پژمان راهبر
امروز روز خوبي بود، چون برف مي آمد و آقاي صياد خانه تكاني اش را رها كرد تا پاسخ سوالات ما را بدهد. امروز 26 سال بعد بود؛ 26 سال بعد از يك روز برفي كه صياد با نيكون عتيقه اش بين جمعيت قل مي خورد و تمام شهر را درمي نورديد تا حقيقت را روي فيلم سياه و سفيد ثبت كند.
چند ساله بوديد، آقاي صياد؟
الان 58 سالمه. خودتان كم كنيد...مي شود 32 سال. بنويسيد جوان بود!
با كدام روزنامه كار مي كرديد؟
من كارم را از كانون خبرنگاران شروع كردم و بعد رفتم آيندگان. در حول و حوش روزهاي انقلاب هم كارم را با آسوشيتدپرس آغاز كردم؛ يك همكاري طولاني كه سالها ادامه داشت.
با عكاس ها كه حرف مي زنيم از شما و عكس هاي شما با احترام حرف مي زنند. ما به دنبال اين بوديم كه بدانيم راز ماندگاري عكس هاي انقلاب شما چيست؟
بستگي به خود آدم دارد.
يعني چه؟
يعني من الان زنده ام و كار مي كنم، پس وجود دارم. شما هم مي آييد دنبال من.
اما برعكسش هم هست. آدم هايي كه بعد از مرگ به چشم مي آيند. منظور من اين است كه پشت عكس هاي شما چه بوده كه ماندگار شده؟
به نظر خودم حضور هميشگي ام در همه جاي تهران.
بهمن 57؟
بله، مثلا اگر من ميدان انقلاب بودم و مي شنيدم در ميدان امام حسين درگيري است، غير ممكن بود نروم آنجا. سريع، با موتور يا هر وسيله ديگري مي رفتم آنجا تا باشم.
شانس هم داشتيد؟
البته نمي شود گذاشت به حساب شانس.
اگر از اين جنبه نگاه كنيم كه يك اتفاق خاص در حضور شما رخ بدهد، چرا.
مهم اين است كه شما آنجا باشي. اين شجاعت يك آدم است كه در قلب حادثه باشد. در آنجا هميشه چيزهايي براي عكاسي هست.
ظاهرا شما سر نترس تري داشتيد.
ماجراي روز 8 بهمن را تعريف بكنم؟
بفرماييد.
۴ عكاس بوديم. زديم بيرون. شهر شلوغ بود و پر از درگيري. هيچ كس جرات نمي كرد از خيابان فروردين بالاتر بيايد، ولي من آمدم. حتي خبرنگاران خارجي كه در روحيه شان بود نيامدند. ميدان انقلاب از 4 طرف بسته شده بود. اميرآباد، كارگر، آزادي و دانشگاه. مگر مي شد رفت داخل؟! جلوي همه را مي گرفتند، ولي من رد شدم. ماندم آنجا و كارم را كردم. خدا را شكر گلوله هم نخوردم.
توقع داشتيد بخوريد؟
شايد. فيلم آن روز هست. درگيري وحشتناك بود. از بالاي ژاندارمري تير مستقيم مي زدند. مردم مي دويدند پشت مجسمه و داخل حوض ميدان تا زنده بمانند. اينكه مي گويم شانس خيلي دخيل نيست، همينجاست. من جلوي جلو بودم. هر لحظه امكان داشت بلايي سرم بيايد، اما شجاعتم و علاقه ام اجازه نمي داد، بيايم بيرون. كار من اينطوري پيش رفته.
نتيجه چه شد؟
تا شب آنجا بودم. تا آنجايي كه مي شد عكاسي كردم و راه باز شد و از سمت كارگر شمالي آمدم بيرون. يكراست رفتم روزنامه و يك صفحه كامل عكس بستيم.
بازتاب داشت؟
فوق العاده. به شدت. اين شايد مهمترين كار من است.
گفتيد 4 عكاس بوديد، حوزه ها را چطور تقسيم مي كرديد؟
با الهي به اميد تو!
شوخي مي كنيد.
نه والله. صبح از خانه كه بيرون مي آمدم به همسرم مي گفتم معلوم نيست امشب برگردم يا نه. بعد با جريان مردم اين ور و آن ور مي رفتيم.
يعني تقسيم بندي خاصي نبود؟
نه خيلي، چون هميشه يك جا نبوديم. من بيشتر خودم تصميم مي گرفتم كه چه كنم.
بيشتر با كي جايي مي رفتيد؟
گاهي با محسن شانديز و مرحوم كاوه گلستان و البته خارجي ها. حسنش اين بود كه وقتي جمع بوديم پليس كاري به ما نداشت.
اگر تك بوديد؟
كتك مي خورديم، گاهي!
دوربين شما چه بود؟
نيكون۲ FM.
سياه و سفيد؟
بله.
چرا؟
قدرت خريد فيلم رنگي را نداشتيم.
شوخي مي كنيد؟
نه والله. تازه ظهور و چاپ فيلم رنگي براي خودش دردسري بود. برو و بيا و منتظر باش تا ببين كي آماده مي شود.
مثل الان نبود كه...
۱۷ دقيقه اي ها! نه.
ظهور و چاپ به گردن خودتان بود؟
من 3 جا تاريكخانه داشتم. در آژانس، در روزنامه و در خانه.
خاطره مشخصي داريد از لحظه اي كه عكس روي كاغذ جان مي گيرد و شما عشق كنيد از آن تصوير؟
از اكثر عكس هايم راضي بودم.
مشخصا؟
همان 8 بهمن. كشتار ميدان انقلاب البته تلخ بود، اما من عكسي گرفتم كه ماند.
كدام عكس؟
،۳ 4 نفر يك زخمي را از حوضچه ميدان مي آورند بيرون.
از بقيه، كار كدامشان را قبول داشتيد؟
اكثرا خوب كار مي كردند. ما عكاس زياد داشتيم.
كدام عكس؟
عكس آقاي پرتوي؛ عكس همافرها.
چطور شما نتوانستيد آن عكس را بگيريد؟
آنجا هيچ كس نبود جز او.
چرا؟
من، حسين پرتوي و مرحوم ابراهيم زاده آنجا بوديم، اما ما را از مدرسه علوي بيرون كردند. گفتند برنامه نيست.
چرا آقاي پرتوي ماند؟
او عكاس كيهان بود و بين كيهان و يكي از آدم هاي صاحب نفوذ آنجا رابطه برقرار بود. خلاصه نگهش داشتند و او كار خودش را كرد.
وقتي مي گويم شانس همين است.
بالاخره از اين اتفاق ها زياد افتاده.
شما بيشتر كجا بوديد؟
هر روز مدرسه علوي بودم و البته هرجا درگيري بود.
نياز بود؟
روزنامه هاي ديگر به نوبت به مدرسه علوي عكاس مي فرستادند، اما من چون براي 2 جا كار مي كردم، مجبور بودم بمانم.
منظور من اين بود كه از يك جا مگر چقدر مي شود عكس گرفت؟
لحظه به لحظه اش متفاوت است. شايد امروز فكر كنيد عكس هاي مدرسه علوي شبيه به هم است و مگر آدم هايي كه صبح مي آمدند بازديد با بعدازظهري ها چه تفاوتي دارند؟ ولي من اين فكر را نمي كردم چون اولا هر آدمي ممكن بود واكنش متفاوتي از خود بروز دهد و بعد اينكه آقاياني كه كنار امام مي ايستادند مرتب تغيير مي كردند. مثلا يك روز آقاي رفسنجاني بود و يك روز نبود.
از AP چند عكاسي به ايران آمده بود؟
۶ نفر، با من 6 نفر.
رقم بالايي است.
به هر حال اين مهمترين اتفاق آن روزها بود.
عكاسي از كدام آدم برايتان جذاب بود؟
قبل از ورود امام، مردم. آنها در خيابان بودند تا من عكاس، ازشان عكس بگيرم، اما با ورود امام ايشان سوژه اول بودند؛ هم براي عكاس ها، هم براي خبرنگارها.
چند ساعت كار مي كرديد؟
۱۰ صبح تا 10 شب. زياد.
گفتيد كتك هم خورديد.
زياد . چند روز پيش با رفقا دور هم جمع شده بوديم، تعريف مي كردم. مردم ريخته بودند دانشكده افسري در ميدان پاستور. حمله كردند و آنجا را آتش زدند. من چند عكس گرفتم و ديدم شلوغي بيش از اندازه است. تصميم گرفتم بروم پشت بام يكي از خانه هاي مشرف. رفتم و مشغول بودم كه يكي يقه مرا گرفت.
يكي؟
به سرعت عده شدند. كتك مفصلي به من زدند و 6 حلقه فيلم را گرفتند.
نفهميديد چه كساني بودند؟
اگر مي فهميدم كه... ظاهرشان مثل مردم عادي بود.
خاطره بهتري نداريد؟
چرا، عكسي در جبهه گرفتم كه باعث شد ايران در دادگاه لاهه برنده شود. موضوع عكس من يك اسير عراقي بود كه صدام ادعا كرده بود ايراني ها دست هايش را بريده اند.
دقيقا متوجه نشدم.
از سازمان تبليغات جنگ كه آقاي خرازي مسوولش بود، زنگ زدند و گفتند عكست را بياور. من هم عكس را فرستادم. از آنجا رفتم چهارراه لشكر كه اسرا را نگه مي داشتند و آن اسير را شناسايي كردم. عكس دوم را هم بردند وزارت خارجه و صدام محكوم شد. آقايان وزارت خارجه هم گفتند: دست شما درد نكند!
با روزنامه نگارها كه حرف مي زديم، حس عجيبي راجع به روزهاي انقلاب داشتند.
طبيعي است، چون مشابه آن روزها هرگز اتفاق نيفتاده، البته جز در جنگ.
ويژگي اش چه بود؟
كار لذت داشت. مردم هم يكدل بودند و خوب.
مصداقي حرف بزنيد.
مثلا اگر من...ببين، نانشان را با هم تقسيم مي كردند، اگر من مشغول كار بودم حتما يادشان نمي رفت كه نوازشي بكنند و برسند به من. آن شور و حال ديگر نيست.
هيچ وقت نبود؟
چرا، روزهاي جنگ هم اوضاع مشابه بود.
قصد چاپ عكس ها را در قالب يك كتاب نداريد؟
تصميم گرفتم كارهايي بكنم، البته يك كتاب با مرحوم كاوه گلستان چاپ كرده ايم كه نگرفت و ضرر كرديم. اسمش جذاب نبود.
كي چاپش مي كنيد؟
اگر عمري باقي باشد... تصميمم را گرفته ام.
الان كار مي كنيد؟
در حال حاضر؟ بيكار نيستم.
دوربين شما ديجيتال است؟
ديجيتال است، ولي متاسفم.
براي چي؟
چون اختيار را از من گرفته.
چرا؟
چون اتومات است. اينكه عكاسي نيست.
دقيق تر توضيح مي دهيد؟
البته شايد اشتباه كنم، ولي عكاسي يعني تاريكخانه، ظهور، چاپ، ايستادن پاي آگرانديسمان و نور انداختن. احساس عكاسي امروز كمتر شده. الان نوه من هم 5 سالش كه بشود، مي تواند با اين دوربين كار كند.
جاي خوبي است براي پايان مصاحبه.
بله، موافقم!