سه شنبه ۲۹ دي ۱۳۸۳
كتاب جديد ساموئل هانتينگتون واضع نظريه جنگ تمدن ها
آمريكا در پي هويت
آسيا تايمز
ترجمه: نيلوفر قديري
009174.jpg
* فقدان يك «ديگر» خارجي بعد از فروپاشي شوروي، وحدت آمريكايي ها را تحت تأثير قرار داد و اختلافات را رو كرد
* هانتينگتون مي پرسد: « آيا يك اسامه  بن لادن لازم بود كه به ما بفهماند آمريكايي هستيم؟ »
* مهاجران مكزيكي كه هويتشان با ارزش هاي آمريكايي همخواني نداشت،
از فرهنگ آمريكا فاصله گرفتند، در آمريكا زندگي مي كردند اما نه با آمريكا
* هانتينگتون چنين نتيجه گيري كرده است كه عقايد سياسي نمي تواند به تنهايي يك كشور را حفظ كند

ساموئل هانتينگتون پيشگوي جنجال برانگيز روابط بين الملل، با نقبي بر موضوع حساس هويت آمريكايي، بازگشته است تا بار ديگر استخوان هاي عده اي را در گور بلرزاند. او پيش از شروع نگارش كتاب جديدش با عنوان «بحث بزرگ آمريكا: ما كه هستيم؟»گفته است:«اين كتاب براساس ميل ميهن پرستانه خودم به يافتن معنا و فضيلت گذشته و آينده آمريكا شكل گرفته است.»
اين واضع« جنگ تمدن ها »در اين كتاب، آمريكايي ها را تشويق مي كند تا به فرهنگ انگلوپروتستان خود بازگردند، فرهنگي كه منشأ پيشرو بودن آنها از نظر اخلاقي و هويتي در دنياست.تا پيش از ۱۱ سپتامبر ،۲۰۰۱ برجستگي و اهميت هويت ملي آمريكا دچار فرسايش شده بود. تعداد مهاجران ديگر مليت ها و آنها كه تابعيت دوگانه داشتند به بالاترين حد (۵/۷ ميليون نفر) رسيده بود. برنامه هاي متراكم «آمريكايي كردن» با هدف جذب مهاجران در فرهنگ آمريكايي از سال ۱۹۶۵ متوقف شده بود.هويت هاي گوناگون نژادي، قومي و جنسيتي شكل گرفته بود. نخبگان، روشنفكران و بازرگانان بدون مليت شده، به دنبال نظريه هاي تنوع چندفرهنگي بودند.«نداي جهاني» اين «گيتي سالاران» تحت نفوذ قرار دادن سياست هاي دولت آمريكا بود.
آمريكايي ها بعد از ،۱۹۹۱ درباره ماهيت و جنس هويت ملي شان ترديد داشتند؛«نه آني بودند كه بودند و نه به آنچه قرار بود بشوند اطمينان داشتند.» آنها به جامعه هاي ديگري پيوستند كه با بحران هاي هويت روبه رو بودند، بحران هايي كه در نتيجه ادغام نژادها و فرهنگ هاي مختلف با قدرت نيروي جهاني شدن، ايجاد شده بود.
فقدان يك«ديگر»خارجي بعد از فروپاشي اتحاد شوروي، وحدت آمريكايي ها را تحت تأثير قرار داد و اختلافات را رو كرد. هانتينگتون به اينجا كه مي رسد مي پرسد:« آيا يك اسامه بن لادن لازم بود كه به ما بفهماند آمريكايي  هستيم؟ »
هانتينگتون از اين موضوع نيمه حقيقي و نه تماماً حقيقت؛ كه آمريكا «ملت مهاجران» است، ابراز تأسف مي كند. اجداد آمريكايي ها مهاجر نبوده اند، بلكه تازه واردهاي مقيم شده انگلوپروتستاني بودند كه در قرن ۱۷ و ۱۸ به «دنياي جديد» رفتند تا يك جامعه جديد ايجاد كنند. مهاجران بعداً آمدند (در دهه ۱۸۳۰) تا بخشي از جامعه اي باشند كه آن مقيم شدگان انگلوپروتستان ايجاد كرده بودند. فرهنگ انگلوپروتستان و آزادي هاي سياسي و اقتصادي آن، مهاجران را به آمريكا جذب كرد. اين مقيم شدن نه تنها در تشكيل اين كشور بلكه در توسعه داخلي آن به سوي غرب بسيار مؤثر بود.اعتقادات ليبرالي همچون اينكه هويت آمريكايي تماماً با اصول آزادي، برابري و حقوق فردي تعريف مي شود، موضوع نيمه حقيقت ديگري براي هانتينگتون است.
آمريكايي هاي مقيم شده، بومي ها را به بردگي گرفته و قتل عام كردند، عليه سياهان تبعيض قائل مي شدند و آسيايي ها را به انزوا كشاندند، كاتوليك ها را كنار زده و مهاجران نقاط ديگري به غير شمال غرب اروپا را نمي پذيرفتند. از جنگ شاه فيليپ به بعد (۱۶۷۵)، آمريكايي هاي سفيدپوست به پاكسازي قومي بومي هاي «عقب افتاده» ، «خشونت طلب» و «غيرمتمدن» پرداختند. تا سال ۱۹۶۵ سياهان از حقوق و آزادي هاي اوليه محروم بودند و به عنوان طبقه «فرومايه» و «پست» مورد توهين واقع مي شدند. تا سال ،۱۹۵۲ مهاجران آسيايي «تهديدي براي تمدن» آمريكا به حساب مي آمدند.
از نظر هانتينگتون، بزرگترين تهديد براي امنيت اجتماعي آمريكا (هويت، فرهنگ و رسوم) به همراه موج مهاجرت اسپانيولي زبان ها نازل شد. ۶۹ درصد از مهاجران غيرقانوني آمريكا مكزيكي هستند. مهاجران آمريكاي لاتين به ويژه مكزيكي ها كه بيش از بقيه متمركز هستند، تمايلي به سازگار شدن با هنجارهاي آمريكايي را ندارند
فرهنگ هسته
اجزاي اصلي و هسته اي هويت آمريكايي از نظر هانتينگتون، رفتارهاي انگلوپروتستان است كه ميراث بخش هايي از جامعه انگليس، جايي كه اين مقيم شدگان از آن آمده اند، به حساب مي آيد. زبان انگليسي، حاكميت تودور و پروتستانيسم بستر پرورش و ظهور هويت آمريكايي بوده است. «آمريكا از همان ابتدا يك جامعه پروتستان بود، همان طور كه پاكستان و اسرائيل، جوامع مسلمان و يهودي هستند.» مسيحي هاي دو آتشه و پيوريتن ها نظام ارزشي ملي آمريكا را با فرد گرايي افراطي، تحسين  كار و انسان هاي خودساخته تشكيل دادند. دوگانگي اخلاقي سياست خارجي آمريكا از همان فرهنگ انگلوپروتستاني نشأت گرفته كه درست را از غلط و بايد را از نبايد جدا مي كند.
آمريكا كه كشوري مسيحي است، همواره مذهبي ترين كشور نيم كره غربي بوده است. در سراسر تاريخ آمريكا، وفاداران به كليسا، رفته رفته افزايش يافته است.
در نظرسنجي كه سال ۱۹۹۲ انجام شده است، ۶۸ درصد از پاسخ دهندگان گفته اند، اعتقاد به خدا براي يك «آمريكايي واقعي به شدت مهم است.»
عبارت «مسيحي زدايي» در آمريكا همواره يك افسانه بوده و هست. كليساي كاتوليك آمريكا در اواخر قرن ۱۹ «رم زدايي» شد و با فضاي پروتستان سازگار گشت. «مذهب مدني» آمريكايي كه محور آن مقصد خاص و مأموريتي براي نجات دنياست در اعتقاد پروتستان ها ريشه دارد.
جنگ هاي انقلابي اواخر قرن ،۱۸ هويت آمريكايي را ايجاد كرد كه از هويت استعماري انگليس كاملاً متفاوت بود. «آمريكاي انگليسي زبان هم مي تواند مانند آمريكاي اسپانيايي زبان به دو دسته تقسيم شود.» اما ميهن پرستي دوران جنگ داخلي، مليت آمريكايي قابل تشخيصي را ايجاد كرد. انجمن هاي داوطلبانه، ملي و اقتصادي با رشد قارچ گونه شان اين هويت را تحكيم كردند.
جنگ اسپانيايي- آمريكايي سال ۱۸۹۸ تعصبات ميهن پرستانه را به طور گسترده و بي سابقه اي دامن زد. ظهور ستاره ها و نوارها (روي پرچم آمريكا) كه «معادل صليب براي مسيحيان» است، اختراع آن دوران است. آمريكايي ها تكثرگرايي فرهنگي را در جريان جنگ جهاني اول محكوم كردند و جنبش هاي عمده اجتماعي براي آمريكايي كردن مهاجران و نهادينه كردن ناسيوناليسم در آنها، در سال هاي جنگ ظهور كرد.
009171.jpg
طي جنگ جهاني دوم هويت ملي به اوج خود رسيد و تا دهه ۱۹۶۰ در همان نقطه باقي ماند. هانتينگتون، ساختارشكنان بي تجربه اي را مسئول فروكش كردن پرچم ها مي داند كه اقدام قاطع را ترويج و تشويق مي كردند. نهادهاي دولتي، مطبوعات و شركت ها از «جايگزيني حقوق گروهي به جاي حقوق فردي» از طريق ترجيحات  نژادي حمايت كردند و اين در حالي بود كه حتي اكثريت آمريكايي ها با سهميه هاي شغلي و ديگر سهميه هاي مشخص شده مخالف بودند. مسئولان ادارات فدرال، قضات و سرويس هاي اطلاعاتي و امنيتي زبان اقليت را ترويج كردند و برخلاف ميل اكثريت آمريكايي ها، زبان انگليسي را تنزل دادند. (اين در حالي بود كه نيروي طرفدار زبان انگليسي در ۱۱ همه پرسي بين سال هاي ۱۹۸۰ و ۲۰۰۲ پيروز شدند) چند فرهنگ گرايي كه هانتينگتون آن را مذمت مي كند، اساساً ضداروپايي است و وجهه آنگلوگرايي آمريكا را به چالش گرفته است. اين شعار همچنين ميهن  پرستي را از برنامه آموزشي حذف كرده و تاريخ ملي را به حاشيه رانده است. «جوانان آمريكايي حافظه تاريخي خود را از دست داده اند و ديگر به معناي واقعي يك ملت نيستند.»
از نظر هانتينگتون، بزرگترين تهديد براي امنيت اجتماعي آمريكا (هويت، فرهنگ و رسوم) به همراه موج مهاجرت اسپانيولي زبان ها نازل شد. ۶۹ درصد از مهاجران غيرقانوني آمريكا مكزيكي هستند. مهاجران آمريكاي لاتين به ويژه مكزيكي ها كه بيش از بقيه متمركز هستند، تمايلي به سازگار شدن با هنجارهاي آمريكايي را ندارند. مكزيكي هاي جدايي طلب با تبديل كردن جنوب غربي آمريكا به يك «آمريكاي مكزيكي» بيشترين تهديد براي جامعه آمريكا هستند. اين منطقه مي تواند و قابليت تبديل شدن به كبك (كانادا) را دارد.
تلاش هاي آنهايي كه براي آمريكايي شدن مقاومت مي كنند، از سوي ليبرال هايي حمايت مي شود كه ادعا مي كنند قومي گرايي خطرناك است.
در نتيجه اين شرايط، نوعي هوشياري واكنشي قومي به ويژه در ميان مهاجران مكزيكي ايجاد شد كه هويتشان با ارزش هاي آمريكايي همخواني نداشت. «آنها رفته رفته از فرهنگ آمريكايي فاصله گرفتند، در آمريكا زندگي مي كردند اما نه با آمريكا.»
اين مهاجران به طور اجتناب ناپذيري معاني و رفتار شهروندي آمريكايي را تحت تأثير خود قرار دادند. بومي شدن فقط در حد طلب كردن مزاياي اقتصادي دولت تنزل پيدا كرده بود. شهروندي و تابعيت آمريكايي حتي بدون وجود شرايطي چون وفاداري و مليت، به همه داده مي شد. اسپانيولي شدن، به باور هانتينگتون، مي تواند موجوديت و وحدت سياسي آمريكا را هم تهديد كند. يكي از نمونه هاي اين تهديد اقدام سفارت مكزيك در صدور كارت براي مهاجران غيرقانوني است. در حقيقت با اين كار، دولت مكزيك تعيين مي كند كه چه كسي در آمريكا باشد. در رقابت هاي انتخاباتي كنگره، لابي هاي مختلفي با هم رقابت مي كنند. حضور گسترده كوبايي ها در ميامي اين شهر را به «جمهوري غيرقابل كنترل» با سياست خارجي مستقل تبديل كرده است.
امروز در آمريكا ناسيوناليسم زنده است و در وضعيت خوبي به سر مي برد و اين باعث اميدواري هانتينگتون است. در همه بررسي هاي جهاني كه درباره ارزش ها مي شود، آمريكايي ها از نظر غرور ملي در رديف نخست قرار دارند. رفته رفته تعداد بيشتري از آمريكايي ها به جاي آن كه خود را وابسته به سابقه قومي اشان كنند، خود را «آمريكايي»خالص مي دانند. جوانان سياه پوست عنوان آفريقايي- آمريكايي را ترجيح مي دهند و اين را تأكيدي بر سابقه چند نژادي خود مي دانند.
چند فرهنگ گرايي نخبگان و تمايل و توجه توده آمريكايي ها به هويت ملي، در اوج قرار دارد. مردم احساس مي كنند تلاش هاي دولت فدرال در كنترل مهاجرت غيرقانوني «بسيار ناموفق» بوده است، اگرچه آن را همواره «هدفي بسيار مهم» ارزيابي كرده اند. سياست هاي دولت بيشتر و بيشتر از خواسته هاي اكثريت آمريكايي ها فاصله مي گيرد. هانتينگتون چنين نتيجه گيري كرده است كه عقايد سياسي نمي تواند به تنهايي يك كشور را حفظ كند. اين عقايد نمي تواند با محتواي عميق حسي كه از ناحيه مذهب و فرهنگ ايجاد مي شود سازگار شود. احياي مسيحيت محافظه كارانه در آمريكا مطابق با نيازهاي رواني و اخلاقي آمريكايي هاست. كاهش سطح ارزش هاي اخلاقي و خانوادگي، عامل مهمي در انتخاب جورج بوش در سال ۲۰۰۰ بود.
حملات ۱۱سپتامبر هويت آمريكا را به عنوان «يك كشور مسيحي» مورد تأكيد قرار داد. آنچه آمريكا بايد انجام دهد، كشف دوباره ريشه هاي انگلوپروتستان خود در اين «عصر مذهب» است.
در جنگ صليبي پوپوليستي هانتينگتون براي رسيدن به تك فرهنگي، طبقه بندي هايي چون «نخبگان و نژاد»، تبعيض گسترده و نهادينه و خشونت  ساختاري در جامعه آمريكا به درستي تعريف و ارائه نشده و نتوانسته ميان تصاوير «برادر جاناتان» مسيحي و عموسام استعمارگر ارتباطي برقرار كند. براي آنها كه به آمريكايي  متعادل تر، نرم تر و با مداراي بيشتر اميدوارند، تقويت دوباره ناسيوناليسم آمريكايي فقط هيزم بيشتري است براي آتش جهنم ايجاد شده.

نگاه امروز
بحران اخلاقي آمريكا
بهروز حسيني
آمريكايي ها در چهار دهه اخير سه بار با بحران اخلاقي رو به رو شده اند. بحران اول در جنگ نابرابر با ويتنامي ها پيش آمد كه به پيدايش جنبش هاي ضدجنگ در آمريكا و ديگر نقاط جهان انجاميد و سرانجام آمريكا را به خروج از ويتنام وادار كرد. آثار اين بحران اخلاقي در طول دهه ۱۹۷۰ به تمامي بر سر ايالات متحده سنگيني مي كرد و تنها پيدايش جنبش سياسي اقتصادي رونالد ريگان در دهه ۱۹۸۰ بود كه آمريكايي ها را مدتي از فشار بحران اخلاقي ويتنام رها كرد. بحران اخلاقي دوم، ماجراي واترگيت بود كه در دهه ۱۹۷۰ بر اثر شنود ستاد انتخاباتي دمكراتها توسط جمهوري خواهان پيش آمد و در نهايت به كناره گيري رئيس جمهور وقت (ريچارد نيكسون جمهوريخواه) انجاميد. پس از اين بحران اخلاقي هر گاه رسوايي بزرگي در ايالات متحده پيش آمد با پسوند «گيت» همراه شد كه تداعي گر بحران واترگيت باشد. استفاده از تعابير «ايران گيت» ، «مونيكا گيت» ، «تورچر گيت» در دو دهه اخير نشانه رسوخ رسوايي واترگيت در ادبيات سياسي آمريكا و استمرار شرمندگي آن بحران اخلاقي است.
بحران اخلاقي سوم كه پس از فروپاشي اتحاد شوروي براي آمريكا پيش آمده، دشمن تراشي مداوم براي توجيه نظاميگري بود. اوج اين بحران در جنگ عراق رخ داد. اين بحران با نمونه هاي قبلي بويژه بحران اخلاقي جنگ ويتنام تفاوتي بنيادي دارد. آمريكا براي جنگ نابرابر و ناعادلانه ويتنام دست كم اين توجيه اخلاقي را داشت كه ويتنام خط مقدم رويارويي اردوگاههاي شرق و غرب در شرق آسيا (هندو چين) است و اگر كمونيست هاي طرفدار شوروي و چين در آن مستقر شوند، موزانه قوا به هم مي خورد و اراده كمونيست ها براي جنگيدن با اردوگاه سرمايه داري تقويت مي شود. در مورد بحران واترگيت هم اين توجيه وجود داشت كه مبارزه سياسي عوارض ناخواسته اي دارد كه هيجانات سياسي آن را پديد مي آورند و ربط مستقيمي به اراده رئيس جمهور و حزب جمهوريخواه نداشته است. اين توجيهات البته هرگز منتقدان را راضي نكرد اما براي حاميان جنگ ويتنام و جمهوريخواهان حامي نيكسون پناهگاهي رواني درست كرد كه بتوانند سه دهه در آن پناه گيرند. اما در بحران اخلاقي عراق هنوز گريزگاهي براي جورج بوش و مشاوران جنگ خواه او پيدا نشده است. مهم ترين توجيهي كه تاكنون براي جنگ عراق اقامه شده خطر صدام حسين براي جهان بوده است كه مفهومي انتزاعي و غيرقابل محاسبه است. بويژه آنكه اكنون رژيم صدام حسين وجود ندارد و هيچ امكاني براي بازسازي «نظم اهريمني» مورد ادعاي بوش و محك زدن ادعاها با آن وجود ندارد. به همين علت مادام كه در عراق تغييري شگرف رخ نداده كه يورش نظامي به عراق را توجيه كند، آمريكايي ها از بحران اخلاقي آن رها نمي شوند و لاجرم مي بايست نظريات ساموئل  هانتينگتون را به ياري طلبند.

نفت و سياست (بخش پاياني )
قطب شرقي عمدتاً بر اثر بحران رفاه و توسعه اضمحلال يافت و همين امر، به علاوه استدلالهاي فلسفي به عنوان بزرگترين سند اشتباه بودن فرهنگ و جهان بيني آن تلقي شد. قطب غربي عملاً متكي بر دستاوردهاي رشد و توسعه است و به همين جهت با تمام قوا در جهت تداوم آن دست به هر كاري مي زند. اين قطب از لحاظ فرهنگي و ارزشي، بالقوه با بحران روبه روست زيرا رفع نيازهاي مادي  انسان را اصلي ترين ارزش خود قرار داده است. ناقص بودن اين نظام ارزشي براي بسياري از انديشمندان غربي در طول سه دهه اخير روشن شده بود. لكن جاذبه عظيم «اقتصاد رفاه» مانع بروز و بسط آن مي شود. با فروپاشي نظام شرقي، فرصت براي بروز تضادها و نواقص فرهنگ و تمدن غرب پيش آمده. اما جايگزين كردن خطر اسلام با شوروي يكي از ابزارهايي است كه مي تواند مجدداً نظام غربي را بسيج وتجهيز نمايد و بحران آن را به تعويق بيندازد.
پانوشت ها:
۱- عبدالرحمن. عالم، بنيادهاي علم سياست، تهران: نشر ني، ۱۳۷۷.
۲- رهنمودهاي اقتصادي در كلام امام خميني، ج ،۲ (تهران، موسسه مطالعات بازرگاني، ۱۳۷۴)، ص ۱۶.
۳- مصاحبه مهندس غرضي، پيك نفت، ش ،۱۹۶ دي ماه ،۶۳ ص ۱۴.
۴- گزارش كنفرانس مطالعات انرژي، ص ۱۰۵.
۵- بولتن نمايندگي دائمي ج.ا.ا در سازمان ملل، خطوط اصلي استراتژي آمريكا و اولويت هاي اطلاعاتي آن در دهه ۹۰ مرداد ،۶۹ ص ۱۴.
۶- روزنامه جام جم. ۳۰/۳/۸۲ . ص ۹.
۷- مصطفي ازكيا، جامعه شناسي توسعه و توسعه نيافتگي (تهران: اطلاعات، ۱۳۶۵). ص ۶.
۸- مجيد تهرانيان. تنگناهاي اجتماعي توسعه ملي ايران (تهران: سازمان مديريت صنعتي، ۱۳۵۳). ص ۱۰.
۹- درآمدي بر اقتصاد اسلامي،(قم: دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، ۱۳۶۳)، ص ۱۱.
۱۰- سالنامه آماري، بانك مركزي، سال ،۱۳۵۸ ص ۱۰.
۱۱- پيتر اودل، تهي شدن جهان از انرژي، ترجمه عليرضا حميدي يونسي، بررسي هاي بين المللي نفت، ش،۱ بهار ،۶۸ ص ۴۸.
۱۲- اقتصاد، مجله علمي و پژوهشي دانشكده علوم اقتصادي و سياسي شهيد بهشتي، ش ،۱ تابستان ،۱۳۷۱ ص ۲.
۱۳- موريس دوورژه، اصول علم سياست، ترجمه ابوالفضل قاضي (تهران: جيبي، ۱۳۵۳)، ص ۸۰
۱۴- استيون لوكل، قدرت، ترجمه فرهنگ رجايي، (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ۱۳۷۰)، ص ۸۷
۱۵- هوشنگ مقتدر، مباحثي درباره سياست بين الملل و سياست خارجي، [بي تا]، ص ۸۹-۸۲
۱۶- بحران عمومي، ترجمه ايرج پاد، (تهران: سروش، ۱۳۶۵) ص ۱۳ و ص ۵۲
۱۷- Stephan Philip cohen, the security of soutch asian, dehli:visturse, 1987,p.۲۶
۱۸- براي اطلاع بيشتر ر.ك: «آيا نفت مي تواند ثباتي دوباره پيدا كند.» نفت و اقتصاد، اسفند ،۶۹ مثل ،۱۲۹ ص ۴۶.
۱۹- homayon katuzion, the political economy of modern iran ۱۹۲۹-۱۹۷۹, newyork: university sren,1981,p.۲۶۵
۲۰- دانيل بركين، نفت، پول، قدرت، ترجمه منوچهر غيبي ، تهران: روابط عمومي شركت ملي نفت، ،۱۳۷۳ ص ۲۹۶
۲۱- بيژن اسدي، علائق و استراتژي ابرقدرتها در خليج فارس، (تهران: دانشگاه شهيد بهشتي، ۱۳۷۱)، ص ۹۳ .

سياست
ادبيات
اقتصاد
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سياست  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |