چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۱۷
طهرانشهر
Front Page

روايتي ديگر از مرگ ناصرالدين شاه
تيراندازي در زاويه مقدسه
004347.jpg
با تعجب پرسيدم: ميرزا رضا كيست؟ گفت: اين شخص سمساري است كه هميشه دلي پر از خون از ظلم هاي كامران ميرزا دارد. وقتي كه سيد جمال به تهران آمد به خدمت او داخل شد و شيفته سخن هاي او بود
در سال۱۳۱۳ قمري يك هفته به جشن پنجاهمين سال سلطنت ناصرالدين شاه مانده، روز پنج شنبه قبل از ظهر به دربار رفتم. در ورود به باغ گلستان فراشي كارت دعوت به ميهماني شب نشيني بزرگي كه بشدت مشغول تهيه آن بودند به من داد. جلو قصر ابيض با چندنفر از آشنايان مشغول صحبت بوديم. نزديك ظهر معلوم شد برخلاف معمول، شاه و اتابيك يكسر به اطاق نهارخوري رفته اند. من از سايرين خداحافظي كرده به طرف شمس العماره مي رفتم كه از آن در خارج شوم. از جمله تداركات در اطراف باغچه هاي گلستاني به فاصله هاي دو متر چوب هايي را كه مي بايست پايه فانوس هاي چراغاني باشد نصب كرده، نقاشي به آنها رنگ قرمز مي زد.
در حين اينكه بدون هيچ فكر و خيال به كار كردن نقاش نگاه كنان مي گذشتم، ناگهان وارد خاطرم شد كه اين جشن واقع نخواهد شد. اين الهام بدون هيچ مقدمه و بدون كمترين دليل يا علامت ظاهري به قسمي در خاطرم قوت گرفت كه وقتي به منزل رسيدم به عبدالعلي خان بشيرالممالك، عموزاده رئيس پست آذربايجان كه از تبريز آمده، ميهمان من بود، همين كه از تداركات جشن استعلام كرد آنچه ديده بودم به اختصار نقل كرده كارت دعوت را هم ارائه دادم. ضمنا گفتم با همه اين تفصيلات اين جشن واقع نخواهد شد.
از اين حرف من بي اندازه متعجب و شايد باطنا از سلامت مشاعر من نگران شده، گفت: چه حرف خطرناكي است مي گوئيد. در حالتي كه تداركات جشن را به چشم ديده و كارت دعوت را هم داده ايد؟ گفتم: بدون هيچ دليل و بدون كمترين آثار ظاهري يا باطني به من الهام شده است كه اين جشن صورت وقوع نخواهد يافت.
فردا صبح آن روز كه جمعه بود، برحسب عادتي كه داشتم خواستم سوار شده به زيارت بقعه شريفه حضرت عبدالعظيم بروم. يكي از نوكرها كه از خارج آمد گفت: شنيدم امروز شاه قصد رفتن به زاويه مقدسه را دارد . به شنيدن اين خبر از رفتن در آن ساعت منصرف و مصمم شدم كه طرف عصر بروم. دو ساعت به غروب مانده خبر رسيد كه در توي حضرت عبدالعظيم به شاه تير انداخته اند، ولي از بركت امامزاده تير اصابت نكرده، كوكبه سلطنتي مراجعت كرده، حتي ديده اند كه در عبور از ميدان توپخانه سلام قراولخانه را هم شاه با دست جواب داده است. اين خبر مرا از رفتن منصرف نكرده، يك ساعت به غروب مانده با يك جلودار راه افتاده، دو سه دقيقه از منزل (سه راه امين حضور) دور نشده، ديدم دستجات سوار و سرباز و قزاق در خيابان ها در حركت هستند. ولي همين كه از دروازه بيرون رفتم برخلاف معمول و انتظار راه به كلي خلوت بود. برخلاف انتظار مي گويم به اين معني كه سه چهار روز قبل اداره راه آهن اعلان كرده بود كه براي مرمت هاي لازم از روز جمعه تا چهار روز ترن حركت نخواهد كرد. پس انتظار مي رفت كه عبور و مرور پياده و درشكه و اسب و الاغ خيلي زيادتر از معمول، جاده را پر خواهد كرد.
