ديدن چندقلوها جالب است، مخصوصا اگر جايي قرار بگيري كه با يك سرگرداندن، 2 آدم يا گاهي 3 آدم مشابه را ببيني، آن هم در قدوقواره ها و سن و سال هاي مختلف ديدن چندقلوها جالب است، مخصوصا اگر جايي قرار بگيري كه با يك سرگرداندن، 2 آدم يا گاهي 3 آدم مشابه را ببيني، آن هم در قدوقواره ها و سن و سال هاي مختلف
سعيده عليپور
توي اين سن وسال آنقدر شبيه هستند كه نتواني به راحتي از هم تشخيص شان بدهي، انگار حتي تعداد موهايي كه از سرشان ريخته شده، عدد مشابهي باشد.
از سر شيطنتي كه به قول خودشان خاص دوقلوهاست لباس هاي مشابه به تن كرده اند تا گيجي ات براي تميز دادنشان فزوني بگيرد.
محمدرضا و محمدحسين برادران دوقلوي 37 ساله، خودشان را معرفي مي كنند. پسربچه هاي 9 ماهه دوقلويي را هم در بغل گرفتند تا لابد بگويند دوقلو بودن در خانواده شان ارثي است. يكي از دوقلوها كه نمي دانم حسين بود يا رضا گفت: توي خانواده ما چيزي كه فراوان است دوقلو است.
بعد از آن ديگر مي رود وسط حرفش و ادامه مي دهد: پسرخاله هايم، دختر دايي هايم، برادرزاده هايم و...
ديدن چندقلوها جالب است، مخصوصا اگر جايي قرار بگيري كه با يك سرگرداندن، 2 آدم يا گاهي 3 آدم مشابه را ببيني، آن هم در قدوقواره ها و سن و سال هاي مختلف. اما شانس با دوقلوها يار نبود چون اولين جشن بزرگ آنها در حالي برگزار شد كه قطرات باران برق را از فرهنگسراي بهمن و خانه هاي اطراف گرفت تا جشن در عين شلوغي سالن نيمه كاره تعطيل شود.
در ورودي سالن بسته شده بود و نگهبان جلوي در تاكيد داشت كه دوقلوها فقط مي توانند وارد شوند. اما داخل سالن 2 هزارنفره بيشتر از دوقلوها مي شد آدم هايي را ديد كه به قصد گردش روز جمعه سر از جشن دوقلوها در آورده بودند. ميهمانان ناخوانده اي كه لابد ديدن آن همه دوقلو برايشان جذاب بود و همين بود كه سالن جاي سوزن انداختن نبود و گهگاه از گوشه گوشه سالن صداي جر و بحث بر سر جاي نشستن يا ايستادن يا گريه چند جفت دوقلوي كوچك به گوش مي رسيد.
آرش و آرمان كلاس سوم ابتدايي هستند، با گرماي سالن لپ هاي آنها هم گل انداخته. مي گويم: راست مي گويند كه دوقلوها احساسات مشابهي دارند و بعضي اوقات كه يكي از آنها مريض مي شود ديگري مي خزد به آغوش بيماري! انگار كه زبانشان را هم به هم گره زده باشند مثل يك گروه سرود مي گويند: نه! بعد هم به چشم هاي هم نگاه مي كنند و ريز مي خندند.
داوود خالقي، رئيس ستاد برگزاري جشنواره هاي دهه فجر فرهنگسراي تهران كه مسوول برگزاري اين جشن نيز هست، مي گويد: در اين جشن حدود 1500 دوقلو تهراني دعوت شده اند كه اجراي برنامه هاي نمايشي، سرود، موسيقي و برنامه هاي جانبي به عهده خود دوقلوهاست.
گرچه رفتن برق مجال نمي دهد تا دوقلوهاي هنرمند برنامه هايشان را تا انتها اجرا كنند اما مجري از خواننده اي كه قرار است به زودي اولين آلبوم دوقلويي ايران را به بازار بفرستد، دعوت كند كه برنامه اش را اجرا كند!
خالقي، مسوول برگزاري جشنواره مي گويد: اصولا دوقلوها به دليل جلب توجهي كه به دليل تشابه ظاهري دارند، روي ديگران تاثيرگذار هستند. به همين دليل مي شود از تاثير مثبتي كه آنها مي توانند روي ديگران داشته باشند استفاده كرد.
سامان و ساسان هم از آن جمله سيب هايي هستند كه انگار از وسط، دو نصفشان كرده باشند. تنها تفاوتشان در اين بود كه يكي موهايش را از چپ به راست و آن يكي از راست به چپ حالت داده بود.
از خاطراتشان مي گويند، از اينكه يك روز سجاد به جاي سبحان امتحان داد يا شايد سبحان به جاي سجاد. يكي شان مي گويد: آقاي ناظم فهميده بود و آن يكي ادامه مي دهد: ولي مطمئن نبود، تازه نمي توانست ثابت كند دوباره آن ديگري ادامه حرف را مي گيرد: آنقدر كه خوب نقش هم را بازي مي كرديم.
آنها هم معتقدند كه از بچگي جلب نظر مي كردند و اين را وجه امتياز خودشان با بقيه بچه ها مي دانند.
يكي شان مي گويد: البته ما شانس آورديم كه اخلاق و خصوصيات مان مشابه هم بود. و به هم نگاه مي كنند و مي گويند: وگرنه حسادت جاي رفاقت را مي گرفت.
سپيده و ساسان، اما نه از نظر جثه و نه قيافه به هم شباهت ندارند. سپيده 23 ساله ريزنقش است و ساسان 23 ساله قدبلند و چهارشانه...
داريوش مهدي زاده، عضو هيات مديره انجمن دوقلوها مي گويد: همه اعضاي هيات مديره انجمن هم دوقلو هستند.
مي گويد: تا به حال 10 هزار دوقلو را در كشور شناسايي كرديم، اما پيش بيني مي كنيم تقريبا حدود 600 هزار دوقلو در كشور وجود داشته باشند.
مي گويد: از پيرمردهاي 80 ساله تا بچه اي كه همين ديروز به دنيا آمده است، عضو داريم. بعضي اعضاي انجمن يا همان دوقلوها، فرم عضويت انجمن را ميان حضاري كه از نظر ظاهري شبيه به هم هستند، توزيع مي كنند. سپيده فرم انجمن را مي خواهد، اما كسي كه برگه ها را توزيع مي كند، مي گويد: فقط دوقلوها...
سپيده خنده اش مي گيرد و دست برادرش را مي گيرد و مي گويد: باور كنيد دوقلو هستيم. با تعجب نگاه مي كند و با شك برگه را تحويلشان مي دهد.
پدر و مادر در كنار هم نشسته اند در حالي كه دو تا از پسربچه ها را مادر توي بغلش گرفته و يكي ديگر را پدر. قيافه پسر بچه هاي سه قلو 87 ماهه آنقدر معصوم و دوست داشتني هست كه سوژه خوبي باشد براي عكاسي... قيافه مادر با وجود خنده ظاهري نشان مي دهد كه چقدر از نگهداشتن بچه ها كلافه است. زني كه كنار دست بچه ها نشسته، با يكي از سه قلوها بازي مي كند. با تغيير دادن قيافه و چشم و ابرويش سعي در خنداندنش دارد.
سر دو تا قل ديگر هم برمي گردد و سه پسربچه مات و مبهوت زن را نگاه مي كنند.
برق هنوز نيامده و حضار كه ديگر اميدي به آمدن برق ندارند، جايگاه ها را خالي مي كنند و ميهماناني كه تا به حال ايستاده اند، از فرصت استفاده مي كنند و براي لحظاتي روي صندلي هاي خالي مي نشينند و بعد كه اطمينان حاصل مي كنند خبري از بازگشت برق نيست، از سالن بيرون مي آيند.
سحر و ستاره دوقلو هستند. يكي شان ازدواج كرده است و يكي تحصيل. يكي شان دو تا بچه دارد و يكي ديگر رئيس بخش در يكي از بيمارستان هاست...
ستاره مي گويد: ما تصميم داشتيم تا ابد پيش هم باشيم، اما يكي از آنها در اصفهان است و ديگري تهران ماندگار شده.
سحر دست پسربچه اش را مي گيرد و مي گويد: خب، روزگار است ديگر!