شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۳۷
تهرانشهر
Front Page

اين شور، اين عشق
029562.jpg
از خود بي خود شده اي و ديگر خودت را سپرده اي به موج جمعيت و هر لحظه بيشتر فرو مي روي در آن خلسه اي كه مزه اش را فقط اين روزها مي تواني بچشي 
احسان ناظم بكايي
ماجرا را تماما مي دانيم به ظاهر تك تك ابيات و اشعاري كه در هيات ها و دسته ها خوانده مي شود را حفظيم، حتي مي دانيم كجا بايد سينه بزنيم و كجا برسر، همه را هر سال تكرار مي كنيم و ماجرا را دوباره مرور مي كنيم، ولي انگار هر بار تازه است و داغ، مثل خون داغي كه بيگناه ريخته شده باشد.

اله ها، گريه ها و اشك ها سالهاي سال است كه تازه است و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود، داغ تر و پرشورتر. انگار نه انگار كه 1365 سال از حادثه مي گذرد. حادثه كه نه،  حماسه، حماسه اي كه وصفش از عهده كسي جز خالقش بر نمي آيد، پس سخن كوتاه بايد و السلام.
گريه شمر
خنجرش را كه برد بالا، نفس ها در سينه حبس شد، هزاران نفر با چشماني گرد شده به برق خنجر نگاه مي كردند، مادري جلوي چشمان كنجكاو ، فرزندش را گرفت، خنجرشتاب گرفت و به پايش حركت كرد، به نيمه راه نرسيد، بغض شمر تركيد و هاي هاي صداي گريه اش سكوت صحن را شكست. تكان خوردن شانه هايش، هزاران عزادار حسينيه را تكان داد. شيون و ناله به پا خواست و درهم آميخت. شمر مثل 37سال پيش، مشتي از كاه را از كنارش برداشت و بر سرش ريخت، ناله اي كرد و غش كرد براي بار سي و هشتم، فرياد مردان با صداي زير جيغ زنان شديدتر شد. بچه ها هم با ديدن سر و وضع پدر و مادرشان به گريه افتادند. باز هم شمر ظهر عاشورا، روي سينه امام و خنجر به دست بيهوش شده بود ، اين هميشه پايان تعزيه دهه محرم است در ده.
اگر با من نبودش هيچ ميلي 
سكوت فضاي سنگين و غمبار بيمارستان را تشديد كرده بود. هر از چند گاهي صداي پرستار يا بيماري به گوش مي رسيد، چشمش كه به سرم افتاد و قطراتي كه مثل اشك از آن مي چكيد و تكه پارچه سبز متبركي كه مادربزرگ برايش آورده به دستش محكم بسته بود، دلش لرزيد و زد زير گريه، او هر سال اين موقع در هيات محل بين دهها عزادار، سيني آب و شربت مي گرداند، اما حالا يك ماه بعد از آن تصادف لعنتي، او هنوز داشت هر روز به سقف سفيد بيمارستان نگاه مي كرد. صداي گنگ و نامفهوم ولي منظمي داشت نزديك مي شد، صداي طبل و زنجير و دهها نفرديگر كه مداح را همراهي مي كردند، درست شمرده بود، امشب شب تاسوعا بود، شبي كه هيچ وقت تا صبحش نخوابيده بود، شبي كه هميشه يا پاي سيني پاك كردن برنج بود يا خرد كردن قند.
روشن ترين خاموش 
ترس از تاريكي هميشه بلاي جانش بود، از وقتي يادش مي آيد پايش را جايي كه خاموش باشد و بي نور ، نگذاشته بود. هميشه چراغي بايد روشن مي بود تا او خيالش راحت باشد.
اين بار نشسته بود وسط حسينيه، بين چند نفر از دوستانش و هر از چند گاهي لبخندي يا شكلكي روانه شان مي ساخت. اصلا حواسش به حرف هاي واعظ نبود، شايد هم در جمع دوستان شيطنت به شنيدن مي چربيد تا چراغ ها خاموش شد، خودش ماند و خودش. وقتي بينايي كم شود، شنوايي افزايش مي يابد. با خودش تنها مانده بود در تاريكي كه نه تنها از آن نمي ترسيد، بلكه آن را خيلي هم دوست داشت. اين روشن ترين تاريكي  بود كه تا به حال درونش رفته بود و اشك ها هم مشتاقانه از چشم بيرون مي جهيدند تا نظاره گر اين صحنه ها باشند.
اين عشق خدايي است 
با ملاقه اي ، ديگ را دوري زد، لپه و گوشت ريز در لابه لاي مايعي تيره رنگ بالا و پايين رفتند و بخار مثل اينكه از زندان فرار كرده باشد، خود را پرتاب كرد ميان صورت كساني كه صلوات فرست به ترتيب آماده به هم زدن ديگ قيمه بودند، ناگهان صف، شكاف خورد، مردي ميانسال همراه با پسري حدودا 10 ساله كه از فرط بي حالي، رنگ به چهره نداشت جلو آمدند و با اجازه بقيه، پسرك به سختي قيمه ظهر تاسوعا را هم زد و رفتند.
كناري گفت: شناختيش، روبرت بود، تعميركار ارمني سركوچه، پسرش سرطان داره، بهار نشده تمام مي كنه طفلكي.
حالا 5سال از آن ماجرا گذشته و 5 تا بهار هم آمده و رفته و پسر روبرت با ظرفي پر از آب ميان عزاداران تشنه مي چرخيد، با شالي سبز رنگ كه گوشه اش نوشته شده يا عباس. كار او تازه شروع شده.
دار و دسته دوست داشتني 
خودش را طوري عقب كشيده بود كه سنگيني طبل، تعادلش را به هم نزند. ضربه اول را كه زد، صداي شيپور مجيد و سنج حميد هم بلند شد و بعد هم زنجير زدن محمد و علي كه هنوز اول دبستان بودند و به سختي از پس مهار كردن زنجيرهاي سنگين بر مي آمدند. دسته 5 نفره شروع كرد به حركت، هر كس آنها را مي ديد چيزي زير لب مي گفت و فوت مي كرد و پيرزن ها هم كه سر از پنجره بيرون آورده بودند، چشمانشان را پشت چادر پنهان مي كردند و ريز گريه مي كردند، روزهاي پيش، فوتبال بازي كردنشان در كوچه همه را ذله كرده بود، اما حالا با اينكه سر و صدايش بيشتر شده بود همه آنها را تحسين مي كردند. رسيدند جلوي خانه پيرمرد، روزي نبود كه با صداي فوتبال بازي كردن آنها، پيرمرد غرغر كنان با چوب بيرون نيايد، ولي هميشه طعم شربت به ليمويي كه هنگام برپايي دسته به آنها مي داد، زير زبانش بود. ايستادند جلوي خانه و نگاهي انداختند به عكس پيرمرد در آگهي، هنوز 40 روز نگذشته بود...

از فيلمفارسي تا فيلمفرشي
يك روز قبل از افتتاحيه اعلام شد كه خبرنگارنماها را از سالن نمايش فيلم در سينما صحرا بيرون مي اندازند. جايي كه خبرنگاران فرهيخته و آداب دان، اكثر صندلي ها را اشغال كرده و حوصله آدم هايي كه وسط فيلم به هيجان مي آيند و كف و سوت مي زنند را ندارند. اتفاقي كه سال گذشته در حين نمايش فيلم مارمولك، در سينما استقلال كه سال گذشته جزيره مطبوعاتي ها بود، افتاد و احتمالا جمعي را كه در فيلم ديدن بسيار مبادي آداب هستند را عصباني كرد. اين اتفاق در حالي شكل مي  گيرد كه برخي سينمايي نويس ها در نقدها و نوشته ها مخالف هرگونه تقيد و چارچوب گذاري هستند، همان ها كه با قديمي ها درباره زيبايي فيلم هايي مثل اسپايدرمن بحث دارند. اگر فرض را بر اين بگيريم كه كف و سوت شكل كاملا برون گرايانه يك احساس شاخص نسبت به فيلم است، چرا يك عده كثير تحمل برون فكني يك عده قليل را نداشتند؟ به هر حال برخي نمي توانند روي كاغذ ابراز احساسات كنند، اشكالي دارد؟
ماجراي فرش و جشنواره جدي است . از فيلم فرش باد كمال تبريزي كه با سرمايه گذاري مستقيم ساخته شده بود كه بگذريم ، رئيس مركز ملي فرش ايران اعلام كرد، دو فيلم ايراني كه در مضامين خود توجه ويژه اي به فرش كرده اند، جايزه خواهند گرفت. اين دو فيلم علاوه بر ديدن فرش در هنگام نوشتن فيلمنامه به فرش در حين طراحي نيز دقت ويژه اي شده و بنابراين استحقاقش را داشتند كه جايزه بگيرند. باتوجه به اين كه مركز ملي فرش ايران از اين پس حضوري جدي در جشنواره خواهد داشت، اميدواريم باتوجه به نفيس بودن جايزه ورسيون جديد فيلمفرشي جاي ورسيون قديمي و مورد تنفر فيلمفارسي را بگيرد.
اينكه جشنواره امسال حداقل از بابت استقبال تماشاگران، نسبت به سال گذشته عقبگرد داشت،  نكته مهمي است؟ براي پاسخ اين سوال مي شود تا سال آينده صبر كرد. جشنواره بيست و چهارم فجر كه برسد!

شهرشناسي در خانه هنرمندان
اگر كسي درطول سال گذشته در تمام نشست هاي مربوط به شهرشناسي در خانه هنرمندان شركت كرده باشد، قطعا حالا ديگر به يك كارشناس اين حوزه تبديل شده است. اين نشست ها همچنان ادامه دارد.
قرار است دكتر مسعود شفيق نشستي را در روز يكشنبه 25 بهمن اداره كند كه در آن دكتر پرويز پيران در مورد شهرشناسي در ايران سخنراني مي كند. اين نشست كه از ساعت 30:17 تا 30:20 در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران برگزار مي شود، مي تواند هر مبحث شهر شناسانه را در بربگيرد، البته تا جايي كه پرسش ها و پاسخ هاي حاضران جوابگو باشد.
۳ روز بعد اما برنامه جالب تري كه احتمالا مورد علاقه بسياري از تهران شناسان و علاقه مندان به تاريخ اين شهر است، برگزار مي شود. گروه شهرشناسي دفتر پژوهش هاي فرهنگي بنا دارد فيلم تهران عتيق به كارگرداني سليمان شريف پور كه به فرهنگ و تاريخ 8 هزار ساله تهران مي پردازد رابه نمايش در آورد. در برنامه نمايش اين فيلم، سليمان شريف، فرهاد ورهرام و محمد رضا حايري هم حضور دارند. اين فيلم كه نمايي ديگر از پايتخت ايران را به نمايش مي  گذارد، روز 28 بهمن از ساعت 18 تا 20 به نمايش در مي آيد.

جعبه
محرم درسيما
با فرا رسيدن ماه محرم برنامه هاي تلويزيون هم تغييراتي خواهد داشت. يكي از اين تغييرها در شبكه تهران است. اين شبكه سريالي را براي اين ايام آماده كرده است با عنوان غريبانه كه در 13 قسمت 40 دقيقه اي در شب هاي اول محرم پخش مي شود. غريبانه داستان رودرويي 2 جبهه وفاداران به كربلا و فراموش شدگان كربلاست. اين سريال را قاسم جعفري كارگرداني كرده است. سبزتر از سرخ عنوان برنامه ديگري است كه گروه جوان شبكه دوم آن را تهيه كرده و هر روز در قالب 21 برنامه 10 دقيقه اي پخش خواهد شد و موضوع آن شاعران عاشورايي است. برنامه هاي امروز را با هم مرور مي كنيم؛
مجموعه عمر خيام ساعت 40:13 از شبكه سوم پخش مي شود. از مسابقات ليگ برتر انگلستان امروز 5 ديدار انجام مي شود. ديدار اورتون و چلسي ساعت 15:16 است و مسابقه برمينگهام و ليورپول ساعت 30:18 انجام مي شود. بايد ديد شبكه سوم كدام مسابقه را به طور زنده پخش مي كند. ساعت 19 سريال غريبانه كه در بالا هم بدان اشاره كرديم پخش مي شود، از شبكه تهران. بعد از پايان مسابقه فوتبال مي توانيد سريال عشق گمشده را از شبكه سوم تماشا كنيد. ويژه برنامه ها و مراسم عزاداري سرور و سالار شهيدان مابين برنامه هاي شبكه هاي مختلف سيما پخش مي شود. امشب در حساس ترين مسابقه سري A ايتاليا، از ساعت 23 اينتر در سن سيرو به مصاف رم مي رود. بايد ديد كه اينتري ها باز هم مساوي مي كنند؟ بعد از اين بازي هم مي توانيد ديدار رئال زاراگوزا با بارسلونا را تماشا كنيد. براي غير فوتبالي ها هم تماشاي سريال بي خانمان كه ساعت 23 از شبكه تهران پخش مي شود را توصيه مي كنيم.

ستون شما
ستون شماي سوپر من
آقا من از ساعت 30:6 صبح در شهرك اميد منتظر آژانس هستم. تو را به خدا فكري بكنيد. به اين خواننده محترم توضيح داديم كه حوزه استحفاظي ما نهايتا تا سر كوچه تنديس در خيابان آفريقاست و عذر خواستيم!
نماد تهران
يك خواننده اهل مطالعه: نوشته بوديد شهرها كتاب هاي سنگي هستند. درست نوشته ايد. راستي اگر قرار باشد براي كتاب تهران يك جلد طراحي كرد، سهم كدام پديده شهري افزون تر است؟
سوال جالبي بود و ساعتي ذهنمان را مشغول كرد؛  نماد تهران. مي توانيد زنگ بزنيد و به اين سوال پاسخ بدهيد.
قرارمون ساعت عشق
ديدم كتابي در آمده درباره دفاع مقدس كه عنوانش يك بيت از شعر يك خواننده لس آنجلسي است. تعجب كردم. به نظر شما دچار كمبود لغت شده ايم؟
آنچه كه رضا جبارپور، خواننده همشهري گفت، درست است. كتابي درباره جنگ با عنوان لس آنجلسي اين يكي نوبر بود.
مرسي طنز
يك خواننده پشت ترافيك مانده، عقيده داشت بهتر است بخش ترافيك راديو پيام را تعطيل كنند، چون همه مي دانند كه همه جا ترافيك است. نكته اي بود.
سكته
پدر بزرگم پاي تلويزيون نشسته بود و مسابقات كشتي جام جهاني را تماشا مي كرد. خيلي هيجان زده شده بود و مرتب ماشاءالله ماشاءالله مي گفت. بعد از اينكه ايران سوم شد، رفت كمي استراحت كند. ساعتي بعد براي شام رفتيم صدايش كنيم... ديديم تمام كرده...
اتفاق تلخي بود در گوشه اي از اين شهر، بي هيچ توضيح اضافي. خدا رحمتش كند.
سوالات متفرقه
آقا ببخشيد اين نوشابه هاي بدون قند ضرر ندارند؟
اين ايميل صفحات دكوري است يا استفاده هم دارد؟
به آقاي ماني راد سلام برسانيد.
آقاي خاكي فيروز اقتصادي هستند يا سياسي؟
نكته: پاسخ داديم اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي!
نمك ريزان
ساده ترين كار جهان اين است كه خودت باشي و دشوارترين اينكه آنچه ديگران مي خواهند
نكته: جاي اين مطلب در ستون ذهن زيبا بود. گفتيم امتحاني بكنيم.
سوالات خصوصي
پرسيده اند آقاي محمد رضا نصيري كيست؟ و آيا با آقاي علي نصيريان بازيگر مشهور سينماي ايراني نسبتي دارند يا نه. جواب داديم خير. بعد هم تذكر داديم هر سوالي را ارجاع ندهند به ما، اما از شما چه پنهان، بعد هم رفتيم از خود محمد رضا پرسيديم!

امروز
روزهاي جنون
تا به حال شده پيراهنت را درآوري و با اشتياق بپري وسط يك جمعيت عرق ريز و خيس كه حسابي دارند خودشان را مي زنند؟ تجربه عجيبي است سينه زني هاي چند ساعته. جايي كه همه شور مي گيرند و حلقه مي زنند و دست ها محكم بر سينه  هاي سرخ فرود مي آيد و دانه هاي عرق از سر و رويت سرازير مي شود و فشار جمعيت را تحمل مي كني و ناگهان ... همين حس بعد از ناگهان مهم است . لحظه اي كه ديگر نه درد پوست سرخ شده ات را حس مي كني و نه فشار جمعيت را و نه فشار بغل دستي را و نه هيچ چيز ديگر را، حتي ذهنت هم خالي مي شود از همه گرفتاري هاي روزمره و كار و زندگي. از خود بي خود شده اي و ديگر خودت را سپرده اي به موج جمعيت و هر لحظه بيشتر فرو مي روي در آن خلسه اي كه مزه اش را فقط اين روزها مي تواني بچشي. داد مي زني. حنجره ات را پاره مي كني و فرياد مي زني نام محبوبت را. صدايش مي كني و قسمش مي دهي به تشنگي اش، به تنهايي اش، به همه خوبي هايش. او را صدا مي زني و بر سر و صورت مي زني و ديگر حال خوت را نمي فهمي و چراغ ها روشن شده است و تو آرام يك گوشه نشسته اي. به پارچه هاي رنگارنگ دور و برت نگاه مي كني و شعرهاي تكراري نوشته شده روي پارچه ها. شعرهايي كه سالهاست آنها را مي خواني و از خواندنش خسته نمي شوي. به پيراهن هاي سياه دور وبرت نگاه مي كني و استكان هاي چايي را كه بالا و پايين مي روند. به ديوار تكيه داده اي و فقط نگاه مي كني و دوست داري اين لحظه ها تمام نشود. لحظه هايي كه فقط اين شب ها به سراغت مي آيد.
لحظه  اي كه از كودكي  آنها را تجربه كرده اي. گاهي اوقات سياهي زنجير را بر پيراهن سپيدت چشانده اي و گاهي اوقات تنها گوشه اي نشسته اي و در خلوت تنهايي ات صورتت را اشك باران كرده اي و گاهي اوقات هم بي تاب شده اي و خودت را زده اي به موج جمعيت. همه سال آرام زيسته اي، ولي اين روزها تنها فرصت بي تاب شدن است. مي خواهي ديوانه او بشوي و چند روزي از زندگي روزمره ات رها شوي. پيراهن سياه مي پوشي و محاسنت را بلند مي كني و سر و سينه ات را سرخ مي كني و حسابيبي تاب مي شوي. ديوانه او شدن چيزي نيست كه به راحتي آن را از دست بدهي.

نمايشگاه
نمايشگاه تمام زنانه
چند روزي است كه نمايشگاهي از آثار بانوان نگارگر كشور در نمايشگاه نگار و نگاره به نمايش گذاشته شده. اين نمايشگاه به منظور معرفي آثار و حمايت از بانوان هنرمند نگارگر كشور از 20 بهمن ماه آغاز به كار كرده است و به مدت چند روز برپا خواهد بود. در اين نمايشگاه تمام زنانه، آثار منتخب 22 هنرمند از جمله مهين  افشانپور، آزيتا پاك نژاد، ميترا لشكري، زهرا كرمي و ... به معرض تماشا گذاشته شده است. گفتيم نمايشگاه تمام زنانه، اما تصور نكنيد كه آقايان اجازه ورود به آنجا را ندارند. آقايان مي توانند به محل برگزاري اين نمايشگاه كه در مركز پژوهش و آفرينش هنرهاي سنتي در سازمان ميراث فرهنگي است بروند و هنر خانم ها را ببينند و لذت ببرند. فراموش نكنيد كه اين نمايشگاه فقط تا آخر اين هفته داير است.

هوا
پايان سريال برف
عادت، حس را مي كشد. اتفاق هاي قشنگ تنها به خاطر اتفاقي بودنشان برايمان قشنگ هستند. اتفاق وقتي تكراري شد كه ديگر اتفاق نيست. اين قلم كه براي پر شدن ستون هوا كاغذ را سياه مي كند، ديگر حسي به برف ندارد. حالا ماجراي روزهاي برفي تهران برايمان تبديل به تكرار شده. اين است كه بي هيچ حس برايتان مي نويسيم امروز هم هواي تهران، برفي و دماي هوا هم در روز 4درجه سانتيگراد و در شب صفر درجه پيش بيني شده است، البته شنبه پايان سريال برف است. از فردا چند روز با حس از آسمان خشك مي نويسيم تا دوباره حس سرما در دلمان داغ بزند. حرف آخر اينكه ،  اين فقط ستون هوا بود، غير از برف نمي شد از چيزديگري نوشت، اما هر طور كه حساب كنيد، حرف همان جمله اول ستون است: عادت، حس را مي كشد.

صحنه
تالار مولوي تعطيل است
محرم از راه رسيد. حتي اگر حواستان به تقويم و روزهاي سال هم نباشد، بوي محرم را مي توانيد از در و ديوار سياهپوش شهر متوجه شويد. ستون صحنه امروز در خصوص يك خبر است. اين خبر حاكيست كه تالار مولوي در دهه اول محرم هيچ برنامه اي نخواهد داشت. تالار مولوي در زمان برگزاري جشنوراه بيست و سوم تئاتر فجر، يكي از ميزبان هاي اين رويداد فرهنگي بود. تالار مولوي تا روزهاي اول اسفند هيچ برنامه اي نخواهد داشت. پيش از اين اعلام شده بود كه حسين مسافر آستانه نمايش كوفيان نوشته حسين باستاني را اجرا خواهد كرد، اما اعلام شده كه هنوز تاريخ دقيق اجراي اين نمايش اعلام نشده است. برخلاف تالار مولوي، تئاتر شهر ميزبان همايش عاشورايي است و براي اين ايام برنامه هاي ويژه اي را در نظر گرفته . خلاصه دوستداران تئاتر براي اينكه در اين ايام بيكار نباشند مي توانند به تئاتر شهر مراجعه كنند. البته راه ديگري هم هست و آن تماشاي تعزيه هاي ويژه اين ايام است.

پرده
اسكيزوفرني 
يك درصد از كل جمعيت هر كشور حتما به اسكيزوفرني مبتلا است. اين البته يك استاندارد جهاني است و اينجا هنوز استاندارد واژه اي رويايي به شمار مي  رود. خوشبينانه كه روي همان آمار يك درصد فكر كنيم، باز هم خيلي ها از تخت هاي آسايشگاه هاي رواني ايران بيرون مي  مانند. چاره اي نيست، بايد بيرون از آسايشگاه به فكر درمان بود.دست اندركاران سينما مي   توانند با ساخت يك فيلم 2 ساعته انرژي يك مشاوره چندين جلسه اي را به بيمار منتقل كنند.
احبا يعني انجمن حمايت از بيماران اسكيزوفرني. اين انجمن قصد دارد جشنواره فيلم هاي روان درماني برگزار      كند. حالا حرف هاي داخل گيومه را از زبان  كاظم ملكوتي، رئيس انجمن حمايت از بيماران اسكيزوفرني بخوانيد.فيلم هاي سينمايي مي  توانند جهت ارتقاي سطح بهداشت رواني جامعه توليد شوند. سينما مي  تواند بيماران رواني را به تصوير بكشد؛ كساني كه با وجود تمام سختي ها توانسته اند بر بيماري خود چيره شوند. آگاه ساختن عموم مردم از دنياي ذهني بيماران مبتلا به اسكيزوفرني از وظايف سينماست. هدف از برگزاري اين جشنواره حمايت از بيماران اسكيزوفرني است.در اينكه سوژه هاي لازم براي ساخت فيلم هاي روان درماني وجود دارد، شكي نيست، پس براي دريافت اطلاعات بيشتر يك تماس كوتاه با احبا باقي مي  ماند.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   درمانگاه  |
|  شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |