پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۶۳
هفت سين رويايي روي سفره ذهن
حرف تازه اي نيست
031422.jpg
عكس : گلناز بهشتي
شهرام فرهنگي
دنبال حرف تازه مي گردي؟ بگرد، حق داري. بگرد، مي گويندعيد بوي تازگي مي دهد، اما تمام اين " مي گويندها فقط حرف است و حرف...بگذريم اين روزها مثل تمام روزها، هيچ بويي نمي آيد جز بوي ماندگي كه از بس در بيني  هايمان مانده، بوي هيچ گرفته.
دنبال حرف تازه مي گردي؟ ساده اي يا چيزي به مفهوم همين واژه، رفيق. مگر حرف تازه اي هم مانده. حرف ها را قبلا  حرف زده اند، ديگر حرف تازه اي نمانده، مثل ساعت زنگ زده اي كه ديگر زنگ نمي زند، آخر زنگ هايش را قبلا  زده. حالا  حرفي اگر هنوز تازه است، از تازگي نيست، از نشنيدن است. بهار هنوز تكرار مي شود درگذشت سال. حرف تازه اي نيست، رفيق. اگر باورنداري، صبر كن تا برسيم به سال بعد؛ سال بعد، حداقل روي همين كاغذ!
سال خروس
يك خروس داشت، مثل شير. سوغات عيد بود از شمال براي خودش. آخر تمام پسر بچه ها تا بزرگ شوند، فقط عاشق خروس مي شوند و مرغ را اصلا  نمي بينند. اين بود كه چشم هايش را روي تمام خروس هاي شنبه بازار چرخاند تا يكي در چشم هايش نشست.
بزرگترين خروس شمال، از باران، سبزه و كرم هاي خاكي جدا شد تا اهل تهران شود، اما هزار سال هم كه شجره نامه اش را به عقب مي بردي باز هم پررنگي اش مثل لهجه فرياد مي زد كه نطفه  اش با جوجه ماشينيهاي تهران داخل زرده يك تخم مرغ نمي رود.
حالا  ظاهرش كه هيچ، باطنش درد اصلي بود كه پشت بام را جاي سبزه زار نمي فهميد. زير آفتاب جوان بهار، هي نوك مي زد به آسفالت كه شايد زيرش كرم خاكي باشد كه نبود. خوردن دانه هاي بي مزه شهري هم مكافاتي بود برايش روي پشت بام. بيچاره مي خواست وقت غذا خوردن مثل اهالي پايتخت با كلا س باشد، اما تا ياد بگيرد، جانش بالا  آمد بس كه كلا غ ها آمدند و بي كلا س دانه  هايش را بردند. از همه بدتر روي پشت بام هاي تهران، خروس هر زمان كه دل تنگش را در قوقولي قوقو خالي كند، بازهم بي محل است. بعد پسر مجبور شد يك جعبه پرتقال - از آنها كه بوي شمال مي دهند- روي خروس بگذارد تا با بويش ياد ديار كند، دانه هايش را زير آن هيچ كلا غي نبرد و از همه مهمتر قد راست نكند تا هوس قوقولي قوقو كند. آخرش خروس، خميده، لا غر و بي صدا، بازهم وصله ناجور پشت بام هاي تهران بود. عشقش هم ديگر از سر پسر افتاده بود. پس برگشت، نه برگردانده شد به زادگاهش.
پسر خروس را داد به خاله كه با خودش ببرد شمال. عيد سال بعد، پسر براي اينكه فقط حرفي زده باشد، به خاله گفت: راستي خروسم كجاست؟ و خاله گفت: خاله جان، اينجا فسنجان خيلي مي چسبد. خوشمزه است و سياه!
... حالا  خيلي وقت است كه پسر ديگر به هيچ خروسي فكر نكرده . سالهاست كه بزرگ شده و در رستوران، خانه، سفر و خواب)!( فقط به مرغ فكر مي كند. اما گفتند سال، سال خروس است، يك نفر ياد خروسش افتاد و گفت: كاش خروس امسال، شبيه خروس من نباشد، آخر فسنجان خوشمزه است و سياه!
سالها پيش
غم شادي هاي از دست رفته، از خروس آغاز شد و به ماهي رسيد.
حالا  يك نفر زل زده به تنگ هاي خوشرنگ امروز و رفته تا ظرف هاي پر از ماهي قرمز ديروز.
پسر بزرگتر كه شد، دنبال عشق تازه اي گشت. ماهي، عشق خوبي بود كه حتي نمي توانست مرغ و خروس بودنش را تشخيص بدهد. شب عيد كه مي شد، دلش بي قرار ماهي سياه كوچك بود. آخر، قصه اش را تازه خوانده بود و مي خواست يكي شبيه آن قصه روي سفره هفت سين برقصد. چه فايده كه مادر هر سال مي گفت ماهي سياه، سياه است و شگون ندارد روي سفره هفت سين باشد. مي گفت اما فسنجان كه خوشمزه است و سياه و مادر مي گفت: شب عيد كسي فسنجان هم نمي خورد. بعد رضايت به ماهي قرمز بود و انتظار براي خريدنش بالا ي ظرف پر از ماهي. باز هم چه فايده، كه داخل ظرف ماهي و بيرون ظرف ماهي شلوغ بود و حوصله اي براي ماهي فروش نبود. هميشه آن ماهي قرمز كه به سفره هفت سين مي رسيد، آن ماهي نبود كه وسط آن همه ماهي نشانش كرده بود. پسر رضايت را با ماهي شب عيد فهميد!
سبزه
زمانه عوض شده، اما چيزي عوض نشده. هنوز فسنجان سياه است، ماهي سياه، سياه است وسبزه؟ به سيزده نرسيده اسير زوال مي شود. بوي تازگي نمي آيد. خروس خوشبخت نمي شود، ماهي يعني انتظار و بعد رضايت و سبزه چه زود روي سفره سين، بهار را پشت سر مي گذارد. اين سبزه ها هميشه گره مي خورند، هميشه باز نمي شوند و او يادش نرفته است كه هر گره، آرزويي بود و اگر گره هاي باز نشده اش را نوشته بود، امروز آرزوهاي بر باد رفته كتابي شده بود، حداقل براي رسيدن به يك آرزو. گفت: هنوز هم آرزو دارم. يادم باشد گره تازه اي بزنم به سبزه امسال. سال روي سال، گره روي گره و عاقبت گره كور!
سين هشتم
فكر كرد چرا هيچ وقت اين گره ها باز نمي شوند. سفره هفت سين بايد يك جاي كارش ايراد داشته باشد. هفت سين را يكبار ديگر شمرد تا ببيند گره اش كجاست؟ سير، سركه، سماق، سنجد، سمنو، سبزه و سكه اينها از سال نمي دانم چند روي زمين چيده مي شدند و گره گشا بودند. دوباره فكر كرد. آهان، زمين و حالا  سفره. حالا  هفت سين روي سفره چيده مي شود و مي شود هشت سين بين هفت و هشت هم كه فقط يك عدد فاصله نيست. هفت مقدس است و هشت هيچ وقت، هيچ چيز نيست. چه آروزهايي كه روي سفره هاي هشت سين سوختند!
ساعت
به ساعتش نگاه كرد. خيلي دير شده. چيزي نمانده به ساعت 16 و 3 دقيقه و نمي دانم چند ثانيه. اين گذر زمان هم حكايتي دارد. محال است كسي بتواند 5 دقيقه به عبور كند عقربه هاي ساعت چشم بدوزد. به ساعت كه خيره مي شوي، ثانيه ها، آنقدر آرام مي گذرند كه خسته ات مي كنند، اما درد اين است كه 5 دقيقه چشم دوختن به صفحه ساعت محال است و تا چشم از ساعت برداري ساعت كه هيچ، سال گذشته. چيزي نمانده به ساعت 16 و 3 دقيقه و نمي دانم چند ثانيه .
سين هاي گم شده
سفره ذهنش را پهن كرد و هفت سين رويايي اش را چيد. از سير، سركه، سماق، سنجد، سمنو، سبزه و سركه بايد گذشت. سين هاي نداشته واجب ترند. حالا  ديگر مثلا  تمام آدم ها، از بهشت برايش حداقل سيب و حوا نمانده بود كه سيبش را بگذارد روي سفره هفت سين و حوايش را هم كنار سفره. پس به سين هاي نداشته اش فكر كرد. اول سقف. سقفي براي خودش، به قول شاعر، حتي مقوايي ، سرور هم جايش روي سفره هفت سين رويايي بود. بعد سراب را هم براي دلخوشي گذاشت كنار سرور . سراب البته سرخاب هم مي خواست تا كامل شود. آخر خسته شده بود بس كه با سيلي صورتش را سرخ نگه داشته بود. يك ستاره، مفت از آسمان كند و گذاشت كنار بقيه روياهاي سين دارش. چند لحظه سكوت كرد و شش سين سفره هفت سين جور شد. حالا  مانده بود سين آخر؛ چقدر جاي يك  سلا م روي اين سفره خاليست. اما نه، اين ديگر خيلي رويايي است آخرين نخ سيگارش را آتش زد و هفت سين رويايي دود شد، رفت هوا.
سال بعد
هفت سين رويايي كه جور شد، به فكر آرزويي براي گره زدن به سال بعد افتاد. عاميانه حرف مي زد، مثل همه. سال بعد، فقط روي كاغذ سال بعد است. روي زبان مي شكند و مي شود سال بد يك بار ديگر به هفت  سين رويايي اش فكر كرد. سين سيگار كه رويارويي نبود. سين آخر بايد صادق باشد. حيف كه صداقت را كسي با سين نمي نويسد.
نه، سفره شش سين هم فرقي با هشت سين ندارد. چرا هميشه بايد يك سين يا كم باشد يا زياد؟
گفت: سال بد هم كه سال خروسه. صداي توپ عيد آمد و به سال خروس رسيد. سال خروس؟ فسنجان خوشمزه است و سياه!

يادداشت
لحظه تحويل سال روي كدام نصف النهاريد؟
وقتي همه ماهيان دنيا مي ايستند
رضا محدث-زمان تحويل سال در ايران، همانطور كه مي دانيد ساعت 16و۳ دقيقه و خرده اي است. در آسياي خودمان و در اين كشورهاي همسايه كه با آنها، اختلا ف ساعت چنداني نداريم، اوضاع مشابه است، اما فقط كافيست نصف النهارمان را عوض كنيم. مثلا  در شرق دوستان در حال صرف شام هستند كه سال تحويل مي شود.
۲۳:33 زمان تحويل سال در توكيو است كه دوستان اين نقطه جهان بايد مراقب هيجان زدگي باشند كه هنگام تبريك سال نو به يكديگر، چوب هاي مخصوص غذاخوري داخل چشمشان نرود!
سري به استراليا مي زنيم. آنجا شام را خورده اند وجلوي تلويزيون لم داده اند. كم كم پلك ها سنگيني مي كند كه سال تحويل خواهد شد. در سيدني ساعت۲۳: 33 سال تحويل  مي شود. به اين دوستان پيشنهاد مي كنيم كلا  قيد پيژامه را بزنند. به هر حال خوب نيست آدم با زيرشلواري به استقبال عمو نوروز برود.
جهت عوض شد؛ كوبا و در پايتخت اين كشورها هاوانا. صبحانه به طور كامل نوش جان شده. احتمالا  لحظه تحويل سال، مردم اين شهر در حال روشن كردن سيگار برگ بعد از صبحانه هستند. بياييد بي خيال سيگار شويد و از همين ابتداي سال تصميم به ترك آن بگيريد. چون جديدا كه كشيدن سيگار در اماكن عمومي ممنوع شده، اين هم مزيد بر علت.
ساعت در هاوانا۸:33 است كه عمو نوروز و رفقاي ناباب حلول مي كنند.
چقدر واقعا سخت است كه آدم خواب شبش را بشكند. اين جمله درست وصف حال مردم ايالت هاي آمريكاست، البته نه همه آنها. در سان فرانسيسكو، فينيكس، سياتل و لس آنجلس و شايد چند شهر ديگر اوضاع به همين منوال است. خميازه پشت خميازه. بابا دست برداريد. يك شب كه هزار شب نمي شه. حالا  مدام بگوييد كاش ساعت سال تحويل فرق مي كرد. چيزي عوض نمي شود. امسال زمين حال مي كند در اين ساعت دور خودش را كامل كند. مواظب باشيد لحظه سال تحويل در حال كشيدن يكي از خميازه ها نباشيد. ساعت در اين نقاط 4:33 بامداد است. بعضي ها هم يك ساعت جلوتر.
در اكثر شهرهاي اروپايي ساعت سال تحويل بسيار مناسب است. آنها ناهار را خورده اند، قهوه و چايشان را دم كرده اند كه سال تحويل مي شود؛ 13:33 و .14:33 اينها ساعات سال تحويل در شهرهاي اروپاست. براي اروپايي ها توصيه خاصي نمي توانيم داشته باشيم. سري هم مي زنيم به قاره آفريقا مثلا  كنيا. احتمالا  در نايروبي مردم در حال شكار شير يا پلنگ با آن نيزه هاي خاص خودشان هستند. شايد اين تحويل سال باعث شود آفريقايي ها بگذارند اين حيوانات بيچاره يك نفس راحتي بكشند.
۱۴:33 لحظات تحويل سال در بيشتر كشورهاي آفريقايي است. آنها در آفريقا به جاي توپ سال تحويل احتمالا  نعره سال تحويل خواهند داشت؛ شير را عرض مي كنيم. از خواص اين سال تحويل اصيل ايراني همين است. همه در آن واحد، اما در ساعات متفاوت با هم جشن مي گيرند. اين را هم مي توانيد به آن عجايب عيد ايران اضافه كنيد.

بدرود آدم برفي
031476.jpg
در نخستين روز بهار
آدم برفي يكه و تنها ايستاده بود.
برف هاي زمستاني آب مي شد
و كاج ها گويي خش خش كنان مي گفتند:
اي بينوا آدم برفي غمگين و لبخند به لب
تو آهسته آهسته آب مي شوي.
آدم برفي گفت: افسوس، نمي دانيد
چه قدر دلم مي خواهد مرداد را ببينم.
آري، مي خواهم مرداد را ببينم. خواهش مي كنم نپرسيد چرا
زيرا دلم، دلم مي خواهد مرداد را ببينم.
سينه سرخي كه تازه از راه رسيده بود، جيك جيك كنان گفت:
فصل ها از پي هم مي آيند و مي روند، ژ
وقتي موسم شكفتن گل ها مي رسد
بزرگ ترين يخ ها نيز آب مي شود
چيزي آغاز مي گردد
و چيزي تمام مي شود
اما هيچكس تاكنون نديده
كه آدم برفي مرداد را ديده باشد.
نه، نه. هرچه بخواهد، هرچه بكوشد
ممكن نيست، هرگز، هرگز.
اما آدم برفي با آن دماغ هويجي تو دماغي گفت:
دست كم سعي خودم را مي كنم.
و با لبخندي يخ زده بي باك و بي هراس
با چشمان سياه زغالي اش پلك زد
و رو در روي
خورشيد فروزان ايستاد...
نمي توانم به شما بگويم
كه او عاقبت مرداد را ديد يا نه.
اما شما هم مثل من مي توانيد حدس بزنيد
كه راستي او مرداد را ديد يا نه.
شل سيلوراستاين

فريبندگي هاي يك سال نو
031419.jpg
ناصر كرمي- اينجا در تحريريه ايرانشهر همه مجبور شده اند بنويسند كه سال 83 چطور گذشت و ما اينجا در اين سال چه كار كرديم.
خب، اين سال مي  رود و سالي ديگر مي  آيد. روي دندانه دوم 3 عدد 83 يك سركش كوچك مي  آيد و آن را تبديل مي  كند به يك سال ديگر. چيزي رفته و چيزي ديگر آمده است. خيلي فرق كرده؟ آفتاب از اول فروردين به بعد آيا به گونه اي ديگر خواهد تابيد؟ لا بد، نه. شايد هم آري .از عمر هر چيزي كه در اين جهان بيكران هست يك سال كم شد. فرق نمي  كند، اگر الا ن اول اسفند بود، نسبت به آغاز سال 82 يازده ماه كم شده بود، اما حالا  12 ماه كم شده است. آخر فروردين مي  شود 13 ماه، نسبت به فروردين . 83 اينها همه اش به يك جور هرزه گري ذهن مي  ماند. انگار ذهن بخواهد از چيزي فرار كند. اما به هر حال يك سال رفته است. رفته است فقط يا از دست رفته است ؟
يك حس دروني به من مي  گويد چيز از دست رفتني وجود ندارد. به همه سال هايي كه پشت سر گذاشته ام فكر مي  كنم و به اين يقين مي  رسم كه بدون هيچ كدام از آنها زندگي اين طور نبود كه حالا  هست و انگار اين زندگي فقط مي  توانسته است اين طور باشد كه حالا  هست، نه هيچ جور ديگر. پس هر سال مثل اشكوب ديگري است روي يك ساختمان بلند. از دست نمي  رود، مي  ايستد و چيزي بر عمارت وجود مي  افزايد.
براي اينكه ذهن را از هرزه گردي هايش رها كنم، فكر مي  كنم به سالي كه دارد مي  آيد. فرصت هايي كه مي  تواند براي تجربه زندگي هاي تازه فراهم كند، مقصدهاي تازه اي كه پيش روي آدم مي گذارد، جاده هاي تازه اي كه امكان پيمودنش هست و چه بسيار طعم هاي ديگري كه مي  توان چشيد، دشت هاي باراني ديگري كه مي  شود طي كرد و افق هاي وهم آلود بي  انتهايي كه مي  شود دل به دريا زد و پاي در راه  شان گذاشت. به جاهايي فكر مي  كنم كه تا حالا  نرفته ام، آدم هايي كه هرگز آنها را نديده ام و چشم هايي كه مي  توانند به خوشخويي خيره در يكديگر باشند در هر جايي از زمين بي  انتهاي خدا كه اما هنوز فرصتي براي در يكديگر نگريستن نيافته اند.
دور تختخواب من پر است از كتاب هايي كه تعجيل داشته ا م براي خواندنشان، اما هيچكدام را فرصت نكرده ام بخوانم، توي گنجه پر از فيلم هايي است كه قرار بوده ببينم و هيچ كدام را نديده ام، توي دفتر يادداشتم شماره تلفن ده ها دوست و آشنا هست كه در سالي كه گذشت ديدن كه هيچ، حتي تلفني احوالي از آنها نپرسيده ام. به اين فكر مي  كنم كه در سال 84 چقدر فرصت هست براي همه اين كارها و اندوه و تحسر كارهاي نشده و سكندري خوردن هاي سال 83 رهايم مي  كند.
نفس عميقي مي  كشم رو به نسيم بهاري كه از كوهستان مي  آيد و براي سالي كه دارد مي  آيد دلم پرپر مي  زند.
فعلا  بايد پژمان را مجاب كنم كه همين مطلب را قبول كند به عنوان پاسخ سوالي كه اجبارا اينجا توي تحريريه ايرانشهر همه بايد به آن جواب مي  داده اند. مشكل ديگري نيست.

شاتر
031425.jpg
ناگهان قرار شد عكسي به يادگار بگيريم(البته آقاي راهبر هميشه ناگهاني تصميم ميگيرند.)! اين تعداد بخشي از تحريريه و فني ايرانشهر هستند كه دستپخت آنها را يك سال تمام چشيده ايد. بقيه لا بد دنبال خريد عيد بودند كه نبودند. جايشان خالي.

امروز
متولد آخرين روز سال كبيسه
-1 مادر چند اتاق آنطرف تر روي تخت فكر مي كرد كه كودكش چه شكلي است، اسمش را چه بگذرد و البته از همه مهمتر اينكه سال تحويل چقدر به تولد فرزندش نزديك است؟ شايد چند ساعت و شايد هم چند دقيقه. براي پرستاري كه كودك را ميان يك پارچه صورتي پيچيده و شماره تخت مادر بچه را جست و جو مي كرد، همه چيز عادي بود. مريض ها، گريه هاي نوزادان، صداي بلندگوهاي بيمارستان و البته نور مهتابي هاي راهروهاي بي انتهاي انتظار. بيرون از بيمارستان، اما ساعات و دقايق خيلي سريع مي گذشتند و مردم كوچه و خيابان را براي رسيدن به خانه هايشان هول مي كرد.
آخرين مايحتاج سفره بايد مهيا مي شد و سال نو با رنگي نو بايد به ميهماني خانه ها مي رفت. سال كه تحويل شد صداي گريه بچه ها در بيمارستان همچنان به گوش مي رسيد.
- 2 اين هم قسمت او بود. شايد هم كار خودش بود البته. اگر به جاي اينكه درست وسط اين همه گرفتاري، درست شب عيد، فيلش ياد هندوستان كند، كمي بيشتر در محفظه تنگ و تاريكش دوام مي آورد. مثل همه آدم ها، مثل آدم هر سال جشن تولد داشت، اما خب. فيل استاد خبر نداشت هندوستاني كه او قرار است در آنجا فرود بيايد، امسال در سال كبيسه است و روز، روزي است گمشده در تقويم. گمشده كه نه البته؛ معادل دقيقش مي شود 30 اسفند!
- 3 بعضي از متولدان 30 اسفند از تصادف يا اراده اي كه باعث تولدشان در اين روز به خصوص شده، از اينكه هر 4 سال يكبار با روز تولد خود ديده بوسي مي كنند، احساس متفاوت بودن مي كنند. تكيه كلا مشان هم اين است هر 4 سال شما يكسال ماست و بدينوسيله احساس جواني خود را به اطلا ع عموم مي رسانند. اما پشت لبخند پيرمرد زنده دلي كه مي گفت اگر يك روز دورتر يا ديرتر به دنيا آمده بودم، الا ن 400 -300 سالم بود، چينو چروك ها بودند كه بي ملا حظه حرف خود را مي زدند.
۴- آقاي فلا ني، سر ساعت 9 نيمه شب ويزاي ورود به دنيا را گرفته است. مي گويد: بچه كه بودم زياد برايم فرق نمي كرد كه تولدم را 30 اسفند بگيرند يا اول فروردين. بزرگتر هم كه شدم موضوع كلا  اهميتش را از دست داد. من كلا  از روز تولد بيزارم. چند وقتي مي پرسيم چرا؟ مي گويد: وقت تحويل سال احساس مي كنم يك سال ديگر به آخرش نزديك شدم. حقيقت آزار دهنده اي است. با اينكه درخت خشك زمستان شكوفه مي دهد و سنگ سبز مي شود، هيچ كس به نوزادي برنمي گردد. به گمانم اين را نويسنده اي نوشته بود كه استاد بهاريه بود، اما بهار كه مي شد دلش به اندازه يك دنيا مي گرفت.
- 5 شب عيد كه مي رسد، كيك تولدش را مي گذارد وسط سفره هفت سين. امسال اما 4 ضربدر 6 شده 30 اسفند و روز اوست. او كيكش را خريده،  به رفقا زنگ زده و خودش را آماده كرده. جشن تولدي است كه بيا و بيين. از هفت سين هم خبري نيست، كيك هم براي خودش احساس بزرگي مي كند. بالا خره همه آدم هاي دنيا يك جور نيستند.
- 6 فرقش در اين است كه يك روز خاص هيچ وقت فراموش نمي شود. اين بود كه يادمان ماند تولد 30 اسفندي ها را به طور خاص تبريك عرض كنيم! بنابراين اگر متولد 30 اسفند هستيد، تولد مبارك. اگر هم نيستيد سال نو مبارك.

ايرانشهر
مدير پروژه:دكتر ناصر كرمي
در شهر: اكبر هاشمي، سهيلا  بيگلرخاني، سعيده عليپور،  سعيده امين و عليرضا كيواني نژاد
شهرآرا: مهرداد مشايخي،  آزاده بهشتي و ليلا  درخشان
زيباشهر:مهندس بهرام هوشيار يوسفي
محيط زيست: حميد ذاكري و مهندس معصومه صفايي
درمانگاه:دكتر لا له ميراسكندري،دكتر اديب وحداني و دكتر عليرضا آشوري
يك شهروند:مهندس آرش نصيري
طهرانشهر: فرزين شيرزادي، عباس ثابتي راد و ايمان مهدي زاده
خبرسازان: محمد رضا نصيري و حسين غضنفري
دخل و خرج: محمد محمد پور
تهرانشهر: شهرام فرهنگي، مسعود مير و رضا محدث
عكس: ساتيار امامي، هادي مختاريان و گلناز بهشتي
دبيرتحريريه: پژمان راهبر
امور فني
صفحه آرايي: شهرام هادي
اصلا ح عكس: مرجان عبداللهيان
حروفنگاران: روجا منوچهري، ميترا عزيززاده، فاطمه شيخ زاده، سودابه بيات و زهرا سياح نظري
تصحيح : حميد رضا شيخي، امير هوشنگ توكلي، فاطمه آقازاده، هما پورانجلا سي و محمد رضا يزدان پرست.
رابط فني: رويا كاظمي
مدير فني: مازيار شريف كيان
امور اداري:مريم جليلينيا
روابط عمومي:رها كيهان
با تشكر از: صنم بياناتي، آناهيتا دروديان، ساناز قاضي زاده، ليلا  موسوي زاده،  مريم صلا حي، مرجان نور،  ندا لهردي،پرويز كرمي،بهروز عيدي، حسام گلبري، مسعود قدرت نما،   محمد جباري، جواد رسولي، اميد كريمي، امير موسي كاظمي، احسان ناظم بكايي، امير صديقياني، هاشم اكبرياني، اميد پارسا نژاد، امير قادري، مازيار اسلا مي، فرهاد فرجاد، عطا طاهر كناره، مهدي خاكي فيروز، عليرضا باغاني، مرضيه خاكي فيروز،  محمد غمخوار،  آذر مهاجر، محمد باريكاني، علي رحيمي نژاد،ابوذر منصوري، نادر شاكرين و همه دوستاني كه در اين يك سال كنار ما بودند.

تهرانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
در شهر
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  در شهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |