سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۳
هنر
Front Page

نگاهي به شأن شعري پرتو كرمانشاهي و فرهنگ كردي
خرامان اي خرامان اي خرامان
011229.jpg
بابك دولتي
علي اشرف نوبتي فرزند اسدالله متخلص به «پرتو» در سال ۱۳۱۰ در شهر كرمانشاه متولد شد. تحصيلات خود را در اين شهر فرا گرفت و براي امرار معاش به كار آزاد روي آورد.  او از شاعران برجسته كرمانشاه محسوب مي شود و حافظه اي بسيار قوي دارد. در شعرهاي فارسي گرايشي به سبك هندي دارد و گاه از اسلوب معادله بهره مي برد. شعرهاي او از تازگي خاصي بهره مي برند. وقتي غزلهاي او را مي خوانيم به سادگي با آنها ارتباط برقرار مي كنيم و هرگز حس نمي كنيم كه با يك شاعر دهه چهل روبرو هستيم. پرداختهاي شاعرانه او باعث شده است كه تصاوير، انديشه ها و فضاي لبريز از ايماژ او شفافيت بخصوصي داشته باشند.
مي دانيم كه سرودن غزل با رديف اسمي از كارهاي نه چندان راحت است چون «رديف» محدوده كاري شاعر را مختصر كرده و مجالي اندك براي پرواز تخيل مي ماند. اما در آثار پرتو، غزلهايي با رديف اسمي از زيبايي منحصر به فردي لبريزند. غزلهاي او با رديف هاي «شب» ، «غروب»، «دريا» ، «شمشير» و «باران» در ذهن دوستداران شعر براي هميشه ثبت شده اند.
گزيده آثار پرتو را محقق وارسته كرمانشاهي «محمد علي سلطاني» گردآوري كرده و با خط همسر هنرمندشان «فريبا مقصودي» توسط نشر سها روانه بازار كرده است. اين كتاب در طي چند سال گذشته به چاپ چندم رسيده است.
استادان و بزرگاني چون «دكتر ايرج افشار» ، «دكتر مظاهر مصفا» و «دكتر عبدالحسين نوايي» بر كتاب او تحت عنوان «كوچه باغي ها» مقدمه نوشته اند.كتاب كوچه باغي ها شامل آثار فارسي و كردي او مي باشد.پرتو در شعر كردي از سر آمدان اين ديار محسوب مي شود. بسياري از شعرهاي او توسط خواننده هاي مختلف تصنيف شده اند، بر سر زبانها افتاده و مردم اين خطه در خلوت خويش با اين آثار زندگي مي كنند.در اين ديار جدا از زبان كردي لهجه اي با عنوان «فارسي كرمانشاهي» نفس مي كشد كه پرتو غزلهايي ناب و دوست داشتني در اين زمينه به يادگار گذاشته است.مي دانيم كه بناي يك اثر فولكلور بر پايه هايي چون اصطلاحات، خرده فرهنگ ها و عقايد بومي پايدار است. پرتو به خوبي از اين امكانات استفاده مي كند و يك شعر محلي به معني واقعي را در اختيار خواننده مي گذارد. او اصطلاحات و مفاهيم فراموش شده را طوري در كنار مفاهيم جديد مي چيند كه خواننده هيچ گاه احساس غرابت ندارد و به راحتي با آنها ارتباط برقرار مي كند.
***
«سره نويسي» از عناويني ست كه بايد سرلوحه ي يك اثر فولكلور قرار گيرد. يك زبان محلي بيشتر به واژگان خاص آن منطقه زنده است. اگر يك اثر محلي مشحون از واژگان بيگانه باشد به يك ملودي بي هويت مي ماند كه جز آزار دادن حس شنوايي خواننده كاري از پيش نخواهد برد.
استان كرمانشاه برخلاف ديگر استانها از تنوع فرهنگي و زيست محيطي بسياري برخوردار است. از نظر فرهنگ، چندين طايفه ي اصلي چون «كلهر» ، «سنجابي» ، «گوران» و... در اين استان جمع شده اند. مذاهبي چون تشيع، تسنن و حتي اقليت هاي مذهبي در اين استان گرد هم آمده اند. به قول بزرگي «كرمانشاه، هندوستان ايران است» . پرتو از كردي كلهري _ كه حيطه ي شمول آن از ديگر زبانها وسيع تر است _ در آثار خود بهره مي برد.
مثل بسياري آثار ماندني، خواص و عوام از شعر پرتو لذت مي برند خواص به دليل شناسه هاي فرهنگي اين ديار و تلذذ هنري در آثار پرتو و عوام هم لذتي در حد وسع خويش.
تعدادي از آثار او را در حد توان به فارسي بر مي گردانيم اميد كه دوستان فارسي زبان ما هم بتوانند با آثار پرتو ارتباط برقرار كنند.
***
(۱)يه كزه نيه ملهم جزگ سزيامه
خوه م بومه خر آو كزه ته يه چه مقامه
(۲) ارلانيگزي يي كره  ته مال خراوم
تاوان تو چس، عادت بخت گليامه
(۳)هز داري اگه بز بگري سز چمنيدن
من بي ثمري آفت پشت چميامه
(۴)پيري له د رو هات و جواني نمن اما
دل چو وري عمر و غاره ت بزيامه
(۴)كو ست بكفي دل تونيذانم هرشت چس
ني گن و گن پيري و ز نگ زريامه
(۵)نه پاوو د سم ها و قره  خوم نه زوانم
ني ملكه چماني و اسيري گريامه
(۶) چشتي نيه پرتو بكه نذري بالات
لو روژه خريدار توبيم الشكيامه
معني :
۱ - اين تنها آواز نيست كه تو مي خواني؛ اين مرهم جگر سوخته ي من است.
من فداي آن صداي سوزناك تو شوم اين زمزمه در چه دستگاه و مقامي ساخته شده.
۲- اگر حتي يك بار به ويرانه ي من سر نمي زني تقصير تو نيست باعث اين اتفاق اقبال ناسازگار من است.
۳- هر درختي با بارور شدن و ميوه دادن خم و منحني مي شود اما قامت خميده ي من به دليل بي ثمري و ستروني ست
۴- «پيري» از راه آمد و «جواني» به باد رفت اما هنوز دل من چشم براه عمر به غارت رفته ي من است.
[۵- (كوس افتادن) در زبان كردي كنايه از بيچاره شدن و شكست خوردن است. شايد (كوس) همان دهل باشد و هنگامي كه طبل جنگ لشكري به زمين مي افتاد آغاز شكست محسوب مي شد]
- اي دل به خاك سياه بنشيني! من نمي دانم در اين افت و شكست پيري و هنگامه ي رسوايي با اين هشدارها و تصميم هاي آنچناني چه چيزي را مي خواهي ثابت كني؟!
۶- زبانم، دستانم و پاهايم ديگر از من فرمان نمي برند انگار در اين سرزمين مرا به اسيري گرفته اند.
۷- «پرتو» از خويشتن چيزي شايسته ندارد تا فداي قد و بالاي تو كند. از آن روزي كه خريدار تو شده ام خرد و شكسته شده ام.
غزلي ديگر
۱- الا يا ايها الساقي ادركاسا كه ناچارم
دلم تنگه و كي بوشم جواني چي و كوبارم
۲- ريم كفته در مالت و بونه ي عارض وخالت
و تم گيان د ر بكم اما چو يلت كفته  هاوارم
۳ - گل حسنت و تالان برد هر گلچين و ريواري
له نو اي باخه هر چو بيد مجنون من سر و خوارم
۴- دم و قد و چو و خالت گل و سرو و مي ومشكه
و گيان و مال و دين و دل بلاگردان هر چوارم
۵- شوي بيلا له دلتنگي سرم له بان شانت بو
منيشم چو سر زلفت عزيزم عازيت بارم
۶- و تن چو دار بيده خذمت ناكس نذانستم
بكن ار سنگسارم خوم و خوم كردم سزاوارم
۷ - جواني چي، اميد دل نمن ديرم نفس كيشم
خدا مرگم بيي «پرتو» اري كار و كردارم
معني :
۱ - ساقيا پياپي بريز كه از اين امر ناگريز هستم
به چه كس بگويم دلم گرفته است و جواني از دست رفته را چگونه باز گردانم
۲- به بهانه ي ديدار رخسارت راهم به كوچه ي تو افتاد
خواستم جانم را برداشته و خود را نجات دهم اما چشمانت مرا گرفتار كرد
۳- هر گلچين و رهگذري از زيبايي تو بهره اي برد و تنها من هستم كه در اين باغ مثل بيد مجنون سربه زيرم
۴- دهان، قد، چشم وخال تو به ترتيب گل، سرو، باده و مشك هستند. و من با جان، مال، دين و دل بلاگردان و قرباني آن چهار مي باشم
۵- بگذار شبي از دلتنگي سرم بر شانه ات باشد چرا كه من هم مثل موهاي تو عزادار هستم
۶- به من گوشزد كردند كه خدمت و توجه به ناكسان مثل درخت بيد ثمري ندارد. من آگاه نبودم و حال، لايق سنگسار هستم چون خود كرده را تدبير نيست
۷- «جواني» از دست رفت. اميدي در دل ندارم اما هنوز زنده ام و نفس مي كشم به خاطر اين كارها و رفتاري كه داشته ام و دارم تنها شايسته ي مرگ هستم و بس.
***
چند دوبيتي:
(۱)
دلم شكيا و تم له تو جيا بوم
تونيش كاري نه كردي دلنيا بوم
گلاره را سكم شرط بو له داخت
له اي ملكه نمينم ار پيا بوم
(۲)
خرامان اي خرامان اي خرامان
و سايه ي زلفكت بگر م و آمان
اگر هوساكتان پرسي وپي يوش
غريبي بي كسه شوها و لامان
(۳)
دلم بي طاقت و دردم گرانه
هناسم چو دم آسنگرانه
هوا تپ نم و شوگار زمسان
كمي تك باره و رتر سردمانه
ترجمه دوبيتي ها:
(۱)
وقتي كه دلم شكست قصد جدا شدن از تو را داشتم
تو هم براي دلجويي و قانع كردن من كاري نكردي
اي عزيزتر از چشم من، عهد مي كنم كه از داغ تو
در اين سرزمين نمانم اگر مرد باشم
(۲)
اي آنكه اينگونه به ناز راه مي روي
مرا در سايه ي گيسوانت پناه بده
اگر همسايه ي شما در مورد من پرسيد به او بگو
غريبي بي كس است و يك امشب را پيش ما مي ماند
(۳)
دلم بي طاقت است و از دردي گران رنج مي برم
نفس هايم مثل دم آهنگري سوزان اند
هوا نمناك و باراني ست و شب، شبي زمستاني ست
پس كمي نزديك تر بيا چرا كه هوا سرد است

گوشه
سرود سرد
در وداع با زمستان
011226.jpg

سيداحمد نادمي
(۱)
برفينه را براي ابر آفريدي و
سبزينه را براي درخت
شادا
شيدايي ات خدا!
(۲)
سپيداسپيد
بيا و پاروكن
برفهاي نيامده را
(۳)
باشد كه باشيد
تا رنگ ها نميرند
اي كاجهاي كجا!
(۴)
حرف مي بارد
از ابرهاي زمستان
كلمه مي رويد باز
در آغاز
(۵)
شال و كلاه مي كنيم
و مي خندانيم شما را
ما
مترسك هاي سرما
(۶)
چه گرم كرده اند
تنور سرما را
آدم برفي ها
(۷)
آن اسب سپيد
در دشت برفپوش
عقل سرخ ماست
(۸)
بگذار اين بار
كلاغها
بر خطوط حامل
تقطيع شوند...
سرود سرد

شعر معاصر ايران
شباني
نثار كوچك
كلام فريدون مشيري
011223.jpg

شاپور جوركش
صبح تا شب به دامان اين باغ
روح سرگشته اي سر نهاده
باغبان رفته و باغ خاموش
قفل بر بام و بر در نهاده
عطر تو رفته  بوي تو رفته
گرمي آشناي تو رفته
پرپر بوسه هاي تو اي يار
با حرير صداي تو رفته
ياد تو ياد تو چون حريقي
خاطرم را در آتش نهاده

«ياد داري شبي زير مهتاب»
رهرو معبد ماه بوديم
دست در دست تا دمدم صبح
گرم و مشتاق در راه بوديم

«ياد داري كنار دريچه»
جادوي ماه را ديده بوديم
ياد داري از آن باغ پنهان
شاخه ي ماه را چيده بوديم

حاليا آن مسافر كه هر شب
در هواي تو ديوانه مي شد
راه گم كرده از راه رفته
باغ ويران شده ماه رفته

يادم آيد به حرفي كه با من
گفته بودي در آن عصر دلتنگ:
- «فكر كن نغمه اي بود و گم شد
مثل آواي دور شباهنگ
يا شهابي درخشيد و افتاد
گوشه درهّ اي سرد و بي رنگ»
با تو گفتم:
- «اي خوشا سنگ و آداب سنگي
خاطر سنگي و خواب سنگي
بازي ما و خاموشي او
ياد ما و فراموشي او»

حاليا بار ديگر بهار است
با همان رخت پيرار و پارش
باز قيقاج شاد پرستو
باز فرياد ديوانه وارش

بي تو امّا
چه بهاري
چه برگي چه باري
لانه ي بي كبوتر چه دارد
جز پري ريخته در كنارش
باز سوسن باز قمري
بلبل باغ
نغمه خوان است
باز شيراز ارديبهشتي
غرق محبوبه و ارغوان است
از بهار خوش و عطر نارنج
كهكشاني به هر سو روان است.

من در اندوه آنم كه امشب
روح من بر چه بامي تپيده
آهوي من كجا خفته امشب
من كه هستم
خانه ي من
كجاي جهان است.

بهار ۷۴
شيراز

|  اقتصاد  |   انديشه  |   زندگي  |   فرهنگ   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |