زندگي در تصاوير گذشته تهران با اصغر عبدلي اسكويي
آقا! چند تا عكس از طهران مي خواهم
من عكس هايي دارم كه در يك ساعت يك ماشين از اين خيابان عبور مي كرد ولي حالا در هر ثانيه 20 ماشين از اينجا مي گذرد!
سپيده قاضي زاده
مي تواني سري به گذشته بزني و از خاطرات دور و درازت بگويي. مي تواني به خيابان هاي آن روز بروي و سكوت و آرامش يك خيابان خاكي را به ياد آوري، حتي مي تواني به كارهايي كه كردي فكر كني و لبخندي از روي رضايت به آن روزها حواله كني. اما هرگاه كه از آن روزهاي شيرين و دوست داشتني، ناگهان به امروز بيايي و در انبوه پر همهمه اينترنت و ماشين و مدرنيزم، پرسه بزني، مسلما بهتي عجيب سراسر وجودت را فرا مي گيرد. اصغر عبدلي اسكويي يكي از آن آدم هايي است كه از روزگار خوش گذشته اش مي گويد. چيزهاي زيادي مي تواند سوژه حرف ما باشد. عكاسي، خيابان منوچهري، دوربين هاي مختلف، عكس هاي معروف حتي خيابان هاي خلوت و خالي پايتخت.
اما اسكويي با حرف هايش ما را برد به تهران زيبا و دوست داشتني خودمان. ما را به روزهاي شيريني برد كه در آن پيشه عكاسي، شغلي خوب بود. آن روز كه او پا به عكاسي آلبرت گذاشت و آمد به مغازه اين مرد ارمني، تهران تنها چند مغازه عكاسي داشت. نه شهر، به اين بزرگي بود و نه مغازه هاي آن به اين فراواني. او آمد و كنار آلبرت روزهاي زيادي را گذراند.
شايد عكاسي در آن روزها، از مشاغل سطح بالاي جامعه بود. مسلما اين مرد كه حالا سني از او گذشته، روزي كه براي اولين بار وارد كارگاه آلبرت شد را فراموش نمي كند. اتاقي تاريك با يك دوربين قديمي. سالها گذشته ، او نه آن روزها را فراموش كرده و نه آلبرت را. حتي نام آلبرت، حالا در كنار تابلويش كه بيشتر آدم را هوايي مي كند، ديده مي شود.
اسكويي، امروزه كمتر عكس مي گيرد. او ترجيح مي دهد كه به تكثير خاطرات گذشته اش بپردازد. عكس هاي قديمي كه او در آرشيو دارد، آنقدر جذاب هست كه آدم را بكشاند آنجا براي گرفتن يك عكس قديمي. اما ما نه براي گرفتن يك عكس۴ 3x به مغازه اش رفتيم و نه براي گرفتن يك عكس از روزهاي گذشته.
ما رفتيم تا با اين عكاس قديمي و خوش صحبت، اندكي حرف بزنيم. اسكويي يك مرد شيرين سخن است. خاطرات او اگرچه مثل عكس هايش دقيق و موشكافانه به ثبت نرسيده اما شنيدني است. اسكويي ما را با خود به گذشته برد. چهره خندان اين مرد وقتي كه از طهران مي گويد، ديدني است.
پير از جوان با حوصله تر است، به جاي اينكه همچون جوان بگويد :نه نمي توانم، برو هنوز مسوولش نيامده. و با اصرار مشتري عكس روي فلاپي را در دستگاه نمايش دهد، مي گويد:روي چشم و در كارگاه كوچكش درمنوچهري دست به كار مي شود.
اصغر عبدلي اسكويي، عكس هاي كهنه و تقريبا از دست رفته را با كمك دوربين فانوسي نيم قرني اش نو مي كند . او چراغ كارگاه استاد سابقش آلبرت را روشن نگه داشته و پس از گذشت 30سال از مالكيت كارگاه هنوز در گوشه اي ازتابلوي مغازه اش عنوان آلبرت سابق را حفظ كرده است.
كارگاه، مشتري را به 30سال پيش مي برد. در عكاسيافرا همه چيز در گذشته سير مي كند. عكس هاي قديمي و سياه و سفيد كوچك و بزرگي كه يك ديوار كارگاه و زير شيشه ميز كار عكاس را پوشانده همه از آدم ها و اماكن قديمي است. تابلوها و پرده هاي نقاشي كه هر كدامشان قبل از نو شدن دنيا خيلي خريدار داشت و دوربين فانوسي اسكويي با مارك پلوبل آلماني كه به گفته او در اين 40سال تنها يك بار فانوس و لنزش عوض شده است. وقتي كه روبه روي پروژكتورهاي نوراني تاريكخانه مي نشيني تا عكاس فيلم تخت۹ 6x سانتيمتري وارد محفظه اي در پشت دوربين يعني همان كاش دوربين كند. بعد پوشش در پوش دوربين را بالا بكشد و با دكلانشور دوربين عكس بگيرد، درست مثل طولاني بودن اين جمله زمان مي برد. دلت مي خواهد براي يك لحظه خستگي چشم را جلوي آن همه نور در كني و پلك بزني! اسكويي با خنده مي گويد:وقتي به خيلي ها كه جلوي دوربين مي نشستند مي گفتم سرت را تكان نده با اشاره سر مي گفتند:چشم! يا وقتي دستم را بالا مي بردم تا به آن نگاه كنند، آنها هم دستشان را بالا مي بردند.
اسكويي بيشتر وقتش را درعكاسي آلبرت سابق به ترميم عكس هاي شكسته، سوخته، رنگ و رو رفته، جوهري و مركبي شده، بد لباس، قلم خورده و پاره شده مي گذراند
حال كه تكنولوژي آنقدر بالا رفته و عكاسي بيداد مي كند و ما اسكويي دنبال تكنولوژي نرفتيم.
اسكويي بيشتر وقتش را درعكاسي آلبرت سابق به ترميم عكس هاي شكسته، سوخته، رنگ و رو رفته، جوهري و مركبي شده، بد لباس، قلم خورده و پاره شده مي گذراند.
در وهله اول با فيلم قطع بزرگ يعني۹ 6x روي اين عكس شكسته عكس ديگري مي گيرم و آن را در قطع بزرگ مثلا۸۱۲۴x يا۰۲۲۵x چاپ مي كنم. بعد روي عكس بزرگ شده با رنگ و روغن و مداد كار مي كنم.در مرحله بعد براي لكه گيري و پر كردن شكاف شكستگي ها از قلم مو و رنگ استفاده مي كنم.
شرايط براي عكس هاي رنگي يكسان است با اين تفاوت كه در عكس و فيلم رنگي از گواش استفاده مي كند.
چندي پيش كه خيلي از عكاسي ها روي سر در خود نوشته بودند: عكس قديمي ترميم مي شود و از مشتري نو كردن عكس قديمي را سفارش مي گرفتند، به اسكويي مراجعه مي كردند و هنگام دستمزد، حق اسكويي يك دهم عكاسان بود. به همين دليل بود كه اسكويي تصميم گرفت سر در مغازه را كه رو به خيابان منوچهري است با عكس هاي قديمي بپوشاند و سفارش مشتري ساده را بر سفارش عكاس ها ترجيح دهد.
حال ديگر كمتر پيش مي آيد كه اسكويي با نگاتيوهاي۹ 6x عكس تكي و۸۱ 13x دسته جمعي ها را ظاهر كند.
در دوره اوج فعاليت هاي آلبرت سابق به جز استاد ارمني اسكويي چند ارمني ديگر نيز مشغول به كار بودند، همچون ساكو و عجميان. از نظر اسكويي ارامنه براي كار و ظرافت آن بيشتر وقت مي گذاشتند و اثر را تميزتر تحويل مي دادند اما عكاس و عكاس هايي چون رفيعي در عكاسي مهتاب واقع در ميدان بهارستان يا فتوبختيار در همان خيابان، فتوپالاس، قاسمي و عزيز رشكي، يزدي، فتونخستين و عكاسي موگه نيز از همدوره هاي عكاسي آلبرت هستند.
آرشيو اسكويي، 1500 تايي است. يكسري عكس رجال سابق و مناظر قديمي را جمع آوري كردم كه نويسنده هاي كتاب هاي تاريخي مي توانند از آن استفاده كنند.
هنگامي كه درباره خيابان منوچهري و آدم هايي كه حالا ديگر نيستند و خانواده هايي كه خانه هايشان به تريكوبافي تبديل شده توضيح مي دهد، صداي بوق موتورسيكلت ها و اتومبيل ها آرامش كارگاه و صداي موسيقي آرام و قديمي را كه از راديو پخش مي شود به هم مي زند و اسكويي مي خندد و مي گويد: من عكس هايي دارم كه در يك ساعت يك ماشين از اين خيابان عبور مي كرد ولي حالا در هر ثانيه 20 ماشين از اينجا مي گذرد!
از 40 سال پيش خيلي چيزها عوض شده، حال ديگر همه چيز كامپيوتري شده و اسكويي مشتري كمتري دارد يا اصلا ندارد! شايد به همين دليل است كه اسكويي شاگرد ندارد، مي گويد: از روزي كه اين كار را انتخاب كردم زندگي ام جزيي گذشت. دلم نمي خواهد كسي به اين كار بيايد. ما بيشتر زنده ماني كرديم تا زندگاني، نه تفريح داشتيم و نه هيچ چيز ديگر فقط كار، كار و كار.
آلبرت كه همراه با او در سال 39، 5 نفر ديگر را نيز آموزش مي داد كمتر مي گفت و مي آموخت تنها عكس ها را مي داد توصيف كنم، در ياد دادن كمي امساك داشت.
اما گويي آلبرت هر چه بايد مي آموخت در اين توصيف ها و گفت وگو ها آموخته است. او سال 45 از ايران مهاجرت كرد و بعد از چندي اسكويي ماند و يك كارگر كه او هم بعدها رفت، سال 51 آلبرت مغازه را كه در حال حاضر در طبقه دوم يك ساختمان قديمي قرار دارد با قيمتي كمتر از قيمت روز يعني 6 هزار تومان به اسكويي فروخت و كارگاه شد از آن اسكويي، اما حدود 7 سال گذشت تا اسكويي نام مغازه را به افرا تغيير داده و در ميان پرانتز نام آلبرت سابق را قرار دهد.
حال اسكويي از 10 صبح تا 7 شب به اميد يك مشتري در خياباني كه قبلا مسكوني بود و كمتر ماشين از آن مي گذشت و حال هزاران هم محلي قديم آن ديگر زنده نيستند و خانه هاي چند طبقه هر كدام جاي خود را به كيف فروشي ها، لوازم بهداشتي فروشي ها و تريكوبافي ها داده اند، در افرا مي نشيند تا صداي زنگوله بالاي در قديمي و مغز پسته اي رنگ كارگاهش بيايد و يك مشتري بگويد: ببخشيد آقا چند تا عكس از تهران قديم مي خواستم، قيمتش چند در مي ياد؟
|