طبيعت بهترين حامي حيات وحش است
شما لطفتان را دريغ كنيد
چهار روباه بيچاره را در يك قفس 50*۵۰ سانتيمتري انداخته بودند، حتي جا براي ايستادن چهار روباه نبود و سه تا از روباه ها روي روباه ديگري كه بيمار هم به نظر مي رسيد ايستاده بودند
|
|
معصومه صفايي
هفته گذشته شنيديم كه در استان گيلان سه توله گرگ كه احتمالا مادرشان توسط شكارچيان قاچاق شكار شده بود، توسط همياران طبيعت از مرگ نجات پيدا كرده و در اداره كل محيط زيست استان گيلان نگهداري مي شوند و قرار است به وسيله شير پاستوريزه تغذيه شوند و بعد از به اصطلاح توانمند شدن، دوباره در طبيعت رهاسازي شوند.
دو، سه روز بعد براي جويا شدن از چند و چون موضوع با اداره كل محيط زيست استان گيلان ارتباط برقرار كرديم. حول و حوش ساعت 9 صبح روز سه شنبه، يكي از مردم محلي در دامنه كوه هاي لوشان سه توله گرگ كوچك را مي بيند كه سرگردان با صداي خفيف ناله مانند اين سو و آن سو مي روند. با احتياط نزديك مي شود، چرا كه احتمال مي دهد گرگ مادر در همان نزديكي باشد، اما آنچه از ظاهر توله ها برمي آيد، توله ها بي كس و كارند. جلوتر مي رود. توله ها هنوز آنقدر بزرگ نيستند كه توانايي فرار داشته باشند، بنابراين مرد براحتي به آنها نزديك شده و آنها را بغل مي كند و از ترس مرگ آنها از گرسنگي يا شكار شدن توسط حيوانات ديگر مثل عقاب، آنها را با خود به شهر مي آورد و مستقيم به اداره كل حفاظت محيط زيست استان گيلان رفته و سه توله گرگ شيرخواره را به ماموران سازمان تحويل مي دهد. يكي از ماموران مي گويد: ما قفس كوچكي در حياط اداره اختصاصا براي نگهداري اين قبيل حيوانات درست كرده ايم. توله گرگ ها را داخل اين قفس انداختيم. شير پاستوريزه را داخل ظرف ريختيم و جلوشان گذاشتيم و خودشان شير را ليس مي زدند و مي خوردند. طي سه روزي كه اينجا بودند خيلي به ما عادت كرده بودند.
توله گرگ ها بعد از سه روز دوباره به طبيعت بازگشته بودند، ولي آيا توله گرگ هايي با اين سن و سال مي توانستند از پس خودشان بر بيايند؟ قطعا نه! پس چرا به اين زودي رهاسازي شدند؟
مجري كارشناس اداره كل محيط زيست گيلان مي گويد: طي همين سه روز هم كاملا دستي شده بودند و دستي شدنشان اصلا به نفعشان نبود، چرا كه امكان رهاسازي حيوانات وحشي دستي شده در طبيعت هر چه زمان بگذرد، كمتر مي شود. حيواناتي كه به انسان عادت مي كنند بعد از رها شدن در طبيعت هر جا كه انسان را ببيند به دليل عدم ترس به طرف آن مي آيند و احتمالا جانشان را بر سر اين مسئله مي گذارند. بنابراين بهتر است از همان ابتدا به حال خودشان گذاشته شوند و از طبيعت بيرون نيايند. بهتر است بگذاريم طبيعت كار خودش را بكند. گرگ، حيوان در معرض خطري نيست. بنابراين نگهداري آن در اسارت هم نمي تواند گزينه خوبي باشد، در عين حال كه در باغ وحش اول تا آخر مي ميرد، اما در فلاكت، ولي در طبيعت حداقلش اين است كه خوراك حيوانات وحشي ديگر مي شود و به بقاي آنها كمك مي كند.
راست مي گفت: نگهشان بدارند كه چه بشود. گيريم كه بزرگ هم شدند. آخر و عاقبت يا بايد به طبيعت باز گردند كه احتمال موفقيتشان در طبيعت خيلي خيلي كم است يا بايد ميهمان بخت برگشته يكي از باغ وحش هاي تهران باشند. باغ وحش هايي كه به همه چيز شبيه اند، الا باغ وحش و اينقدر بايد در پشت ميله ها در يك چهارديواري نمور سيماني پر از ساس و كك يا نهايتا ديوارهاي سراميكي كه آدم را ياد مرده شور خانه مي اندازند، بمانند تا بميرند و هيچ گريزي هم برايشان از اين سرنوشت نيست. اگر خيلي هم شانس بياورند تازه سر از يكي از پارك هاي طبيعت در مي آورند كه قفس هايش كمي بزرگتر است و مي توانند دلشان را به اين خوش كنند كه زير نظرفلان سازمان اداره مي شود و اين سازمان از ترس طرفداران حيوانات و كارشناسان حيات وحش كه به گونه اي اين محل را پاتوق خود كرده اند، سعي مي كند كمتر به قول معروف سوتي بدهد. مثلا اگر سر و پاهاي يك كل (بز كوهي) كه از قفس در پارك ربوده شده و در زمين هاي اطراف رها شده، همان جا نيز خاك شود و به جايي درز نكند يا عقاب هاي طلايي كه 20 تا 20 در قفس هاي كوچك نگهداري مي شوند و به خاطر بسيار محدود بودن فضاي زندگي شان عضله هاي قفسه سينه شان تحليل رفته و قدرت پرواز ندارند، زياد غم انگيز جلوه نكنند و همه را به نوعي معلول و عقب افتاده و زهوار در رفته نشان دهند. يكي از كارشناسان محيط زيست مي گفت: يكي از غم انگيز ترين صحنه هاي زندگي ام را چند سال پيش در پارك طبيعت پرديسان ديدم؛ زمان دانشجوييم بود، چهار روباه بيچاره را كه مردم از خيابان هاي ولنجك گرفته بودند و به سازمان حفاظت محيط زيست تحويل داده بودند را در يك قفس 50*۵۰ سانتيمتري انداخته بودند، به طوري كه حتي جا براي ايستادن چهار روباه نبود و سه تا از روباه ها روي روباه ديگري كه بيمار هم به نظر مي رسيد ايستاده بودند. من گريه كردم و استادم كه اتفاقا به واسطه ساخت قفس جديد براي ماريتا (تنها يوزپلنگ آسيايي در اسارت پارك پرديسان كه يكي از همين ميهمانان بخت برگشته تازه از نوع منحصر به فردش بود و يك سال و نيم پيش در همين پارك مرد)، به طور دائم در اين پارك حضور داشت، قول داد كه بي خبر در قفس روباه ها را باز كند تا آنها به بيابان هاي اطراف بروند. تازه اينجا پارك طبيعت پرديسان بود نه باغ وحش. راست مي گفت. بهتر بود توله ها در زادگاهشان خوراك پلنگ و عقاب مي شدند تا سر از باغ وحش هاي در نوع خود منحصر به فرد ما در بياورند.
پس اگر حيوان بيچاره اي را ديديد كه يا بي كس و كار بود يا مريض، لطفتان را شامل حالش نكنيد. بگذاريد طبيعت كار خودش را بكند، مگر اينكه اينقدر به خودتان و شرايط تان اطمينان داشتيد كه تا روز آخر زندگي اش او را در پناه خودتان بگيريد، اما اگر به اميد تحويل دادن آن بيچاره ها به ارگان هاي مسئول هستيد تا به اصطلاح خودتان به آنها كمك كنيد، بدانيد كه روزهاي شوم اسارت و مرگ در فلاكت را به آنها هديه داده ايد.
متاسفانه يا خوشبختانه ارگان هاي به اصطلاح مسئول ما اينقدر مشغله دارند كه به قول خودشان همين مانده كه وقتشان را صرف سگ و گربه كنند، خب حق هم دارند، بوروكراسي اداري كار پردردسري است.چنين ارگان هايي چطور مي توانند حامي حيات وحش باشند.
دوستي درگذر از كوچه پس كوچه هاي مولوي جوجه عقاب مجروحي از گونه دوبرادر را ديده و به خيالش آن را نجات داده بود. بعد از سه ماه تيمار، وقت پايان تعطيلات و بازگشت به خوابگاه دانشجويي بايد فكري به حال عقاب معلولش مي كرد. او نمي توانست پرواز كند. به سفارش يكي از دوستان عقاب را برد تا به يكي از مراكز مسئول تحويل دهد، بعد از كلي دربه دري، گفتند: اينجا مركز تحقيقات است نه يتيم خانه حيوانات و نه آسايشگاه.
بالاخره با كلي پارتي بازي عقاب تحويل مركز شد. تعطيلات بعدي سري به مركز زدم و سراغ جوجه عقاب كه حالا براي خودش بايد عقاب كاملي مي بود را گرفتم، خنديدند و گفتند اينجا روزي صدتا عقاب مي آيد و مي رود، حتما رهاسازي شده، اما از دوستي شنيدم كه جوجه عقابم را كنار عقاب هاي بزرگ ديگر گذاشته بودند و عقابم در اثر ضربات عقاب هاي ديگر كشته شده است.
|