پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴ - - ۳۸۱۲
آرمانشهر
Front Page

مناطق جنگي اين سالها بيش از هر نقطه ديگري از كشور پذيراي مسافران هستند
سرزمين خورشيد
002352.jpg
عكس:سعيد صادقي
اعظم راستي
اگرازشهرببري وسربه كوه وبيابان بگذاري،اگردل اززمين برداري وپاهايت را رهاكني تاهرجاكه مي خواهندببرندت،اگردمي اين عقل معاش انديش رهايت كند وبگذاردكمي هم بادل بگذراني،آن وقت است كه بدون چراغ هم مي تواني انسان بيابي؛امانه در شهردر، دشت دررمل،درپادگان متروكه امروزوپرهياهوي ديروز. حتي اگرنيابي آثارشان را خواهي ديد.بوي عطرشان كه فضا را پركرده است،مشامت رانوازش مي دهد.غروب آفتاب بغضت را مي تركاندودلي سبك مي كني.آنجااگرازدردفريادزدي هم كسي سرزنشت نمي كند؛اماپس ازفريادهايت خوب گوش فراده حتما خواهي شنيدصداي كساني راكه مي گويند رب ارجعوني...
كاروان هاي راهيان نور كه مناطق عملياتي جنوب را براي بازديد انتخاب مي كنند، شش محور اصلي را در پيش  رو دارند كه هر كدام شاهد بخشي از مهمترين عمليات جنگي در طول 8سال دفاع مقدس بوده اند.
منزل اول
مبدا: پادگان دو كوهه مقصد: شهر موسيان
پادگان دوكوهه كه همگان آن را با نام تيپ 27 محمدرسول الله(ص) مي شناسند، در 5 كيلومتري انديمشك و در كنار خط راه آهن تهران اهواز واقع شده است. اين پادگان به دليل قرارگرفتن در منطقه دو كوهه( منطقه دو كوه در پشت سد دز) به اين نام معروف شده است.
پادگان دوكوهه تا قبل از تشكيل تيپ 27محمدرسول الله(ص)، تقريبا متروكه وخالي بود و مرتبا مورد بمباران عراقي ها قرار مي گرفت.
اكثر ساختمان هاي اين پادگان 5طبقه و نيمه كاره و فاقد آب و برق بودند و هيچگونه امكاناتي حتي ميز و صندلي هم در اين پادگان وجود نداشت؛ به طوري كه بسيجي هاي مستقر در آن با چيدن بلوك هاي سيماني روي هم و كشيدن پتوهاي جنگي روي آنها، ميز و صندلي درست كردند.
اولين دسته از نيروهاي ايراني از تهران، قم ، شمال، اصفهان، اراك، خمين و همدان به همراه شهيد دستواره، در 28بهمن سال 60 وارد پادگان دوكوهه شدند. پس از آن گردان هاي متعدد ديگري به جمع نيروهاي قبلي در پادگان پيوستند.
انديمشك و شهر دزفول مكان هاي بعدي براي بازديد كاروان هاي راهيان نور هستند. شهر انديمشك محل استقرار ايستگاه هاي صلواتي متعدد براي استراحت و تغذيه رزمندگان بود كه بارها مورد حمله هوايي قرار گرفت. كساني كه خاطرات 8سال جنگ تحميلي را به ياد مي آورند، مي دانند كه شهر دزفول كه به عنوان اولين شهر مقاوم در دوران دفاع مقدس برگزيده شد هم، در طول زمان جنگ به مراتب بيشتر از انديمشك مورد حمله قرار مي گرفت؛ به طوري كه طبق آمار فقط 175 موشك به اين شهر از سوي عراقي ها شليك شده بود.
بعد از انديمشك و دزفول در مسير اول بازديد، كاروان هاي راهيان نور به سمت جاده دهلران حركت مي كنند. اين جاده به رودخانه كرخه، دشت عباس، امام زاده عباس، فكه، چنانه و عين خوش منتهي مي شود كه تمامي اين مناطق در عمليات هاي فتح المبين، محرم و والفجر مقدماتي در سالهاي 60 و 61 از اشغال نيروهاي بعثي آزاد شدند.
جسرنادري (پل كرخه) در ابتداي جنگ توسط چندين لشكر و تيپ مكانيزه و پياده از محور فكه و موسيان به اشغال نيروهاي عراقي درآمد. عراقي ها سعي داشتند بعد از اشغال فكه، عين خوش و دشت عباس، خود را به غرب رودخانه كرخه برسانند و از اين طريق خوزستان را به طور كامل اشغال كنند كه اين امر هيچگاه محقق نشد.
در جاده دهلران، دشت عباس از غرب رودخانه كرخه شروع مي شود و تا نزديكي هاي سه راهي ابوغريب ادامه مي يابد. منطقه دشت عباس و امامزاده عباس در زمان جنگ به دليل انهدام زيادي از تانك هاي عراقي، توسط رزمندگان كشورمان به دشت تانك هاي سوخته معروف شد كه امروز اين منطقه همچنان به عنوان يك مكان زيارتي مورد بازديد كاروان هاي راهيان نور قرارمي گيرد.
در مسير پادگان دو كوهه تا شهر مرزي موسيان، پادگاغن عين خوش، شهردهلران، سايت هاي دفاعي 4 و،۵ دو ايستگاه صلواتي و منطقه خونين فكه نيز قرار گرفته اند كه بيشترين توجه مسافران كاروان هاي راهيان نور متوجه آخرين منطقه يعني فكه است.
منطقه فكه يكي از محورهاي اصلي حمله ارتش عراق به شمال خوزستان بود. نيروهاي عراقي با عبور از اين محور توانستند خودرا به كناره رودخانه كرخه نزديك جاده اهواز انديمشك برسانند. از اولين عمليات هاي رخ داده در اين منطقه، عمليات والفجر مقدماتي بارمز ياالله در محور فكه- چزابه بود كه چندان با موقعيت همراه نبود و منجر به شهادت بسياري از رزمندگان كشورمان شد. بلافاصله بعد از اين عمليات، عمليات والفجر يك با همان رمز ياالله موجب آزاد شدن شمال اين منطقه شد.
منطقه فكه، محل شهادت شهيد اهل قلم، سيدمرتضي آويني و شهيد يزدان پرست نيز هست. شهيد آويني در هنگام ضبط برنامه روايت فتح از محل شهادت 130 شهيد عمليات والفجر مقدماتي با مين برخورد كرد و به شهادت رسيد. محل دقيق شهادت او در 11 كيلومتري فكه و در نزديكي پاسگاه طاووسيه مشخص شده است.
منزل دوم
مبدا: سه راهي دهلران - مقصد: اهواز
حد فاصل سه راهي دهلران تا سه راهي هفت تپه در مسير جاده انديشمك - اهواز، از آغاز جنگ تحميلي به دليل استقرار يگان هاي عراقي در غرب كرخه و شوش تا برپايي عمليات فتح المبين به مدت 18 ماه، در تيررس مستقيم ارتش عراق بود. به همين دليل به غير از خودروهاي نظامي كه با حفظ استتار براي پشتيباني نيروي رزمنده در اين مسير تردد مي كردند، مردم عادي براي رفتن به اهواز مسير دزفول شوشتر را استفاده مي كردند.
در جاده انديشمك اهواز شهر شوش نيز به دليل قرار گرفتن مقبره حضرت دانيال نبي (ع) مورد بازديد كاروان هاي راهيان نور قرار مي گيرد. از اين شهر در زمان جنگ به عنوان عقبه خطوط مقدم جبهه استفاده مي شد.
جاده منتهي به جنوب منطقه عملياتي فتح المبين و منطقه عملياتي والفجر مقدماتي، واقع در دو كيلومتري عبدالخان نيز در محور اصلي انديشمك اهواز واقع شده است. اين جاده به سمت ارتفاعات و تنگه رقابيه كه در عمليات فتح المبين آزاد شد و همچنين منطقه مشيداغ، جنگل امغر، فكه، چزابه و بستان كه در عمليات والفجر مقدماتي آزاد شد، منتهي مي شود كه در حال حاضر مسير اصلي عبور كاروان هاي راهيان نور به سمت بستان است.
كانال سلمان نيز در اين مسير قرار گرفته است. اين كانال در نزديكي مقر پليس راه اهواز واقع شده و مسير تردد تمامي خودروها براي رسيدن به اهواز بوده است. اين كانال در ماه هاي اول جنگ تحميلي براي حفاظت از شهر اهواز احداث شد و بعد از آن براي انجام آموزش هاي نظامي و رزم  شبانه نيز مورد استفاده قرار گرفت.
مقصد مسير دوم بازديد كاروان هاي راهيان نور، شهر اهواز است كه شامل دو محور اصلي حمله ارتش عراق به اين شهر بوده است؛ محور طلائيه جفير - اهواز كه ارتش عراق تا 20 كيلومتري اهواز از آن نفوذ كرد و محور چزابه بستان سوسنگرد حميديه - اهواز كه عراقي ها تا حميديه از اين محور عبور كرده بودند.
منزل سوم
مبدا: اهواز - مقصد: بستان و تنگه چزابه
در اين مسير كه از طريق جاده سوسنگرد آغاز مي شود، كاروان هاي راهيان نور از كمربندي اهواز و سه راهي سوسنگرد عبور مي كنند و در بين راه، تپه هاي فولي آباد، سوسنگرد، گلزار شهداي هويزه، ارتفاعات الله اكبر منطقه عملياتي طريق القدس، روستاي ابوحميزه، روستاي برديه، دهلاويه، پل سابله، بيمارستان صحرايي امام حسن (ع)، شهرستان و تنگه چزابه را بازديد مي كنند.
شهرهاي سوسنگرد، هويزه و دهلاويه و بستان و تنگه چزابه در اين مسير شاهد بيشترين رخدادهاي جنگي در طول دفاع مقدس بوده اند.
ارتش عراق در روزهاي اول جنگ تحميلي، سوسنگرد را به اشغال خود درآورد و با عبور از آن تا 2 كيلومتري حميد پيشروي كرد. پس از چند درگيري اين شهر از اشغال نيروهاي عراقي خارج شد. در يكي از درگيري هاي داخل شهر سوسنگرد، يكي از تانك هاي ارتش عراق در حال پيشروي به مواضع نيروهاي ايراني از جنوب به شمال توسط عده اي از رزمندگان متوقف شد. اين تانك هم اكنون به عنوان سند تجاوز ارتش عراق به شهر سوسنگرد باقي مانده است. از نقاط ديگر مهم اين شهر در طول جنگ تحميلي مي توان به مسجد جامع سوسنگرد، مقر گردان شهيد علم الهدي، بيمارستان صحرايي، شهيد چمران و بانك ملي سوسنگرد به عنوان مقر نيروهاي رزمنده اشاره كرد.
گلزار شهداي هويزه، در 35 كيلومتري جنوب شهر سوسنگرد واقع شده است. اين محل، پيكر 67 شهيد شناسايي شده از نيروهاي رزمنده به فرماندهي شهيد حسين علم الهدي را در برگرفته است. اين شهر پس از اشغال توسط ارتش عراق با خاك يكسان شد و تنها اثر باقيمانده در آن قدمگاه حضرت عباس بود كه بعد از جنگ توسط بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس، بازسازي و به محل زيارت تبديل شد.
منزل چهارم
مبدا: اهواز - مقصد: طلائيه
دب حردان، سيد طاهر در 24 كيلومتري جاده اهواز خرمشهر، جاده جفير و منطقه عملياتي طلائيه مهمترين نقاطي هستند كه كاروان هاي راهيان نور در مسير چهارم بازديد خود، با آنها آشنا مي شوند.
جاده جفير به سمت منطقه عمليات خيبر، بدر و طلائيه امتداد دارد. از مهمترين نقاط در ا ين مسير دژ دفاعي ارتش، پاسگاه برزگر، پاسگاه خاتمي، سه راهي فتح، بيمارستان امام رضا(ع) و جاده مهم سيد الشهدا(ع) و پل خيبر است كه به سمت جزاير مجنون امتداد دارد.
مهمترين محور عملياتي اين مسير، محور طلائيه است. در روزهاي اول جنگ، ارتش عراق از محور نشوه، طلائيه، كوشك- اهواز توانست خود را تا 20كيلومتري اهواز برساند. اين محور، اصلي ترين محور در عمليات خيبر بود. بعد ازخاتمه جنگ، كميته تحقيق و تفحص شهدا در اين منطقه، تعداد بسياري از شهدا را كشف كرد و در همان محل ها با نصب يادمان ها و احداث حسينيه شهداي گمنام، محلي را براي زيارت كاروان هاي مسافر به اين منطقه ايجاد كرد.
منزل پنجم
مبدا: اهواز - مقصد: خرمشهر
در ادامه مسير ذب حمران، سيد طاهر و جاده جفير، پادگان حميد، ايستگاه راه آهن حميد، منطقه عملياتي كوشك در 62 كيلومتري جاده اهواز- خرمشهر، جاده شهيد شاه حسيني، ايستگاه حسينيه و جاده هاي زيد- شهيد شركت و شهيد محسن صفوي در 106 كيلومتري اهواز خرمشهر و در نهايت شهر خرمشهر و شلمچه مهمترين مناطق جنگي در اين مسير هستند.
خرمشهر 10 روز قبل از آغاز رسمي جنگ مورد حملات عراق قرار گرفت كه اولين درگيري ها در اطراف شلمچه، پاسگاه و نهر حنين ميان رزمندگان ايراني و نيروهاي عراقي درگرفت. اين شهر كه آبان ماه سال 59 به اشغال نيروهاي بعثي درآمده بود، در سوم خرداد سال 61 توسط رزمندگان كشورمان آزاد شد. در كنار خرمشهر، شلمچه نيز شاهد بيشترين درگيري ها و شهادت هاي نيروهاي ايراني بود. اين شهر كه محور اصلي تهاجم ارتش عراق به خرمشهر و شرق كارون بود، يكي از حساس ترين و مهمترين مناطق براي رژيم عراق محسوب مي شد، به همين دليل قوي ترين موانع و ميادين مين در اين منطقه توسط اين رژيم ايجاد شد. عمليات كربلاي 5 كه مهمترين عمليات جمهوري اسلامي ايران در جنگ تحميلي است، در منطقه عملياتي شلمچه روي داد.
پس از اتمام جنگ، يادمان هاي شهداي شلمچه در همان محل جمع آوري شد و امروز مزار شهداي گمنام آن، زيارتگاه ميليون ها ايراني زنده دل است.
منزل ششم
مبدا: آبادان - مقصد : يادمان شهداي والفجر 8
شهر آبادان كه با عبور ارتش عراق از كارون و اشغال جاده اهواز-آبادان- ماهشهر به محاصره نيروهاي عراقي درآمد، درعمليات ثامن الائمه در سال 1360 به دستور امام خميني(ره) با اين جمله كه حصر آبادان بايد شكسته شود   از دست نيروهاي عراقي خارج شد. مهمترين نقاط اين شهر در درگيري هاي جنگ پالايشگاه نفت، ايستگاه 7 و 12، كوي ذوالفقاري، قفاص و جزيره مينو بود، يادمان شهداي والفجر 8 و پل بعثت نيز در اروندكنار و در 30 كيلومتري شهرآبادان واقع شده است. اين محل توسط بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس راه اندازي شده است. پايين تر از اين محل به سمت شرق و دهانه اروند، پل بعث قرار گرفته است كه مهمترين مسير تردد رزمندگان از فاو و بالعكس بود.

يادگارهاي دفاع مقدس در عرصه ورزش
آنها براي افتخار مي روند
002346.jpg
اميرموسي كاظمي - آنها مي روند، آرام و بي صدا. همانگونه كه روزي آرام و بي ادعا از پشت خاكريزهايي آمدند كه بخشي از وجودشان را به عاريه گرفته بود. آنان مي روند و تنها خاطراتي از خود را براي ما به يادگار مي گذارند؛ خاطراتي كه از دلاوري هايشان در 8 سال دفاع مقدس مي ماند و از افتخار آفريني هايشان در سالهاي پس از جنگ؛ همان زماني كه عرصه ورزش را جولانگاه افتخارآفريني خود قرار دادند و پرچم پرافتخار ايران را در سراسر گيتي به اهتزاز درآوردند.
در اين ميان، فدراسيون ورزش هاي جانبازان و معلولان به عنوان متولي به عرصه آوردن اين شاهدان زنده دفاع مقدس، وظيفه سنگين  را بر عهده داشته است؛ وظيفه اي كه از سالهاي آغازين جنگ، رنگ و بوي عشق به خود گرفت و خالصانه شد.
فدراسيون ورزش هاي جانبازان و معلولان تا پيش از انقلاب اسلامي، به صورت كميته اي غيرفعال زيرنظر فدراسيون پزشكي بود و فعاليت اين كميته صرفا به شركت مسئولان آن در گردهمايي هاي بين المللي محدود مي شد و هيچ گونه فعاليت عملي در بين افراد معلول انجام نمي داد.
پس از انقلاب شكوهمند اسلامي، در اواخر سال 1358 فدراسيون ورزش هاي معلولان تاسيس شد. اولين فعاليت اين فدراسيون تازه تاسيس، اعزام يك گروه به مسابقات المپيك افراد معلول در هلند بود كه در تابستان سا ل 1359 صورت گرفت؛ فعاليتي كه هدفي جز كسب تجارب فني و تهيه منابع و قوانين و مقررات و شركت در اجلاس ورزش معلولان جهت شناساندن جمهوري اسلامي ايران در فدراسيون بين المللي معلولان نبود .
پس از بازگشت گروه اعزامي از مسابقات المپيك هلند، اولين دوره كلاس مربيگري ورزش هاي معلولان درچند رشته در همان سال برگزار شد . مربيان پس از آموزش هاي لازم به استان هاي خود مراجعه و نسبت به تشكيل تيم هاي ورزشي اقدام كردند. در چنين شرايطي اولين مسابقات افراد معلول در رشته هاي دووميداني، پينگ پنگ، شطرنج، بسكتبال با ويلچر، واليبال نشسته و شنا در تهران در شهريورماه 1359 برگزار شد كه نابينايان فقط در رشته شطرنج شركت داشتند.
استقبال افراد معلول از فعاليت هاي ورزشي و شركت در مسابقات به قدري بود كه مسئولان را واداشت تا گام هاي بلندتري در اين راه بردارند. با آغاز جنگ تحميلي در سال 1359 و نيل بخشي از رزمندگان به فيض جانبازي، روز به روز بر آمار ورزشكاران اين رشته افزوده مي شد و اين نقطه عطفي در تاريخ فدراسيون بود.
درارديبهشت سال 1360، اولين تيم ورزشي افراد جانباز و معلول كشور در رشته بسكتبال با ويلچر به كشور يوگسلاوي اعزام شد. تغيير رياست فدراسيون و تشكيل كلاس هاي متعدد مربيگري و داوري و برگزاري اولين مسابقات قهرماني كشور در زمينه هاي مختلف ورزشي از جمله فعاليت هاي سال 1360 محسوب مي شد. در همان سال بود كه اين فدراسيون به فدراسيون ورزش هاي جانبازان و معلولان تغيير نام داد. در واقع مي توان سال 1360 را نقطه اوج اوليه فعاليت ورزشي معلولان در بعد از انقلاب اسلامي دانست.
در سال 1361 اولين كاروان ورزشي جانبازان و معلولان در قالب تيم تيراندازي به مسابقات جهاني استوك مندويل انگلستان اعزام شد. در اين دوره از بازي ها، به دليل افشا گري هاي كاروان اعزامي در مورد جنايات رژيم صهيونيستي اسرائيل و آمريكا، از شركت آنان در رقابت ها جلوگيري به عمل آمد.
درسال 1363 تيم ملي جانبازان و معلولان جمهوري اسلامي در رشته دو و ميداني بعد از يك سال تحريم در مسابقات استوك مندويل با شركت در مسابقات جهاني، صاحب مدال هاي طلا و نقره و برنز شد. همچنين نخستين حضور تيم واليبال نشسته كشورمان در مسابقات جهاني واليبال نشسته نروژ و كسب مقام قهرماني جهان باعث جذب هزاران جانباز و معلول شد.
يك سال بعد، اولين جشنواره فرهنگي - ورزشي جانبازان و معلولان با شركت 5 هزار ورزشكار در چند رشته ورزشي جانبازان و معلولان با حضور رهبر معظم انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله خامنه اي، كه آن زمان مقام رياست جمهوري را بر عهده داشتند، برگزار شد.
اولين حضور گسترده تيم هاي ورزشي افراد جانباز و معلول كشورمان در بازي هاي پاراليمپيك سئول (پس از تحريم دو المپيك آمريكا و شوروي سابق) با حضورموفق تيم هاي مختلف ورزشي مخصوصا واليبال نشسته و دووميداني همراه بود كه ضمن استحكام تشكيلات ورزش هاي معلولان دربين جهانيان، فعاليت ورزش در اين رشته ها گسترش بيشتري يافت .
درسال 1368 با همگام شدن فعاليت بنياد جانبازان با فدراسيون، ورزش جانبازان و معلولان سيرصعودي گرفت و باعث فعاليت روبه رشد ورزش اين قشر شد. از سال 68 تا 79 فعاليت فدراسيون با برنامه هاي مدون و برگزاري جشنواره هاي فرهنگي ورزشي كه بعضا توسط مسئولان عالي رتبه كشور از جمله حضرت آيت الله خامنه اي و جناب آقاي هاشمي رفسنجاني افتتاح مي شد، دگرگوني خاصي يافت و حضور موفق در سه پاراليمپيك بارسلون آتلانتا و سيدني توانست جايگاه مناسبي در ورزش جانبازان و معلولان كشورمان و جهانيان ثبت كند.
در سال 1379 دو رويداد مهم، مستقل شدن فدراسيون نابينايان و تشكيل كميته پاراليمپيك از ديگر نقاط عطف تاريخ ورزش جانبازان و معلولان بود، اما نگاهي به عملكرد ايران در پنج دوره از مسابقات پاراليمپيك مي تواند به بهترين وجه گوياي افتخا رآفريني هاي يادگاران هشت سال دفاع مقدس باشد. سابقه اولين حضور ايران در مسابقات پاراليمپيك به سال 1988 در سئول برمي گردد. آنگاه كه يك مدال طلاي واليباليست هاي جانبار ايران و سه مدال طلا، يك نقره و سه برنز دووميداني كاران كشورمان باعث شد كه ايران در جايگاه بيست و هشتم جهان قرار گيرد. اين هشت مدال در دوره بعد مسابقات پاراليمپيك در سال 1992 در بارسلون به نصف كاهش يافت؛ يك طلا در واليبال و دو نقره و يك برنز در دووميداني و كسب رده سي وهفتم، جهان ارمغان كاروان ورزشي ايران از اين رقابت ها بود.
اما حركت رو به جلو ورزشكاران جانباز و معلول ايران از پاراليمپيك آتلانتا آغاز شد؛ جايي كه اين بار مدال طلاي واليبال نشسته با هفت مدال طلا، 4 نقره و يك برنز در دووميداني، يك طلا در تيراندازي و يك نقره و دو برتر در وزنه برداري همراه شد تا ايران با كسب 17 مدال به جايگاه بيستم جهان صعود كند؛ جايگاهي كه در پاراليمپيك 2000 سيدني بهتر هم شد و ايران با مدال  طلاي واليبال نشسته، 9 مدال طلا، يك نقره و پنج برنز دو وميداني، يك طلا و يك برنز تيراندازي و يك طلا، سه نقره و يك برنز وزنه برداري، جمعا 23 مدال كسب كرد و تا رده شانزدهم جهان بالا آمد.
همين تعداد مدال در پاراليمپيك 2004 آتن نيز تكرار شد، اما رنگ مدال ها باعث شد تا ايران در رده بندي تيمي، به رتبه بيست و سوم سقوط كند؛ رتبه اي كه با مدال نقره واليبال نشسته، چهار طلا، دو نقره و 9 برنز دووميداني و سه طلا و سه برنز وزنه برداري حاصل شد.
اما افتخارات جانبازان ايثارگر به مدال هاي پاراليمپيك محدود نمي شود و در بسياري از مسابقه هاي جهاني نيز اين روند ادامه داشت؛ روندي كه به بركت حضور شاهدان زنده دفاع مقدس همچنان نيز ادامه خواهد داشت. همان ها كه آرام و بي صدا مي روند و ما تازه مي فهميم كه چنين كساني بوده اند و حالا نيستند.

يادداشت
زنگ خانه و روح جنگ
مهرداد مشايخي
وقتي مي نويسم كه جنگ را به معناي واقعي اش لمس نكردم، نسبت به همكاران خوزستاني و تهراني و ... كه بيشتر درگير يك جنگ تمام عيار بودند، عذاب وجدان ندارم. دست تقدير سرنوشت را اينگونه رقم زده بود كه ما آن 8 سال را در مشهد سپري كنيم، جايي دور از صداي وحشتناك ميراژها و ميگ هاي 29، جايي دور از هرچه موشك آژير قرمزي كه در دنيا هست. آنجا براي ما البته جايي بود كه مي توانستيم نكته هاي ريز جنگ را با دقت بيشتري درك كنيم.
يازده سالگي مثل همه سالهاي پرخاطره كودكي و نوجواني، با شتاب رسيد ومن سرخوش از باده كودكي و بي خيال از دغدغه هاي بزرگترها، فاصله خانه تا مدرسه را به هم مي دوختم. بزرگترها وقتي به هم مي رسيدند كاري جز اين نداشتند كه از آخرين اخبار هجوم وحشيانه صدام حرف بزنند و اميدوار باشند و اين آخرين حمله، كار دشمن تا دندان مسلح را يكسره كند و اگر حرفي از حملات هوايي مي شد، با هزار دليل ثابت كنند كه سوخت هيچ هواپيما و موشكي به اين نقطه از كشور نمي رسد. در ميان اين بحث ها، ما بچه ها هم چاره اي جز شنيدن اخباري كه هر از چند گاه
به  گوش مي رسيد، نداشتيم. موشك باران تهران شدت گرفته يود و من باور نداشتم كه بوي مرگ هموطن، در گوشه گوشه كشورم پيچيده است. حتي آن شب كه پاكدل، مجري خندان تلويزيون با چشمان اشك بار از شهادت شهروندان تهراني و اصفهاني و... در موشك باران اخير حرف مي زد، باور نداشتم كه نبض جنگ سريع تر مي زند تا اينكه آن ميهمانان، آشنايان قديمي، به مشهد آمدند.
دوستان قديمي پدر كه به دليل سكونت در تهران مدت ها از ما دور بودند، تصميم گرفته بودند براي مدتي به خانه ما بيايند و من دليل اين تصميم ناگهاني را نمي دانستم. مادر صبح زود مرا از خواب بيدار مي كرد تا براي ميهمانان شير بخرم و من مدام در صف شير به اين فكر مي كردم كه چرا مادر به ما بچه ها تشر مي زند كه در خانه ساكت باشيد. همه تلاش ما اين بود كه خانه دست كم در روز اول روي آرامش را به خود ببيند، اما مگر شد؟هيچ كس حساب صداي گوشخراش زنگ در را نكرده بود. با به صدا در آمدن اولين زنگ، همسر ميهمانمان چنان از جا پريد كه انگار زلزله شده است. رنگ به رو نداشت و مرتب مي پرسيد كه چي شده؟ پدر بلافاصله زنگ را قطع كرد و تنها وقتي كه مرد ميهمان براي عوض كردن زنگ در از خانه بيرون رفت، شنيديم كه موشك باران و بمباران تهران، چنان اعصاب اين زن را ضعيف كرده كه تحمل صداي زنگ در را هم ندارد.
آن روز تازه باورم شد كه وقتي پسر فاميل كردستاني مان با گريه مي گفت، صدام سيگارش را روي نقشه شهرقروه خاموش كرده، چه در دلش مي گذشته است. باورم شد كه جنگ صدام فقط آتش و باروت نبود، روحي داشت كه چون نفسي خانمان سوز درون آدم ها را مي سوزاند، باورم شد هر چند فقط يازده سالم بود.
جنگ، خط فاصله بچگي
آزاده بهشتي
ماشين از روي پل كه رد مي شود، ساختمان متروكه اي كه حروف انگليسي آن يك خط در ميان به جا مانده، رخ مي نمايد. اينكه از جنگ هيچ خاطره اي نداشته باشي، برايت دغدغه اي مي شود و دلت براي 7-6 سالگي كه در روستايي دورافتاده گذشته، تنگ.
دربرابر عظمت دفاع مقدس متواضعم، اما تمام خاطره من از جنگ، ساختمان هتل بين المللي زيرپل سيدخندان است كه روزي محل سكونت آواره هاي جنگ تحميلي بوده و حالا غبار زمان سياهش كرده است.8 ساله بودم كه جنگ بعد از 8 سال با همان قطعنامه تاريخي به پايان رسيد؛
8 سالي كه من از آن تنها چندماه قبل از پايان جنگ را به ياد مي آورم. زمزمه هاي پدر در گوش مردهاي فاميل با صداي هواپيماهايي كه روي سرمان سوت مي كشيد، گم شد؛ بمبي دو كوچه پايين تر فرود آمد و دل مادر با چند خانه كه بمب به آن اصابت كرده بود، فرو ريخت. همان شب با چند ساك لباس و چند جعبه غذا،  ماشين ها پشت هم قطار شدند و دل به اتوباني شلوغ سپرديم. از جاده اي به جاده ديگر پيچيدم و در هر پيچ، چشم هاي نگران مادر روي ما سايه مي انداخت تا از سايه بزرگتر يك غريبه كه نمي شناختيمش در امان باشيم.
بچه هايي كه خوش ترين دوران زندگي شان در چهارديواري هاي بي ريخت و رنگ و رو رفته هتل بين المللي مخروبه و تنگ و تاريك گذشت و خيلي از آنها خاطره شان از آن دوران، نگاه نگران مادر و پدري بود كه براي نجاتشان، كاري از دستشان برنمي آمد، جز رفتن. ماشين از پل پايين مي آيد و هتل با شيشه هاي فروريخته و ديوارهاي سياه، پشت سرم جا مي ماند. خيابان ها و آدم هايي كه دغدغه هاي جنگ را از ياد برده اند و بي خيال و راحت، وجود هتل را ناديده مي گيرند، جلويم رژه مي روند. ميدان رسالت ازدحام هميشگي خود را دارد و كوچه پس كوچه هايش سكوت وخلوتي دائمي. مقابلش كه مي ايستم، شكل دختري هستم 7 ساله كه از تابلو سردر ساختمان تنها مي تواند جانبازان جنگي را بخواند؛ با دست هاي كوچكي كه جعبه اي شيريني را حمل مي كنند. به خودم كه مي آيم، يادم مي آيد كه قرار بوده سري به آسايشگاه معلولان و جانبازان جنگي بزنم؛ يادم مي آيد با خودم قرار گذاشتم آسايش بچگي هايي را كه در روستايي دورافتاده گذشت با شنيدن اضطرابي كه پشت سنگرها گريبانشان را مي گرفت جابه جا كنم وكامشان را با رويايي كه بعد از 8 سال براي ما كه در آن زمان نوپا بوديم و بچگي را با بازيگوشي و سرخوشي هاي كودكانه گذرانده ايم و بزرگسالي را در آرامش، شيرين كنم. پا پيش مي گذارم و با غم و هيجاني كه درهم مي لولند، جلو مي روم؛  انگار با سرعت سرسام آوري به ديواري بتني بخورم،  تمام حساب و كتاب هايم به هم مي ريزد و اصرارم براي رفتن به داخل ساختمان با تكرار جمله معروف با روابط عمومي هماهنگ نشده، نامه نداريد، فرقي نمي كند و... به نتيجه نمي رسد. از ساختمان دور مي شوم؛ روبه رويش مي ايستم وآجرهايش را نگاه مي كنم؛ نگاهم با نگاهي گره مي خورد كه غربت هميشگي ازياد رفتن را فرياد مي كشد. برمي گردم و نوستالژي بچگي هايي كه با جنگ تمام شده بود، با آن نگاه شروع مي شود؛ نگاهي كه بين آسايشگاه و من، خط فاصله اي مي گذارد كه نامش فراموشي است.

|  آرمانشهر  |   ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   شهر آرا  |   مهمانشهر  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |