جهانداد معماريان
يكي از عوامل مهم در آموزش «برنامه ريزي» است كه در حوزه هاي مختلف به صور گوناگون نمايان مي شود. آموزش فلسفه با وجود تلاش هاي فراوان هنوز از كاستي ها و كمبودهاي زيادي رنج مي برد؛ از آن جمله مي توان از مقوله «منطق عمومي» نام برد كه در دانشگاه هاي ما مغفول مانده است. چه بسيار دانشجوياني كه از عهده مباحث نظري راجع به يك فيلسوف برمي آيند اما از منطق، كاربردهاي علمي و عملي آن اطلاعي ندارند. از اين رو به مناسبت كتاب در دست انتشار«مباني منطق و روش شناسي» با نويسنده آن گفت وگويي ترتيب داده ايم كه در صفحه ۹ از نظر شما مي گذرد.
منطق جديد با شعار لايب نيتس شروع شد كه شعار ابن سينا هم بود. ابن سينا در آغاز كتاب شفا نوشته است كه اگر منطق دان مي توانست از راهي غير از لفظ ايده هاي خود را به ديگران منتقل كند، هر آينه از لفظ بي نياز مي شد. تمامي گرفتاري پيشينيان همين بود كه آيا لفظ و لفظ طبيعي مي تواند حامل خوبي براي معاني باشد
* ارزيابي شما نسبت به مقوله منطق عمومي چگونه است؟
- علم منطق امروزه دانشي بسيار گسترده و پويا است. گسترش روزافزون منطق و همچنين كاربردهاي عملي آن، منطق را به صورت يك علم مستقل و پردامنه درآورده است چنان كه هيچ عرصه اي را نمي توان يافت كه از منطق بي نياز باشد. علم منطق امروزه به سه حوزه اساسي تقسيم مي شود: ۱ _ منطق فلسفي ۲ _ منطق رياضي ۳ _ منطق كامپيوتر.
ميان اين سه حوزه نيز ارتباط مستمر و مستحكمي وجود دارد به نحوي كه پژوهش هاي ميان رشته اي فراواني را ايجاد كرده است. برخي از حوزه هاي منطق عبارتند از: منطق گزاره ها، محمول ها، منطق موجهات، منطق زمان، منطق مكان، منطق شهودي، منطق پرسشي و منطق فازي .دهها سيستم منطقي وجود دارد كه هركدام از اين سيستم ها خود كاربردهاي فراوان و مجزايي دارند كاربردهايي در معرفت شناسي و فلسفه، هوش مصنوعي، رياضي و علوم. «منطق عمومي» دريچه اي است به اين جهان گسترده و پررمز و راز و هدف اساسي از نگارش «منطق عمومي» يا «مباني منطقي» معرفي آموزه هاي كلي اين حوزه است. چراكه در هر دانشي حداقل ها را بايد فرا گرفت و آن مباني و مفاهيم بنيادين و اوليه آن دانش است. كتاب «مباني منطق و روش شناسي» مقدمه و مبنايي است براي هرگونه مطالعه تفصيلي درمورد منطق، كه محصول تجربه ۲۰ ساله اينجانب در تدريس و تحقيق منطق مي باشد .در اين كتاب خود را بسيار مديون كتاب «ايروينگ كپي» منطق دان آمريكايي يعني «مقدمه اي بر منطق» مي دانم .كتاب مزبور حدودا به چاپ دوازدهم رسيده است و اين خود نشانه اقبال جامعه علمي در سطح جهان به اين كتاب است. مقوله منطق عمومي در ايران مقوله اي فراموش شده است چگونه است كه دانشجوي رياضي از رياضيات عمومي شروع مي كند. دانشجويي فيزيك از فيزيك عمومي شروع مي كند اما دانشجوي منطق و فلسفه بايد از منطق قديم شروع كند. اين معقول نيست از اين رو ضروري است كه ما درسي را تعريف كنيم كه دانشجو را در يك منظر كلي و يك پرسپكتيو اجمالي با اين علم آشنا كند و سپس سطوح عالي تر منطق را معرفي كنيم.
* آيا فصل بندي كتاب براساس يك روش خاص صورت گرفته است؟
- هر كتابي كه در منطق عمومي نوشته مي شود بايد اين چند محور را دارا باشد. نخست رابطه منطق و زبان است كه مباحث مشابه آن را در كتاب هاي سنتي خودمان نيز داريم. براي نمونه بحث دلالت الفاظ، اين كه لفظ چگونه دلالت بر معني مي كند. رابطه دال و مدلول به چه نحوي صورت مي گيرد. آيا زبان قاصر است كه معني را برساند. معنايي كه در ذهن داريم، آيا واقعاً مي تواند توسط حامل زبان منتقل شود در اينجا دانشجو با مغالطات زباني و غيرصوري آشنا مي شود. مغالطات زبان شناختي و كژتابي هاي زبان را درمي يابد و به اهميت زبان صوري واقف مي شود در اين قسمت انواعي از مغالطات ذكرشده است و حدوداً بيست مغالطه مركزي مورد بحث قرار مي گيرند البته ۱۵۰ مغالطه زبان شناختي را منطق دانان كشف كرده اند، اما چون اين كتاب، عمومي است از تفصيل مطالب خودداري كرده ام.
آشنايي با اين كژتابي هاي زبان به دانشجو مي آموزاند كه زبان صوري داراي اهميت زيادي است. چرا علوم، رياضي، فلسفه و... صوري مي شوند مهمترين دليل اين است كه زبان طبيعي از آنجا كه مغالطه خيز است، ناكارآمد است. پس يكي از بحث هاي مهم اين كتاب بحث مغالطات است.
قسمت ديگر، بحث تعريف است. دانشجو در اين قسمت با ويژگي هاي تعريف صحيح آشنا مي شود. از بخش هاي ديگر، منطق قياسي است كه به تفضيل مطرح مي شود كه در آن هم به مباحث منطق قديم توجه شده است و هم منطق جديد. بخش بعد منطق استقرايي است و نهايتا منطق علم يا متدولوژي علوم است كه هم به متدولوژي علوم قياسي پرداخته شده است هم به متدولوژي علوم استقرايي .در منطق علم بايد ساختار علم را تبيين كنيم سپس منطق علم را بيان كنيم.
* نسبت منطق عمومي با منطق قديم و منطق جديد چيست؟
- علم همواره درحال پيشرفت است. اما علم واقعي هيچگاه نابود نمي شود بلكه به تكامل مي رسد. ما نمي توانيم بگوييم كه علم جديد، علم ارسطويي را در خود ندارد. فيزيك ارسطويي بخشي از واقعيت را تبيين كرده است. منطق ارسطو نيز امروزه زنده است اما با زبان هاي ديگر محتواي منطق ارسطويي را مي خوانيم. امروز منطق ارسطو را به زبان دمرگان و زبان ون مي خوانيم. هر دانشجوي رياضي هندسه اقليدسي را مي خواند. اما نه به زبان اقليدوس بلكه به زبان هيلبرت.
ما چه بسيار نكاتي را در منطق ارسطويي مي يابيم كه خود موسس منطق به آن واقف نبوده است. منطق ارسطويي زنده است اما به زباني ديگر از اين ميراث استفاده مي كنيم. منطق ارسطويي با پيدايش منطق جديد كامل تر شده است. رياضيات اقليدسي با رياضيات نااقليدسي كامل تر شده است. هندسه اقليدسي يك سطح تقريبي و حدي از هندسه نااقليدسي است و منطق ارسطويي هم يك سطح تقريبي از منطق فرگه، راسل، كولين و گودل است. اين تلقي كه منطق با ارسطو به پايان مي رسد هم در غرب مطرح بوده است هم در شرق. براي نمونه شما در عصر صفويه، ملاصدرا را كه فيلسوف بزرگي است مي بينيد كه به منطق چنان كه شايسته است نپرداخته است چون تلقي غالب اين بود كه منطق، منطق ارسطويي است و به منطق چيزي نمي توان افزود: ملاصدرا جز يك رساله كوچك در باب منطق چيزي در اين زمينه ندارد. در نگرش آنان خداوند انسان را ارسطويي آفريده است. اما با آمدن لايب نيتس و فرگه منطق تحول عظيمي يافت. لايب نيتس در خشت خام چيزي را مي ديد كه ديگران در آينه نمي ديدند. او پدر منطق جديد است براي اولين بار توسط او نمادهاي رياضي در منطق به كار گرفته شد. اما مادر زمانه فرزند او را ۲۰۰ سال بعد متولد كرد. فرگه در اواخر قرن ۱۹ متولد شد. او با نوشتن كتاب مهم «مفهوم نگاري» يا «مفهوم نگاشت» كه بعدها توسط راسل و وايتهد در كتاب «اصول رياضي» كامل شد انقلابي در منطق ايجاد كرد اما در كل بايد گفت در منطق عمومي هم ارسطو زنده است و هم فرگه امروزه به راحتي مي توان با دياگرام ون و قواعد انبساط، منطق ارسطويي را ياد گرفت، بدون اينكه دچار مشكلات قدما شويم. به جاي شرايط انتاجي كه بسيار مشكل و دست و پاگير بوده است امروزه با قواعد بسيار ساده مي توان منطق ارسطويي را فهميد و محاسبات آن را دنبال كرد.
* ازجمله فصول اين كتاب، فصلي است درمورد استقراء. ارزش و اهميت استقراء چه اندازه است؟
- هنگامي كه ارسطو كتاب منطق را مي نوشت، بيشتر وقت و همت خود را صرف منطق قياسي كرد او هم مؤسس منطق قياسي بود و هم مؤسس متدلوژي منطق قياسي. ارسطو منطق قياسي را در كتاب تحليلات اول آورد و متدولوژي علوم قياسي را در تحليلات دوم مطرح كرد. هرچند او به استقراء نيز اشاره كرد، اما طنين استقراء در ارغنون ارسطو چندان بلند نبود. از ارغنون ارسطو تنها صداي قياس به گوش مي رسد. پس از ارسطو حتي هنگامي كه به ابن سينا مي رسيم، تلاش هاي ابن سينا درمورد تفاوت ميان استقراء و تجربه قابل توجه است. در فلسفه ما مجربات را جزء يقينيات به شمار مي آورند، اما استقراء را جزء ظنيات. پس تفاوت استقراء و تجربه چيست؟ ابن سينا تجربه را معادل استقراء + قياس خفي مي داند آن قياس خفي هم براساس اين است كه الاتفاقي لايكون دائمياً ولا اكثيراً يعني استقراء + عنصر عليت تبديل به تجربه مي شود. اگر در موارد عديده تقارن ميان A و B را مشاهده مي كنيم اين نمي تواند اتفاقي باشد بله متضمن يك رابطه علي است. وقتي كتاب اساس الاقتباس خواجه نصير را ببينيد درخواهيد يافت در منطق قياسي نكات بسياري دارد كه حتي امروز برايمان سودمند است. اما تنها يكي دو صفحه راجع به استقراء بحث مي كند.
اين بخش از منطق نحيف و فرتوت بود، تا در دوران جديد و رنسانس و پس از رنسانس كه علم جديد زائيده مي شود، فرانسيس بيكن و جان استوارت ميل سعي در تدوين منطق استقرايي مي كنند. كتاب مشهور «ارغنون جديد» از بيكن در اين راستا نوشته شده است. ارغنون ارسطو منطق قياسي است ، اما بايد به منطق استقرايي توجه كرد. كتاب «نظام منطق» در قرن ۱۹ به وسيله استوارت ميل نوشته مي شود. او استقراء را با صداي بلند فرياد كرد. بيكن منطق قديم را كه منطق قياسي بود ابزار غلبه بر خصم مي دانست اما كار منطق استقرايي را غلبه بر طبيعت مي دانست. امروزه به خوبي مي دانيم ارغنون منطق دو ساز و دو نوا دارد! ساز و نواي قياس و ساز و نواي استقراء. بايد صداي هر دو ساز را شنيد و از افراطي و تفريط اجتناب كرد.
تعامل ارزشمندي در متدولوژي و روش شناسي ميان استقراء و قياس وجود دارد. براي پيشرفت علم به هر دو توأمان نياز است. بنابراين در يك كتاب عمومي بايد هم به قياس و هم به استقراء توجه كرد. اين كتاب دو فصل راجع به منطق استقرايي دارد، با انواع استدلال هاي استقرايي آشنا مي شويم، استقراء تعميمي، شمارشي، آماري، تمثيلي، محلي و هر كدام موازيني دارند كه ذكر شده است. فصل ديگر راجع به استقراء احتمالي، حساب احتمالات و منطق احتمالات است.
* از ديگر مباحث اين كتاب بحث منطق و رابطه آن با زبان است در اين مورد توضيح دهيد؟
- اساسا منطق در ظرف ذهن ايجاد مي شود. انسان در ذهن خود تامل منطقي دارد، اما هنگامي محصول اين تامل، علم محسوب مي شود كه از فردي به فرد ديگر منتقل شود و هويت جمعي پيدا كند يعني از حالت فردي خارج شود. در فصل اول به مغالطات غير صوري و زباني مي پردازيم و در اين فصل دانشجو را با كژتابي هاي زبان طبيعي آشنا مي كنيم تا به ارزش زبان صوري واقف شود. زبان علم نبايد استعاري و شاعرانه باشد، بلكه بايد صريح، آشكار و بدون ابهام باشد. اين همان شعار معروف دكارت يعني «وضوح و تمايز» و همچنين شعار معروف لايب نيتس يعني «محاسبه پذيري در كلام» است. لايب نيتس مي گفت «جايي براي مشاجره نيست بايد نشست و محاسبه كرد» از ديگر مباحث منطق تعريف است. تعريف اساسا ماهيتي زبان شناختي دارد تعريف را قدما در عرض استدلال لحاظ مي كردند. آنان موضوع منطق را دو چيز مي دانستند؛ «معرف و حجت» . اما امروز آنچه اساس است، ركن است همان استدلال است. اساس منطق به علم استدلال تعريف مي شود. تعريف، مقدمه بحث است و خصلتي زبان شناختي دارد اين نكته كه «تعريف» نيز اهميت پيدا كرده است از زمان فرفوريوس پديد آمده است. حتي ارسطو چنين تلقي اي نداشت. او تعريف را جزء منطق محسوب نمي كرد. بحث ايساگوگه يا ايساغوجي در لغت به معني مقدمه و مدخل است كه بر زمان فرفوريوس برمي گردد. فرفوريوس شاگرد افلوطين بود. او در قرن دوم ميلادي كتابي به نام ايساگوگه (مدخل) نوشت كه بعدها در جهان اسلام نام عربي اساغوجي به خود گرفت و اين مقدمه در آغاز تمامي كتب منطقي آمده است. اين مقدمه بعد ها متورم شد. چنانكه بخشي از منطق قرار گرفت. به هر حال بحث منطق و زبان بسيار مهم است و اين بحث لااقل بايد شامل دو بحث اساسي باشد. ۱- مغالطات زبان شناختي و غيرصوري ۲- تعريف منطقي
*ميان علم منطق و منطق علم چگونه مي توان رابطه برقرار كرد؟
- چهارمين بخش از مباحث منطق عمومي، ارتباط دارد با منطق علم. اين ارتباط از زمان ارسطو شروع شد ارسطو در تحليل اول منطق قياس را پايه ريزي كرد و در تحليل دوم راجع به برهان علمي و معرفت علمي سخن گفت و اينكه اساسا علم بايد چه ويژگي و مشخصه اي داشته باشد؟
ارسطو به متدولوژي علوم قياسي پرداخت و كمتر به استقراء توجه كرد. پس رابطه علم منطق و منطق علم از زمان ارسطو شروع شد. از آنجا كه علم به گفته افلاطون يك باور صادق موجه است.
توجيه در علم بسيار مهم است به گفته پوان كاره «همان طور كه خانه مجموعه اي آشفته از سنگ و كلوخ نيست، علم هم مجموعه آشفته اي از داده ها نيست» يك نظم و نظامي لازم است. هر علمي يك اصولي دارد، هميشه بايد پرسيد اين اصول چيستند؟ اينجاست كه ارزش علم منطق در منطق علم آشكار مي شود.
ابن سينا در دانشنامه علايي مي گويد «علم منطق، علم ترازو است و علم هاي ديگر علم سود و زيان، و هر دانشي كه به منطق سخته نشود، يقين نبود، پس به حقيقت، دانش نبود» در اينجا منطق تشبيه به يك ترازو شده است كه ابزار سنجش است. علم آنگاه علم است كه توجيه و هويت جمعي پيدا كند توجيه فردي اهميت ندارد و اين معني عينيت در علم است. هر ادعاي علمي بايد با استدلال همراه شود تا علم تلقي شود. ما به ميزان استدلالي كه داريم مي توانيم ادعاي علمي بودن كنيم. البته علم هم داراي مقام اثبات است و هم داراي مقام ثبوت. علم بايد داراي توجيه باشد پس اگر به ضوابط منطقي در روش شناسي پايبند نباشيم به بي روشي ختم مي شويم و به تعبير ابن سينا ديگر يقين نداريم، و با جهل سر و كار داريم، حتي ملاصدرا كه بسيار متاثر از عرفان بوده است هنگامي كه از غار فرديت خود بيرون مي آيد پرچمي داشت كه رويش نوشته است «والمتبع هوالبرهان» چيزي قابل پيروي است كه برهاني باشد پس ما در علم هم به خلاقيت فردي و هم به انضباط جمعي نياز داريم. اگر خلاقيت فردي نباشد چشمه معرفت خشك مي شود و اگر انضباط جمعي وجود نداشته باشد، چشمه و آب چشمه، گوارايي خود را از دست مي دهد. هم جوشش دروني و هم گوارايي بيروني را نياز داريم. يعني هم مقام ثبوت را منظور كنيم هم مقام اثبات را.
اينجاست كه اهميت علم منطق و منطق علم را فهم مي كنيم و امروزه اين بحث در روش شناسي پذيرفته شده است. اين كتاب ۱۳ فصل دارد كه تمامي فصول آنها رابطه وثيق و مستحكمي با هم دارند.در اينجا لازم است متذكر شوم كه براي آموزش منطق ما بايد از منطق عمومي شروع كنيم نه از منطق قديم. البته بايد تاريخ منطق و ميراث گذشتگان را خواند و فراگرفت و از اين رو منطق قديم را نيز بايد فرا گرفت اما اينها بايد بعد از منطق عمومي باشد كه متاسفانه اين امر در جامعه ما مورد غفلت واقع شده است. بعد از يونان و قبل از دوران معاصر من هيچ كشور و تمدني را سراغ ندارم كه بر شكوفايي جهان اسلام در منطق باشد ابن سينا، فخرالدين رازي، قطب الدين رازي، سهلان ساوي، سراج الدين ارموي، نجم الدين كاتبي قزويني، كمال الدين يونسي، خواجه نصير طوس و...
عبارت نيوتن را نبايد فراموش كرد كه «اگر من مي توانم افق هاي دورتر را ببينم به خاطر اين است كه بر دوش غولان سوارم» اما نبايد بر پاي اين تحولات افتاد و هويت خود را فراموش كنيم. سنت شرح و حاشيه نويسي يعني بر پاي غولان افتادن و بلندنشدن. بايد افق ها دورتر را ديد.
* تلقي غالب در ايران اين است كه منطق جديد ابزار پوزيتيويسم است نظر شما در اين مورد چيست؟
در روايت آمده است: الناس اعداء ماجهلوا. مردم دشمن چيزهايي هستند كه نمي دانند. منطق جديد با شعار لايب نيتس شروع شد كه شعار ابن سينا هم بود. ابن سينا در آغاز كتاب شفا نوشته است كه اگر منطق دان مي توانست از راهي غير از لفظ ايده هاي خود را به ديگران منتقل كند، هر آينه از لفظ بي نياز مي شد. تمامي گرفتاري پيشينيان همين بود كه آيا لفظ و لفظ طبيعي مي تواند حامل خوبي براي معاني باشد. آنچه براي منطق دان مهم است اين است كه بتواند ايده هاي خود را به ديگران منتقل كند. پس به واسطه اي نياز داريم هر چقدر بتوانيم واسطه اي پيدا كنيم كه كمترين دخل و تصرف را در انتقال معني داشته باشد ارزشمندتر است.
ما در منطق جديد ابزاري را طراحي كرده ايم كه اجازه چنين كاري (دخل و تصرف) را به شما ندهد و اين همان صوري كردن منطق است. خواجه نصير هم در كتاب اساس الاقتباس به اين سمت پيش مي رود. او از متغيرهاي رياضي استفاده كرده است. او به زبان رياضي و اهميت آن آگاه بود. لايب نيتس نخستين كسي است كه از علائم شبه رياضي در منطق استفاده مي كند. عالي ترين شكل اين كاربردها با فوگه شروع مي شود در واقع منطق ابزار تحليل بود. منطق جديد با فيلسوفان تجربي قرين بوده است اما اين را نبايد به معني عليت گرفت. فيلسوف تجربي مانند هر فيلسوف ديگري ابزاري براي بيان ديدگاه ها و مدعيان خود مي خواهد. پس از اين ابزار (منطق) استفاده مي كند. اگر فضاي فلسفي ديگري حاكم شود، باز از منطق جديد استفاده مي كند و منطق جديد در خدمت فلسفه او قرار مي گيرد. پس اين تقصير ابزار نيست، مانند ماشيني كه با آن حركت مي كنيم: سمت و سوي اين ماشين ديگر به عهده ماشين نيست بلكه اين ما هستيم كه آن را هدايت مي كنيم. در دوران ويتگنشتاين منطق جديد در خدمت فلسفه زباني قرار مي گيرد در دوران ديگري كه حلقه وين حاكم بود منطق جديد در اختيار آنان بود. در بستر فلسفه تحليلي مباحثي مطرح شده است كه هيچ صبغه تجربي ندارد، اما ابزار تحليل آنها نيز منطق جديد است. در دل فلسفه تحليلي، فلسفه اخلاق و متافيزيك احيا شده است. متافيزيك كه ديگر اصلا فلسفه تجربي نيست، ولي همه اين نظامها، منطق جديد را در اختيار گرفته اند. در بيست سال اخير در دانشگاه استنفورد يك آزمايشگاهي تشكيل شده به نام آزمايشگاه متافيزيك كه سعي در احياء و تدريس فلسفه متافيزيكي افلاطون و ارسطو و لايب نيتس دارد. اين آزمايشگاه به مدل سازي و صوري سازي متافيزيك همت گماشته است كه ابزار آن منطق جديد است. پس منطق جديد يك ابزار است كه از آن استفاده هاي گوناگون مي توان برد.