چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۱۷
كمال تبريزي از نقش فرهنگ در سينما مي گويد
فيلمساز ايراني بايد فيلم ايراني بسازد
004425.jpg
عكس ها: ايسنا
شاهين امين
سينما پديده اي است كه بشدت مسائل اجتماعي دوران خودش را بازتاب مي دهد، پس ارزش تحقيقي و اسنادي دارد. در واقع شرايط يك دوره را مي توان در مجموعه اي از فيلم هاي آن دوره جست وجو كرد
به عنوان يك روشنفكر، به عنوان فيلمسازي كه اغلب كارهايتان ويژگي هاي ايراني دارد و آدم هايش اينجايي هستند، چه تعريفي از ميراث فرهنگي داريد؟
حقيقتا پيرامون اين موضوع خيلي فكر نكرده ام، اما مي دانم هر ملتي هويتي دارد و سير تاريخي را طي كرده و ممكن است وارث تمدن بزرگي باشد. درواقع مجموع همه چيزهايي كه از گذشته به دست ما رسيده از بناي تاريخي تا آداب و رسوم، آئين يا آثار ادبي و هنري را مي توان به عنوان ميراث فرهنگي محاسبه كرد.
با اين تعريف سينما هم مي تواند به عنوان ميراث فرهنگي محسوب شود؟
صددرصد. سينما يك پديده كاملا ماندگار و محصول فكر، انديشه و توانمندي انسان است و به طور قطع دوره اي به موزه ها راه خواهد يافت.
اما براي اينكه اثري جزو ميراث فرهنگي باشد، لزوما نبايد به داخل موزه منحصر شود.
بله، اما سينما پديده اي است كه بشدت مسائل اجتماعي دوران خودش را بازتاب مي دهد، پس ارزش تحقيقي و اسنادي دارد. در واقع شرايط يك دوره را مي توان در مجموعه اي از فيلم هاي آن دوره جست وجو كرد. به همين دليل فكر مي كنم فيلم و سينما بشدت مي تواند به عنوان ميراث فرهنگي محسوب شود. البته هنرهاي ديگر مانند نگارگري، معماري، سفالگري و... هم به دوران خود اشاره مي كنند، اما اين اشارات صورتي كلي دارد، اما يك فيلم چه مستند و چه داستاني، دقيق و قابل تفكيك به تمام جزييات نظر دارد. شما كافي است به فيلم هاي ابتداي انقلاب توجه كنيد، كاملا مشخص مي شود مردم تا چه حد آرمانگرا بوده اند، چگونه صحبت مي كردند، شخصيت هاي مقبولشان چه كساني بودند و... .
سينما علاوه بر اينكه مي تواند به عنوان ميراث فرهنگي محاسبه شود، به دليل خاصيت رسانه اي، قابليت بازتاب و اشاعه مواردي كه به فرهنگ و آداب و تاريخ باز مي گردد را نيز دارد، اما فكر نمي كنيد امروز سينما از اين قابليت خود كمتر استفاده مي كند؟
اگر مجموعه آثار سينمايي را در نظر بگيريم، تصور مي كنم دچار يك اعوجاج فكري و رفتاري شده ايم. ما به جاي اينكه خودمان باشيم و معيارهاي خودمان را در اين باره لحاظ كنيم، به نوعي به دنبال حركت ها و دستاوردهاي ديگران هستيم. شايد به همين دليل ويژگي هاي فرهنگي و قومي در غالب آثار سينمايي كشور جريان ندارد. به نظر من در فيلمسازي، ابتدا بايد توجه داشته باشيم كه فيلم را براي مخاطب ايراني مي سازيم. حالا ممكن است بيننده خارجي هم از چنين فيلمي خوشش بيايد، اما اصل مخاطب اينجايي است. امروزه متاسفانه خيلي از فيلمسازان پيشكسوت را مي بينيم كه كارهايشان متعلق به ما نيست. درستش اين است كه فكر كنيم جامعه ما با تمام حركت كندش، چه موانعي بر سر راه دارد و سعي كنيم به اين موانع بپردازيم. در واقع بايد به تجزيه و تحليل مشكلات خودمان بپردازيم. اينكه اصلا برايمان مهم نباشد در ايران چه مي گذرد و تنها به كار خود مشغول باشيم، ما را از مسير اصلي منحرف خواهد كرد.
حرف شما را قبول دارم كه جرياني در سينما وجود دارد كه مخاطب ايراني برايش مهم نيست، اما از طرفي فكر مي كنم يافتن مخاطب جهاني و تماشاگر خارج از مرزها و يا موقعيت جشنواره اي انصافا جاذبه اي مردافكن دارد. البته نفس پيدا كردن مخاطب در خارج كشور خيلي خوب است، منتها نحوه و شكل آن اهميت دارد.
از طرفي ديگر در اينجا هر وقت بيشتر به خودمان پرداخته مي شود، مشكلات و برخوردها افزون تر است. قطعا فيلمي كه علي الظاهر چندان ربطي به مسائل داخلي ندارد، هيچ وقت مشكل زيادي پيدا نمي كند، اما همين كه به درون نگاه مي شود، فورا صداي گروهي بلند است. در واقع گرفتاري هاي فيلم هايي كه سعي مي كنند مسائل خاص ايران را به شكل مناسب مطرح كنند بيشتر است.
يكي از ويژگي هاي فيلم هاي شما ايراني بودن فضا و شخصيت هاست كه به همين دليل بشدت قابل لمس و درك هستند. كمااينكه در فيلم هاي بني اعتماد، فرمان آرا، عياري و مهرجويي هريك به فراخور قصه اين فضا وجود دارد، ولي در بخش عمده اي از آثار تصويري ما در سينما و تلويزيون چنين خاصيتي جريان ندارد.
شايد به اين دليل باشد كه ما يك زندگي جدا و منزوي  از اجتماع نداريم. در خانواده هايي زندگي مي كنيم كه از متن جامعه هستند. مثلا من كه هر دو هفته  يك بار اقوام را مي بينم، خانه همديگر مي رويم، حتما مقيد هستم سوار اتوبوس و تاكسي هم بشوم. حتما سعي مي كنم به مراكز مذهبي، اجتماعي رفت و آمد كنم. به قول معروف بايد در قهوه خانه با مردم چاي هم بخورم. البته اين رفتارها هم نبايد عامل عوامزدگي شود. به هيچ وجه نبايد دچار افراط و تفريط شد. در دين ما هم هميشه بهترين مسير، راه ميانه و اعتدال عنوان شده است.
اتفاقا در جامعه ما فيلمسازاني هستند كه ظاهرا در بين مردم زندگي مي كنند، تاكسي هم سوار مي شوند، اما فيلم هايشان ايراني نيست. مابه ازاء بيروني ندارد. منظورم اين نيست كه همه فيلم ها يك جور باشند. مي توان موضوعات و شخصيت هاي متفاوتي را طرح كرد، اما همگي ايراني باشند. روشنفكر «بوي كافور، عطر ياس» يك روشنفكر مرفه ايراني است، پليس مجموعه «سرنخ» ايراني است، مادر «زير پوست شهر» يك مادر ايراني است، روابط آدم هاي «ميهمان مامان» ايراني است و..، اما در بسياري از آثار ما اين خاصيت وجود ندارد، حتي در تعدادي از فيلم ها كه داعيه تعهد هم دارند. در واقع در اين مملكت كلي فيلم با ادعاي «اجتماعي» بودن ساخته مي شود، اما چند فيلم مي شوند «بودن يا نبودن»، «زير پوست شهر» يا مجموعه «دوران سركشي».
شايد ما به عنوان فيلمساز در مكان هاي مختلف هستيم، اما حضور نداريم. در واقع در دنياي خود ساخته اي سير مي كنيم كه مربوط مي شود به جهان بيني و تصورات خودمان. خب طبعا فيلمساز، فيلم خود را به سمت دنياي ذهني اش هدايت مي كند. ممكن است شما ايراني باشيد، ولي خيلي ايراني فكر نكنيد. فكر مي كنم براي چنين آدم هايي اصلا مهم نيست كجا فيلم مي سازند، اسپانيا يا ايران، چراكه تاثير محيط بر آنها بسيار اندك است. درصورتي كه به نظرم يك اثر قابل توجه بايد ويژگي هاي محيط و مردم پيراموني خودش را منعكس كند.
004422.jpg
ما به عنوان فيلمساز در مكان هاي مختلف هستيم، اما حضور نداريم. در واقع در دنياي خود ساخته اي سير مي كنيم كه مربوط مي شود به جهان بيني و تصورات خودمان. فيلمساز، فيلم خود را به سمت دنياي ذهني اش هدايت مي كند
يك قوم نگاري غيرملموس؟
اما در آثاري كه تاثيري از محيط نگرفته اند، آدم ها مجرد و انتزاعي هستند و مابه ازاء بيروني ندارند. در واقع مخلوقي هستند از چند شخصيت كه از ذهن كارگردان خارج شده اند، معمولا هم به لحاظ شخصيت پردازي دچار تناقضي مي شوند. به همين دليل تماشاگر حس مي كند آنهايي كه روي پرده مي بيند رزمندگان ما نيستند، آدم هاي جنوب شهر نيستند، روشنفكر ايراني نيستند.
يعني خاستگاه هر فيلمي بايد مشخص باشد، حتي اگر نظرگاه هاي متفاوتي داشته باشند.
دقيقا، سرمنشا هر اثري بايد مشخص باشد.
يك مشكل اساسي امروز جامعه، گسست فرهنگي بين نسل ها و فاصله اي است كه جوانان با فرهنگ و آداب و ميراث ايراني پيدا مي كنند و ظاهرا زمان به زمان نسبت به پيشينه خود كم اطلاع تر مي شوند. نسل جديد وضعيت عجيبي دارد. بعضي از آنها حتي هيچ علاقه اي به فرهنگ ايراني ندارند. بخشي از اين وضعيت تحت تاثير شرايط جهاني و كشور خود ماست، بخشي به دليل هجوم رسانه هاي جديد. در واقع دلايل پيچيده و متعددي دارد. حالا سينما چه مستند و چه داستاني چگونه مي تواند به نزديكي جوان ايراني امروز كه اهل اينترنت و رفتارهاي جديد است، با فرهنگ و آداب ايراني كمك كند. تا وقتي جوان تهراني، اصفهاني يا همداني وقتي يك رسم و آئين قديمي را مي بيند، احساس يك توريست را نداشته باشد.
البته سينما ممكن است بتواند چنين كاري را بكند، اما خيلي دشوار است. يك اصل تربيتي وجود دارد كه مي گويد كودك از ابتداي تولد شروع به يادگيري مي كند. خب امروز مي گويند خميرمايه فرد تا هشت سالگي شكل گرفته است. اين مشكلي كه تو مي گويي حقيقتا يك بحران در جامعه ماست، اما سينما چقدر مي تواند روي تماشاگري كه شكل گرفته تاثير بگذارد؟ سينما تاثيرگذار است، اما تاثيراتش كند و بطئي و ميراست. مگر اينكه در اثر تكرار فراوان نهادينه شود.
درثاني اگر بخواهيم يك فيلم جدي درباره مسائل و يا آداب خود بسازيم، احتمالا با مشكلاتي مواجه مي شويم. ظاهرا در اينجا وقتي قرار است به خودمان نگاه كنيم و درباره مسائل خودمان حرف بزنيم، مشكلات بيشتر مي شود.
بله، اما به اين هم بايد فكر كنيم كه برآيند و تاثير اين كار فردي ما بر سينما و جامعه خيلي مهم است. از طرفي ما آنقدر مشكلات فردي داريم كه نمي توانيم به جزئيات بپردازيم، چراكه اساسا گرفتاري ها و ترمز هاي زيادي بي دليل در جامعه ايجاد شده است و در نتيجه شما را از تمركز روي كار خودتان باز مي دارد، به نحوي كه شايد ما نتوانيم ديگر به اين فكر كنيم كه مثلا سينما چقدر بر مخاطب عام تاثير دارد. علاوه بر اينكه بايد توجه كنيم، شخصيت فرد تا وقتي براي اولين بار وارد سالن سنيما بشود، تا حدود زيادي شكل گرفته است.
بله فرد قبل از اينكه وارد سينما شود تا احتمالا فيلمي بر او تاثير بگذارد، حجم زيادي دريافت از جامعه و خانواده داشته و شخصيت او تا حد زيادي شكل گرفته است. مضاف به اينكه اساسا يك فيلم سينمايي نمي تواند تحولي شگرف در شخص يا محيط ايجاد كند.
بله، يك تماشاگر در محيط آنقدر مورد هجوم قرار گرفته، دچار فشارها و پيچيدگي هايي شده و بعد از آن تازه مي خواهد فيلم ما را ببيند.
گفتم اصلا فكر نمي كنم يك يا چند فيلم مي تواند روي فرد يا جامعه تاثيري آني و عميق بگذارد، چراكه فكر مي كنم هيچ چيز نمي تواند به سرعت انسان را دچار استحاله بكند. به همين دليل اين جمله كه مي گويند «طرف عوض شده» بر ايم چندان جا افتاده نيست. واقعا يك انسان 30 ساله چه قدر امكان تغيير اساسي دارد؟ ولي گمان مي كنم رسانه با هنر سينما مي تواند براي مخاطبي كه پيش از ورود به سالن سينما، كلي دريافت هاي مثبت يا منفي داشته است، علامت سئوال هايي را ايجاد كند يا حداقل او را وا دارد، بعضي جاها كمي مكث داشته باشد يا كمي تامل كند.
اين سئوال و تامل ها گاهي مي تواند باعث يك تلنگر شود و همين تلنگر، خودش شروع يك حركت است و ممكن است روي رفتارهاي آتي فرد يا حتي برخوردش با فرزندش كمي - تنها كمي - تاثير بگذارد يا اساسا پرونده اي كه پيش از اين در ذهنش باز نبوده را فعال كند، چراكه در حين حركت مداوم جهان و جامعه به نظر، مي شود كارهاي كوچك انجام داد كه كمي به بهتر شدن زندگي و محيط پيراموني كمك كند.
من با اين نظر كاملا موافقم، چراكه فكر مي كنم اگر به سينما اين طور نگاه شود تاثيرات آن كاملا امكانپذير است. اصلا فكر مي كنم همه پديده ها به همين شكل جزئي و بطئي تاثيرگذار خواهند بود. مثل قطره اي كه آنقدر مي چكد تا حفره اي كوچك ايجاد كند. خب اين تاثير بطئي طولاني مدت، تنها در بستر زمان امكانپذير است. در واقع به اين شكل سينما مي تواند جزو آئين و فرهنگ هم شود.
اساسا مقصودم بر اين است كه تمام وضعيت ما، برآيند احوالاتي است كه در لحظه دچارش مي شويم. همين احوالات هم هست كه آدم را شكل مي دهد يا در او تغييراتي حادث مي كند. ما هميشه دعا مي كنيم كه خدا عاقبتمان را به خير كند يعني تلويحا معتقديم كه ممكن است در طول زندگي اشتباهات و خطاهايي كرده باشيم، ولي اميد داريم آن لحظه آخر كه شايد دچار احوالي بشويم، بتوانيم همه چيز را كنار بگذاريم و اصطلاحا توبه كنيم. پس اميد داريم آن لحظه براي ما در محاسبات اعمالي كه انجام داده ايم، به حساب بيايد. مي گويند شيخ بهايي بعد از مرگ به خواب يكي از مريدانش آمد. مريد ديد كه شيخ در جاي بسيار مصفايي مستقر است. از او مي پرسد كه حتما اين مكان را به خاطر معلومات و انديشه هايت به تو داده اند. مي گويد نه، روزي مقداري هلو خريده بودم، بچه فقيري را ديدم و يكي از آن هلوها را به او دادم. تمام اين امكانات به خاطر همان يك دانه هلو است. احتمالا همين ظرايف كه اشاره شد، تنها دلخوشي واقعي كسي است كه در عرصه فرهنگي فعاليت مي كند. يعني اگر من فيلمي مي سازم كه سرتاسرش سرگرمي و تعريف درست قصه است،براي اين است كه بتوانم يك جايي يك تلنگر كوچك بزنم، همين.
يا مثلا يك جوان تهراني كه حالا ممكن است فرش باد را ببيند، فكر كند خب يك جاهايي در اين مملكت آدم هايي هستند كه احتمالا نوع رفتار و زندگي شان با من تفاوت دارد، كه اين خودش در واقع يك نوع رفتارشناسي يا قوم نگاري غيرمستقيم است كه شايد اندكي در ديدگاه آن جوان گشايشي را باعث شود.
بله، در واقع سينما اگر بتواند همين تاثير جزيي را بگذارد، كار بزرگي انجام داده است، چراكه كيفيت زندگي گاهي به همين لحظات و احوالاتي است كه در لحظه رخ مي دهند.
منبع: CHN

از گذشته
كمال تبريزي در ابتداي دوران كاري اش مثلث جالبي را به همراه ابراهيم حاتمي كيا و سعيد حاجي ميري دارد. در سال 1362 سعيد حاجي ميري فيلمي به نام «آواي غيب» مي سازد كه تبريزي فيلمبرداري اش مي كند. سپس حاجي ميري فيلمي به نام «توهم» را كارگرداني مي كند كه در كنار تبريزي فيلمبردار، دستياري به نام ابراهيم حاتمي كيا حضور داشته است. در «هويت»، تبريزي دستيار كارگردان دستيارش در فيلم قبلي يعني حاتمي كيا مي شود. بعد از اينها هم تبريزي نخستين فيلم بلندش با نام عبور را مي سازد كه سعيد حاجي ميري فيلمبردار است و ابراهيم حاتمي كيا، تهيه كننده.

بخندم يا بگريم...
هنوز خيلي از عابران و سينماروهاي تهراني آن پلاكاردهاي بي عكس سردر سينماها با نوشته بزرگ «بخندم يا بگريم... چون ليلي با من است» را از ياد نبرده اند. ليلي با من است تنها در اين مورد متفاوت نبود. فيلم، فارغ از بازي هاي عالي و گرم، كارگرداني حساب شده و حال و هوايي دوست داشتني يك نخستين ديگر را هم در كارنامه تبريزي ثبت مي كرد. فيلم، نخستين كمدي در حيطه سينماي جنگ است و اين اتفاق حتي تا همين امسال هم كمتر در اين سينما رخ داده است. نمايش فيلم در جشنواره يك اتفاق تلقي شد. خيلي ها به خاطر پيش داوري ها فيلم را نديدند و خيلي ها حتي استقبال داوران از فيلم را به دليل همان حال و هواي پيشين آثار تبريزي تلقي كردند.

يك ركورد جالب
شايد يكي از جالب ترين موارد فهرست فيلم هاي متقاضي حضور در جشنواره بيست و يكم فجر حضور كارگردانان دو فيلمه د ر جشنواره بود، اما آنچه جالب تر مي نمود حضور كارگرداني با سه فيلم در اين فهرست بود. كمال تبريزي در حدود يك سال و چند ماه دو فيلم سينمايي بلند ساخته بود و نسخه اي سينمايي هم از مجموعه تلويزيوني موفقش تدوين كرده بود كه دليل ثبت نام اين يكي بيشتر همين ركوردشكني به نظر مي رسيد. اين سومي اما در هيات انتخاب رد شد و با رد هر دو فيلم كارگردانان دو فيلمه ديگر از بخش مسابقه، تبريزي با دو فيلم ركورددار بخش مسابقه شد. دو فيلم در دو فضاي كاملا متفاوت.

به جاي مقدمه
حالا پس از گذشت حدود 20 سال از روزهاي آغاز، كمال تبريزي يكي از پركارترين هاي عرصه سينما در ايران است. كارگرداني كه از اولين گزينه هاي هر تهيه كننده براي به سامان رساندن پروژه هاي سنگين و سخت است و تقريبا كسي كاري هم ندارد كه اصلا فيلمنامه مورد بحث در حيطه كاري كمال تبريزي مي گنجد يا خير.
نگاهي به كارنامه تبريزي مي گويد كه او پس از عبور در سال 66كه فيلمي عادي در عرف سينماي جنگ آن سالها به حساب مي آيد، در سال 69 مسلخ عشق را كارگرداني مي كند. فيلمي در حال و هوايي متفاوت كه به دليل همين تفاوت با سينماي رسمي جنگ، خود به مسلخ برده مي شود و تقريبا براي نمايش عمومي چيز چنداني از آن باقي نمي ماند. اما تبريزي بدون توجه به عدم نمايش عمومي فيلم قبلي، سنت هر سه سال يك فيلمش را پي مي گيرد. كودك قهرمان كه هنوز به دليل نامش در جشنواره سال 71، گهگاه پايان كودكي هم ناميده مي شود سومين فيلم بلند تبريزي است. او اين بار از متن به حاشيه مي زند و داستان يك خانواده در ميانه هاي جنگ را روايت مي كند. فيلم ارزشي تبريزي كه تقريبا هر دو مولفه لازم آن روزها، يعني جنگ و كودك بودن را دارد، چه در جشنواره و چه در ميان مسئولان سينمايي مورد استقبال قرار مي گيرد، ولي استقبال سرد تماشاگران از آن باعث مي شود تبريزي سومين گامش در راه ارتباط با مخاطب را هم ناموفق بردارد. مجموعه اين عوامل با اين سه گانه تلخ جنگي باعث مي شود يك كمال تبريزي تازه در سينماي ايران متولد شود.
نمايش عمومي ليلي با من است، حكايتي ديگر داشت. فيلم با استقبال فراوان سينماروها - چه در پايتخت و چه در ساير شهرهاي كشور - روبه رو شد و فروش بالايش سبب شد كه در اكثر سينماها كار به سانس هاي فوق العاده بكشد. تبريزي در ليلي با من است با حركت بر روي لبه خط قرمز، موفق شد كمدي جنگي درخشاني خلق كند كه هم نزد مخاطب عام محبوب باشد و هم نظر مخاطب خاص را به خود جلب كند. مهر مادري اما ادامه دلچسبي در كارنامه كاري سازنده ليلي با من است، نبود. فيلم بيشتر به يك كار كانوني در زمينه سينماي كودك مي مانست كه قرار بود فيلمساز، پايان كودكي را به جامعه معاصر پرتاب كند، اما لحن بشدت شريف فيلم باعث مي شد، مهر مادري فيلمي در همان حال و هواي كودك قهرمان بماند. رويكرد به شيدا حاصل پي بردن به همين اشتباه بود.
موفقيت ليلي با من است بي هيچ ترديدي پايه گذار شيدا بود. فيلم همان طنز جنگي ليلي با من است را با كنايه هاي روز اجتماعي درباره جنگ به هم آميخته بود و البته چاشني عشقي عارفانه را هم ميان پارسا پيروزفر و ليلا حاتمي اضافه داشت، اما نخستين نمايش فيلم كه در جشنواره سال 77 صورت گرفت، تقريبا نااميد كننده بود. پس از شيدا تبريزي با وقفه اي يكي، دو ساله به سمت تلويزيون رفت. حاصل اين رويكرد، ساخت يكي از بهترين هاي اين چند ساله سيما با عنوان دوران سركشي بود. سريال، به زندگي دختران فراري مي پرداخت و ساختار پازل وار و متفاوت آن، نه تنها بيننده تلويزيوني را پس نزد كه هر هفته او را پاي گيرنده هاي خانگي مي نشاند.
فرش باد يكي از پرتناقض ترين نمايش ها را در نظرات منتقدان و نويسندگان سينمايي داشت. فيلم كه اثري سفارشي و نخستين محصول مشترك ايران و ژاپن بود به نظر خيلي ها توانسته بود از دام اين سفارشي بودن فرار كند، اما برخي هم فيلم را كاملا جشنواره اي و مطابق با خواسته هاي سفارش دهنده دانستند. بازي رضا كيانيان در نقش يك اصفهاني شوخ طبع از جمله ويژگي هاي فيلم بود و بازي هاي روان بازيگران ايراني و ژاپني در كنار هم از ويژگي هاي كارگرداني تبريزي. فرش باد در جشنواره علاوه بر تقديرهاي فراوان، بهترين فيلم از نگاه تماشاگران هم شناخته شد و در مراسم پاياني مجددا به نمايش درآمد. حكايت، اما درباره ديگر فيلم تبريزي متفاوت بود.
گاهي به آسمان نگاه كن درست در نقطه مقابل فرش باد قرار مي گيرد. يك اثر اجتماعي صريح درباره آدم هاي جنگ كه درست حال و هوايي مشابه عروسي خوبان در سالهاي پاياني دهه شصت داشت. كنايه هاي اجتماعي- سياسي بشدت رو در كنار ساختار سورئالي كه تقريبا درنيامده بود، باعث شد خيلي ها حتي لحظات خوب رويارويي دو كاراكتر حميد امجد و  هانيه توسلي را در اين مرشد و مارگاريتاي ايراني جدي نگيرند و به همين دليل هم فيلم به كلي زير سايه فرش باد باقي ماند. در ادامه اين مسير بود كه تبريزي فيلم پرحاشيه سال قبل يعني مارمولك را ساخت.
حالا ديگر نام كمال تبريزي خود براي يك فيلم وزنه اي موثر محسوب مي شود و اين در سينماي ايران اتفاق كوچكي نيست. در تمام فيلم هاي تبريزي - حال قصه هر چه مي خواهد باشد - آدم ها و فضاها كاملا ايراني هستند. بدون اينكه فيلمساز قصد داشته باشد، با گل و مرغ، جملات شعرگونه يا لاله چراغ و مينياتور و... ايراني بودن را تنها نمايش دهد. البته گاهي اين ايراني بودن در فيلمي همچون فرش باد به دليل موضوع محوري - بافته شدن يك فرش - بشدت و با زيبايي تمام جلوه گري مي كند و گاه در فيلمي مانند شيدا تصاوير و رفتارهايي از عشق پاك يك رزمنده ايراني را ارائه مي دهد و يا در ليلي با من است اشاراتي مي كند كه احتمالا تنها در اينجا معنا دارد.
با او درباره همين ويژگي، گسست فرهنگي موجود، ويژگي هاي فرهنگي سينما و اثراتش در حفظ آداب و ميراث فرهنگي به گفت وگو نشسته ايم.

يك شهروند
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
درمانگاه
سفر و طبيعت
طهرانشهر
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |