پرونده اي براي جشن ملي ايرانيان
لذت غريب معجزه، شور وصف ناپذير آرامش
اگر هرآنچه كه چهارشنبه شب در تهران و شايد در همه ايران اتفاق افتاد، قابل پيش بيني و حتي برنامه ريزي شده بود، آن روز چنين قراري نبود. هشت آذرماه 1376، نه بازي در استاديوم يكصدهزار نفري تهران برگزار مي شد و نه رئيس جمهور براي روحيه دادن به ملي پوشان كشورش، پاي به استاديوم گذاشته بود. شايد كمتر كسي هم اعتقاد داشت كه تيم ملي آن مقطع، بهترين تيم ملي تاريخ فوتبال كشور است. آن روز يك تيم نااميد پس از ماه ها كوشش، به استراليايي برخورد كرده بود كه مي گفتند مانع سرسختي است. وقتي هم در همان دقايق نخستين، زير بار حمله آنها مانديم و دو گل خورديم، فكر مي كرديم همان گفته هاست كه به حقيقت پيوسته. براي همين، خوب در حافظه جمعي مان نقش بسته كه تصوير خداداد عزيزي در حال دويدن پس از زدن گل دوم، بيشتر شبيه يك معجزه بود تا يك اتفاق طبيعي در فوتبال. انگار همه چيز از جايي، خارج از دنياي توپ گرد هدايت مي شد و چنين هم بود كه همه، بي آنكه به ديگري بگويند به خيابان آمدند. هجده آذر لذت غريب معجزه را به ياد همه آنهايي آورد كه مدت ها بود غرق در روزمرگي هايشان شده بودند.
همان مردم چهارسال بعد، ديگر به معجزه عادت كرده بودند. فكر مي كردند باز هم در آخرين دقايق، اين ايرلند است كه مقهور ما مي شود و اصلا يادشان رفته بود كه چرا بايد پس از يك معجزه، باز هم كاري مي كرديم كه كارمان به دقيقه 90 بكشد.
شايد ما از اين دو اتفاق ياد گرفتيم ولي به هرحال، اين يادگرفتن، ثمره اي چون شادي چهارشنبه شب را در خود داشت. روزي كه سرخ پوشان بحرين در زمين خودشان ما را با سه گل روانه كارزار ايرلند كردند و بعد با پرچم عربستان در كشورشان دور افتخار زدند، ما به يك چيز ديگر هم فكر مي كرديم؛ انتقام و چه شيرين بود وقتي پس از بازي رفت با كره شمالي، فهميديم كه جواز حضور جهاني ما را بحريني ها صادر خواهند كرد.
شادي ايراني
ناباوري نخستين چيزي بود كه مي شد در حرف هاي همه احساس اش كرد. گذشته مي گفت ما هيچوقت با خيال راحت چيزي را به دست نياورده ايم. هميشه براي حق مان تا دم آخر جنگيده ايم و گاه حتي شده كه در آن دم آخر، به دستش هم نياوريم. مگر مي شد باور كنيم كه قصه حضور ايران در جام جهاني، به همين سادگي اتفاق بيفتد؟
يادمان بود كه چهارسال قبل هم يك مساوي مي خواستيم و همه ملزومات جشن را حاضر كرده بوديم ولي بحريني ها همه چيز را به هم ريخته بودند و حالا باز هم مي توانستند چنين كنند، اما بازي كه شروع شد و پس از گذشت چند دقيقه، مي شد فهميد كه خيلي چيزها عوض شده و ما واقعا از گذشته آموخته ايم. بحرين بايد تاوان سختي به ما پس مي داد و چنين شد. فرزندان ايران نه با مساوي، كه با پيروزي و اقتدار مطلق، فاتح نبرد آزادي شدند تا به ملتشان شور وصف ناپذير آرامش را هديه كنند.
اين بار وسايل جشن به انبارها برده نشد. آنچه آماده شده بود برجاي ماند تا شادي آغاز شود. چهارشنبه شب، ايران طعم شادي از پيش تعيين شده را چشيد. هيچكس هم به اين فكر نكرد كه با ناباوري ساعاتي پيش از بازي چه كرده است. جشن و پايكوبي تا ساعاتي پس از نيمه شب، روحيه اي تازه را به مردمي داد كه غرق در كارهاي روزمره، شادي كردن را فراموش كرده بودند.
غرور ايراني
در اواسط نيمه دوم وقتي فريدون زندي از زمين بيرون آمد و به كنار نيمكت رفت، آغوش برانكو انتظارش را مي كشيد. هنگامي كه دوربين تلويزيوني اين صحنه را تصوير كرد، بغض گلوي خيلي ها را فشرد. مرد كروات و فريدون، هيچ كدام زندگي ايراني را چنان كه بايد تجربه نكرده اند، اما در آغوش هم، نويد پيروزي را به ملتي دادند كه آنها را دوست داشت. غرور ايراني، حتي آنها را هم سرمست كرده بود. اين بار همه چيز روبراه تر از آن چيزي بود كه بايد. استاديوم، بي دغدغه و بي حادثه پر و خالي شد، ما مثل هميشه بازي كرديم و حتي بيشتر از نياز امتياز گرفتيم، هيچ حاشيه اي به وجود نيامد و حتي سيدمحمد خاتمي هم پس از هشت سال انتظار علاقه مندان فوتبال، سرانجام در ورزشگاه يكصد هزارنفري حاضر شد.
مي گويند اين بهترين تيم تاريخ فوتبال اين سرزمين است. مي شود درباره اين نظريه ساعت ها بحث كرد، اما يك چيز را خوب مي دانيم. ايران، با همه محافظه كاري هاي مردي به نام برانكو كه بي شك همين روزها زير بار انتقادات فراوان خواهد رفت، طعم اين آرامش را چشيد و حالا جوري شده كه چشم به اما و اگرها ندارد. او در فاصله يك بازي تا پايان رقابت ها، ايران را به جامي رساند كه در طول حيات 76 ساله آن، ما تنها دو بار ديگر لذت حضور را تجربه كرده ايم و اين افتخار كمي نيست. اين مزد اعتماد ما به اوست. شايد حالا زمان آن رسيده باشد كه او به ما اعتماد كند و تيمش را با آرايشي همسو با اعتقادات فوتبالي ما بچيند. ممكن است معجزه اين بار به ياري برانكو و پسران آريايي اش بيايد؛ ما كه عادت داريم. شايد او هم بايد به اين جمله عادت كند كه اتفاق خودش مي افتد ....
|