سه شنبه ۲۹ دي ۱۳۸۳
ادبيات
Front Page

چيزي ز ماه بودن توكم نمي شود!
نگاهي به مجموعه شعر «گريه هاي امپراتور» سروده فاضل نظري
009168.jpg
شهرام مقدسي
همچنان كه هر شعر خويشاونداني براي خويش پيدا مي كند، هر نقد نيز براي خودش خويشاونداني پيدا خواهد كرد كه بعضي دور و بعضي نزديكترند. آنچه در محافل شعري اتفاق مي افتد، نقد كلي است كه به نظر نگارنده تأثير چنداني در روند كار خالق اثر نمي تواند بگذارد. اما نقد به شيوه بازخواني يك متن از سر ارادت حوصله و دقت، هميشه مي تواند كارگشا و راهنما باشد. نقد ترجيحاً بايد جزيي باشد و در عين حال همه جانبه. تنها در اين صورت است كه مي توان خوب ديد و خوب تر نماياند.
به هر حال، خويشاوندان هر متن، هر چه بيشتر باشند به صحت و درستي اين ديده مهر تأييد خواهند زد، در غير اين صورت بايد چاره ديگري انديشيد.
همواره شيوه هاي متفاوتي براي شناخت وجود دارد كه بنابه موقعيت مي توان از آنها سود جست. قياس و استقراء در منطق، دو شيوه كاملاً شناخته شده و كارآمد است. آنچه امروز بيشتر به كار علم و هنر و ادبيات مي آيد البته استقراء است يعني «شناخت جزء» در اين شيوه، نگاه، از پايين به بالاست. درست بر عكس قياس، كه از كل به جزء رسيدن است. از آنجا كه مهم ترين دغدغه شعر و ادبيات معاصر به نوعي شناخت جزئي و عيني از پديده هاي پيراموني است، به همين دليل سعي مي كند كه كمتر به كليات بپردازد و از مفاهيم انتزاعي گريزان است وبه دنبال شرح تازه اي از خود و جهان است، به عبارت ديگر اصلاً نمي خواهد و دوست ندارد كه در ادامه ديروز، مثل گذشتگان به طرح مفاهيم كلي پرداخته و ذهن را درگير انتزاعات عميق فكري و فلسفي بكند. كشف و شكافتن بطن همين جزئيات را به طرح كلمات كلي ترجيح مي دهد و بيشتر از آن كه در آسمان سير كند ،به دنبال تجربه هاي دقيق تر از زندگي است، در همين زميني كه روي آن راه مي رود، نفس مي كشد، عشق مي ورزد و احياناً خسته مي شود و در نهايت به خواب مي رود... حال چه اندازه در اين راه موفق بوده و اصولاً آيا اين انقطاع توانسته كمكي به روح سرگردان او در اين جهان معاصر و پر از تزاحم بكند يا نه، بحث ديگري است كه بايد آن را در جاي ديگري مطرح و به وقت مناسب ديگري موكول كرد.
از يك سو درباره سوژه ها و موضوعات كلي اظهار نظر كردن و نوشتن بسيار آسان تر است، زيرا نگاه كردن از منظري كلي، چشم انداز وسيعي دارد كه از هر گوشه آن مي توان سخني گفت و تصويري را به تماشا نشست. شايد به اين اعتبار، انتظار چنداني از كلي گويي ها نمي توان داشت. از سوي ديگر، جزئي نگري هم، چنان كه امروزه رسم معمول نوشته هاي ادبي است راه به جايي نمي برد و به جرأت مي توان گفت كه به كار هيچكس نمي آيد، زيرا غالباً بدون دقت به آن نگريسته مي شود و گاهي آنقدر سطحي است كه نشانه اي از جان و جوهر در آن يافت نمي شود. در حالي كه هر پديده يا شيء هر چقدر هم كه كوچك باشد در نظام گسترده خلقت براي خود جايگاه رفيعي دارد و از جاني برخوردار است.
پس آنچه از تلفيق اين دو نگاه فراهم مي آيد، مي تواند مطلوب نظر مخاطبان باشد و آن چيزي نيست جز كلي نگريستن و جزيي گفتن! تا همه اجزاء در نهايت زيبايي به فرم خاص و فضايي واحد دست يابند. به عبارت ديگر به گونه اي كلام شكل بگيرد كه مخاطب از گذر واقعيت متكثر به حقيقتي واحد برسد. بنابر اين شايسته آن است كه شاعر همه جا را با بصيرت كامل ببيند و بهترين زاويه ها را براي نشان دادن و نمايش برگزيند. چنان كه به قول ابوسعيد ابي الخير، اگر كسي را ديناري گم گردد اندر ميان خاك، در صورتي كه زرنگ و زيرك باشد همه خاك آن حوالي را جمع كرده به غربالي فرو گذارد تا دينار پديدار آيد.
ناگفته نماند براي درك زيبايي هاي معنوي، كلي نگري بيشتر به كار  مي آيد، اما براي درك زيبايي صوري بايد همه چيز را با تمام جزئيات آن ديد. تنها در اين صورت است كه مي توان از آن لذت كامل برد. ما در نگاه كلي با ميداني مواجهيم كه نقطه تمركز ما در آن ميدان محدود است. در دايره ديد ما هميشه يك مركز توجه وجود دارد و همزمان نمي شود همه نقاط را به دقت ديد و زيبايي هاي آشكار و نهفته در آن را كاويد!
***
و اما كتاب، پر از غزل است و غزل، قالبي نام آشنا! پيشينه اي دارد به فراخي تاريخ در سرزمين پر از ترانه و تغزل ما، اما چه مي شود كرد. از يك سو بايد درنگ كرد و خوب ديد كه در اين كتاب چه اتفاقي افتاده! شاعري جوان، از گردنه هاي باريك تاريخ تغزل اين آب و خاك و از پس قافله بزرگ نكته پردازاني به غايت دقيق و ظريف- كه هر كدام در جاي خود، در قالب غزل، قله نشين اند- آمده است تا با استفاده از تجربه هاي آنان و بهره گرفتن از همه ظرفيت هاي زباني و معنايي، اين قالب را در روزگار ما به تجربه اي تازه بنشيند و الحق والانصاف با توجه به نوپا بودنش، در نخستين اثري كه فراهم آورده، توفيقات زيادي را به دست آورده كه نويد اميدهاي بيشتري را پيشاپيش، به ادبيات اين سرزمين بخشيده و راهي را پيش روي مخاطبانش گشوده است. از ديگر سو ناگزيريم جهت بررسي بهتر قطعات اين كتاب، با هم اوراق آن را ورق بزنيم و از اين رهگذر، ابياتي را كه بديع تر و سنگين ترند، برگزينيم و در ذهن دوستان جوان تر بنشانيم.
غزل هاي «نگراني ص۱۱/ سيب سرخ ص ۳۳/ ديوانه ها ص ۵۱/ و شاخه گلي براي مزار ص ۸۵/ از بهترين غزل هاي اين مجموعه محسوب مي شوند. مطلع ها محكم اند و واژه ها به درستي انتخاب شده اند. وزن ها دلنشين، كلام آراسته، فضا يكدست و زبان، زلال، به عنوان نمونه ببينيد:
در راه رسيدن به تو گيرم كه بميرم
اصلاً به تو افتاد مسيرم كه بميرم
« نگراني»
چيزي ز ماه بودن تو كم نمي شود
گيرم كه بركه اي، نفسي عاشقت شده است
«سيب سرخ»
برعكس مي گردم طواف خانه ات را
ديوانه ها، آدم به آدم فرق دارند.
«ديوانه ها»
اي گل گمان مكن به شب جشن مي روي
شايد به خاك مرده اي ارزاني ات كنند.
«شاخه گلي براي مزار »
تكرار مفاهيم گذشته و صورت هاي پيشين و پرداختن به مفاهيم كلي بي هيچ تغيير در فرم ،در بخش هايي از كتاب مشهود است. اگر به ديده اغماض بنگريم، از تعدادي غزل ها كه نه زبان جديدي دارد و نه روايت تازه اي در ساختار آن به چشم مي خورد مي توان چشم پوشيد و انصاف هم همين است، چرا كه شاعر، نخستين تجربه هايش را آزموده و طبع آزمايي هاي آغازين خود را به عرصه ظهور رسانده و هنوز راه درازي را در پيش دارد. غزل هايي همچون به سوي ساحلي ديگر/ در برزخ بهشت/ بوته زار/ انار/ شعري در خاك از اين دسته اند:
طوافم لحظه ديدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فكر دور باطلي ديگر
(ص ۱۶- به سوي ساحل هاي ديگر)
در چشم آفتاب چو شبنم زيادي ام
چون زهر هر چه باشم اگر كم زيادي ام
(ص ۲۱- در برزخ بهشت)
دل برده از من آن كه زمن دل بريده است
ديگر در اين قمار نبايد زيان دهم
(ص ۲۵- بوته زار)
تصور كن بهاري را كه از دست تو خواهد رفت
خم گيسوي ياري را كه از دست تو خواهد رفت
(ص ۲۹- انار)
نهال بودم و در حسرت بهار! ولي
درخت مي شوم و شوق برگ و بارم نيست
(ص ۳۵- شعري در خاك)
« نظري» در اين كتاب - چنان كه در مقدمه آمد - در بسياري از موارد نتوانسته است از معيارهاي كلي حاكم بر قالب غزل پرهيز كند و چاره اي جز طرح مفاهيم كلي نداشته و نحو زبان اش نيز به گونه اي است كه كاملاً از بافتي قديمي ساخته و پرداخته شده است:
مرا به دلخوشي عشق زندگي مدهيد
به عشق راضي ام اما به مرگ محتاجم
ص ۷۹
آخر چه اميدي به شب و روز جهان است
بايد همه عمر خودت را بفريبي
ص ۵۷
شاعر، با «ماه» و «بركه» تصاوير متعددي را در كتاب ارائه كرده، اين تصويرها كاملاً عيني است و انتزاعي نيست، به همين دليل كاملاً محسوس و قابل دريافت است.
سنگ در بركه مي اندازم و مي پندارم
با همين سنگ زدن ماه به هم مي ريزد!
ص ۱۷
مثل عكس رخ مهتاب كه افتاده در آب
در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
ص ۹
چيزي ز ماه بودن تو كم نمي شود
گيرم كه بركه اي نفسي عاشقت شده است
ص ۳۳
و گاهي تصوير در معني حل شده مثل:
بيچاره تر شيري كه صيد چشم  آهويي
ص ۱۴
گاهي استدلال ها قوي نيست و در حوزه زبان شاعرانه قرار نمي گيرد:
دل برده از من آنكه زمن دل بريده است
ديگر در اين قمار نبايد زيان دهم
ص ۲۵
و در همين غزل، ضعف تأليف نيز به چشم مي خورد:
يعقوب صبر داشت و دوري كشيده بود
و:
همچون نسيم مي گذرد تا به رفتنش
ص ۲۵ و ۲۶
تلفظ «تا به رفتنش» هنگامي كه به گوش مي نشيند، علاوه بر تداعي «تاب رفتنش» از حيث معني و مفهوم نيز بنابر آنچه كه در ذهن بوده به زبان منتقل نشده است و رابطه علّي و معلولي نهفته در گذشتن نسيم و تكان بوته زار را چنانكه بايد و شايد به پرداخت زباني نرسانده است، اگرچه كشف تصوير تشنگي را با خود به همراه دارد. اگرچه باز «شاليزار يا خوشه زار» يا هر تركيب ديگري بهتر از«بوته زار» مي توانست رقص خوشه ها و ساقه ها را به هنگام وزش نسيم به نمايش بگذارد. يا: غير از ضررم مشورت دوست نبخشيد
ص ۶۸
در غزل«از حافظه آب»تفاوت دو بيت را مي توان بدون فاصله از هم به وضوح ديد. يك بيت از زباني كهن (در ساخت و معني) بهره مي برد و بيت ديگر صرفنظر از ساخت، سعي كرده كه در ارائه «تصوير و معني »به شعر معاصر نزديك شود:
بيت اول: نتوانست فراموش كند مستي را
هر كه از دست تو يك قطره مي ناب گرفت
بيت دوم: كي به انداختن سنگ پياپي در آب
ماه را مي شود از حافظه آب گرفت
ص ۲۸
شاعر كوشيده است تا آنجا كه مي تواند به ساخت جديدي از غزل دست يابد، اما تركيبات كهن ،ذهن درگير و مأنوس او را در بسياري از موارد رها نكرده است و همين امر باعث بروز دوگانگي زبان و بيان و طرح تصويرها شده است: خم گيسو/ پيچ زلف/ تير خطا
«غزل انار»
و: جاي شكوه- تير وسوسه- شمع محفل غزلم- كشته عشق- چراغ عقل- دچار جور زمانه- عرصه جنگ- مايه ننگ- مايه رنج و الخ...
موسيقي روان و سيال كلام در پاره اي موارد از دست مي رود. در غزل« آهو»صفحه ۱۳«كه»ها را بايد با مكث تلفظ كرد: شايد از آن پس بود كه احساس مي كردم...
شايد از آن پس بود كه با حسرت از دستم...
يا در غزل« خط ها »صفحه ،۲۳ تمام خط ها را بايد مشدد خواند:
خطي كشيد روي تمام سؤال ها...
خطي كشيد روي تساوي عقل و عشق...
(در اينجا حتي«تساوي »را بايد با تشديد تلفظ كرد) و الخ...
نكته ديگري كه مي توان به آن پرداخت، عدم توازن در ساخت مي باشد، به طوري كه گاهي وزن زيبايي و جرم ماهوي دو مصرع با هم تناسب ندارد. يك مصرع با جانمايه دروني و بيروني، كاملاً با نگاهي نوپرداخت شده در حالي كه مصرع ديگر، نه تنها از عمق لازم برخوردار نيست بلكه پوشش سطحي مناسبي هم ندارد. البته گاهي هم يك يا چند بيت در كل غزل وجود دارد كه با فضاي ترسيم شده نامأنوس بوده و با بقيه ابيات همرنگ نيست و بافت متفاوتي دارد:
كور سوهاي چراغ عقل مردم منكرند
روشنايي هاي آن خورشيد نامحسوس را
ص ۵۳
پس شاخه هاي ياس و مريم فرق دارند
آري اگر بسيار اگر كم فرق دارند
ص ۵۱
مقايسه كنيد مصرع دوم بيت نخست و مصرع اول بيت دوم را با دو مصرع ديگر آن.
يا در اين بيت كه مصرع دوم از حيث بياني نسبت به مصرع اول زيباتر و به تعبيري امروزي تر است. پر زدن از قفس و بلافاصله زمين خوردن!
مصرع اول بيت زير لحن و نحو زبان گذشتگان را دارد و صورت بيروني و دروني آن مبتني بر آهنگي است كه از گذشته به گوش مي رسد:
قفس گشودي ام و اختيار بخشيدي
همين كه از قفست پرزدم زمين خوردم
ص ۳۲
آه يك روز همين آه تو را مي گيرد
گاه يك كوه به يك كاه به هم مي ريزد
ص ۱۸
تصوير معني مصرع دوم بيت بالا قابل دريافت نيست و اين تصور مصداق خارجي ندارد.
به عبارت ديگر اين مفهوم هيچ گاه در دايره تصديق قرار نمي گيرد. شايد مخاطب براي خودش ارتباطي را بين دو مصرع برقرار و معنايي را استخراج كند، اما تصور ارائه داده شده هرگز با واقعيت خارج از ذهن انطباق نمي يابد. هيچ گاه، يك كوه با يك كاه فرو نمي ريزد! نكات ديگري هم جسته و گريخته وجود دارد كه رفع آنها مي توانست به قوت و غناي اين كتاب بيش از پيش بيفزايد كه مجال چنداني براي طرح و بحث آن نيست، پس به اختصار ببينيد:
يك قطره آبم كه در انديشه دريا
افتادم و بايد بپذيرم كه بميرم
ص ۱۱
صرفنظر از كراهت بياني (يك قطره آبم)، آبم در بيت بالا حشو است و قطره به تنهايي مي تواند افاده معني مورد نظر را بكند آن هم با وجود واژه دريا.
از كودكي ديوانه بودم مادرم مي گفت
از شانه ام هر روز مي چيده است شب بويي
ص ۱۴
چه ارتباطي وجود دارد بين ديوانه بودن كودك و شب بو چيدن مادر از شانه اش؟
با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ كس هيچ كس اينجا به تو مانند نشد
ص ۱۹
در بيت بالا اگر (نشد) رديف نمي بود،«نبود»مناسب تر مي نمود
در قنوتم ز خدا«عقل»طلب كردم
عشق اما خبر از گوشه محراب گرفت
ص ۲۷
تقابل عقل و عشق آنقدر در كار قدما وجود دارد و آنقدر زيبا جاافتاده كه بيت فوق دربرابر آنها جلوه خاصي ندارد.
شهر گفتم شهر آري شهر آري شهر شهر
از خيابان از خيابان از خيابان پر شده است
ص ۴۰
تكرار (شهر و خيابان) در بيت بالا تكرارهايي بي تأثيرند كه هيچ كمكي به كليت شعر نكرده و نمي كند، به ويژه آنكه به عنوان مقطع نيز نشسته است. همين بيت را با مصرع ماقبل آن از همين غزل مقايسه كنيد تا ببينيد چه اتفاقي افتاده: شهر از بازار يوسف هاي ارزان پر شده است. براي جلوگيري از اطاله كلام به همين مقدار بسنده مي كنيم با اين اميد كه«نظري» را در كتابهاي بعدي اش، با نگاه و نظري جديد تر ببينيم و البته موفق تر از پيش.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سياست  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |