يكشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۸۴ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۶۴
گزارشي از تلا ش كاربران ايراني
براي وزش باد بهاري در بزرگترين موتور جست وجوگر اينترنت
لوگوي گل گلي گوگل
031485.jpg
حبيبه كريمي محمدي
تصور كنيداگر قرار بود سايت گوگل به مناسبت عيد لوگوي خود را تغيير دهد در اين صورت چه پارامترهايي بايد در كنار اين 6حرف قرار مي گرفت؟ احتمالا  يك بشقاب سبزه با روباني قرمزرنگ كه دورتادورآن را گرفته يا يك سفره هفت سين كامل يا شايد هم تصوير حاجي فيروز كه از حرفO  به عنوان دايره زنگي استفاده كرده و در حال خواندن شعر فولكلور  ابراب خودم سامبولي مليكم... است و البته شايد هم تعدادي گل كه از سروكول لوگو بالا  وپايين مي رفت. به هر حال همين كه مشخص شود به مناسبت نوروز باستاني ايران تغييراتي در لوگو صورت گرفته است كفايت مي كند.
گوگل به عنوان محبوب ترين و پرمشتري ترين موتور جست وجوي اينترنتي گاهي براي حفظ اين محبوبيت و مشتري هاي پرشمار بسيار انعطاف پذير نشان مي  دهد. براي نمونه مي  توان به موافقت بدون قيد و شرط با درخواست دولت چين جهت فيلتر كردن برخي سايت ها در اين كشور اشاره كرد. آيا اين انعطاف پذيري در برابر درخواست اخير ايرانيان نيز همچنان حفظ خواهد شد؟
در روزهاي باقيمانده تا نوروز سال 1384 جنبش نسبتا گسترده اي از سوي برخي اشخاص به اصطلا ح كامپيوتري ايراني داخل و خارج كشور به راه افتاد تا بلكه گردانندگان گوگل راضي شوند در ايام عيد نوروز لوگوي خود را با حال و هواي عيد باستاني ايران مزين كنند. چنين جنبشي بي  سابقه نبود؛ همگان به ياد دارند كه در اوج بحث مربوط به خليج فارس و خليج عربي، گوگل چگونه از سوي كاربران ايراني اينترنت بمباران شد. طوري كه به محض آغاز جست وجوي واژه خليج عربيدر اين سايت صفحه اي باز مي  شد با اين مضمون: عبارت مورد نظر شما يافت نشد، خليج فارس را امتحان كنيد.
گوگل به مناسبت هاي مختلف از جمله روز ولنتاين، كريسمس و... لوگوي خود را تغيير مي  دهد. فقط كافي است يك فقره براي عيد نوروز ايرانيان يا عيد و جشن بهاره چيني ها كه يكي دو هفته قبل از فروردين بود، چنين تغييراتي در اين لوگو داده شود؛ آن وقت است كه گوگل حداقل نزد يك چهارم جمعيت كره زمين به چيزي واجب تر از نان شب تبديل مي  شود.
در روزهاي پاياني سال كهنه تقريبا در تمام سايت ها و وبلا گ هاي ايراني لينكي درباره اين درخواست وجود داشت. البته زور كاربران ايراني فقط به گوگل مي  رسد. ياهو مدت هاست به خاطر وجود يك سايت مشابه با دامنه  IR با هيچگونه فعاليتي به زبان فارسي ميانه اي ندارد. معمولا  اين گوگل است كه نقش آخرين پناهگاه كاربران ايراني اينترنت را ايفا مي كند. موتورهاي جست وجوي ايراني از جمله پارسيك و... در خود ايران هم فاقد ذره اي از محبوبيت گوگل هستند.
به قول يك نفر اگر گوگل به شما لبخند بزند، تمام بازار به شما لبخند خواهد زد. اما گوگل معشوقه طنازي است كه فقط به مردان پرمغز و رعنا روي خوش نشان مي دهد. اين مردان خوشبخت همان سايت هاي پرمحتوا و محبوبي هستند كه در ضمن از طراحي مناسبي نيز برخوردارند.
صحبت از بازار شد، همين قدر بدانيم كه بعضي از شركت هاي ايراني حاضرند براي بالا رفتن رتبه محصولا ت خود در گوگل مبلغ يك ميليون تومان هزينه كنند، در حالي كه براي طراحي سايت فقط 500 هزار تومان و براي هوستينگ تنها 100 هزار تومان هزينه كرده اند.
مدت هاست كه ايراني ها براي ايجاد خدمات به زبان فارسي با گوگل سروكله مي زنند. اين در حالي است كه تعدادي از گردانندگان اصلي اين سايت را دانشمندان ايراني تشكيل مي دهند. با اين وجود خدمات مورد انتظار چندان راضي كننده نيست. حتي همين امكان جست وجو به زبان فارسي در اين سايت نيز از صدقه  سري عرب هاست كه بر سر پسوند خليج با آنها يك دعواي حسابي به راه انداختيم. خط فارسي فقط با يكي دو تغير جزئي در سيستم زبان عربي اين سايت در گوگل ايجاد شد.
حدود دو ماه قبل با پايان يافتن فاز چهارم فارسي سازي گوگل و با تغييرات صورت گرفته در نحوه جست وجو در سايت هاي فارسي زبان، بازدهي جست وجو در اين موتور جست وجوگر افزايش يافت و كاربران با جست وجو كردن كلمات كليدي به نتايج بهتري دست يافتند.
اما اينها كافي نيست. مطالبات ايرانيان بسيار بيشتر از امكانات موجود است.
جعفر ديل عضو پروژه فارسي سازي گوگل مي گويد او و گروهش با استفاده از كدهاي بين المللي يوني كد) و شباهت حروف عربي و فارسي تيم برنامه نويسي آنها توانسته با انجام برخي تغييرات اندك، صفحات فارسي را ابداع كنند.
برخي از فازهاي اصلي پروژه فارسي سازي گوگل چندي است آغاز شده به اين شرح است:
فارسي سازي صفحه اول موتور جست وجوگر گوگل
فارسي سازي صفحات راهنماي گوگل
 نوار ابزار فارسي گوگل
 بخش نصب نوار ابزار گوگل به زبان فارسي
 فايل هاي منابع نوار ابزار گوگل
 صفحه راهنماي نوار ابزار گوگل
 پروژه جست وجو گر بي سيم گوگل
شش فاز ديگر در فارسي سازي گوگل مد نظر است كه بيشتر اين طرح ها به بازنگري و اصلا ح مربوط شده و دو طرح پاياني نيز به بهبود نحوه جست وجو توسط موتور جست وجوگر گوگل مربوط مي شود.
وي در بيان مشكلا ت پيش روي اين طرح مي گويد: متاسفانه سايت هاي فارسي زبان نسبت به سايت هاي مشابه زبان هاي ديگر از به روز رساني كمتري برخوردار هستند، شايد دليل آن ضعف در خطوط ارتباطي كاربران يا نامرغوب بودن سرورهاي اجاره اي آنان باشد. ما با مشكل بزرگي از اين بابت روبه رو بوديم اما به حول قوه خداوند و تلا ش شبانه روزي همكارانمان هم اكنون در صفحه اول از مطالبي كه شما جست وجو كرده ايد 10 آيتم اول شما شاهد مطالب به روزتر و احيانا سايت هايي هستند كه مراجعات بيشتري نسبت به ديگر سايت ها دارند.
حتي قرارداد پروژه فارسي سازي محيط  ظاهري   Gmailسرويس اي ميل گوگل) چندي قبل به مرحله امضا رسيد.
البته در اين زمينه اشكال كوچكي نيز به چشم مي خورد؛ اينكه هنوز رسم الخط مشخصي در زبان فارسي وجود ندارد و توافقي روي ديكته كلماتي كه به طور مثال داراي همزه هستند صورت نگرفته است.
به هر حال در روزها و ساعت هاي قبل از عيد متن زير در وبلا گ ها و سايت هاي ايراني خودنمايي مي كرد كه در آن خواسته شده بود متن را عينا براي سايت گوگل ميل كنند. قرار بود اين اي ميل ها گوگل را براي ايجاد تغييراتي به مناسبت نوروز راضي كند:

يك تهران براي چند ميليون تهراني؟
تهران ميزبان جمعيتي بسيار بيشتر از ظرفيت خود است يا لا اقل ميزبان جمعيتي است كه سرعت ورود آن به پايتخت بسيار سريع تر از افزايش خدمات و امكانات شهري براي آنهاست
031587.jpg
تفاوت نرخ كيفيت زندگي در روز هاي تعطيل و روز هاي عادي بيانگر اين است كه جمعيت سفر رفته اضافياند!
عكس : ساتيار
مهرداد مشايخي خيلي از كساني كه در تعطيلا ت نوروز تهران را ترك كردند، مي دانستند موهبت زندگي 15 روزه رويايي در تهران را از دست مي دهند. شهري كه در روزهاي پاياني اسفند از هر كوچه و خيابان و گوشه كنارش جمعيت مي جوشيد، در روزهاي آغازين بهار با هواي پاك، باران بهاري، فضاي سبز و تر و تازه و خيابان هاي خلوت و پياده روهاي تميز، روزهاي آرامي را در كنار ساكنانش گذراند. اين آرامش كه جز تعطيلي مراكز دولتي، آموزشي و كسب و كار خصوصي و هم‘نين سفر بسياري از ساكنان موقت و دايم تهران به ديگر شهرها دليل ديگري نداشت، به عقيده بسياري حال و هواي واقعي تهران را داشت؛ حال و هوايي كه تهران در تمام روزهاي سال بايد داشته باشد. به عقيده اين گروه اگر جمعيت واقعي تهران در اين شهر مستقر باشند و مراكز غير ضروري مستقر در اين شهر به مكان واقعي خود منتقل شوند، اگر ساكنان شهر فرهنگ استفاده از خودرو شخصي را رعايت كنند و براي هر سفر ضروري يا غير ضروري خود را به خيابان ها نكشانند، اگر امكان استفاده از سيستم هاي الكترونيك براي انجام برخي كارهاي روزمره مثل امور بانكي و برخي خدمات اداري) مهيا شود، اگر سيستم حمل و نقل عمومي در حد موردنياز تجهيز شود و محدوديت هاي لا زم براي تردد با خودروي شخصي اعمال شود و ده ها اگر ديگر، در آن صورت مي توان گفت حال و هواي تمام روزهاي پايتخت مي تواند نزديك به آن‘ه در روزهاي عيد بود، باشد.
شرايط ايده آل تهران در ايام نوروز هرچند تا حدودي هم مرهون تعطيلي طولا ني كسب و كار اداري و دولتي بود، اما از اين نكته هم نمي توان غافل بود كه اين آرامش به همه نشان داد پايتخت گنجايش پذيرايي از حدود 7 ميليون جمعيت ساكن و حدود 10ميليون جمعيت متغير روزانه را ندارد، ضمن اينكه حضور بخشي از اين جمعيت در تهران به دليل تصميم گيري هاي غلط، غير ضروري به نظر مي رسد. مستقر شدن اكثر دفاتر مركزي شركت ها و سازمان هاي دولتي و غير دولتي در تهران، آنهم در حالي كه عمده فعاليت هاي بسياري از اين مراكز در شهرهاي ديگر متمركز شده است، يكي از دلا يل انجام سفرهاي غير ضروري به پايتخت و افزايش جمعيت ثابت ساكن در شبانه روز) و متغير آن است. شركت هايي مثل فولا د مباركه، شركت نفت، مس كرمان و نظير اينها كه تقريبا تمام فعاليت هاي خود را در شهرهايي دور از تهران انجام مي دهند، نمونه هايي از دلا يل حضور غير ضروري بخشي از جمعيت ساكن و متغير در تهران هستند.
البته همه دلا يل از اينجا سرچشمه نمي گيرد. رشد سريع شهر و افزايش برق آساي جمعيت در سالهاي اخير هر دليلي داشت، مسوولا ن شهري را غافلگير كرد، مسوولا ني را كه در اوج مهاجرت به تهران نيمه دوم دهه 70 و سالهاي آغازين دهه )۸۰ بيشتر درگير مسايل حاشيه اي در شورا و شهرداري بودند تا يافتن چاره اي براي ساماندهي پايتختي رو به انفجار. همين افزايش سريع جمعيت و همچنين ورود بي سابقه خودرو به تهران در سالهاي اخير بود كه وقتي به قفل شدن خيابان ها، انفجار پياده روها از جمعيت و كاستي در اكثر خدمات عمومي منجر شد، به مديران شهري نشان داد كه تهران ميزبان جمعيتي بسيار بيشتر از ظرفيت خود است يا لا اقل ميزبان جمعيتي است كه سرعت ورود آن به پايتخت بسيار سريع تر از افزايش خدمات و امكانات شهري براي آنهاست.
اين واقعيت در كنار اعداد و ارقامي كه مديران شهري از كاستي هاي شهر مي دهند، ملموس تر مي شود و كمبود 500 تا 700 هزار جاي پارك، لزوم ساخت سالا نه 200 كيلومتر بزرگراه، لزوم دو برابر شدن تعداد دستگاه هاي اتوبوس واحد، تاكسي و همچنين لزوم احداث 200 كيلومتر خطوط مترو حكايت از آن دارد كه انديشه هاي دولت براي اختصاص امكانات و سياستگذاري براي شهري چون تهران هنوز در حال و هواي برنامه ريزي هاي 8 سال پيش مانده است، آنهم در حالي كه جمعيت شهر و تعداد خودروهاي آن به سرعت درحال افزايش است. به همين دليل به نظر مي رسد دو راه عملي براي بهبود اوضاع زندگي در تهران پيش روي برنامه ريزان كلا ن دولتي و نمايندگان مجلس باشد و آن اينكه يا با حمايت از مديران شهري و همكاري با آنان در انتقال دفاتر غير ضروري و متعاقب تمركززدايي دولتي و خصوصي، بخشي از جمعيت ساكن در تهران را منتقل كنند يا با سرمايه گذاري هاي كوتاه مدت و درازمدت در بخش هاي حمل و نقل عمومي و ديگر بخش هاي خدماتي، تهران را براي ميزباني مناسب از جمعيت ساكن فعلي و افزايش احتمالي آن در آينده آماده كنند.

ستون ما
بابت اين چند روز...
توي دلش گفته بود كاش مي شد اصلا  فكر نكرد؛ دست كم اين چند روز. بعد ياد آن شعر جادويي افتاد و مرغ خيالش پر كشيد... بعد براي بار هزارم غزل را از سر تا ته زمزمه كرد و خواند: در اين ايام مي بايد چراغ دل برافروزي.... كه بيش از چند روزي نيست حكم مير نوروزي.
بهانه نوشتن، توقف نوروزي در انتشار روزنامه بود و 14 روز تعطيل.
به فضيلت سكوت فكر كنيد و به اينكه براي مدتي كوتاه مي توانستيد فارغ از خارخار صريح و انكارناپذير موج اخبار روزنامه اي، خودتان را به آرامش دعوت كنيد.
لطف اين توقف موقت مي توانست اين طور تعريف شود: خستگي در كردن... چشم ها را بستن، به صداي نرم عبور جويبار روي ريگ هاي شسته بسترش گوش دادن و به باران و ابر و آفتاب و درخت و آن همه هلهله گنجشك دل دادن. گرچه رها شدن از اين عادت دشوار بود، اما ظاهرا ضرر نداشت. داشت؟ و از امروز با نفس تازه، ماييم و شما!

گزارشي از چهارشنبه سوري ايراني در لندن
دخالت پليس ضدشورش
031488.jpg
آتش، گر جانانه اي گرفته بود و فواره وار به سوي آسمان زبانه مي  كشيد. پارك از جمعيت ايراني موج مي  زد و زن و مرد و پير و جوان، دوصفه در نوبت پريدن از روي آتش بودند. از آن سوتر كه من ايستاده بودم، چنان مي  نمود كه انگار افراد از دم توپ به سوي آتش شليك مي  شوند. فضا سرشار از حال و هواي دوران پيش مدرن يا كودكي بود. شلوغي و درهم برهمي ايراني، هواي سرد لندن و صداي گرم مرضيه و چاي و تخمه و آجيل، اين گوشه دنيا را به نقطه اي از ايران تبديل كرده بود. گويا خانمي شله زرد هم با خودش آورده بود.
مي  گفتند باني مجلس هر سال از صبح روز بعد، دست به كار تدارك ديدن برنامه براي سال آينده مي  شود تا اين مراسم هر سال با شكوه تر از پار و پيرار برگزار شود و همينطور هم بود. بهش گفتم با اين حساب شما سال آينده مشكل بزرگي خواهيد داشت چرا كه ديگر نمي  شود از اين سنگ تمامتر گذاشت. گفت: برعكس، مشكلا ت ما تازه سال ديگه شروع مي شه. گفتم: چرا؟ گفت: چون اميدواريم كه سال آينده اين مراسم را در تهران برگزار كنيم. چه حاضر جواب!
انگار همه ايراني هاي ساكن لندن دور هم جمع شده بودند و همه با هم در حال شادماني بودند. انگار نه انگار كه ايراني بودند؛ نه دعوايي، نه تو صف زدني. حتي هيچ كس بحث سياسي هم نمي  كرد. دوستي گفت: اين جوري خوب است. هنوز حرفش تمام نشده بود كه چند تا ماشين پليس و تانك هاي آتش نشاني، آژير كشان به سوي ما حمله ور شدند. صف ها بهم خورد و بسياري كنجكاوانه به سوي ماشين هاي پليس در كنار جمعيت ترمز كردند. چي شده؟
ماموران آتش نشاني پيش از اينكه چيزي بپرسند لوله هاي آب را به سوي آتش نشانه رفتند و پليس مي  خواست كه با اورگانايزرها، صحبت كند. يكي گفت: بگيد ما ايراني هستيم، اورگانايزر نداريم. يكي گفت: منظورش چيه؟ شايد دنبال يه دزد مي  گردند؟ گفت: مي  خوام بدونم اينجا چه اتفاقي افتاده؟
معلوم شد يه خانمي از اون بالا خونه روبه رويي به پليس زنگ زده و گفته كه عده اي خارجي در وسط پارك شر به پا كرده اند و دارند براي حمله به جايي آماده مي  شوند. تاكنون هم يك گوشه پارك را به آتش كشيده اند. پليس لندن هم نيروهاي واكنش سريع ضد تروريست خود را روانه پارك كرده است، لا بد ملكه را هم به صورت اضطراري از كاخ خارج كرده  اند تا به مخفيگاه از پيش تعيين شده اي ببرند و توني بلر، نخست وزير انگليس هم ناچار صحنه بالماسكه را ترك كرده است تا كابينه جنگ تشكيل دهد. حالا  خدا كند كه بن لا دن نگويد كه اين افراد ما بوده اند و مي  خواسته اند لندن را به آتش بكشند!
بيچاره آقاي... باني مراسم را ساعت ها سين جيم كردند و آخرش هم او را با خود بردند. وي در پاسخ به اين پرسش كه هدفت از اين كار چه بوده است، گفت: هدفم زنده نگهداشتن افتخارات ملي و تاريخي بود!
كارآگاه: منظورتان را نمي  فهمم! شما افتخارات تاريخي تان را با آتش سوزي شبانه در پارك و شلوغ بازي حفظ مي  كنيد؟
باني: نه خير. يعني بله. اما خب اين آتش معمولي نيست.
كارآگاه در حالي كه چشم هايش گرد شده بود با بي  سيم به كسي چيزي مي  گويد و پليس هاي ديگر بلا فاصله ماسك روي صورت مي  گذارند و مردم را به سرعت از محل متفرق مي  كنند. بعد مي  پرسد كه منظورت چيه؟
باني: منظورم اينه كه ما معتقديم كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست. اينم از اون آتش هاست.
كارآگاه كه هيچ از حرف هاي اين هموطن سر در نياورده بود، پرسيد؛ چه مواد آتش زايي به كار بردي؟ و شنيد:
باني: والله. يه مقدار چوب و هيزم خشك و مقوا و اين جور چيزا.
كارآگاه: كجايي هستي؟
ايراني.
هدفت از اين كار چي بود؟
همون كه گفتم، به اضافه فراهم كردن امكاني براي پريدن خانواده ها از روي آتش. هدف سوئي در كار نبوده.
كارآگاه با شنيدن پاسخ هايي كه ظاهرا نامربوط مي  نمود و ديدن صحنه مشكوك و آن همه ايراني كه به گمان او دليل قانع كننده اي هم براي اين گردهمايي نداشتند، تصميم گرفت كه باني مراسم چهارشنبه سوري ما را براي تحقيقات بيشتر به كلا نتري ببرد و همچنين دستور داد كه مردم را از اين جمع غيرقانوني با زور متفرق كنند. بعضي ها در همان دم اول رفتند، اما برخي تا آخر ماندند.
الا ن از آن مراسم برگشته ام و حالم واقعا گرفته است. اول فكر كردم نامه اي به توني بلر بنويسم و اعتراض و انزجار خودم را ابراز كنم. اما، نه چه فايده . كي در طول تاريخ ما از انگليسي ها جواب درست شنيده ايم. بهتر دانستم كه شرح ماجرا را براي شما و ثبت در تاريخ بنويسم!

شرايط اهداي جنين به زوج هاي نا بارور
آفتاب: با تصويب آئين نامه اهداي جنين به زوج هاي نابارور، شرايط اهداي جنين به زوج هاي نابارور روشن شد. از اين پس واگذاري داوطلبانه و رايگان يك يا چند جنين از زوج هاي واجد شرايط مقرر به مراكز تخصصي درمان ناباروري براي انتقال به زوج هاي نابارور يك اقدام قانوني به شمار مي آيد. در اين مصوبه تاكيد شده است كه اهداي جنين بايستي به صورت كاملا  محرمانه و با رضايت كتبي زوج هاي اهدا كننده انجام گيرد و اطلا عات مربوط به جنين هاي اهدايي از اين جزو اطلا عات كاملا  سري به شمار مي آيد. بنابراين آئين نامه رسيدگي به درخواست دريافت جنين اهدايي در دادگاه صالحه و خارج از نوبت و بدون رعايت تشريفات آئين دادرسي مدني صورت مي گيرد و نظارت بر فعاليت مراكز ناباروري براي دريافت و اهداي جنين نيز از اين پس بر طبق ماده 9 اين آئين ، برعهده مركز مديريت پيوند وزارت بهداشت گذاشته شده است.
بر اساس يكي از مواد آئين نامه اهداي جنين كه در سال 1382 به تصويب رسيده است، زوج هاي اهداكننده و دريافت كننده جنين بايد داراي شرايطي چون رابطه زوجيت قانوني و شرعي، سلا مت متعارف جسمي و رواني و ضريب هوشي مناسب، نداشتن اعتياد و مبتلا  نبودن به بيماري هاي صعب العلا ج نظير ايدز و هپاتيت باشند و مراكز تخصصي درمان ناباروري قبل از دريافت جنين از اهداكنندگان، مكلف به احراز اين شرايط هستند. همچنين بنا بر اين آئين نامه، مراكز مجاز درمان ناباروري مكلف به رعايت مواردي چون تفكيك در نگهداري جنين هاي اهدايي مسلمانان و غيرمسلمانان و نگهداري كاملا  محرمانه اسناد و مدارك و آزمايش هاي دقيق پزشكي هستند.

گرم كننده در پياده روهاي مسكو
031491.jpg
يوري لوژكف، شهردار مسكو تصميم دارد پياده روهاي يكي از خيابان هاي اصلي اين شهر به نام »آربات كه خياباني قديمي و بسيار باشكوه است را به سيستم گرم كننده زيرزميني مجهز كند. آربات جزو معروفترين خيابان هاي مسكو است كه هنرمندان بسياري در آن زندگي مي كنند و داراي چندين و چند رستوران، فروشگاه و مركز خريد است، اما در فصل زمستان كه دماي هوا به زير صفر مي رسد و سرما و يخبندان شديدي بر سطح شهر حاكم است از جمعيت خريداران به طرز قابل توجهي كاسته مي شود. سالا نه موارد بسياري پيش مي آيد كه مردم به علت يخ زدگي سطح پياده روها دچار مشكلا تي از جمله شكستگي دست و پا مي شوند.

ماكت ماشين پليس در اتوبان
در جنگ خليج فارس، نيروهاي آمريكايي خوشحال و مسرور از اينكه توانستند نيمي از نيروي زرهي صدام را منهدم كنند، به مواضع خود برگشتند، اما تحقيقات جاسوسان آمريكا نشان داد، نيروهاي آمريكايي فقط ماكت تانك ها را نشانه رفته بودند و لا غير.
اين بار اما خبري از جنگ نيست كه در اتوبان تهران قم، تعداد ماكت ماشين پليس نظر هر راننده اي را به خود جلب مي كرد. شايد اين كار براي كم شدن سرعت راننده ها موثر واقع شود. جالب آنكه شما نمي توانيد تشخيص دهيد اينها ماكت هستند يا ماشين اصلي و همين كار را مشكل مي كند.

قانون جديد
مبلغ جريمه در تهران 40000 ريال
مبلغ جريمه در شهرستان 40000ريال
031494.jpg
۱۰۴۱ راندن وسايل نقليه غير موتوري ويژه حمل بار در پياده رو خيابان ها  ممنوع است.
وسايل حمل بار همچون يدك ها، گاري ها، چرخ هاي باري و ...، نبايد در پياده رو كه محل تردد افرادپياده است، حركت كنند. پياده رو جايگاهي است كه كودكان و سالخوردگان با آرامش و اطمينان درآن مشغول عبور و مرورند. اگر وسايل حمل بار غير موتوري كه ترمز و فرمان هدايتگر هم ندارند از آن عبور كنند،  خطرات جدي مي تواند عابران پياده را تهديد كند.

نوروز در هند
فقط به ايران و ايراني ربط ندارد اين رسم و رسوم عيد نوروز. بسياري از كشورهاي دنيا با فرهنگ هاي گوناگون به پيشواز اين عيد باستاني رفتند. حتي امسال پارسيان هند بعد از سالها كه از جدايي آنها از خاك ايران گذشته، اين عيد را جشن گرفتند. 21 مارس براي آنها يعني آغاز بهار و آغاز بهار چه معنايي مي تواند داشته باشد، جز عيد. پارسيان هند امسال پيك نيك مفصلي داشتند و يك جور فستيوال سنتي راه انداختند؛ پرسروصدا. غذاهاي سنتي، تفريح و بازي كودكان و يك ميهماني مخصوص، چاشني اين پيك نيك نوروزي بود.
پارسيان هند، جامعه كوچكي از ايرانيان چند قرن اخير هستند كه بنابر مسايل و مناقشات سياسي، مجبور به مسافرت و ترك خاك ايران شدند؛ ضمنا مسلمان هم هستند.

گزارشي از آخرين اتفاق مهم سال 83
بيجه در آسمان پاكدشت
خبر ناگهاني بود. بوي عيد همه را گيج كرده بود كه خبر رسيد، قاتل 21 كودك پاكدشت صبح فردا اعدام مي شود. طناب آبي، آسمان آبي، مرگ ياغي. اعدام بيجه شايد عيدي مردم پاكدشت بود
031527.jpg
بيشتر از سه، دو، يك طول كشيد. روح بيجه از كالبدش جدا شد تا جسد به قبرستان منتقل شود. راستي مي دانيد گور بيجه كجاست؟
يك نفر گفت: لعنت بر پدرتمن، آرام  طوري كه دلم حتي نشنود - به دلم گفتم: بيچاره پدري كه هرچه نباشد پدر كه هست و بدتر اينكه تا برود زير خاك، روي خاك پدر بيجه است.
شروع خوبي نيست براي گزارش مرگ بيجه، مي دانيم. انتظارتان بيش از اينها بود. اصلا  همه از مرگ بيجه انتظار بيشتري داشتند؛ تمام آن كساني كه مرگ فرزندانشان را در چشم هاي او مي ديدند، اما نمي شود كه هزار مرگ را در يك مرگ خلا صه كرد. حالا  حال پيدا كردن آغاز و پايان خوب براي اين مرگ نيست. مثل سيزيف، هي سنگ خوبي را تا نوك قلم مي آوري و بعد روي هوا رهايش مي كني. اصلا  خوب ندارد، اين قصه بي سرانجام. هرچه بود تمام شد، بيجه مرد، يكبار براي هميشه، مثل همه. هرچه بود تمام شد، حالا  براي قصه اي تازه بايد دنبال بهانه گشت!
ساعت 7 صبح بود. همه دلشان عيدي مي خواست. شهر براي فرو رفتن در هياهوي عيد به خود مي پيچيد. اين وسط اخبار ساعت 7 صبح راديو، فقط زمزمه اي بود كه در گوش صورت هاي پرمشغله فرو نمي رفت. صدا گفت: محمد بيجه، قاتل 21 كودك پاكدشت، امروز ساعت 10 صبح به دار مجازات آويخته مي شود. امروز چهارشنبه 26 اسفند بود و خبر اعدام شدن بيجه، خبري معمولي، كنار خبر زلزله در زرند و هياهوي مذاكرات سازمان انرژي اتمي و ...
كركره ها بالا  رفته اند. پاكدشت، نام ترجمه شده شهري در فيلم هاي وسترن نيست كه وقتي مي خواستند مجرمي را به دار بياويزند، تمام شهر تعطيل مي شد. اينجا پاكدشت است، شهري كه پاك، دشت است!
مثل ورزشگاه
اين مراسم عروسي نيست كه تكليفت را در لحظه، لحظه اش بداني. تك تك به مراسم مرگ بيجه دعوت شده اند. با اين حال، تك تك مردم حال حضور در ميدان اعدام را نداشتند. اين درست اما حضور در محل اعدام باز هم آدم را به ياد سكوهاي ورزشگاه، پيش از آغاز يك مسابقه فوتبال مهم مي انداخت. حدود 20 هزار نفر، پشت داربست ها ايستاده بودند تا بيجه را براي آخرين بار روي زمين و بعد براي اولين و آخرين بار روي آسمان ببينند. اين مراسم، البته جايگاه ويژه هم داشت. داربستي كه مردم را چند متر از طناب دار جدا مي كرد، جايگاه ويژه خانواده هاي مقتولا ن و خبرنگاران بود. عكاس ها اما حق داشتند لنزهايشان را به تخم چشم بيجه بچسبانند. همه چيز شبيه يك مسابقه فوتبال بود. تماشاگران هيجانزده، صداي همهمه، جايگاه ويژه و عكاساني كه مي توانند به تور دروازه يا چه فرقي مي كند دار مجازات، بچسبند.
درخت آدم
ساعت 9: 30 دقيقه، خيلي وقت است كه ظرفيت محل اعدام از حد مجاز گذشته. حالا  از حاشيه هاي محل اعدام درخت آدم سبز شده است. مردم به هرجا كه امكان ديدن مراسم وجود داشته باشد، هجوم آورده اند؛ بالا ي درخت، روي پشت بام، سر شانه هم و ...
چند ثانيه بعد، جرثقيل خودش را براي آغاز مراسم سرگرم مي كند؛ جرثقيل زردرنگ، اعدام را تمرين مي كند. راننده جرثقيل با چهره اي گرفته، پس از مرور برنامه ها، پا به هواي منتظر بيرون مي گذارد. او خواسته يا ناخواسته ميرغضب مراسم اعدام است. اينجا راننده جرثقيل بودن هم گاهي سخت ترين كار دنياست.
... از دادگستري پاكدشت صدا مي آيد: به جاي همهمه بگوييد الله اكبر. الله اكبر، .... براي ريشه كن شدن فساد بگوييد، الله اكبر، اللهاكبر،...
نه، قضيه جدي بود. اين بار بيجه اعدام مي شد. انگار مرگ او براي كسي باوركردني نبود،
031533.jpg
ديالوگ هاي تكراري
۲۱ نفر را كشته، هيچ مشكلي پيش نيامده، حالا  مگر با كشتن يك نفر همه چيز درست مي شود؟ ديالوگ هاي تكراري. اين بخش رامي شد پاكدشت نرفته، پشت ميز پاك، پاك نوشت. حتي نيازي به پرواز دادن مرغ خيال هم نبود. اين جماعت داغ ديده، فيلسوف كه نبودند تا وقت ديدن قاتل پاي چوبه دار، احساسي نشوند.
مادر احمد عظيمي، 13 ساله از پاكدشت، مي گفت: اگر مي دانستم خانواده بيجه كجا هستند، مي رفتم از گوشت هر كدامشان يك لقمه مي خوردم. مردم گلا يه دارند. از دادگاه، از راي، از ... همه چيز. مي پرسند: پدر بيجه كجاست؟ راستي پدر بيجه كجا مي تواند باشد، كه پدر بيجه نباشد!
فقط دلم مي خواهد خودم چاقو بزنم به بدنش و تكه تكه اش كنم. همانطور كه بچه ام را تكه تكه كرد. اين هم حرف هايي قابل پيش بيني از داغداري ديگر. خبرنگاران مي چرخند بين خانواده هاي داغديده. سوال هاي تكراري، سخنراني هاي تكراري، پاسخ هاي تكراري و ... سرنوشت هاي تكراري.
مي خواهم نزديك طناب دار باشم
031536.jpg
۱۰۰ ضربه تازيانه پيش از اجراي حكم . اين عكس شايد تنها عكس واقعي از چهره محمد بيجه باشد!
همه مي خواستند نزديك طناب دار باشند. كج شدن داربست نگاه ها را به سمت ساعت ها كج كرد. ساعت 10 دقيقه مانده به اعدام بود كه همه مي خواستند نزديك طناب دار باشند. داربست دور - محل استقرار مردم عادي - در حال فرو ريختن بود. براي اينكه مردم به طناب دار نزديك نشوند، نيروي انتظامات وارد عمل شد. با يك ديالوگ مختصر، سقوط داربست به تعويق افتاد، اما چند متر جلوتر، اعضاي خانواده هاي داغدار براي نزديك تر شدن به طناب دار بي تابي مي كردند. هرچند دقيقه يكبار، كسي از داربست مي گذشت تا به بيجه برسد. مهار اين جماعت ديگر كار ساده اي نبود. نه مي شد محترمانه به بيرون هدايتشان كرد و نه مي شد نامحترمانه مانعشان شد. آنجا، در پاكدشت، همه مي خواستند به طناب دار نزديك باشند.
بيجه بيا اينجا
بيجه آمد. حالا  دوباره صدايي از دادگستري پاكدشت كه كسي منبعش را نمي داند: در روزهاي ماه صفر، اين حركات شايسته نيست. به جاي دست زدن، صلوات بفرستيد. صدا مثل واژه اي آشنا از آسمان به زمين مي رسد. مردم صلوات مي فرستند، اما بعد دوباره ميدان اعدام، شبيه ورزشگاه فوتبال
031530.jpg
خوب كه به اطراف دقت كنيد، سوژهها روي هم مي نشينند. مجسمه وسط ميدان با مرگ بيجه مفهوم ديگري به خود گرفت.
مي شود: بيجه، بيجه، بيجه و ...، بيجه بيا اينجا، بيجه بيا اينجا پسربچه اي با چشم هاي خيس از روي داربست ها پريد تا به بيجه برسد. مانعش شدند. پيرمردي گفت: بگذاريد بروم جلو، مي خواهم شلا ق بزنم. حضور بيجه در محل اعدام، لحظه اي بود كه همه انتظارش را مي كشيدند. حكم براي اجرا آماده بود اما پيش از اجراي حكم، جماعت تشنه ديدن اشك و التماس بيجه بودند. بيجه با پشت برهنه به ستون آهني بسته شد، شلا ق بالا  رفت، تا رسيدن اولين ضربه به پشت او تنها چند جمله باقي بود. جمله ها دوباره از منبعي نامعلوم در دادگستري پاكدشت، در فضاي اعدام پخش شدند. چقدر اين صحنه ها برايمان آشنا بود. قبلا  اين صحنه را جايي ديده بوديم. شايددر يك فيلم و شايد هم در يك كتاب.
صحنه هاي آشنا
آخرين جمله و اولين ضربه. مردم مي شمارند: 1، 2، 3، ...، 21، 22، 23، 24 بيجه افتاد اما دوباره كمر راست كرد. ضربه هاي پشت هم اين بار وارد شدند تا به 100 رسيدند. بيجه آخ نگفت، آخ كه اين چه رنج بزرگي بود براي جماعت منتظر. يكي گفت: چرا محكم نمي زني. ديگري گفت: مگر پشه مي كشي يا گردگيري مي كني؟ و ديگري گفت: اگر بلد نيستي، بگذار من بزنم. محكم و آرامش را نمي دانيم اما از نشستن 100 تازيانه به پشت بيجه، جايي به رنگ پوست نمانده روي كمرش كه باز هم آخ نگفت. چقدر اين صحنه برايمان آشنا بود!
031584.jpg
۲۰ هزار نفر براي تماشاي پرش بيجه به آسمان در ميدان پاكدشت دور هم جمع شده اند. ازدحام جمعيت، باعث شد درختان شكوفه بزنند.
صداي سكه
مرگ بر بيجه، مرگ بر بيجه، مرگ بر بيجه. در امتداد آن فضاي آشنا، دو نفر دستان محمد بيجه را گرفته اند و به سمت طناب دار مي  برند.
منتظريم، مثل همه منتظريم تا صداي التماس بيجه را در اين مسير كوتاه بشنويم. فحش مي  دهند، نفرين مي  كنند، جماعت يك صدا فرياد مي  زنند: مرگ بر بيجه، مرگ بر بيجه، مرگ بر بيجه، ... بيجه مسير كوتاه را به سرعت مي  رود، انگار اصلا  نمي شنود كه چه مي  گويند. از اين هم بدتر، انگار نمي  داند كه اين مسير كوتاه به كجا ختم مي  شود.
هياهو همه را از گذشت زمان كند. 13دقيقه از زمان مرگ بيجه گذشته بود و او هنوز زنده بود. آخر مسير كوتاه، گردن بيجه بود و جرثقيل كه طناب را به اندازه قد بيجه پايين آورد. هنوز همه منتظر التماس او بودند، خبري از التماس نبود. لحظه پرواز بيجه نزديك بود كه حكمي نانوشته براي او اجرا شد؛ ضربه چاقو به كمر، با دست هاي يك پسر بچه. دوباره داربست هاي نزديك به سقوط، دوباره وحشت از مرگ بيجه، پيش ازالتماس، پيش از اجراي حكم. طناب بايد هر چه زودتر بالا  مي  رفت. صدا اين بار با عجله به حرف آمد: طناب دار با دستان مادر ميلا د طهاني... جمله تمام نشده، بيجه بين زمين و آسمان بود. كار از التماس گذشت.
بيجه نگاهش را به جمعيت دوخته بود و روي هوا تكان مي  خورد. دلمان مي خواست بدانيم چه فكري روي اين نگاه عجيب نشسته است. او بدون آنكه يك كلمه بگويد، به آسمان پاكدشت رسيد. بيجه، آنقدر بي  رحم بود كه حتي كوچكترين درخواست اهالي داغديده پاكدشت را بي  پاسخ گذاشت؛ او التماس را دريغ كرد!
درينگ، درينگ، درينگ؛ سكه پرتاب مي  شد كف زمين. وقتي كه يك نفر فرياد مي  زند: لعنتي، كيوان يادته؟و ديگري از ته حنجره فرياد مي  زند: مرگ بر بيجه، بيجه خيلي وقت بود كه مرده بود.
آخر قصه
مراسم مرگ بيجه با صداي  صلوات آغاز شد و با درينگ، درينگ سكه به پايان رسيد. تمام جمعيت را كه چشم مي  چرخانديد، يك سرتا پا سفيد، بيشتر پيدا نمي  كرديد. هميشه در مراسم مرگ تنها يك نفر است كه سرتاپا سفيد مي  پوشد. دكتر زيرپاي بيجه منتظر پايين آمدن او از آسمان بود تا مرگش را تاييد كند. بيجه كه به زمين نزديك شد، ديگر مهار جمعيت غيرممكن بود. مردم مي  خواستند زجر نديدن التماس اش را روي جسد اش خالي كنند. دور كردن مردم اين بار نتيجه اي جز پرتاب سنگ و چوب نداشت.
تنها سرتاپاسفيدپوش مراسم به سرعت مرگ را تاييد كرد. بيجه پشت آمبولا نس دراز كشيد و رفت به خاكي كه نمي  دانيم و نبايد بدانند كجاست. آخر بيجه بدون التماس مرد. از آن بالا تر، جمله مادر يك مقتول كه آخر اين گزارش را بست: من باورم نمي  ياد كه اين آقا مرده باشه.
گزارش: شهرام فرهنگي‎/ عكسها : ساتيار

در شهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
زيبـاشـهر
محيط زيست
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  محيط زيست  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |