پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴ - - ۳۸۱۲
حاج سعيد قاسمي، فرمانده جنگ از بغض در گلو مانده اش مي گويد
روزهاي سخت يك چريك
002361.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
ميثم قاسمي
پيدا كردن مردان جنگ، در ميانه روزمرگي ها كار سختي است و راضي كردنشان براي گفت وگو سخت تر، اما سماجت خبرنگاري ام بالاخره نتيجه داد و پولاد سخت، نرم شد. دفتر كارش پر است از عكس شهدا. از محمد بروجردي تا ديگران. همه جمعند ياران و هم رزمان. نقشه هاي فلسطين و لبنان هم بر ديوار خودنمايي مي كنند. مدتي منتظر مي شويم تا بيايد و سرانجام حاج سعيد قاسمي در هيبت يك چريك وارد مي شود. به ياد گروه چريكي شهيدچمران مي افتم. انگار هر لحظه آماده است تا اذن جهاد بدهند. با آنكه قبول كرده صحبت كند، هنوز اكراه دارد. چند بار مي پرسد موضوع چيست؟ مي گويم: مي خواستيم،  ببينيم آقا سعيد چي دارد كه آقا مرتضي ول كن او نبود و به شوخي زيرلب مي گويد: اين سيد مرتضي ما را كشت .
اولين سئوالم را مي پرسم، اما جواب ديگري مي دهد. سخنش را با آيه  من المومنين رجال صدقوا ما عاهد  و الله... شروع مي كند و بعد هفته دفاع مقدس را تبريك مي گويد. تاكيد دارد همه جا به اشتباه گفته مي شود هشت سال دفاع مقدس، در حالي كه بايد گفت 10 سال دفاع مقدس!  حاج سعيد دو سال بين پيروزي انقلاب تا آغاز جنگ ايران و عراق را هم جزو جنگ حساب مي كند و مي گويد: اين دو سال را جنگيديم، در خوزستان، كردستان، گنبد و.... اين دو سال چرا حذف مي شود؟ وقتي همه راه ها براي براندازي نظام نتيجه نداد، آنها جنگ راه انداختند .
بعد نوبت به پاسخگويي سئوالم مي رسد، پرسيده بودم  شهيد باكري در وصيت نامه اش رزمندگان بازمانده از جنگ را به سه دسته تقسيم مي كند. دسته اول كساني هستند كه از غصه از بين رفتن آرمان هايشان دق مي كنند. دسته دوم آنها كه سكوت مي كنند و دسته سوم كساني كه مشغول دنيا مي شوند. شما جزو كدام دسته هستيد؟ جواب مي دهد: اگر نخواهم خودم را لوس كنم و خيلي امامزاده جلوه بدهم، مي گويم: جزو آن دسته اي هستم كه با شرايط موجود سازش كرده اند . چرا حاج سعيد فكر مي كند سازش كرده است؟ اين طور جواب مي دهد: اگر بخواهم خودم را با تفكرات عاشورايي حضرت امام (ره) كه به جنگ، اعتقادي نگاه مي كرد كه ان الحياه عقيده و الجهاد و اگر بخواهم روي آن تفكر بايستم و با آنها هر روز خودم را بسنجم كه واويلتا.
من در اثر خطا و اشتباهي كه كردم در آن مقطع كه همه دوستانم تاكيد داشتند اگر آماده اي برويم، وگرنه سفره را جمع مي كنند، ماندم. شهيد بزرگوار مجيد زادرود از بچه هاي خوب اطلاعات - عمليات لشكر 27 محمد رسول الله (ص) تاكيد زيادي مي كرد كه حاجي جاي ماندن نيست. اين سفره را جمع مي كنند، اما من در يك دوره اي اصلا در پوست خود نمي گنجيدم. آن شور و حال وصف ناشدني بود. گفتن و احيا كردن آن حال يك مقدار سخت است.
ما فكر مي كرديم اين شرايط ادامه دارد، يعني روزي مي رسد كه ما پيروز ميدان مي شويم. مي رويم كربلا و نجف و بغداد را فتح مي كنيم، در آنجا به امامت حضرت امام نماز مي خوانيم و راه مي افتيم به سمت قدس.
اين آرمان را خيلي دست يافتني مي ديديم. احساس مي كرديم قطعا شدني است. نه اينكه اشتباه مي كرديم، شدني بود. الان هم شدني است. در آن مقطع اشتباه كردم. باورم نمي شد اين اتفاقات برايمان بيفتد. قطعنامه پذيرفته شود. امام بروند و... و بعد امروز براي تك تك آن شعارهاي آرماني بايستي خون دل خورد؛ براي شعارهايي كه به تعبير امام شدني بود و هست، ولي امروزه دارد رنگ مي بازد. من با اين حال و روزم جزو كساني هستم كه تن به سازش داده اند و حقيقت را فداي مصلحت مي كنند . قاسمي از كساني كه درگير دنيا شده اند تعبير كساني را دارد كه طلا را با مفرغ عوض كرده اند و اصلا نفهميده اند چه اتفاقي افتاده. مي پرسم آنها كه دق كردند كدام دسته بودند؟ به عكس حاج داوود كريمي كه روي ديوار رو به رويم است اشاره مي كند. حرفم را تاييد مي كند و مي گويد: در اين دسته خيلي از آدم ها هستند، خيلي ها حسرت شهادت دارند و خودشان را به اين بازار مكاره نفروختند. خودشان را هم رو نمي كنند. جامعه ديگر براي عرض اندام اين آدم ها جايي ندارد، چون به تعبير آقا سيد مرتضي آويني و شهيد چمران مرد را زماني كه شيپور جنگ نواخته مي شود، مي توان شناخت. در آن زمان است كه مرد از نامرد شناخته مي شود. الان همه مرد پشت ميز هستند. براي گرفتن انواع پست ها و رياست ها مي بيني كه چكار مي كنند و چه سرو دستي مي شكنند .
مي پرسم چرا يكسري بريدند، اينها كه همه با هم بودند؟ چرا يكسري مثل همت و آويني و بروجردي و كريمي... شدند و يكسري كه سالهاي زيادي هم در جبهه بودند اين روزها به دنبال دنيا رفته اند؟
مي گويد داستان، همان داستان قديمي است و به سخن پيغمبر در مورد جهاد اصغر و جهاد اكبر اشاره مي كند و ادامه مي دهد: در جهاد اكبر، دشمن خودت هستي. دشمن در وجود تو خاكريز زده و سنگر گرفته و از آنجا حمله مي كند. حرص براي چرب و شيرين دنياست كه شكستنش كار هر كسي نيست. اينجا فقط خودت هستي؛ از كسي نمي تواني كمك بگيري. در جبهه، شرايط طوري بود كه خودبه خود تو را به سمت صراط مستقيم هدايت مي كرد.
ولي اينجا موتور محرك خودت هستي. داستان طلحه و زبير و ايستادنشان مقابل حضرت علي(ع) را يادآوري مي كند و گذشتن از امتحان هاي الهي را يك جبر تاريخي مي داند كه هر كسي بايد در آنها حاضر شود.
وقتي به صدر اسلام اشاره مي كند، مي گويم: بعداز پيغمبر به تعبير خود ايشان، ميمون ها از منبر بالا رفتند. جامعه به سمت زرسالاري معاويه رفت و طبيعي بود كه نسل هاي بعدي، ديگر به راه پيغمبر نروند، اما در ايران امروز كه اين اتفاق نيفتاد، پس چرا اين گسست نسل ها ايجاد شد؟ جوابش را دو بخش مي كند؛ يا بهتر بگويم براي سئوالم دو دليل مي آورد. دليل اولش اين است: اين نسل كه درباره آن صحبت مي كنيم، خارج از تيپ ظاهرشان كه ديگر نمي توان از روي آن قضاوت كرد، بعد از پذيرش قطعنامه 598 هم ريزش داشتندو هم رويش.كسي آمار دقيقي ندارد كه چقدر ريزش داشته ايم. مبناي مشخصي هم نداريم. نظرسنجي ها اصلا درست نيستند . به شركت جوانان با ظاهرهاي متفاوت در مراسم اعتكاف اشاره مي كند و بازهم تاكيد مي كند كه از اين راه هم نمي توان خيلي شناخت و ادامه مي دهد: وقتي كارزار مي شود، مهم است. چه بسا خيلي ها كه به ظاهر حزب اللهي هستند، جا بزنند و كساني كه ظاهر درستي ندارند، بيايند. همان ها كه با چمران رفتند، با ما در گيلان غرب و كردستان بودند. خيلي هايشان نماز را درست و حسابي بلد نبودند، ولي آدم هاي درست و حلال زاده اي بودند كه به خاطر شرايط زمان شاه، آن طور شده بودند، ولي وقتي دشمن حمله كرد، نتوانستند ببينند كه عراقي ناموسشان را ببرد. آنها در صف بندي حزب الله و حزب الشيطان در صف حزب الله قرار گرفتند. دليل دومش راجع به وضعيت موجود را اين طور توضيح مي دهد: اينكه چرا بعضي ها دين گريز هستند، برمي گردد به الناس علي دين ملوكهم .
بايد ببينيم ملوك كجا هستند. اتفاقا مردم اشتباه نمي روند. ملوك، امروز پايين شهر هستند يا همه رفته اند بالا؟ جامعه اي كه در راسش عدالت اجرا نمي شود، خودشان و آقازاده هايشان مقيد به اجراي عدالت نيستند. خب، مردم هم به اينها نگاه مي كنند؛ مي گويند اگر بد است، چرا بچه هاي خودشان اين كارها را انجام مي دهند؟ به ميان حرف هايش مي پرم و مي پرسم اين ملوك از كجا آمده اند، مگر نه اينكه همه شان در زندان هاي شاه و صدام و ميدان جنگ بوده اند؟ بازهم به همان آزمايش الهي و چرب و شيرين دنيا اشاره مي كند و داستان طلحه و زبير و اينكه آن گذشته اصلا ملاك نيست و بعد ادامه مي دهد: اين ميل به دنيا هميشگي است. در زندان و جنگ از همه چيز محروم بوده اند و نمي ديدند، اما الان مي بينند و مي خواهند و نمي توانند با نفسشان بجنگند. با اين وضعيت، ديگر نمي توان به مردم فشار آورد؛ چون مردم ديده اند.
ملوك نه تنها خودشان اين كارها را كرده اند كه به انجامش نيز سفارش كرده اند؛ مثلا همين ايام انتخابات؛ آقايان دين خدا و پيغمبر را از كيسه خليفه بخشيدند براي اينكه بگويند باز فكر مي كنند.
برمي گردم به ابتداي حرف هايش. مي گويم چرا سكوت كرده؟ به كدامين مصلحت تن داده است؟ چرا ديگر نمي شود آن آرمان ها را زنده كرد؟ و پاسخش اينچنين است:  امر به معروف و نهي از منكر شرايط مي خواهد. شرايط ما شبيه شرايطي است كه اميرالمومنين در آن گير كرد. مولي در آن شرايط چه كار كرد؟ براي گرفتن حق جنگ كرد يا هر جا بحث مي شد با منطق و ادله صحبت مي كرد؟ بعد هم 25 سال سكوت كرد. كسي كه قرآن ناطق بود، ميزان بود، عدل بود و فرقان بود، 25 سال رفت دنبال كاشتن نخل و كندن چاه. 25 سال به اين سادگي نيست. به اندازه زماني است كه از ابتداي جنگ تا الان گذشته. براي اينكه مردم بايد خودشان بفهمند كه مسموم شده اند.
خودشان بايد به جايي برسند كه بفهمند نبايد مال حرام خورد. حرام مي خورند و بعد از چند نسل، كار به جايي مي رسد كه در روز عاشورا، قربه الي الله سر پسر پيغمبر را مي برند! به بدتر از اين هم مي رسيم. يك نمونه اش را ما خودمان ديديم. هم سلكي هاي مسعود رجوي به حسب ظاهر، بچه شيعه هستند، اما نارنجك به خود مي بندند و ائمه جمعه را ترور مي كنند. حداقل من از عمليات مرصاد چند وصيت نامه شان را دارم كه در آنها نوشته اند پيش از حمله به ايران به حرم حضرت ابوالفضل رفته اند و وداع كرده اند .
درددلش شروع مي شود. زخم هايش يك يك سر باز مي كنند و مي گويد: تو چون خودت منتسب به حكومت هستي تا حرف بزني، مي گويند تو كه درجه هايت را گرفته اي. تو كه حقوقت را مي گيري. تو كه... پس حرف نزن. مردم اين حرف ها را مي زنندو از طرف ديگر در مقابل چه كسي بايد ايستاد، برويم به عنوان نماينده مظلومان،  جلوي چه كسي بايستيم؟ بين اين دو مجموعه گير كرده ايم. من در قم، در سميناري شركت كرده بودم. يك نفر آمد ني زد، چند نفر از علماي حاضر در مجلس بلند شدند، رفتند كه اين حرام است. من تعجب كردم كه اگر اين غنا ست، پس چرا از راديو و تلويزيون پخش مي شود؟ حزب الله لبنان خيال خودش را راحت كرده است. مي گويد: ما در ميان كفر هستيم. يك شبكه المنار درست كرده و مي گويد، بقيه حرام است، اين شبكه را ببينيد. مشكل بزرگ ما اين است كه همه چيز با هم قاطي شده. جوان ما چطور مي تواند اينها را از هم تفكيك كند ؟
آخرين سئوالم انگار آتش به جانش مي زند. وقتي از علل پذيرش قطعنامه 598 مي پرسم، مي گويد: براي توضيح اين دلايل، بيش از 10 ساعت وقت لازم دارد. مي گويد: يك وقت ديگري مي خواهد كه ببينيم امامي كه ما مي شناختيم كسي بود كه با آن همه سابقه مبارزه در برابر فشارهاي خارجي، كوتاه بيايد؟ آن امام كسي بود كه گفت: والله تا كنون از هيچ قدرتي نترسيده ام . آيا امام(ره) ديد شعارهايي كه مي دهد، تند و تيز است و جاي پياده شدن ندارد؟ پس چرا دوباره بعد از جنگ گفت: ما در اين جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان نيستيم. قدرت ها و ابرقدرت ها بدانند كه اگر خميني يكه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و شرك و ظلم و بت پرستي است، ادامه خواهد داد و به ياري بسيجيان جهان اسلام، اين پا برهنه هاي مغضوب ديكتاتورها خواب راحت از ديدگان سرسپردگاني كه به ظلم و ستم خويش اصرار مي  كنند، سلب خواهند كرد... . اين پيام قطعنامه است. سخنان امام را بدون هيچ لكنتي با لحن قوي، از حفظ مي خواند. هر جا نامي از 598 مي آيد، پسوند لعنتي را همراه آن مي كند، مي گويد: اين حرف را مي گذارم براي سالروز پذيرش قطعنامه كه امام فرمود به مثابه نوشيدن جام زهر بود و دروغ هم نبود، چون 6 ماه بعد از دنيا رفت و امروز آقايان از آن به عنوان احلي من العسل ياد مي كنند . مي گويند (لحنش تغيير مي كند) امام(ره) با آن سياست و كياستي كه داشتند، ديدند وضعيت اينطور است، 598 را پذيرفتند و مملكت را از يك بحران قطعي نجات دادند. (با عصبانيت تمام مي گويد) او مي دانست كه در اين منجلابي كه همه داريم در آن دست و پا مي زنيم، خواهيم افتاد. او مي ديد و براي جلوگيري از آن مي گفت: عزيزان من بجنگيد. درنگ امروز، فرداي اسارت باري را به دنبال دارد .
حاج سعيد قاسمي از روندي كه پرونده هسته اي ايران در دو سال گذشته طي كرده، انتقاد مي كند و ادامه مي دهد : داستان همه اين چيزها از 598 لعنتي شروع شد. از آن زمان بود كه گفتند آرمان گرايي ديگر جواب نمي دهد و بايد به سمت تعامل با دنيا حركت كرد. اين وضعيتي كه در جامعه مي بينيم كه نظيرش در هيچ جاي دنيا وجود ندارد، محصول همان قصه است .
مي پرسم حاج آقا امروز چه مي كنيد ؟ مي گويد:
سازش مي كنم. نگاه مي كنم ولي سر خودم را كلاه نمي گذارم . بلند مي شود به سمت كتابخانه اش مي رود به دنبال كتابي مي گردد كه آن را نمي يابد. صلواتي مي فرستد و كتابش را مي يابد. باز مي گردد كتاب ديدگاه امام(ره) درباره آمريكا است. شروع مي كند براي ما خواندن.مي گويد: اينها را مي خوانم و گريه مي كنم و فاصله ام را كه هر روز با شهدا بيشتر مي شود درك مي كنم. به همين خوشم .
دفترچه اش را باز مي كند و شعري از كاظم كاظمي را با بغض برايمان مي خواند:
خدايا اگر دستبند تجمل نمي بست دست كمانگير ما را
كسي تا قيامت نمي كرد پيدا از آن گوشه كهكشان تير ما را
ولي خسته بوديم و ياران همه دل
به ناني گرفتند شمشير ما را
ولي خسته بوديم و مي برد توفان
تمام شكوه اساطير مارا
طلا را كه مس كرد، ديگر ندانم
چه خاصيتي بود اكسير ما را
حاج سعيد قاسمي خيلي حرف هاي ديگري هم مي زند كه نمي توان نوشت و گفت ؛ حرف هايي از جنس درد كه برخاسته از سينه فراخ يك چريك هستند ؛ سينه اي كه دردهاي بزرگ را در خود جاي داده است.
حرف هايمان تمام نمي شود، ولي وقتمان چرا. از آقا سعيد خداحافظي مي كنيم.
پيش خودم فكر مي كنم زمانه گاهي اوقات اشتباه مي كند.
حاج سعيد قاسمي اگر امروز عكسي بود كنار ديگر عكس ها، شايد زندگي راحت تري داشت.

كوتاه
002373.jpg
002376.jpg
002379.jpg
روزگاري نه چندان دور، روزگار موشك باران، پله هاي پناهگاه هاي شهرمان را پاهاي نگران و وحشت زده اي با صداي آژير پايين رفته اند. پناهگاه هاي سابق، شده اند محل فروش پوشاك. فروشگاه هايي كه تعداد زيادشان نشان از زندگي آرام مردم شهرمان دارد.

يادداشت آخر
زنان جنگ
بزرگمهر كياني
جايگاه زن در هنرهاي نمايشي و سينماي جنگ با ديگر ژانرها متفاوت و تا حد زيادي تابع فرهنگ و جامعه است. تا وقتي فيلم يا نمايش در خط مقدم جبهه باقي مي ماند، نقش حضور زنان بسيار كم است و زنان فقط در نقش مادران دلسوز يا همسراني وفادار و فداكار ظاهر مي شوند؛ كساني كه صدا، خاطره و عشقشان آرامبخش سربازان است، اما وقتي كه فضا از محدوده جبهه فراتر مي رود و به پشت جبهه، شهرها و مردم مي رسد، زنان، قهرمانان داستان ها مي شوند. در چنين فضايي، انتظار پرداخت درست به حضور زن به وجود مي آيد؛ انتظاري كه هيچ گاه بدرستي برآورده نشده است.
از نخستين فيلم هاي جنگي سينماي ايران كه در سال 1360 ساخته شده تا پايان جنگ، حدود
70فيلم جنگي مربوط به جنگ ساخته شد كه نيمي از آنها به طور كامل در فضاي جبهه مي گذشت و زنان به شكل اجتناب ناپذيري از اين فيلم ها حذف شده بودند. جنگ در جريان بود و سياست هاي جنگي ايجاب مي كرد كه پيش از توجه به جنبه هاي تصويري و اجتماعي فيلم ها، آنها را همچون ابزاري تبليغاتي و روحيه بخش به كار گيرند. موضوع فيلم ها تحريك ميل جنگاوري، برانگيختن حس وطن پرستي و تقويت روحيه شهادت طلبي ميان مردم بود.
تئاتر در شرايط جنگ تقريبا در تعطيلي به سر مي برد و دهه 60 خالي از نمايش هاي درخور تئاتر كشور شده بود، چرا كه شروع شدن جنگ تحميلي هشت ساله درست بعد از انقلاب اسلامي، بنيان هاي هنرهاي نمايشي را با مشكلاتي رو به رو كرده بود.
بعد از جنگ و پذيرفتن قطعنامه 598 از سوي سياستمداران ايران، فضاي جامعه، كم كم از جنگ فاصله گرفت و به دوران زندگي و بازسازي وارد شد.
در چنين فضايي فيلم هاي ژانر جنگ از جبهه ها فاصله گرفتند و به اجتماع نزديك شدند، اما حضور زنان در اين فيلم ها تفاوت چنداني نكرد. گرچه حضور كمي زنان در اين فيلم ها بيشتر شده بود، اما شخصيت ها، كيفيت نداشتند، در واقع زن سينماي جنگ خصوصيات پيچيده اي نداشت. زنان در اين فيلم ها حضور داشتند، چون هر مردي همسري دارد و مادري، ولي اين شخصيت ها نقش كاربردي تري نداشتند....
در معدود فيلم هاي آن سالها، شخصيت زن اصلي از حد زينت  صحنه و انگيزه اي براي كنش مرد فراتر رفت و به شخصيت نزديك شد. شخصيت هما روستا در نقش خواهر پا به سن گذاشته سعيد، جانباز شيميايي در فيلم از كرخه تا راين ، ساخته ابراهيم حاتمي كيا، حضور جديدي از زن را نشان مي داد. پيچيدگي شخصيت زن فيلم   خاكستر سبز فيلم بعدي حاتمي كيا، نيز قابل توجه بود و در دو فيلم بعدتر اين كارگردان، يعني برج مينو و بوي پيراهن يوسف هم اين نگاه پيچيده به زن تقويت مي شود. جز حاتمي كيا، احمدرضا درويش و رسول ملاقلي پور نيز در فيلم هايشان توجه ويژه به زنان در جنگ نشان داده اند. پرستار فيلم سفر به چزابه ، ساخته ملاقلي پور، شخصيت خاص و جذابي دارد كه در فيلم ديگري در ژانر جنگ تكرار نشده است.
كيميا ي احمدرضا درويش  نيز زندگي پزشك زني را در بحبوحه جنگ به تصوير كشيده بود. هر چه توجه به زنان در سينماي جنگ ايران جدي گرفته شده است، در تئاتر نشانه هايي از اين توجه محدود شده است به چند نمايش.
مهمترين اين نمايش ها شايد اتاق رويا باشد؛ نمايشي كه در سال 80 ، افروز فروزند روي صحنه برد. اتاق رويا داستاني نسبتا پيچيده دارد. در صحنه اول با دو خواهر آشنا مي شويم كه يكي كارگر كارخانه است كه به دليل شروع جنگ تحميلي بيكار مي شود و ديگري فلج و خانه نشين است. با آغاز حمله نيروهاي بعث عراقي و غفلت خواهر سالم، خواهر فلج مورد تجاوز چند سرباز عراقي قرار مي گيرد. از اينجا به بعد شق دوم نمايش شروع مي شود؛ جايي كه پسر 20 ساله آن زن فلج، به جست وجوي پدر و مادرش مي پردازد و به خودكشي مادرش پي مي برد.
داستان اتاق رويا، هم تكان دهنده  است و هم از ديد زنانه، به جنگ و تبعاتش براي مردم عادي مي پردازد.
دليل اينكه جنگ ايران در سينما و تئاتر تصويري مردانه دارد، شايد نبود فيلمنامه نويس  و نمايشنامه نويس زن باشد. تا وقتي نقش زنان در سينما و تئاتر جنگ محدود به بازيگري باشد، كمتر مي توان موضوعي با محوريت زنان در اين ژانر پيدا كرد، چرا كه درك پيچ و خم زواياي شخصيتي، فكري و حسي زن در شرايط مختلف فقط براي همجنس خود ممكن است و به همين دليل تصويري كه از زن در اين شرايط داده مي شود، دقيق تر و با واقعيت منطبق تر است.

مهمانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
شهر آرا
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  شهر آرا  |  مهمانشهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |