خيلي دوست داشتم كه تضاد و تقابل شهر و روستا را به تصوير بكشم. بخش اعظم قصه فيلم در حومه شهر اتفاق مي افتد و اين همان جايي است كه من در آن رشد كرده و از آنجا آمده ام. در عين حال اين جا همان جايي است كه مي خواهم از آن فرار كنم
آن دسته از دوستداران سينما كه پيگير اخبار و مقالات مربوط به «گل هاي پرپر» جيم جارموش بوده اند، مي دانند كه موفقيت اين فيلم در دور گذشته جشنواره بين المللي كن (در ماه مه) چيز كمي نبود. اين درام خانوادگي و اجتماعي موفق شد جايزه بزرگ هيأت داوران اين جشنواره معتبر بين المللي را از آن خود كند. اما اين جايزه نتوانست كمكي به فروش بهتر و بيشتر اين فيلم در نمايش عمومي آن بكند و «گل هاي پرپر» كه چند هفته قبل به روي پرده سينماها رفت، با شكست تجاري روبه رو شد.
جارموش كاراكتر اصلي فيلم خود، دان جانسن را «آدمي مرفه و به ظاهر خوشبخت» معرفي مي كند كه «حفره اي بزرگ در زندگي شخصي اش دارد.» و چنين ادامه مي دهد: «شخصيت مركزي فيلم آدمي منزوي و تنهاست، به همين دليل دريافت آن نامه مرموز صورتي رنگ كل زندگي اش را تحت تأثير قرار مي دهد. او اگرچه در آغاز مي خواهد بداند نويسنده ناشناس و مرموز كيست، اما خيلي زود جذب محتويات نامه مي شود و تصميم مي گيرد واقعيت امر را كشف كند. اين مسأله باعث شروع يك سفر تازه به سراسر خاك كشور مي شود و او را دوباره به سرزمين مادري و خاطرات كودكي و نوجواني اش برمي گرداند. وي با چهار دوست قديمي خود كه طي دو دهه آنها را مي شناخته ديداري تازه مي كند.»
شايد خيلي ها اين نكته را ندانند كه «گل هاي پرپر» برداشتي آزاد از «نامه اي به سه همسر» (۱۹۴۹) جوزف ال منكيه ويچ است.
به گفته جارموش: «پيل موري بازيگر اصلي فيلم يك فيلمنامه داشت به نام «سه تا ماه در آسمان» قصه اين فيلمنامه درباره مردي چند همسره بود كه صميمانه هر سه همسر خود را دوست دارد و با افراد فاميل آنها دوستي نزديكي دارد. ولي اين ازدواج ها را از همسران خود پنهان كرده و هيچ يك از اين سه همسر از وجود آن دوتاي ديگر باخبر نيست. اين مرد تمام تلاش خود را به خرج مي دهد كه رازش برملا نشود، اما خب، هميشه نمي توان اين جور چيزها را براي مدت زمان زيادي مخفي نگه داشت.»
خالق فيلمهاي «گوست داگ» و «زمين خورده قانون» به ياد مي آورد كه اين فيلمنامه را سال ۲۰۰۲ مطالعه كرد. جالب اين كه اين فيلمنامه در طول زمان برگزاري جشنواره كن به وي واگذار شد.
جارموش مي گويد:«آن فيلمنامه هم اكنون در كشوي ميز تحرير قرار دارد. من آن فيلمنامه را چندبار خواندم و به خودم گفتم چه قصه قوي و غريبي دارد. با اين حال اين يك فيلمنامه بزرگ نبود.چنين به نظر مي رسيد كه در نگارش آن وسواس بيش از حدي به كار رفته است. فيلمنامه نيازمند يك كار اساسي بود و بايد كار زيادي بر روي آن انجام مي شد.»
|
|
جارموش با كمي مكث ادامه مي دهد:«آن فيلمنامه را دوباره نويسي نكردم. نمي خواستم دو سال از عمرم را صرف درست كردن آن بكنم. به همين خاطر به ديدن بيل (موري) رفتم و با او ايده اصلي «گل هاي پرپر » را مطرح كردم. البته ايده اي كه برايش تعريف كردم خود «گل هاي پرپر»نبود. اين ايده اي بود كه بعداً تبديل به سوژه اصلي «گل هاي پرپر » شد. به او گفتم پولش را دارم، ولي نمي خواهم آن را بسازم. او نگاه خاصي به من انداخت كه انگار مي خواست بگويد:«تو داري چه مي گويي؟!» به او گفتم كه طرح ديگري دارم و آن را برايش تعريف كردم. وي دوباره نگاهي به من انداخت و گفت:«باشد، بيا همين را بسازيم.» حقيقت امر را بخواهيد، نمي خواستم باعث آزردگي خاطر او بشوم، ولي مي خواستم صداقتم را نيز حفظ كنم. در عرض دو هفته ونيم يك فيلمنامه تازه نوشتم و به دست او رساندم.»
با وجود اين، جيم جارموش افسوس اين مدت زماني را كه به بطالت گذشته نمي خورد: «من بيست و پنج سال است كه در اين حرفه هستم و فيلم مي سازم. نمي خواهم به گذشته برگردم و نگاهي به آن بيندازم، اما يك نكته را خيلي خوب مي دانم و ياد گرفته ام و آن هم اين است كه پيشرفت فقط و فقط از طريق اشتباه كردن و درس گيري از اين اشتباهات ميسر است. اشتباهات حكم يك هديه و موهبت را دارند. آن دسته از چيزهايي كه كارساز نيستند، هميشه حال و هوايي پر رمز و راز دارند. شما هيچ وقت نمي توانيد تحليل دقيقي ارايه كنيد كه چرا يك فيلم موفق مي شود. اما مي توانيد در مورد اين كه چرا برخي فيلم ها موفق نمي شوند، يك تحليل كلي ارائه كنيد.»
جارموش با ساخت فيلم جديد خود هدف ديگري را هم دنبال مي كرد: «مي خواستم با بهره گيري از بازي آن دسته از بازيگران زن ۴۵ تا ۵۵ ساله اي كه از سوي صنعت سينما طرد شده اند، كاري غيرمنتظره و شگفت انگيز انجام دهم.
براي فيلم كاراكترهاي مؤنثي را مي خواستم كه از تنوع رفتاري و گرايشي زيادي برخوردار باشند و به اندازه نقش هاي داخل قصه فيلم جالب توجه باشند. من آن قصه هايي را كه اصرار دارند اطلاعات زيادي را در اختيار تماشاچي بگذارند دوست ندارم؛ به همين دليل سعي نكردم از قبل توضيحات خيلي زيادي در مورد اين چهار كاراكتر زن در اختيار تماشاچي بگذارم. مي خواستم آنها زندگي طبيعي خودشان را انجام دهند و همزمان با پيشرفت قصه، بيننده از نوع زندگي آنها اطلاعات كلي در مورد كاراكترهايشان را به دست بياورد. خانه هاي آنها، محيط زندگي شان، لباس پوشيدن و نوع حرف زدنشان آنها را به بيننده معرفي مي كرد و ديگر نيازي به اطلاعات تكميلي تحميلي نبود. اين چهار شخصيت از چهار طبقه اجتماعي و فرهنگي متفاوت هستند و هريك با نوع رفتار خود معرفي كننده آن طبقه و فرهنگ هستند.»
جارموش بر اين نكته تأكيد مي كند كه سفر اوديسه وار دان جانسن -با ماشين و هواپيما-(كه با موسيقي جذاب هنرمند اتيوپيايي مولاتو استاتكه همراه است) يك مطالعه مردم شناسي طبقاتي درباره ارزش هاي فرهنگي، اجتماعي و طبقاتي آمريكاي معاصر است. او اين كار را انجام مي دهد تا اين نكته را آشكار كند كه در اين زندگي چيزي گم شده است و فقدان يك چيز را به راحتي مي توان حس كرد.
به گفته فيلمساز: «خيلي دوست داشتم كه تضاد و تقابل شهر و روستا را به تصوير بكشم. بخش اعظم قصه فيلم در حومه شهر اتفاق مي افتد و اين همان جايي است كه من در آن رشد كرده و از آنجا آمده ام. در عين حال اين جا همان جايي است كه مي خواهم از آن فرار كنم.»
فيلمساز كهنه كار سينما ساخته جديد خود را يك كمدي غمگنانه و سياه ارزيابي مي كند كه نگاهي جدي (اما توأم با طنز) به زندگي آمريكايي دارد.
ترجمه: كيكاووس زياري