و توانست نجات يابد. سوءقصدكنندگان توانستند بگريزند و در كوچه هاي بغداد خود را مخفي كنند.
يكي از اين سوءقصدكنندگان شخصي بود كه سال ها بعد عراق را به ورطه جنگ و نابودي كشاند. جواني به نام صدام حسين.
او كه آن زمان، بيست و دو ساله بود در آن هنگام نيز به شرارت معروف بود. يك سال پيش از آن صدام در زادگاه خود «تكريت» يك كمونيست عراقي را با شليك گلوله از پشت به سرش كشته بود. هنگام حمله به خودروي قاسم گلوله يكي از محافظان قاسم پاي صدام را زخمي كرد و سال ها بعد اين زخم سطحي را به عنوان يكي از فداكاري هاي صدام براي نجات عراق عنوان كردند. در بيوگرافي صدام كه به وسيله طرفدارانش نوشته شد آمده است كه به علت نبود بيمارستان، همراهان او با تيغي گلوله را از پاي او درآوردند و محل زخم رابا يد شستشو دادند. حقيقت ولي غير از اين بود و اين زخم سطحي را دكتري پانسمان كرد و خبري از آنچه كه طرفداران صدام بعدها عنوان كردند، نبود. عامل اصلي ناكامي سوءقصد  كنندگان ولي صدام بود. او زودتر از آن كه مهلت شليك فرا رسد به سوي خودروي قاسم  تيراندازي كرده بود و در همين فرصت محافظان قاسم توانسته بودند او را از معركه برهانند.ولي براي صدام راهي به جز فرار نماند و او از عراق به مصر گريخت.
قاسم كه از مرگ رهايي يافته بود با پشتيباني مردمي كه در خيابانها به نفع او شعار مي دادند ديگر خود را حاكم بلامنازع عراق مي دانست. او در ظاهر طرفدار مظاهر حكومت مردمي بود ولي در باطن سعي كرد همه قدرت را در خود خلاصه كند. او به كمك پليس و ارتش و همچنين با پشتيباني مردم كه از او طرفداري مي كردند دست به اصلاحاتي از قبيل تقسيم زمين هاي كشاورزي و شكستن انحصار شركت هاي نفتي زد.قاسم كه اكنون مست قدرت شده بود اشتباه هايي كه كرد سرش را بر باد داد. او با شورش كردها و همچنين مخالفت حزب كمونيست عراق مواجه شد و شورش كردها آنقدر بالا گرفت كه دو سوم ارتش درگير نبرد با آزادي خواهان و پيش مرگان كرد شد.
در سال ۱۹۶۱ انگلستان به كويت كه از سال ۱۸۹۹ زير پرچم انگلستان بود استقلال داد. تا سال ۱۹۱۸ كويت بخشي از استان بصره محسوب مي شد.
با اعلام استقلال كويت، قاسم ادعاي تعلق كويت به عراق را كرد و براي اثبات ادعاي خود عنوان كرد كه كويت بخشي از حكومت عثماني بوده است و از لحاظ حقوقي او اكنون وارث سرزمين هايي است كه از عثماني جدا شده اند.
در نامه اي به شيخ كويت او از شيخ خواست كه آزادانه به عراق بپيوندد. اين درخواست از سوي شيخ كويت رد شد و براي جلوگيري از تجاوز عراق به كويت نيروهاي انگليسي به كويت بازگشتند. تكرار تاريخ را در اواخر قرن بيستم فقط با بازيگران ديگر ديديم.
ادامه دارد

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   سياست  |   علم  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |