پيدايي تفكر فلسفي
پرسش از فلسفه معاصر ايران
در گفت وگو با دكتر علي اصغر مصلح - واپسين بخش
|
|
در بخش نخست، براي فهم وضع تفكر در ايران معاصر، ايران به عنوان يك عالم مورد بحث قرار گرفت. اين عالم بدن توجه به دو مجموعه قابل فهم نيست. يك دسته از اين عناصر، عناصر ايران ماقبل مدرن است و دسته دوم عناصر ايران تلاقي يافته با عالم مدرن. در دوره تلاقي ما هرگز به وضعي نرسيديم كه فلسفه در قالب نظام و سيستم درآيد. متفكران در وضعيت رفت وبرگشت هستند. اينك واپسين بخش اين گفت وگو را با هم مي خوانيم:
گفت وگو: جهانداد معماريان
نكته خيلي مهم در وضع تفكر در ايران معاصر اين است كه ايران معاصر دچار تعارضات بسيار بزرگي بوده كه در بين اين حوادث كه به وجود آمده دو حادثه اين تعارضات را بيشتر از همه نشان مي دهد، يكي مشروطيت به عنوان حادثه اي بزرگ كه ايرانيها كوشش مي كنند كه مدرن شوند و ميراث فرهنگ جديد را هضم و جذب كنند، اما مي بينيم كه تبعات دوران مشروطيت چيست و دوباره يك نظام سلطنتي و رو گرفتگي ناقص از نظامهاي سياسي مدرن به وجود مي آيد. از آن مهمتر انقلاب اسلامي كه به مثابه يك واكنش مجدد است نسبت به مدرنيزاسيون جامعه اسلامي. بنابراين وضع فعلي ما وقتي كه به عقب نگاه مي كنيم سراسر واكنش هاي متفاوت است، واكنش هايي به سمت مدرن شدن و كسب تجارب جديد و به تعبير ديگر به سمت آينده ناگزير و از سوي ديگر بازگشت به گذشته و كوشش براي احياي گذشته و اين باعث پرتعارض تر شدن و پرماجراتر شدن عرصه تفكر و سياست در ايران معاصر شده است. نكته قابل تأملي كه در تحليل تاريخ ايران در دوره جديد حائز اهميت است اينكه ذهن و قوه فاكره ايرانيان در برخورد با پديده هاي جديد هميشه در كار بوده است و جالبترين پديده آن است كه در مقابل هر پديده مدرن اعم از فلسفي، سياسي و فرهنگي و حتي در تكنيك و علوم سعي كرده است كه تاريخ و سنت خود را بازخواني كند. مثلا در عرصه سياست از مرحوم نائيني تا شيخ فضل الله نوري و تا امام خميني همه به نحوي مي خواسته اند تئوري حكومتي كارآ در عالم جديد با التفات به سنت ها و مباني اسلامي تقرير كنند. اين را دنبال كنيم تا همين سالهاي اخيركه بحث روشنفكري ديني در جمع اهل فكر ايران جدي است. حال در عرصه عمومي هم ببينيد كه وضع موسيقي در سالهاي اخير و نحوه تلفيق موسيقي سنتي و پاپ كوشش هايي در جريان است.
بنابراين اطلاق عنوان دوران تلاقي به دوره جديد ايران، اشاره به دوراني است كه يك هويت مستقل، سربسته، واحد و كاملاً يكدست حاكم نيست. ما در همين سالهاي اخير هم اين وضع را كاملا تجربه مي كنيم. بروز واكنشهاي مختلف در عرصه هاي حيات جمعي ايرانيان هم ناشي از همين امر است. يك دهه با دهه بعد رفتارهاي مردم در جنبه هاي مختلف متفاوت مي شود، گاهي تمايل به بعضي هنجارهاي جديد افزايش پيدا مي كند، اما يكدفعه يك دهه ديگر مي بينيم كه اين تمايلات كاملاً برعكس مي شود. اين ماجرا و تداوم آن باعث مي شود كه به راحتي بتوانيم دوره را دوره تلاقي بناميم.
* در تقرير شما رفع وضعيت تعارض و تلاطم منوط به توجه به مباني و تقويت انديشه ورزي فلسفي است. اما در بعضي كشورها با اجراي برنامه هاي نوسازي كاملاً مدرن شده اند و نيازي به چنين كوشش هايي نبوده است.
- همان نكته اي كه كشورهاي مختلف عوالم مختلف هستند و سنت ها و تاريخ هاي مختلف دارند، باعث مي شود كه در مقابله با امواج جديد هم رفتارهاي متفاوت نشان دهند. مثلاً كشوري مثل استراليا كه كل سابقه فرهنگي و اصلاً تاريخ مدنيت اين كشور بيش از هفتاد سال نيست را با كشوري مثل مصر مقايسه كنيد با تاريخي چند هزار ساله كه هر چه عقب تر مي رويم خودش را درخشان تر نشان مي دهد. سابقه تاريخي داشتن باعث مي شود كه سنت ها قوي تر باشد و در مقابل تغييرات مقاومت بيشتري نشان دهد، يعني ملتي كه تاريخ خيلي طولاني داشته باشد به طور طبيعي در برخورد با تحولات جديد تر و امواجي كه مي خواهد آن را وادار به تغيير كند مقاومت بيشتري مي كند، اما آن كشوري كه سنتش به آن قوت نباشد در مقابل تغييرات و امواجي كه مي خواهد آن را تغيير دهد از خود مقاومت چنداني نشان نمي دهد.
مدرنيته هم قدرتي دارد كه مي تواند به صورت هاي مختلفي تأثير بگذارد. استراليا را مثال زديم، از هنگامي كه يك ملت شد، انگليسي ها آنجا بودند و در واقع يك انگليس دوم و سوم را آنجا ايجاد كردند، اما در كشورهاي اسلامي مثلاً امارات هم مي بينيم كه كاملاً مدرن و شبيه يك ايالت از آمريكا شده، كل تاريخ پيدايش اين كشور، تاريخ مدرن شدنش هم سه چهار دهه است. فرق كشورهايي مثل امارات كه مي توانند با طرح هاي مدرنيزاسيون مدرن و جديد شوند با كشورهايي مثل مصر و ايران ناشي از اين است كه دو تاريخ و سنت مختلف دارند، يعني ايراني ها براي اينكه مدرن شوند، به تعبيري گران سر هستند. سرگذشت بسيار طولاني دارند، هر پديدار جديدي كه برآنها وارد شود آنها را به فكر فرو مي برد كه اين پديدار چيست و مقايسه مي كنند با آن چيزي كه در تاريخ آنها گذشته است؛ يعني هيچ چيز جديدي نيست كه از فرهنگ مدرنيته نخوانيم، الا اينكه مثل آن در تاريخ فرهنگ خودمان سراغ بگيريم. چون گوته مي گويند، مي گوييم بزرگتر از آن حافظ است، گوته اصلاً تأثير پذيرفته از حافظ ماست. بعد مي گويند مثلاً بيانيه حقوق بشر، مي گوييم: كوروش. اصلاً اولين كسي كه بيانيه برابري انسانها نوشت كورش بود. با هر ايده و فكر جديدي ما تاريخ خودمان را سراغ مي گيريم، يعني در واقع به علت اينكه اين چنين تاريخ و فرهنگي داريم، به اين راحتي تن به تغيير نمي دهيم. تغيير در كشورهاي سنت داري مثل ايران مقتضي تحولات روحي عميق است و به همين علت است كه كشورهايي كه اين چنين تاريخ هايي ندارند سريع تن به تغيير مي دهند و تغيير هم سريع صورت مي گيرد. يك تفاوت ديگر ناشي از تفاوت عناصر سازنده فرهنگ هاست؛ يعني مثلاً كشورهايي كه بودائي اند يا آيين كنفوسيوس در آنجا حاكم است زودتر از كشورهاي اسلامي تن به تغيير مي دهند، چون كه كشورهاي اسلامي، به تعبيري كه سعيد گفته شرق به طور كلي و شرق نزديك يعني كشورهاي مسلمان هميشه يك «ديگري» نزديك غرب بودند؛ يعني رقيب دائمي غرب بودند. بنابراين با توجه به اين رقابت و نزديكي اين چالش هم دراز دامن تر و طولاني تر است و اين به خصوصيت فرهنگ ها و سنت هاي ملت ها برمي گردد. در يك ملت مقاومت طولاني است و دوره تلاقي خيلي طول مي كشد و در يك ملت ديگر تغيير خيلي زود صورت مي گيرد و اين ناشي از خصوصيات روحي و فكري آن ملت هاست.
* با توجه به كوشش هايي كه در ايران صورت گرفته آيا مي توانيم از تفكر معاصر در ايران صحبت كنيم؟
- اگر بخواهيم از همه آنچه كه فلسفه به طور متعارف ناميده مي شود سخن بگوئيم، مثل آموزش فلسفه و تحقيق فلسفه، البته خيلي زياد است. اما به نظر مي رسد آنچه كه ما بايد فلسفه معاصر ايران بناميم، بايد تفكري باشد كه به اصيل ترين و انضمامي ترين مسائل ايرانيان پرداخته باشد. شايد الان مثلاً در دانشگاه و حوزه هاي علميه محافل درس آموزش ملاصدرا زياد باشد اينها هم فلسفه است ولي اين را نمي توانيم فلسفه معاصر ايران بناميم. فلسفه معاصر هر ملتي فلسفه اي است كه با جدي ترين مسائل آن ملت درگير باشد.اگر درست توجه كنيم در همه متفكراني كه عنوان عام فيلسوف بر آنها قابل اطلاق است به گونه اي توجه به عناصر متعارض ديده مي شود. مرحوم علامه طباطبايي بدون ترديد مؤثرترين فيلسوف و مفسر قرآن در دوران ماست. به نظر مي رسد به حضور چند ساله وي در جمع متفكران حول كربن و اهميت و معناي آن كمتر توجه شده است. از گزارشهاي اطرافيان وي برمي آيد كه حضور مستمر وي به عنوان يك فيلسوف و عارف تمام عيار آن هم به اين صورت كه شخصا سوار اتوبوس مي شود و از قم به تهران مي آيد قابل توجه بوده است.اين فيلسوف با مسايلي متفاوت با آنچه صرفا در درسهاي فلسفه اسلامي قم تقرير مي كرده اشتغال داشته است. بعيد به نظر مي رسد كه علامه صرفا براي ارشاد و مسلمان كردن آن جمع به تهران مي آمده است. از گزارشهاي اطرافيان وي برمي آيد كه خود وي هم درصدد فهم بهتر و بيشتر عالم و تفكر جديد بوده است. حالا به نظر مي رسد جدي ترين مسئله پيش روي ايرانيان در دوره معاصر يك پرسش اساسي يا يك سرپرسش باشد و آن نسبت انديشه ايرانيان و تاريخ آنها با عالم جديد است، يعني هر چه پرسش عميق تر باشد با مسائل انضمامي هم عجين تر است. در زندگي ايرانيان هيچ جايي نيست كه اثري از تلاقي عالم ايراني و عالم جديد نبينيد. بنابراين تفكر فلسفي اصيل هم در چنين ملتي تفكري است كه به همين سرپرسش بپردازد و البته اين پرسش، پرسش بسيار بزرگي است كه اگر به تمام جوانب آن بپردازيم، تقريباً همه دامنه تفكر را در بر مي گيرد چرا كه از يك سمت ريشه در تاريخ خودمان دارد و از يك طرف ما بايد كاملاً سنت خودمان را بشناسيم: ملاصدرا را، ابن سينا را و نحوه ورود فلسفه يوناني به عالم اسلام و ايران را و نحوه تأثير اسلام در پيدايش اين تفكر فلسفي را. از سوي ديگر بايد مدرنيته و تاريخ آن را بشناسيم تا به اين سرپرسش نزديك شويم؛ يعني در واقع اينكه مي گوييم ما سرپرسشي داريم كه اين سرپرسش نحوه تلاقي عالم ايران با عالم مدرن است. همين سرپرسش ما را مي كشاند به همه آن سئوالات جزئي تر در تاريخ تفكر اسلامي ايراني و هم در تاريخ تفكر غرب. بنابراين تأكيد بر اينكه فلسفه معاصر ايران قابل اشاره است، الان به فكر درآمده و از آغاز تلاقي عالم ايرانيان با عالم تجدد درست است كه نظام فلسفي نداشتيم، اما پرسش جدي بوده است. دوره طولاني سپري شده تا اين پرسش به فكر درآمده و ما امروز به راحتي مي توانيم بگوييم كه به محدوده مسائل فكري ايرانيان نزديك شده ايم، جايي كه پرسش خود را نشان مي دهد ما مي توانيم از تفكر هم سخن بگوييم و چون پرسش هاي جدي تر را نشان داده از تفكر فلسفي هم مي توانيم سخن بگوييم.
ذهن و قوه فاكره ايرانيان در برخورد با پديده هاي جديد هميشه در كار بوده است و جالبترين نكته آن است كه در مقابل هر پديده مدرن اعم از فلسفي، سياسي و فرهنگي و حتي در تكنيك و علوم سعي كرده است كه تاريخ و سنت خود را بازخواني كند
* نمايندگان اين تفكر فلسفي چه كساني هستند؟
- متفكراني كه با سئوالات اصلي درگير شده اند و كوشش كرده اند اين تعارضات را بفهمند و به چگونگي رفع اين تعارضات انديشيده اند، جوششي است كه در جريان است، يعني ما نمي توانيم هنوز بگوئيم كه فلسفه معاصر ايراني تمثل پيدا كرده در اين شخصيت ها. طيف هاي مختلفي داريم متناسب با عالم ايراني كه تعارضات به صورت هاي مختلفي در آن احساس شده و تلاش هايي كرده اند. براي اينكه مطلب روشن تر شود مقايسه اي مي كنم، از آغاز تلاقي ژاپن با دوره مدرن. ژاپني ها با اولين دانشجوياني كه به غرب فرستادند، با خودآگاهي تمام وارد دوره تلاقي با غرب شدند. قبل از تلاقي، انسجام فرهنگي در آنجا بسيار بيشتر از آن چيزي كه ما در تاريخ خودمان سراغ داريم بود. ژاپني ها كوشيدند كه سنت خودشان را با ميراث جديد تفكر اروپايي پيوند دهند و مثلاً پيدايش مدرسه كيوتو در ژاپن نتيجه همين كوشش است. نكته جالب توجه همين است كه وضع تفكر فلسفي در ژاپن با سرنوشتشان در علم، تكنولوژي و پيدايش نهادهاي جديد اجتماعي تناسب دارد. وضع تفكر در آنجا كاملاً با وضع سرنوشتشان در سياست تناسب دارد، در ايران هم همينطور است.
آنچه كه ما به عنوان تفكر فلسفي معاصر ايران مي توانيم به آن اشاره كنيم توجه به آنچه كه بر ما گذشته بسيار جدي تر شده، زبان مشترك براي گفتگو در مورد وضع خودمان پديد آمده و تأكيد مي كنم كه بعد از انقلاب اسلامي تفكر فلسفي و رفتن به مبادي شدت پيدا كرده است. الان كساني كه تفكر فلسفه ايران ماقبل مدرن را خوانده اند و كساني كه تفكر جديد را با همديگر راجع به مسائل ايران و آنچه كه گذشته مي توانند، سخن بگويند و به خوبي مي توانند نظرهايشان را در مورد پرسش هاي پيش رو مطرح و بحث كنند.
به نظر مي رسد كه قدم بزرگي است كه مي توانيم در آينده از آن به عنوان فلسفه معاصر ايراني سخن بگوئيم. نزديك شدن به حدود مسائل مشترك، توجه خودآگاهانه به آنچه گذشته، مرور بر آن چيزي كه در عرصه تفكر فلسفي بر ما گذشته و كوشش براي رسيدن به صورت هاي تأليفي از آنچه كه در تاريخ ما و در تاريخ مدرنيته بوده، همه مي توانند علامت پيدايش چيزي به نام تفكر فلسفي معاصر در ايران باشند.
* چه كار كنيم كه اين تفكر براي اين جهان جديد به عنوان عالم ايراني پديد آيد؟
- عالم غربي عالم يكدست است. اروپايي ها سنت يوناني و قرون وسطايي داشته اند. به تدريج از اين سنت ها گذشته اند و اجزاء جديد سنت را به تدريج اصلاح كرده و اين مسير را طي كردند. اروپايي ها به تعبير ديگر سير تفكر مدرن را دست اول تجربه كردند. مشكل ما مشكلي است كه ريتر به آن اشاره كرده، ما دست اول خودمان مدرنيته را تجربه نكرديم. به تعبيري ما مهندسي معكوس داشته ايم. مثلاً اين دستگاه را مي خريم اول استفاده مي كنيم و بعد به مرور نحوه كاركرد اجزايش را مي فهميم. مدرنيته هم براي ما همين گونه ظاهرشده. ماشين دودي، كارخانه سيمان، راه آهن و ... آمده بعد رفتيم سراغ اينكه از كجا آمده، آرام آرام رفتيم تا به آن ريشه رسيديم. اين شبيه مهندسي معكوس است و به خاطر همين است كه ما دچار تلاطم هستيم.
* چشم انداز پيشاروي ما در فلسفه معاصر ايران چيست؟
- به نظر مي رسد كه ما به سمتي برويم كه سنتي ترين اهل فلسفه ما به مرور با تاريخ مدرنيته و انديشه هاي جديد آشنا شوند و اين يك امر ناگزير است و همانطوري كه عرض كردم با انقلاب اسلامي به صورت خيلي نزديك و انضمامي با عالم جديد روبرو شديم. عالم ايرانيان به سرعت در حال دگرگون شدن است. به خصوص در لايه هاي دروني تر، يعني ذهن ايراني ها كه در طول تاريخ به صورت هاي عميق در لايه هاي دروني تر انديشيده و كلام و فلسفه و عرفان از آن بيرون آمده، نمي تواند در برخورد با مدرنيته ساكت باشد و زايندگي نداشته باشد. به همين علت در تاريخ معاصر ايران هر چه گذشته، ايراني ها تمايلشان به فهم تفكر غربي و فهميدن لايه هاي دروني تر مدرنيته بيشتر شده است. بنابراين به نظر مي رسد كه در ايران نسبت به كشورهايي كه تاريخي مشابه ما دارند تفكر فلسفي روز به روز شكوفاتر شود و عمق بيشتري پيدا كند و چه كساني كه گرايش به فلسفه هاي سنتي دارند و چه كساني كه به فلسفه هاي جديد گرايش دارند با گذشت زمان به مرور به همديگر نزديك خواهند شد و نتيجه اش اين خواهد بود كه تحولات آينده ايران در عرصه هاي انضمامي تر هم تحت تأثير اين وضع قرار خواهند گرفت. وضعي كه در ايران از نظر اقبال به تفكر فلسفي وجود دارد، قابل مقايسه با كشورهاي ديگر شبيه به ايران، نيست.
سابقه تاريخي داشتن باعث مي شود كه سنت قوي تر باشد و در مقابل تغييرات مقاومت بيشتري نشان دهد، يعني ملتي كه تاريخ خيلي طولاني داشته باشد به طور طبيعي در برخورد با تحولات جديد تر مقاومت بيشتري مي كند
* فلسفه معاصر و آينده ايران حاصل انديشيدن به چه مسائلي و كدام فيلسوفان است؟
- عالمي كه بر ما حاكم است، عالم جديد و برآمده از تاريخ غرب است و مسلم است كه براي فهم اين عالم و حتي نقد آن لازم است كه فلسفه هاي غربي خوانده شود و بدون اين كار اصلاً چيزي فهميده نمي شود، اما اين نكته به عقيده من فراتر از يك بايد است كه ما بخواهيم تعيين تكليف كنيم، يعني اگر در مقام توصيف قرار بگيريم، هرگونه تفكر اصيل و جدي در عالم ما ايرانيان هم بايد به نحوي التفات به تاريخ تفكر مدرن داشته باشد. اين مسئله را در مطالعه سير تفكر در دو دهه اخير هم مي بينيم، يعني هر چه گذشته همه كساني كه ذهن و مذاق فلسفي داشته اند ضروري ديده اند كه به اين سمت بيايند. كساني كه سعي مي كنند به فلسفه اسلامي ايراني مثل اشراقي، مشائي، صدرايي فكر كنند و اينها را از فلسفه هاي جديدتر مصون بدانند به نظر مي رسد كه با نوعي تكلف روبرو هستند، چرا؟ چون كه فضا و عالمي كه ما الان در آن زندگي مي كنيم فضايي نيست كه ابن سينا و شيخ اشراق در آن انديشيده اند. ذهن دارد به طور زنده مي انديشد. عالم ملاهادي سبزواري در هم شكسته شده، ممكن است كسي در خلوت خودش كه اين هم امكانش بعيد است، به نحوي با فضاي ذهني كه ملاهادي داشته مشغول كند، اما تفكر اصلي كه با مسائل پيش رو مي خواهد سر و كار داشته باشد، ديگر آن تفكر نيست. هر كس مي خواهد صميمانه و اصيل بينديشد مي تواند به آن فضا سر بزند، به فضايي كه شيخ اشراق ساخته سربزند و از آن الهام بگيرد، اما نهايتاً بايد برگردد به فضايي كه در آن تنفس مي كند و باز اشاره مي كنم، فلسفه معاصر فلسفه اي است كه از نظر مسئله در آن تكلف نباشد. الان ما در حد تاريخ فلسفه ممكن است به مسائل ابن سينا هم بپردازيم، اما اين تاريخ فلسفه است. رفتيم و كوشش كرديم به فضاي ابن سينا نزديك شويم، مسئله او را دوباره روايت مي كنيم، اما مسئله اصيل زمان ما مسئله اي است كه الان درگير آن هستيم، لذا حفظ آن فضا و اينكه كسي ادعا كند آن فضا به تمامه قابل احياست خود اين ادعايي است كه با تكلف آميخته است.
|