خلاصه با قدم يورتمه اسب كه مي رفتم در وسط راه به كالسكه مرحومان امين الدوله و مشيرالدوله (حاج شيخ محسن  خان مشيرالدوله وزير عدليه و تجارت وقت، دايي بنده) مصادف شدم كه از كهريزك رو به شهر مي آمدند( حال آنكه قرار بود شب را در كهريزك بمانند) به فاصله كمي كالسكه ديگر نزديك شده، ايستاد. ديدم امين الدوله حاليه است. چند كلمه در باب حادثه اي كه اتفاق افتاده بود سربسته به فرانسه سوال و جواب شد. تقريبا يك ربع به غروب مانده، دم بازارچه از اسب پياده شده، رو به صحن رفتم. دكاكين بازارچه باز بود ولي عبور و مروري نبود.
صحن امامزاده هم خلوت بود. وارد بقعه شدم. سيدي كه معمولا زيارت خوان من بود جلو آمد. او را به گوشه اي كشيده، ماوقع را پرسيدم. تمام واقعه را كه به راي العين ديده بود نقل كرد. ولي حسن تدبير و خونسردي اتابك چنان امر را بر حاضران مشتبه كرده بود كه احدي از خدام و ... ملتفت اصل قضيه نشده همگي يقين داشتند كه از بركت اعجاز مرقد مطهر تير خطا كرده ، شاه پس از لمحه اي وحشت زدگي و استشمام آمونياك و گلاب و صرف كباب كه به عجله حاضر كرده بودند، سوار و از در ديگر خارج شده بودند. حتي زيارتخوان در مقابل ترديد من گفت تصور مي كنيد اگر غير اين بود كه نقل كردم شما در اين اول شب تك و تنها مي توانستيد به زيارت بياييد؟
اين حرف كه بنا به آنچه از اغتشاشات مواقع فوت پادشاهان ايران شنيده شده بود در حكم برهان قاطع بود و اگر في الجمله ترديدي داشتم با روايت كفشدار كه تماما شبيه به گفته هاي سيد زيارتخوان بود، بكلي برطرف شد، خود را به اسب رسانده راه را به نهايت آسودگي پيموده، همين كه از در دروازه داخل شهر شدم ديدم گردش دستجات سوار و قزاق و سرباز خيلي زيادتر شده است.
به منزل كه رسيدم ديدم مرحوم ميرزا عبدالمطلب مستشار پستخانه (پدر كيهان ها، جلال الدين كيهان و ماژور مسعود كيهان) كه همسايه و از دوستان نزديك بود با همان ميهمان، منتظر مراجعت من هستند كه بلكه در ميان روايات مختلف كه گفته و شنيده مي شد خبر صحيحي از من بشنوند. من آنچه ديده و شنيده بودم بيان كردم. در اين بين پاكتي از منشي سفارتي رسيد كه حكيم سفارت ما جزو ساير اطباي خارجي الان از معاينه برگشته و گفته قضي الامر. از فرداي آن شب چنان امنيت و انضباطي در تهران به و جود آوردند كه همه روايات موحشه اي كه از موقع فوت پادشاهان در السنه و افواه جريان داشت، جزو افسانه شد و همه فهميدند كه با عقل و تدبير مشكل ها آسان مي شود. فردا وقتي كه اصل قضيه شايع شد ميهمان من بدون اينكه از خانه خارج شده باشد يا از كسي شنيده باشد گفت: اين كار بايد كار ميرزا رضاي كرماني باشد. با تعجب پرسيدم: ميرزا رضا كيست؟ گفت: اين شخص سمساري است كه هميشه دلي پر از خون از ظلم هاي كامران ميرزا دارد. وقتي كه سيد جمال افغاني به تهران آمد به خدمت او داخل شد و شيفته سخن هاي او بود. بعد از تبعيد سيدجمال الدين، ميرزا رضا هم در اسلامبول به خدمت سيد شتافت. چند روز پيش در بازار مصادف شده از شغل و حالش استعلام كردم، گفت: در خدمت حضرت عبدالعظيم دكان دوافروشي باز كرده، مشغول كسب هستم. اگر در آن وقت الهامي كه يك روز قبل از وقوع قضيه به خاطر من وارد شد كه اين جشن صورت نخواهد يافت به گوش نامحرمي مي رسيد ممكن نبود كسي باور كند كه اين دو فقره مربوط به هم فقط الهام و حدس بوده و البته ما دو نفر را دخيل و شريك قضيه قرار داده بدون شبهه هر دو نفر گرفتار مي شديم. اي بسا ظواهر قضايا كه مبناي قضاوت هاي غلط واقع شده، بيگناهاني متهم و مضمحل شده اند.
يادداشت هاي تاريخي، مستشارالدوله، 
صفحه 23-19

تاريخچه خدمات بلدي در تهران
004350.jpg
شهرداري يا بلديه از سازمان هاي جديد ايران است. قرن ها مرسوم بود كه مردم خود خدمات بلدي را در حدود وسعت محيط خويش و براساس وجدان شخصي يا معتقدات ديني و يا آداب و رسوم محلي بدون مداخله حكومت و دولت انجام مي دادند و اين موضوع هم مثل غالب امور ديگر جنبه خصوصي داشت و نمونه بارز آن آب و جارو و تميز كردن روزانه حريم خانه ها بود كه هنوز هم كم و بيش مرسوم است.
از زماني كه ارتباط اروپائيان با ايران روبه توسعه نهاد و سفارتخانه هاي خارجي در پايتخت تاسيس شد، دولت متوجه گشت كه بايد ظاهر پايتخت را تميز و زيبا نگه دارد و محيط نسبتا مساعد براي زندگي خارجيان را فراهم سازد. كم كم كالسكه هم معمول و متداول شد و بنابراين در درجه اول لازم شد كه كوچه ها براي عبور آن تسطيح و مناسب شود. از اين رو نخست در سال 1267 ه.ق در آغاز سلطنت ناصرالدين شاه «كوچه هاي ارگ پادشاهي را شروع به هموار كردن و سنگ فرش كردن نمودند كه راه كالسكه رو صاف باشد.» پس اينكه امين الدوله درخاطرات خود مي نويسد: «... فرخ خان كوچه هاي ارگ دولتي را به دستور كوچه هاي فرنگستان با سنگ تراشيده، مفروش كرد...» يا اشتباه است و يا تجديد سنگفرش. زيرا در سال 1267 فرخ خان هنوز اروپا را نديده بود و اينكه نوشته است: «... چون از راه غلط بودن سبب لغزش اسب و كالسكه مي شد، دوباره با خرج و زحمت مجدد سنگ ها را از معابر برچيدند...»
آن هم چندان صحيح به نظر نمي رسيد، زيرا تا سي سال پيش هم كه يكي، دو خيابان تهران سنگفرش بود اين اتفاقات روي مي داد و حتي روي آسفالت هاي فعلي هم روي مي دهد و محتملا اين حوادث بيشتر به نعل اسب ها و چگونگي راندن كالسكه مربوط بوده و مي باشد.
بنابراين خدمات بلدي دوران نفوذ تمدن جديد در ايران، از ارگ شاهي و براي آسايش شاه شروع شد. سال بعد هم «براي تنظيم شهر دارالخلافه قراري مجددا گذاردند.» و سال بعد از آنهم رسيدگي به امور اصناف و ارباب صنايع به ميرزا موسي، وزير دارالخلافه محول شد.
امور تنظيف تهران به عهده عده اي بود كه آنها را به مناسبت كارشان در زبان محاوره «احتساب» مي گفتند، يعني در حقيقت عمل و عامل را به يك نام مي خواندند و نخستين كسي را كه به اين عنوان در كتب دوره ناصري نام برده اند، ميرزا محمودخان كاشاني، عموي فرخ خان امين الدوله است كه او را ابتدا «احتساب آقاسي» مي ناميدند و بعد لقب احتساب الملك يافت. در سال 1281 چراغ علي خان سراج الملك به رياست احتساب تهران منصوب و به دستور سپهسالار مامور شد كه معابر و كوچه هاي تهران را تنظيف نمايد.
شهر تهران هنوز وسعت چنداني نداشت و اقداماتي كه از جهت تنظيف و تزئين شهر مي شد چنانكه گفته شد در درجه اول محدود به اطراف كاخ سلطنتي بود. چنانكه در سال 1282 «بعد از وضع ميدان ارگ و طرح حوض وسيع در آن، ايجاد دو باغ در دو طرف حوض و نصب ستون ها محض اينكه ساخت چنين ميداني از آمد و شد دواب كه حمل اجناس مي كردند مصون باشد، حكم شد در جانب شرقي ارگ همايون دروازه اي از خارج صحرا به شهر قرار دهند و خندق شرقي ارگ را انباشته با سطح زمين برابر كنند و خياباني عريض تا دهنه بازار تشكيل دهند...» تا اينكه «در سال 1286 چون جمعيت و آبادي تهران روبه ازدياد نهاده بود شهر تهران را از سمت دروازه شميران يكهزار و هشتصد ذرع و از سه جانب ديگر از هر طرف يكهزار ذرع وسعت دادند و كفايت اين امر را به عهده مرحوم مستوفي الممالك و ميرزا عيسي وزير تهران موكول كردند.» به اين ترتيب دور شهر تخمينا سه فرسنگ و نيم مي شد و در همين سال امين حضور، پيشخدمت خاصه مامور تنظيف و انتظامات شهر دارالخلافه و حوالي آن شد. در سال بعد نقشه تهران را جعفرقلي خان، رئيس دارالفنون و ميرزا عبدالغفار، معلم رياضي و 20 نفر از مهندسين (ظاهرا از محصلان مدرسه) كشيدند. در سال 1288 به واسطه خشكسالي سنواتي و بروز قحطي در ايران، فقرا و ضعفاي شهرستان ها به تهران روآوردند و مشكلي براي دولت ايجاد نمودند. حاج ميرزا حسين خان سپهسالار كه صدراعظم بود دستور دارد كه همه آنها را جمع آوري و در قلعه نصرت آباد (جلاليه كنوني و به مناسبت نام باني آن فيروزميرزا نصرت الدوله برادر محمدشاه) نگهداري كنند و محمدعلي خان، سرتيپ نظميه را مامور پذيرايي آنها نمود و ظاهرا اين اولين قدم در راه ايجاد قسمت خيريه بلديه است كه بالاجبار برداشته شده است، زيرا وضع نسبتا خطرناك بوده است، به طوري كه حتي خود شاه هر ماهي چندين هزار تومان وجه الاعانه به فقرا و ضعفا و ارامل و ايتام مي داد وشاهزادگان و امرا و وزرا و رجال و بزرگان دولت اقتدا به سجيه شاهانه نموده و هر گونه اهانتي به محتاجين مي نمودند و غرباي از فقرا را در اماكن معينه جا داده، به توسط مباشرين مخصوص به آنها آذوقه مي رساندند و از براي اصلاح اين غاليه مجلسي معين برقرار بود.
از كسان ديگري كه به امور بلدي تهران ماموريت يافتند يكي محمد حسن خان صنيع الدوله و اعتمادالسلطنه است. ديگر ميرزا عباس خان، پسر ميرزا رضاي مهندس باشي، نخستين در سال 1290 «به لقب و منصب مقدم السفرايي سرافراز آمده، اداره عبارات عاليات و باغات مباركات را با عمله احتساب به او واگذار فرمودند.» و ظاهرا از زمان او «... دستوري به اسم تنظيمات حسنه براي پاكيزگي كوچه ها و مجراي آبها و وظايف مامورين احتساب نوشته شد و كارهاي خدمات بلدي تا حدي سر و صورت اداري به خود گرفت...» اين اداره داراي دو شعبه بود يكي احتساب و ديگري تنظيف و هر يك عده اي نايب و فراش و سپور در تحت امر خود داشتند. به علاوه شعبه تنظيف عده اي هم سقا براي آبپاشي و در حدود يكصد راس الاغ براي خاكروبه كشي داشت. روشنايي شهر هم با شعبه تنظيف بود. به اين صورت كه در ميدان توپخانه و ارگ و خيابان هاي باب همايون و الماسيه و در اندرون (قسمت شمالي و شرقي كاخ وزارت دارايي سابق) و لاله زار و علاءالدوله (فردوسي جنوبي فعلي) به فاصله هر بيست، سي قدم پايه چراغ و بالاي آن فانوس شيشه اي نصب كرده بودند كه مواظبت نفت كردن و روشن نمودن اين چراغ ها بر عهده شعبه تنظيف بود.
تاريخ موسسات تمدني جديد در ايران- جلد دوم- صص 131-128

عتيقه
004326.jpg
آب انبار سيد اسماعيل
در دارالخلافه طهران ضمنا آب انبارهاي متعددي هم وجود داشت كه بناكنندگان آنها اكثرا افراد خيرانديش و نيكوكاري بودند و انگيزه شان در ايجاد اينگونه آب انبارها مشروب ساختن مردم و رفع احتياج آنان بود. اين آب انبارها كه اغلب گنجايش مقدار زيادي آب را داشت در مواقع خشكسالي و آن هنگام كه پايتخت دچار كم آبي و نقصان نزولات آسماني بود يا اينكه قنوات طهران تكافوي نيازمندي هاي ساكنان پايتخت را نمي داد، نقش مهمي را به عهده داشتند و از طرفي ذخيره آب در اين انبارها يك كار مال انديشانه بود كه نگراني هاي مردم را در مواقع خشكي و احتياج مرتفع نموده و جان بسياري از اهالي را نجات مي داد. يكي از مهمترين آب انبارهاي دارالخلافه طهران آب انبار سيداسماعيل بود، اين آب انبار تاريخي و كهنسال ابتدا در زمان حكومت سلجوقيان و سلطنت طغرل اول به وجود آمد، ولي بعدها متروكه گرديد. آنگاه در دوران صفويه، شاه طهماسب اول امر به تعمير اين آب انبار داد، ولي بازهم با مرور زمان و عدم توجه، متروك گرديد تا اينكه حاج عيسي وزير (بيگلربيگي قاجار) دستور تجديد بناي آن را داده و به صورت امروزي درآمد.
تهران عهد ناصري
صفحه 281

صدقه مي خواستند يا نفرين مي كردند
شايد باورتان نشود، ولي آنچه مي خوانيد توصيف يك سياح اروپايي است از مناطق شمالي شهر تهران كه روزگاري اين همه ساختمان در آنجا بنا نشده بود. به تازگي از تهران به دهي نقل مكان كرده بوديم كه هشت ميل نزديك تر به كوه و بر لبه كمربند سبز ناحيه حاصلخيزي قرار داشت كه در طول دامنه هاي پاييني البرز كشيده شده است. راه ما در آن روز از ميان ناحيه سرسبزي مي گذشت پر از گلهاي وحشي كه پس از بيابان هاي خشك و باير اطراف شهر به طور غير قابل وصفي در نظرمان زيبا مي نمود و به نقطه بازهم مرتفع تري منتهي مي شد. هوا هنوز طراوت مطبوع سپيده دم را در خود داشت، شبنمي در كار نبود، ولي نسيم سبك و چابكي كه طلايه دار خورشيد بود برگ ها و علف هاي كنار راه را تكانده و غبار را از آنها روفته بود و پس از فرو نشستن نيز قدري از رايحه خنك خود را به جا گذاشته بود كه تا نيمروز در سايه ها باقي بماند. در راه هاي پرپيچ و خم تاريك سواره مي رفتيم؛ از زير درختان گردو خوشبو، از ميان ديوارهاي بلند باغ ها و از ميان جوي هاي باريك با آب گرانبهايي كه عبور ما، آن را به اطراف مي پاشيد و براي آبياري كشتزارهايي مي رفت كه در آنها، با اينكه خردادماه بود، گندم بلند رسيده در ميان مزرعه ارغواني خودنمايي مي كرد. دنيا بيدار بود، دنيا درمشرق سحرخيز است. الاغ هاي بار شده كه به سوي شهر مي رفتند از كنارمان مي گذشتند و نيز زنان چادر به سر با پاهاي از هم گشوده سوار بر قاطرهايي با پالان هاي رنگارنگ و روحانيون با عمامه سفيد و اسب سواراني كه شل و ول بر زين هاي تشكچه مانند نشسته و سلانه سلانه مي رفتند. گدا هاي ژنده پوش و درويش هاي نيمه لخت در كنار راه جاي گرفته بودند و در حالي كه مي گذشتيم صدقه مي خواستند يا نفرين مي كردند، بسته به آنكه از نيازمندي يا تعصب كدام در آنها قويتر بود.
تصويرهايي از ايران
نوشته گرترود بل
صص 37-36

عهد قديم
004344.jpg
هر كس از بزرگ و كوچك خر خود مي چرانند
از منزل تا موقف راه آهن پياده رفتيم. طول اين راه آهن كمتر از هفت ميل و در تمام ممالك ايران راه آهن عبارت از اين است كه آن را هم يك كمپاني بلژيكي ساخته. هرچند خيلي بي نظم است،  اما خانه اش آباد از خرسواري هزار مرتبه بهتر است. در ظرف يك ساعت به مقصد رسيده، به زيارت آن مقام مقدس (شاه عبدالعظيم) نائل گشتيم. پس از اداي نماز به تماشاي آن بقعه پاك مشغول شده، به علاوه روحانيت معنوي، ظاهرا نيز بناي بسيار مجلل و باشكوهي بود كه در طرزهندسي، آيينه بندي و نظافت، اولين عبادتخانه اي است در ايران كه از تماشا و زيارت آن دلشاد شدم. قدري نشستيم و به خواندن دعا و تلاوت قرآن مجيد، وقت را گذرانديم. هنگام ناهار بيرون آمد، در يك دكان بقالي قدري سرشير و عسل گرفته، خورديم. طرف عصري باز با راه آهن به شهر برگشتيم و در شراكت هاي بزرگ، بانك و كاروانسراها مشغول تماشا و گردش شديم. بازارها و چارسو بد نيست. كاروانسراها خوش طرح و آباد است،  ولي در هيچ جا از كمپاني و شراكت هاي بزرگ، بانك و دكانتور كه اسباب جمعيت و شكوه تجارت اينگونه شهرهاي بزرگ است، نشاني ديده نمي شد. گويي شهر از حيث تجارت ماتم زده است. بعضي دكان صرافي ديده شد. دور نيست كه در ميانشان چند تن توانگر نيز باشد، ولي آنچه وفور داشت و به چشم خود ديديم كيسه كيسه، خرمن خرمن، پول سياه بود كه جهان را فرا گرفته، اما پول طلا مانند كيمياست كه در تمام شهر نشاني از آن ديده نمي شود. يا هيچ نيست و يا اينكه در ميان صندوق ها و يا زير خاك است. ابدا نظر همت عمومي به سوي اصلاح امور وطن معطوف نيست. هر كسي از بزرگ و كوچك و غني و فقير و عالم و جاهل منفردا خرخود را مي چرانند. هيچ كس را پرواي ديگري نيست. احدي از منابع مشتركه وطن و ابناي وطن سخن نمي گويد. گويي نه اين وطن از ايشان است و با يكديگر هموطنند.
اما چيزي كه اسباب دلخوشي گشت؛ ديده شدن مردمان نظامي در كوچه و بازار طهران است. تا اينجا در ايران كسي را نديده بوديم كه لباس نظامي دربرداشته باشد. لشكريان سواره و توپچيان، حتي تلگرافچيان، لباس مخصوص نظامي دارند. خصوصا صاحب منصبان قزاق و نفرات آن كه لباسشان بي كم و زياد، چون قزاقان روس است. ولي مي گويند اينان عبارت از يك فوج اند.
سياحت نامه ابراهيم بيك
جلد اول- ص 46
004338.jpg
جشن گلريزان در زورخانه
در زورخانه هاي طهران قديم گاه و بيگاه جشن گلريزان برپا مي كردند و هدف از برپايي اين جشن جمع آوري پول بود كه مي بايست به مستمندان، بدهكاران، بيچارگان آبرودار و يا هزينه عروسي، خرج سفر زيارت و امثال آن برسد. اشخاصي كه به جشن گلريزان دعوت مي شدند، مي بايست هر كدام كمك خود را به صورت پول، طلا و يا نقره در ميان دسته گل گذاشته و تقديم كنند و اين عمل به اين منظور انجام مي گرفت كه كمك و ياري احسان كننده معلوم نباشد و در اختفا صورت گيرد تا گيرنده دچار شرمساري و خجلت و تحقير نگردد و ديگر اينكه اين كار چشم و همچشمي به وجود نياورد و زياد و كم آن اسباب فخر يا خفت براي احسان كنندگان نشود.
004341.jpg
منصب ژنرالي را به وراثت داراست
پسر فلان اعيان با كودكاني 9 ساله و 10 ساله در كالسكه چهار نفره از شميران به تهران مي آيد. در صندلي عريض كالسكه اطريشي كودكي قرار گرفته و نشان سرتيپي بركلاه دارد. منصب ژنرالي را به وراثت  داراست.روبه روي او الله باشي با ريش سفيد دراز به زحمت روي نيمكت باريك، خود را نگه داشته است. كنار پنجره كالسكه مردك تنومندي با نشان افسري روي كلاه،  پاي كلاسكه مي دود.
بر صندلي راننده كسي ننشسته است. بر اسب سمت چپي يك نفر تاتار فراري اهل قازات روي زين نشسته است. جلوي كالسكه نوكران ملبس به سرداري هاي سورمه اي با تكمه هاي سفيد درشت و پوتين بي جوراب و شلوارهاي چهارخانه تابستاني بدون بند كه تا زانو بالا جسته و ساق هاي سياه سوخته پشمالوشان نمايان است و عرق ريزان، تك و دو مي زنند.
خاطرات كلنل كاساكوفسكي- ص 241

|  ايرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   درمانگاه  |   سفر و طبيعت  |   طهرانشهر  |
|  شهر آرا  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |