پلاك را بگذار روي آرم
اينجا استوديو برنامه سينما يك است؛ جايي كه گروه، فشرده تر از هميشه مشغول ضبط برنامه هستند
|
|
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
سمر اميدي
وقتي در اتاق فرمان مي نشيند، همه چيز را فراموش مي كند حتي اين كه نيمه شب است- و تمركز مي كند روي 3 مانيتور كوچكي كه روبه رويش قرار گرفته. دستانش از روي دكمه هاي قرمز و مشكي روي ميز مي گذرد و هدفون روي گوش مي گذارد. بي سيم را جلوي دهان مي گيرد: پلاك را بگذاريد روي آرم و شات بگيريد . سرش را به سمت تك مانيتور بزرگ مي چرخاند و تصوير گرفته شده را تاييد مي كند. محمد حميدي مقدم، طراح و كارگردان برنامه سينما يك سيما، درگير تر از آن است كه بشود راحت پيدايش كرد؛ حتي وقتي كه هنگام ضبط در محل تصويربرداري حاضر شوي. در اتاق تصويربرداري، جلو دكوري كه براي بررسي سينماي دفاع مقدس ساخته شده، رسول ملاقلي پور نشسته است و دكتر كوثري. قرار است گپ وگفتي درباره فيلم مزرعه پدري دربگيرد.
اتفاق روزانه
حدود سه سال از پخش برنامه سينما يك مي گذرد. برنامه هفتگي پخش فيلم، همراه با بررسي و نقد اثر كه با استقبال قابل توجه مخاطبان روبه رو شده است. امسال، بعد از تعطيلات نوروز كه سينما يك روزانه پخش مي شد، هفته دفاع مقدس، دومين اتفاق روزانه اين برنامه هفتگي است: چيزي كه اين هفته پخش شده، 10 درصد از ايده هاي ما هم نيست. مسائلي پيش آمد كه نشد به اين ايده ها نزديك شويم .
به گفته حميدي مقدم قرار بود كارگردان ها در لوكيشن هاي جنگ قرار بگيرند و در آنجا گفت و گوها انجام شود. قرار بود فضاهايي بازسازي شود و دركل قرار نبود برنامه طوري ساخته شود كه اين يك هفته از تلويزيون پخش شد: موضوع برايمان مهم بود و به همين دليل نگذاشتيم كل ايده حذف شود. به نظرمان رسيد فضايي براي تامل بينندگان در زمينه جنگ فراهم كنيم، حتي اگر فرم كار ضعيف شود و با ايده هايمان فاصله نجومي داشته باشد .
هفت شب، هفت فيلم
سجده بر آب، دفتري از آسمان، سرزمين خورشيد، مهاجر، سجاده آتش، بر ستيغ جبال فتح (فيلمي از سري مستندهاي روايت فتح) و مزرعه پدري فيلم هايي هستند كه در برنامه سينما يك (ويژه دفاع مقدس) مرور و بررسي شده اند.
جز فيلم مزرعه پدري بقيه فيلم ها براي چندمين بار از تلويزيون پخش مي شدند. حميدي مقدم درباره انتخاب اين فيلم ها مي گويد: طبق قانون سيما نمي توانيم فيلم هايي را كه در آرشيو شبكه هاي ديگر است، پخش كنيم. به همين خاطر آرشيو شبكه يك را گشتيم و بهترين ها را انتخاب كرديم. فيلم هاي مطرح زيادي در سينماي دفاع مقدس در فهرست ما جا نگرفته اند، اما آنهايي را از شبكه يك انتخاب كرده ايم كه پوئن هايي را در مجموعه فيلم هاي دفاع مقدس دارند . او درباره پخش مستند روايت فتح توضيح مي دهد: بر ستيغ جبال فتح، ساخته حاج مرتضي آويني، كمتر از تلويزيون پخش شده. ضمن اينكه هيچ كس نمي تواند تاثيرگذاري مستندهاي روايت فتح را كتمان كند. به همين دليل جاي اين مستندها در مجموعه دفاع مقدس خالي مي ماند. پخش مستند هم در سينما يك سابقه داشته و اتفاقا استقبال بينندگان را هم به همراه داشته است .
منطبق با ايده ها
از مجموعه برنامه هاي هفت شب سينمايك كه درباره سينماي دفاع مقدس است، فقط براي آخرين برنامه - كه امشب پخش مي شود برنامه ريزي دقيقي صورت گرفته است: بعد از اينكه اجراي كل پروژه ما با ايده هاي اوليه مان منتفي شد، قرار بر اين شد كه براي هفته دفاع مقدس فقط يك برنامه در روز 31 شهريور داشته باشيم؛ ما هم اين برنامه را اختصاص داديم به فيلم مزرعه پدري، اما سه روز قبل از پايان شهريور گفتند كه هر شب بايد برنامه داشته باشيم و اين شد كه فشار بزرگي به گروه ما وارد شد .
محمد حميدي مقدم با گفتن اين جملات تاكيد مي كند كه شبكه يك مزرعه پدري را بتازگي خريده است. او به مشكلي كه در پخش چند قسمت از برنامه ويژه دفاع مقدس سينمايك پيش آمده، اشاره مي كند و مي گويد: بيشتر اين فيلم ها بيش از پنج بار از سيما پخش شده اند. در واقع ارزش پخش دوباره اينها به مجموعه اي است كه در آن كار مي شوند. وقتي تيتراژ، لوگو و بحث مقدماتي برنامه سينمايك بموقع پخش نشود، برنامه علي السويه مي شود و مردم از ديدنش لذتي نمي برند؛ حتي ممكن است بينندگان را عصبي كند .
او البته به محدوديت هاي پخش شبكه يك هم اشاره مي كند: طبق قاعده ها بايد راس ساعت 23 شب از اين شبكه، فيلم پخش شود و به همين دليل معرفي فيلم و فيلمساز كه در ابتداي برنامه سينما يك صورت مي گرفت با مشكلاتي مواجه شد .
حميدي با اين حال از مجموعه مديريت شبكه يك به خوبي ياد مي كند: موفقيت هاي داشته و نداشته سينما يك مديون حمايت هاي جعفري جلوه، مدير سابق شبكه يك است؛ كسي كه با ديدگاه ها و نظرهاي تكميلي اش كمك زيادي به گروه ما كرده است .
او درباره برنامه هاي آينده و خلاقيت هاي احتمالي مي گويد: يك تيم پويا بايد هميشه به روز باشد. حتي وقتي چيزي را ابداع كني، بعد از مدتي از آن كلافه مي شوي. با اينكه سينما يك در برنامه سازي درباره سينما بدعتي گذاشته است، اما بايد هر از چندي از تله خودش فرار كند .
برنامه امشب سينما يك شايد نمونه خوبي از خلاقيتي باشد كه حميدي مقدم مي گويد. وقتي به اين فكر مي كني كه با رسول ملاقلي پور، در لوكيشن جنگي، در جاده قم، مصاحبه شده و قرار است كنار فيلم، نقدش و گپ استوديويي پخش شود، احساس مي كني كه يك مستند واقعي ساخته شده است درباره يك فيلم و كارگردانش؛ مستندي كه در قالب برنامه اي تلويزيوني ارائه مي شود و شيوه اي جديد است در جذب مخاطب، هرچند سنگيني و فشار كار وحشتناك باشد، آن قدر كه گاه كارگردان هم مجبور شود جلو دوربين برود و در نقش مجري ظاهر شود.
|
|
تنديس راوي فتح
آنها كه درموزه سينما جمع شده بودند، مي خواستند بگويند جاي دفاع مقدس در سينماي كشور خالي است
|
|
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
سعيده امين
وقتي پرده بالا رفت، صورت خاكي شهيد مرتضي آويني بر پهنه يك تنديس گلين با چفيه اي نازك به دور گردن ما را به ياد سالهاي روايت فتح انداخت. آن صداي گيرا و دلنشين كه به گونه اي بي بديل لحظه لحظه هاي جنگ را براي ما روايت مي كرد.
وقتي خانم اميني، همسر شهيد آويني با نگاهي رضايت مند پرده را بالا كشيد، فلاش هاي عكاسي تندوتند صورت گلين آويني را به رنگ مهتابي درآوردند و بعد صدايي كه مي گفت: تنديس هاي زيادي در موزه سينما خواهند بود، اما در ميان همه آنها تنديس آويني هر لحظه به ما يادآوري مي كند كه تاريخ به سوي چشم اندازي كه انسان خودبنيان مي طلبد، نبايد جريان يابد، بلكه بايد در افقي، خويش را پيدا كند كه با ابديت پيوند يابد .
موزه سينما به مناسبت بزرگداشت شهيد آويني مملو از هنرمنداني بود كه در عرصه سينما نويسندگي، بازيگري يا كارگرداني مي كردند. همه بودند از جمال شورجه، حر، حبيب الله كاسه ساز، شرف الدين، عزت الله انتظامي و از همه شاخص تر خانم اميني همسر آويني و چه غريب بود اين زن. قرار است تنديس بزرگان در موزه سينما نصب شود و تنديس شهيد آويني از اولين ها بود؛ تنديس زيباي گليني كه توسط يك هنرمند جوان به نام مهران صابر تراش خورده و احتمالا در آينده به قالب برنزي در بيايد. صابر، جواني است كه از يك هفته قبل تمام كار خود را براي تراشيدن اين تنديس صرف كرده است. از او نيز تقدير به عمل آمد. مهدي سليمي، مدير عامل موزه سينما مي گويد: بزرگترين بزرگداشت، رفتن به سوي افقي است كه سيد ما آن را ترسيم كرد و متوليان موزه سينما اگر رسالتي بر خود فرض مي گيرند، براي پويايي اين راه هميشگي است .
همه آنهايي كه در همايش سينماي دفاع مقدس جمع شده بودند آمده بودند كه بگويند جاي سينماي دفاع مقدس در صنعت سينماي كشور خاليست. حبيب الله كاسه ساز، تهيه كننده، شرف الدين، مدير عامل انجمن سينماي دفاع مقدس، جواد طوسي، جمال شورجه و عزت الله انتظامي از جمله كساني بودند كه در اين همايش شركت داشتند. همه از تجديد سياستگذاري ها و از خلاءهايي كه در اين زمينه وجود دارد حرف مي زدند. گبرلو، رئيس انجمن منتقدان و نويسندگان از شركت كنندگان در اين همايش، از تغيير ذائقه مخاطبان سينما گله مند است و آن را ناشي از عدم سياستگذاري صحيح توام با فكر و انديشه در سينماي ايران مي داند. با سريال ها و فيلم هايي كه از تلويزيون يا سينما پخش مي شود، مخاطبان به نوعي سطحي گري كشيده شده اند. اگر نخواهم نام ابتذال را بر زبان بياورم، قطعا خواهم گفت: پوچ نگري . او ادامه مي دهد: در حال حاضر سينماي دفاع مقدس دچار ناخالصي ها شده، برخي آن را با موضوعات اجتماعي مرتبط مي كنند كه بنده با اين كار مخالفم. سينماي دفاع مقدس يعني 8 سال جنگ. آنقدر در اين 8 سال سوژه براي فيلم و سريال هست كه پرداختن به حواشي بعد از جنگ چندان محلي از اعراب ندارد؛ ما مي توانيم براي آن سالهاي سال قصه داشته باشيم. شرف الدين، مدير عامل انجمن سينماي دفاع مقدس معتقد است كه اول از هر چيز بايد سينماي دفاع مقدس را آسيب شناسي كرد، چون نظريات و تعاريف در مورد سينماي دفاع مقدس متفاوت است. اگر بتوان تعريفي از سينماي دفاع مقدس ارائه كرد كه در آن اجماع كلي سينماگران باشد، شايد بسياري از مشكلات و آسيب ها به اين سينما برطرف شود .
وي در ارتباط با توليدات سينمايي يادآور شد: من نه حجم توليد را تاييد نمي كنم و نه قلب آن را، بلكه بايد حجم توليد بر اساس يك نظريه و سياست مشخص افزايش يابد. فقط اين نيست كه برويم به دنبال توليد بالا؛ بايد به محتوا و تكنيك فيلم ها نيز دقت كرد.
وي در مثالي اشاره مي كند: كل ابيات مولانا و حافظ به اندازه يك روز توليدات روزنامه هاي كشور نيست، اما چطور است كه اين ابيات سالهاست كه بر اذهان، هنر و ادبيات كشور حكومت مي كند و ما در رفتارهاي اجتماعي آثار آن را مي بينيم. شرف الدين همچنين از سرمايه گذاري در سيستم نرم افزاري تفكر دفاع مقدس صحبت كرد. ما هر جا سينماي استواري مي بينيم، بي استثنا متكي بر داستان يا رمان قوي است. ما چقدر رمان و داستان جنگي داريم؟ سراسر لحظات 8سال دفاع مقدس ما خود يك كتاب است. ما چقدر توانستيم خاطره جمع آوري كنيم؟ آيا اصلا دفاع مقدس چقدر در زندگي شخصي خود ما جاري است؟ .
وي در ذكر اين نكته كه جنگ يك پديده انساني است و هرگز از زندگي بشر دور نبوده، خاطرنشان كرد كه در تمام تاريخ اگر نگاه كنيد ، بشر فقط 200 سال از جنگ فارغ بوده است، پس اگر جنگ را يك پديده انساني بناميم، هميشه بايد منتظر آن بود و وقتي خوب به 8 سال جنگ خودمان نگاه بيندازيم، خواهيم ديد كه دفاع مقدس يكي از نجيبانه ترين جنگ ها بوده است. اگر به داشته هاي تاريخي نگاهي بيندازيم، خواهيم ديد كه مي توانيم سينماي باشكوهي داشته باشيم. مي توانيم برپايه دين، فلسفه و هنر سينمايي را بنا كنيم كه در دنيا در خور توجه باشد.
حبيب الله كاسه ساز، تهيه كننده سينما نيز تاكيد كرد كه نبايد سينماي دفاع مقدس را به صورت سينماي گلخانه اي يا درون آكواريوم قرار دهيم، بلكه بايد آن را در دل سينماي ملي جاري كنيم. آنچه كه تا حالا هم تهيه شده، ماحصل حركت هاي فردي كارگردانان سينماي دفاع مقدس است كه اغلب نيز به دغدغه شخصي خود از سينما پرداخته اند . اما گبرلو، رئيس انجمن منتقدان سينما مي گويد: خود كساني كه حرف از تشكيلات مي زنند، براي سينماي دفاع مقدس ما چه كار كردند؟
اساسا سينماي دفاع مقدس ما در دست بنياد حفظ آثار دفاع مقدس، سپاه و غيره است، اما عملا كاري انجام نداد. روايت فتح مي خواست يك مدرسه سينماي دفاع مقدس تاسيس كند كه آن هم به دليل نداشتن پشتوانه هنوز بلاتكليف است.
بنياد حفظ آثار امام به جاي حمايت از جشنواره دفاع مقدس كاري كرد كه الان اين جشنواره ديگر برگزار نمي شود. تئاتر دفاع مقدس هم كه الان با هزار مصيبت برپاست. همايش به پايان رسيد و گله گذاري ها تمام شد. بعد همه چيز فراموش مي شود تا جشنواره بعدي از راه برسد و دائما تازه شود.
|
|
سالهاي زندگي پرمخاطره
پارسا تهراني - بروز جنگ نيز چه در ابعاد داخلي و خارجي و چه در ابعاد جهاني چون هر پديده اي تاثيراتي را در عرصه هاي مختلف به دنبال دارد. جداي از تحليل هاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي، در حوزه فرهنگ و هنر نيز نمي توان منكر اين تاثيرات شد. اين اثرات دستمايه آثار بسياري از نويسندگان بزرگ و نقاشان قرارگرفته و مي گيرد، ساختن بناهاي يادبود و مجسمه ها، برپايي نمايشگاه هاي عكس و اسلايد، نامگذاري خيابان ها و معابر به نام قهرمانان اين دوره و تهيه و توليد فيلم هاي مستند و سينمايي با مضمون جنگي را نيز بايد دنباله منطقي همين سير و روند دانست، اما اصولا آنچه نه در اين بين كه در همه حيطه ها اهميت بسزايي پيدا مي كند، نگاه ديگر گونه و متفاوت مولفان و خالقان آثار به موضوعي به نام جنگ است.
جنگ در ذات و كنه خود از يك سو با خشونت، كشتار، مرگ، ويراني، آوار گي، بمب، موشك، سلاح هسته اي، نسل كشي و ... معنا مي شود و از سوي ديگر تبلور عيني فداكاري، گذشت، حماسه سازي، افتخارآفريني، دوستي، عشق و ... است. در بيان و توصيف اين ابعاد، امروزه با وجود شبكه هاي سراسري، اينترنت، ماهواره و پوشش هاي خبري ماهواره اي كه لحظه به لحظه جنگ را ترسيم مي كنند، هنوز هم نقش و كاركرد سينما در بازنمايي آنها به واسطه فرم و ساختار بيان بصري و تصويري اش منحصر به فرد است.
بي شك تصاوير غرق در خون اجساد، خانه هاي ويران و نيمه ويران، زنان و كودكان بي پناهي كه آواره شده اند و ... براي هر بيننده اي دردناك است. بازتاب عمومي اولين مواجهه با اين تصاوير حسي از دلسوزي و نوعدوستي است و به همين دليل در سالهاي اخير صاحبان قدرت سياسي با استفاده از رسانه هاي جمعي و با توجه به اين قبيل واكنش ها، در نمايش و به تصوير كشاندن آنچه براي همه قابل درك است، در بخش هاي خبري و تحليلي خود درصدد برانگيختن احساسات عمومي برمي آيند تا به عنوان با نيان صلح و تلاش براي برقراري آرامش و امنيت و ثبات، سياست هاي يكپارچه سازي خود را به منصه ظهور برسانند.
در بين بسياري از همين گزارش هاي تصويري، آن دسته كه به قالب آثار سينمايي نزديك ترند، يعني به بياني به توصيف انسان در برابر واقعيتي چون جنگ مي پردازند، ماندگاري و تاثير گذاري بيشتري دارند. تعريف جديد و دغدغه هاي انسان درگير با جنگ، پرسش هاي او، نگاه او، حفظ ارزش هايش، شيوه و رويكرد برخورد او، حس هايش و ... از جمله موضوعاتي است كه در بسياري از آثار موفق سينماي جنگ به آنها پرداخته اند. در سينماي جنگ ما نيز كه از آن با عنوان سينماي دفاع مقدس ياد مي شود و بعدتر به اين نامگذاري هم اشاره اي خواهد شد، بسياري از آثار درصدد تبيين همين وجوه بر آمده اند. غالب آثار قابل اعتنا و در خورتوجه در حوزه دفاع مقدس، سير و سلوك و كشف و شهود انسان ها را در دل جنگ دستمايه كار خود قرار داده اند. اتفاقا اكثر اين آثار در كنار پرداختن به اين بعد در به تصوير كشاندن فضاي جنگ نيز موفقند، حال آنكه بسياري ديگر فقط به روايت چندين و چند باره خود جنگ بسنده كرده اند كه عموما در قالب و فرم نيز بسيار شبيه به يكديگرند. اين قبيل آثار بيشتر به فضاي عمومي جنگ كه بيشتر در جبهه ها مي گذشت با حضور تيپ هاي كاملا شناخته شده پرداختند.
در حالي كه در فيلم هايي چون مهاجر و برج مينو (ابراهيم حاتمي كيا)، سفر به چزابه و نجات يافتگان (رسول ملاقلي پور)، سرزمين خورشيد (احمدرضا درويش)و باشو غريبه كوچك (بهرام بيضايي) اين آدم ها هستند كه درگير موضوعي به نام جنگ شده اند، آدم هايي كه در مسير روايت به دريافت هايي از خود در جهان خود و خداي خود مي رسند و كامل مي شوند و در اين بين جهاد را در مفهوم مقدسش معنا مي كنند. آدم هايي كه در دل همان مناسبات سخت، نامرسوم و طاقت فرسا، انسان باقي مي مانند و خود و نگاهشان را وسعت مي بخشند و به عبارتي جنگ براي آنها نشانه و مسيري مي شود كه طي طريق را آغاز يا كامل كنند. اينكه به جاي واژه جنگ در ادبيات مقاومت و پايداري ، در سينما دفاع مقدس را به كار مي بريم و اصلا از آن دوران هشت ساله به دفاع مقدس ياد مي كنيم، خود معنا و تاويل ديگري را به ذهن متبادر مي كند. جنگي كه ما در آن با تمام نابرابري هايش، به واسطه آنچه حكم الهي بود، از خود، ميراث و مرزمان دفاع كرديم و در اين مسير با مقاومت پايداري درصدد ساختن برآمديم نه ويراني. براي ما آنچه در ظاهر و صورت جنگ معنا مي شد، اهميت نداشت. ما عاشقانه در سفري دروني مسير تعالي را پيموديم و ثابت كرديم و حديث عشق از هر زمان نامكرر است و باقي.
|
|
سر دلبران
كم نيستند آدم هايي كه خاطرات فراواني از 8 سال جنگ تحميلي دارند، اما كم اند آنها كه حاضر مي شوند با اسم و رسم خود خاطراتشان را بگويند. وقتي قرار است خاطره بگويند هم، كمتر از خودشان اسمي مي آورند. انگار كه همگي معتقدند: خوش تر آن باشد كه سر دلبران / گفته آيد در حديث ديگران
سه نفر از بسيجيان سابق در فرصت كمي كه داشتيم جلوي ضبط صوت روشن ما نشستند و گفتند از آن سالها.
***
محمد قيومي بعد از عمليات والفجر 8 بود، گردان عمار 70 روز در خط پدافندي مانده بود. تصور كنيد يك گردان بسيجي در يك محور، 70 روز ساكت بنشينند و پدافند كنند. روزهاي آخر بچه ها سر و صدايشان درآمده بود. آخر سر يك تيپ ارتش آمد به جاي ما و گردان را به دوكوهه فرستادند.
تا بچه ها به تهران برگردند. در دوكوهه همه آماده رفتن به تهران شدند و به نوعي موج 021 (كد تهران است) همه را گرفته بود. 2 ساعت مانده به آمدن قطار، فرمانده گردان آقاي يزدي آمد و گفت: عراق از سمت فكه حمله كرده و جلو آمده است چند تا تيپ هم كه آماده بوده اند، نتوانسته اند جلويش را بگيرند و فعلا هيچ نيرويي به جز شما نداريم. هر كس مي خواهد بيايد عمليات، برود و اسلحه اش را بگيرد و هر كس هم نمي خواهد، برود تهران. مثل شب عاشورا شده بوده، از جمع 300 نفره گردان حدود 3 يا 4 نفر به تهران برگشتند - كه البته هنوز هم پشيمان هستند - و ما به سمت محور به راه افتاديم. وارد منطقه كه شديم، جلو رفتيم تا هوا روشن شد.
در طول جنگ سابقه ندارد نيروهاي ايراني روز، تك كرده باشند. هميشه نيمه شب ها حمله مي كرديم، براي اولين و شايد هم آخرين بار در طول جنگ ما در روز، حمله را شروع كرديم. بچه ها زدند به خط ما. جنگ تانك و آدم آنجا بود. هميشه وقتي حمله مي كرديم، 2 يا 3 شهيد داشتيم، ولي اين بار در خيز اول، گردان 75 شهيد داد و بالاخره محور را گرفتيم؛محوري كه چند تيپ نتوانسته بودندپس بگيرندش. قرارگاه خاتم الانبيا در آن عمليات يك اطلاعيه جداگانه براي گردان عمار صادر كرد كه اين هم هيچ سابقه ندارد.
***
حسيني قبل از عمليات فتح المبين در مهران بوديم. شب با يكي از دوستان رفتيم در سنگر تا مسواك و خميرداندان برداريم. هواي سنگر تاريك بود و بالاخره وسايلمان را پيدا كرديم. رفتيم نزديك منبع آب و شروع به مسواك زدن كرديم كه يك دفعه ديديم دهانمان بشدت مي سوزد. شروع به شستن كرديم، ديديم چرب است.
همين موقع يكي از دوستان كه فانوس دستش بود، آمد. خمير را گرفتيم جلوي نور و ديديدم كرم ضد پشه اي است كه جهادسازندگي به ما مي داد براي مقابله با پشه هاي وحشتناك آنجا.
***
حسيني - در عمليات والفجر يك، در فكه در واحد 106 تيپ سيدالشهدا دوستي با ما بود به نام واعظي كه خيلي هم شوخ طبع بود. او با گروهي رفته بود براي عمليات كه دوستان گفتند يك تير به پيشاني اش خورده و شهيد شده است. اين اتفاق مصادف شد با مرخصي من. تصميم گرفتم بروم تهران و ختم او هم بروم، وقتي رسيدم تهران، رفتم پادگان وليعصر (عج)، براي گرفتن حقوق. در صف ديدم يك بنده خدايي ايستاده كه بسيار شبيه واعظي است. رفتم جلو ديدم خودش است. گفتم اينجا چه كار مي كني؟ گفت: يك گلوله خورد پيشاني ام، ولي از زيرپوست رفت بيرون و من زنده ماندم. حالا ما در تيپ برايش مراسم گرفته بوديم و او هم اطلاعي به ما نداده بود.
***
حسين پور عباس اوايل جنگ اعزام شديم به جبهه. رفتم كرمانشاه و از آنجا، تجهيز و سوار هلي كوپتر شديم و رفتيم به منطقه بازي دراز در حوالي گيلان غرب. در حقيقت اولين ساعت از اولين روز حضورم در جبهه بود. هلي كوپتر در فاصله كمي از زمين ايستاده بود كه بايد پايين مي پريديم.
همين كه پريدم پايين يك خمپاره 60 خورد وسط دو پايم و منفجر شد و دو پايم از بالاي زانو قطع شد و با همان هلي كوپتر به كرمانشاه برگشتم.
|
|
جنگ هاي نيمه دوم قرن بيستم
ويران كننده جوامع بشري
آرش نهاوندي- جنگ، مفهوم درگيري ميان كشورها، سازمان ها يا حتي گروه هايي از مردم را در گستره وسيعي در برمي گيرد. رويارويي در جنگ ها صرفا با استفاده از اداوت نظامي و خشونت بي حدومرز رخ مي دهد.
در غالب اوقات نيز نبردهاي نظامي ميان دست كم دو كشوري در مي گيرد كه منافع متضادي نسبت به يكديگر دارند. در اكثر مواقع اختلافات بر سر تماميت ارضي يك كشور و منابع معدني و آلي آن بروز پيدا مي كند كه اين اختلافات به ظاهر صوري، در نهايت به جنگي تمام عيار منجر مي شود.
بر اساس تعاريف متفاوت يا موقعيت هاي گونا گون جنگي، نام هاي مختلفي نيز به جنگ ها اطلاق مي شود. به عنوان مثال نبرد آزادسازي نامي است كه جنگي كه براي آزادسازي يك كشور اشغال شده در مي گيرد، اطلاق مي شود.
اما نبردهايي كه ميان گروه هاي مختلف درون يك كشور با مرزهاي مشخص در مي گيرد، جنگ هاي داخلي نام گرفته اند. در كل مي توان گفت نبردهاي امروزي زماني در مي گيرند كه تدابير ديپلماتيك ره به جايي نبرند و بن بست در مذاكرات ميان طرفين درگير حاصل شود؛ بن بستي كه مفر آن جنگ و كشتار و خونريزي با استفاده از تسليحات مدرن امروزي است.
در اين گفتار تلاش شده است به مناسبت سالگرد دفاع مقدس (هشت سال جنگ تحميلي عراق عليه ايران) با بررسي اجمالي برخي از جنگ هاي مهم قرن بيستم به جنگ - اين پديده دهشتناك و غيرانساني - از زاويه اي ديگر نگاه شود.
از همين رو در اين مقال به چند جنگ مهم كه در نيمه دوم قرن بيستم، جوامع مختلفي را دچار نابساماني هاي عديده سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كرده، اشاره شده است.
جنگ ويتنام
جنگ ويتنام يا دومين نبرد هندوچين، درگيري گسترده نظامي بود كه ميان جمهوري دموكراتيك ويتنام (DRVN ، يا ويتنام شمال) كه با جبهه آزادي شمال يا به تعبيري ويت كونگ متحد شده بودند عليه جمهوري ويتنام (RVN، يا ويتنام جنوبي) و متحدان آن كه در اين ميان ايالات متحده از نقش عمده اي برخوردار بود، درگرفت.
توضيح آنكه ارتش آمريكا از سال 1965 تا 1972 به طور مستقيم وارد جنگ عليه ويتنام شمالي شد.
نبرد
پس از آنكه تلاش هاي فرانسوي ها براي تصرف مجدد منطقه هندوچين و بويژه ويتنام با شكست مواجه شد و نيروهاي استعمار فرانسه در دين بين فو
(Dien Bien Phu) مغلوب شد، ويتنام به دو بخش تقسيم شد كه در هر بخش آن نيز منطقه اي غيرنظامي تعيين شد.
در هر كدام از بخش ها نيز دولت هايي با ايدئولوژي ها و مباني سياسي كاملا متفاوت از يكديگر، استقرار يافتند.
اين اختلافات بنيادي در نهايت به جنگي تمام عيار ميان اين دو حكومت ويتنامي منجر شد، در واقع جنگ ويتنام با منشا داخلي به مرور زمان تبديل به مناقشه اي بين المللي شد كه طي آن بلوك هاي غرب و شرق رودرروي هم قرار گرفتند.
اين نبرد در واقع جنگي بود كه به منظور تعيين تكليف سياسي ويتنام آغاز شده بود و هدف غايي از آن يا به وحدت رسيدن ويتنام دو نيم شده بود يا استقلال كامل دو بخش از يكديگر.
اين هدف به ظاهر متعالي منجر به نبردي تمام عيار شد كه در كوتاه مدت، نيروهاي اتحاد شوروي و جمهوري خلق چين به نمايندگي از بلوك شرق و نيروهاي آمريكايي به نمايندگي از بلوك غرب نيز وارد آن شدند.
اين در حالي بود كه ويتنام جنوبي به همراه متحد كليدي خود ( ايالات متحده)، هدف از اين جنگ را مبارزه با خطر نفوذ كمونيسم به مرزهاي جنوبي عنوان كرده بودند.
از سوي ديگر ويتنامي هاي شمال و ويت كنگ ها هدف غايي از نبرد خود يا جنوبي ها را وحدت نهايي كشور اعلام كرده بودند. آنها وحدت كشور را تنها عامل جلوگيري از نفوذ بيگانگان مي دانستند.
در واقع شمالي ها معتقد بودند كه اين نبردي است در ادامه نبرد عليه فرانسه براي دستيابي به استقلال، اما اين نبرد كه از آن تحت عنوان يكي از خونين ترين و بي رحمانه ترين جنگ هاي تاريخ ياد كرده اند و ايالات متحده نيز نقشي اساسي در آن ايفا كرد، سرانجام با اعضاي معاهده پاريس در سال 1973 به پايان خود نزديك شد.
نبرد ميان نيروهاي شمال و جنوب به پيروزي نيروهاي شمال و شكست نيروهاي جنوب و متحدان آمريكايي شان انجاميد، در نتيجه از سال 1975 به بعد كشور جمهوري ويتنام موجوديت خود را از دست داد و جمهوري سوسياليستي ويتنام (SRV) از بطن وحدت ويتنام شمالي و جنوبي زاده شد. اين فرزند تازه متولد شده تحت حاكميت كمونيست ها و به مركزيت هانوي موجوديت خود را اعلام كرد تا روياهاي آمريكا پس از دو دهه خونريزي و كشتار بي رحمانه به كابوس بدل شوند.
جنگ كره
به رغم آنكه نبرد كره يك دهه پيش از نبرد ويتنام درگرفت، اما به دليل آنكه از نظر اهميت در جاي دوم قرار دارد، پس از بررسي جنگ ويتنام به آن پرداخته شده است. جنگ دو كره در 25 ژوئن سال 1950 آغاز شد و در 27 ژوئيه 1953 خاتمه يافت.
اين نبرد نيز از جمله جنگ هايي بود كه سردمداران دو بلوك شرق و غرب براي پرهيز از رويارويي مستقيم، در كشوري ثالث برپا كرده بودند.
بسياري از كارشناسان نيز بر اين باورند كه اين نبرد كه در عصر جنگ سرد رخ داد، عرصه اي بود براي جنگي غيرمستقيم ميان آمريكا و متحدان غربي اش، عليه شوروري و جمهوري خلق چين.
اصلي ترين كشورهاي حاضر در اين مناقشه كه باز هم ميان دو كشور در برگيرنده يك قوم واحد درگرفته بود، عبارت بود از كره شمالي كه توسط مشاوران نظامي شوروي و چين كمونيست از بعد استراتژيك حمايت مي شد. و كره جنوبي به عنوان يك دوست پيرو نظام سرمايه داري غرب كه از سوي ايالات متحده، كانادا، استراليا و بريتانيا مورد پشتيباني قرار مي گرفت.
البته كشورهاي ديگري نيز زير چتر حمايتي ايالات متحده نيرو هايشان را به جنگ اعزام كرده بودند و با وارد شدن شوروي و چين به ميدان جنگ، شبه جزيره كره بدل به عرصه يك رويارويي بين المللي شد.
اين جنگ فرسايشي را در ايالات متحده تحت عنوان عمليات پليسي نام گذارده اند، زيرا به تعبير سياستمداران متكبر آمريكا، اين يك نبرد واقعي نبود، زيرا از حمايت سازمان ملل برخوردار بوده، از همين رو مي توان آن را يك عمليات پليسي گسترده دانست.
اين نبرد نافرجام، سرانجام به تفكيك دو كره و مرزبندي هاي مشخص و تثبيت موقعيت دو حاكميت كاملا متفاوت در كره جنوبي و كره شمالي انجاميد.
نبرد شش روزه
نبرد شش روزه، نبرد رژيم صهيونيستي عليه اعراب نام گرفته است. اين نبرد ميان مصر، اردن و سوريه با رژيم صهيونيستي درگرفت.
رژيم صهيونيستي با يورشي كه سران آن رژيم طي ادعايي، حمله اي پيشگيرانه عنوان كرده بودند به مصر آغاز شد. در اين نبرد نيز ايالات متحده كه به حمايت از صهيونيست ها عليه اعراب برخاسته بود، نقشي اساسي ايفا كرد و تمامي نقشه هاي نظامي و اطلاعاتي مصر را به ارتش اسرائيل تقديم كرد تا از اين طريق ارتش رژيم صهيونيستي با فراغ بال، نيروي هوايي ارتش مصر را بي آنكه يك جنگنده از باند پايگاه ها برخيزد، منهدم كند.
در ادامه اين حملات ناجوانمردانه، هواپيماهاي اردن، سوريه و عراق نيز كه بيشتر آنها بر زمين مستقر بودند، توسط نيروهاي ارتش رژيم صهيونيستي از بين مي روند.
درپي اين عمليات ناگهاني، نيروهاي زرهي ارتش رژيم صهيونيستي يكجا به حركت درمي آيند و صحراي سينا را درنورديده و به كانال سوئز مي رسند.
در 10 ژوئن، يعني زماني كه سازمان ملل فرمان آتش بس مي دهد، رژيم صهيونيستي در نتيجه عملياتي كه كاملا با پشتيباني آمريكا انجام شد، توانست كنترل سرزمين هايي به اندازه چهار برابر خاك خود را در دست گيرد.
اين نواحي شامل پايگاه شرم الشيخ در مصر، تمام كرانه باختري رود اردن و بلندي هاي جولان سوريه بودند.
طي اين جنگ، مصري ها 10 هزار كشته و 15 هزار اسير برجاي مي گذارند و درپي سياست هاي خصمانه رژيم صهيونيستي، 900 هزار مهاجر ديگر به جمع ميليوني آوارگان فلسطيني جنگ 49-1948 افزوده شدند.
نبرد لبنان
نبرد لبنان موسوم به اشغال لبنان در 6 ژوئن سال 1982 درگرفت. در اين زمان ارتش رژيم صهيونيستي در ادامه عمليات تجاوزكارانه خود در منطقه خاورميانه، جنوب لبنان را مورد تعرض قرار داد.
مقامات رژيم صهيونيستي در توجيه اين اقدام خصمانه خود، تلاش براي ترور شلومو اگروو سفير اسرائيل در لندن از سوي مبارزان فلسطيني كه در جنوب لبنان داراي پايگاه بودند را بهانه قرار دادند.
از سوي ديگر نيز صهيونيست ها مدعي شده بودند كه اعضاي شاخه نظامي سازمان آزاديبخش فلسطين مبادرت به بمباران مناطق مسكوني صهيونيست نشين در شمال سرزمين هاي اشغالي كرده اند.
رژيم صهيونيستي با استناد به اين ادعاهاي بي اساس، حمله گسترده اي را به جنوب لبنان ترتيب داد.
در جريان اين نبرد نابرابر و ناجوانمردانه، پايگاه هاي نظامي سازمان آزاديبخش فلسطين، سوريه و نيروهاي نظامي مسلمان لبناني مورد تعرض قرار گرفتند.
اوضاع پس از تصرف بخش هايي از جنوب لبنان، محاصره و بمباران شدن بيروت (پايتخت) بيش ازپيش روبه وخامت گذاشت.
درپي اين اقدامات تجاوزكارانه، رژيم صهيونيستي به طور كاملا يك جانبه پيشنهاد صلحي را صادر مي كند كه در آن از جنبش آزاديبخش فلسطين مي خواهد كه سلاح هاي خود را تحويل دهند و كشور را ترك كنند.
اين پيشنهاد تحميلي از طرف جنبش آزاديبخش فلسطين رد مي شود و در چهارم ژوئيه، رژيم صهيونيستي از ورود مواد غذايي، آب و سوخت به بخش هايي از بيروت كه در كنترل جنبش است، جلوگيري مي كند. اين كار گذشته از 6 هزار فلسطيني در منطقه، 500 هزار نفر غيرنظامي آنجا را هم مورد تهديد قرار مي دهد.
درپي اين تحولات، رونالد ريگان، رئيس جمهور وقت آمريكا نيز ادعا كرد كه موافق است در كنار يك نيروي چندمليتي براي حفظ صلح در بيروت، شماري اندك از سپاهيان ايالات متحده نيز شركت داشته باشند، به شرط اينكه توافقي در اين مورد ميان رژيم صهيونيستي، جنبش آزاديبخش فلسطين و سوريه به عمل آيد. دولت فرانسه نيز در تاريخ 10 ژوئيه 1982 با اين پيشنهاد رئيس جمهوري آمريكا موافقت كرد. متعاقب ارائه اين پيشنهادات ياسر عرفات، رهبر فقيد جنبش آزاديبخش فلسطين در تاريخ 25ژوئيه سندي را امضا كرد و براساس آن تصميمات سازمان ملل را مورد قبول قرار داد.
اما صهيونيست هاي مستقر در اطراف بيروت، بي توجه به توافق هاي بين المللي همچنان به بمباران پايتخت لبنان ادامه دادند.
اما پس از مدتي، رژيم صهيونيستي تحت شديدترين فشارهاي بين المللي از شدت بمباران ها كاست و با طرح آمريكايي پاكسازي بيروت از مبارزان فلسطيني موافقت كرد.
بدين ترتيب نيرويي تحت امر سازمان ملل، متشكل از نظاميان آمريكايي، فرانسوي و ايتاليايي، هم زمان با خروج نيروهاي صهيونيست از بيروت، وارد اين شهر شدند.
اولين گروه از فلسطيني هاي مبارز نيز در روز 21 اوت با كشتي به قبرس انتقال يافتند و هم زمان، اولين گروه فرانسوي وارد بيروت شد.
نيروهاي ايالت متحده نيز 25 اوت وارد بيروت شد و ياسر عرفات روز 30 اوت لبنان را ترك كرد.
تا اول سپتامبر و به منظور اجراي توافقنامه آمريكايي، تمام نيروهاي جنبش آزاديبخش فلسطين و همچنين سوري ها از بيروت خارج مي شوند.
|
|
شب نشيني در بهشت
محمد كرمانشاهي - چه بوي خاك نمداري مي يومد. لحظه خداحافظي چه عطر عشقي از نواي آيت الكرسي مادر مي يومد و پدر چه مردانه به رفتن دو پسرش نگاه مي كرد و چه غريبانه گفت: خدايا به تو مي سپارمشان و پشت نگاه مادر، زينب (س) دو شير مي ديد كه به آوردگاه خون و ناموس مي رفتند .
مصطفي را اول به خدا و بعد به محمد سپرد. پشت سر آنها آب ريخت كه زود برگردند. قصه عشق محمد فرمانده و مصطفي سرباز بين همه بچه ها پيچيده بود. صداي مادر هميشه در گوش محمد بود كه مي گفت : ته تغاريمو به تو مي سپارم .
نبردي ديگر در راه بود و مردان ما مثل ماهيان به آب رفتند؛ شب بود و عشق، يا ذوالجلال و الاكرام. نواي لب ها بود. همه وضوي شهادت گرفته بودند.
هيچ كس نبايد تكان مي خورد؛ بيش از صد شير ماهي در آب بودند و با هر حركت، اسير چنگال كثيف صياد مي شدند. صداي خمپاره اي سرگردان همه را به خود آورد و صداي فرياد: خدايا خدا دوست دارم- مصطفي بود كه موج انفجار از خود بيخودش كرده بود. محمد به سمت مصطفي رفت كه آرامش كند، اما نشد. او را به زير آب كشيد تا صداي او دشمن را متوجه ماهيان نكند.
چند لحظه بعد بالا آمدند، اما دوباره مصطفي بود كه خدايا خدا مي كرد. باز به زير آب رفتند. شيرماهيان همه نگران از عشق اين دو به هم مي لرزيدند و زير لب نجوا مي كردند.
محمد و مصطفي در آغوش هم به روي آب آمدند. همه خوشحال از اينكه مصطفي آرام شده، آماده رزم شدند، ولي چرا مصطفي هيچ تكاني نمي خورد ، چرا غمي عظيم در چهره محمد بود؟ مصطفي ديگر نفس نمي كشيد...
در آغوش برادر فرمانده اش شهيد شده بود. حمله شروع شد؛ صداي شليك تير و خمپاره همه جا را فرا گرفته بود، ولي محمد فقط صداي مادرش را مي شنيد. محمد چه مردانه جنگيد و مصطفي چه مظلومانه شهيد شد و مادر چه غريبانه براي جسدش لالايي مي خواند و پدر چه زيبا گفت:
هيچ كس همچون ما حيثيت مرگ را به بازي نگرفت.
|
|
پرواز خاموش در دفتري به وسعت آسمان
مهدي سليمي/ مديرعامل موزه سينما - جفا شده است به سينماي جنگ، همان طور كه به خود جنگ به رغم همه بركاتش. نمي خواهند نسل امروز هيوا را بشناسد، بداند كاني مانگا كجاست و با اوينار همدلي كند. فرزندانمان به ياد ندارند كه ديار عاشقان بود و ما ايستاده بوديم و بلمي بود كه به سوي ساحل مي رفت. پرچمداري داشتيم كه حتي در شب پرواز مي كرد و ديد باني بود كه عبور مي كرد و تا مرز ديدار پيش مي رفت به هوري در آتش و ازكرخه تا راين . بربال فرشتگان سوار بود ، سجاده اي از آتش داشت و با آخرين شناسايي ها تونل ها را در مي نورديد تا حماسه هايي بسازد در مجنون . روزگاري كيميا بر برج مينو سوار بود. ليلي با من بود و برفراز دكل مي توانستيم براده هاي خورشيد را نظاره باشيم و سجده برآب زنيم، قله دنيا را فتح كنيم و به سرزمين خورشيد برسيم.
پرواز خاموش ي در دفتري به وسعت آسمان داشتيم. شيدا مي شديم و نجات يافتگان را استقبال مي كرديم. روزگاري ماه وخورشيد در كار بودند تا متولد ماه مهر ، نيمه گمشده را به نغمه سردهد. افسوس كه امروز سفر به فردا برايمان يك آرزوست.
***
اگر كربلا هنوز جان ما را مي ربايد و داغي هميشگي بر قلب ما مي گذارد و در آينه آن خود گمشده مان را باز مي يابيم، چرا براي مظلومان مظلوميت حضرتش بعد از 17 سال و اندي سينه نزنيم. پس آغاز مي كنيم با نام سيد اهل قلم، مگر نه اينكه خداوند قسم خورده است به قلم. هم پيمان مي شويم با شهيد روايت كه روايت مي كرد شهادت را. با آويني آغاز مي كنيم كه صداي همه تاريخ و نماد روشن جغرافياي خونين جدال هميشگي ظلمت و روشنايي است. سيد شهداي اهل قلم، كربلا را در حماسه اي يافت كه هشت سال به دير پاييد. در آغوش او بسياري به ملكوت پرواز كردند و از ميان ما رفتند.تمام دغدغه اش آن بود كه روايتگر اين عروج هميشگي از جهان خاك گرفته، تا شميم بهاري بهشت باشد. آويني ديگر نمي خواست و نمي توانست در حجم زندگي بماند. او سرمستي رفتن را نوشيده بود و پيشاپيش در تمامي صدايش واتاب مي يافت. او به ما آموخت مي توان از ابزار تصويري، زينب وار روايتگر خون و شرف بود. او جوهره سينما را مي شناخت و برآن بود كه با نگاهي هستي شناسانه اين جوهر را به سود انسان جوينده تعالي دگرگون كند. نوشته هايش را بايد علامتي بدانيم به سوي آن وضع موعودي كه براي سينما مي طلبيم و بايد بطلبيم.
|
|
يادداشت
كابوس جنگ
مينا شهني
نور چراغ ها ضعيف مي شود. من وخواهرم چهره درهم مي كشيم به انتظار حادثه؛ چراغ ها پرنور مي شوند. دوتايي به هم نگاه مي كنيم و يادمان مي آيد كه جنگ ظالمانه صدام عليه كشورمان تمام شده؛ جنگ سالهاست تمام شده، اما هنوز نور چراغ ها كه ضعيف مي شود، من و خواهرم در هراس روزهاي موشك باران شهر كوچكمان غوطه مي خوريم .
گاهي با هم حرف مي زنيم؛ گمان مي كنيم تا آخر عمر هراس روزهاي جنگ صدام را در خود داريم. نور چراغ ها ضعيف مي شد و بعد صداي مهيب انفجارها پشت سر هم؛ موشك ها به زمين مي خورند و علامت زنده ماندن ما شنيدن صداي موشك است. من و خواهرم صدا را كه مي شنويم، مي فهميم زنده مانده ايم. سرآسيمه بيرون مي رويم؛ دودها در هوا پراكنده است و حدس مي زنيم كدام موشك به كجا اصابت كرده؛ نزديك خانه كدام فاميل و آشنا. بمباران اما، حكايت ديگري دارد؛ هواپيماها مي آيند در كنار يكديگر آسمان را مي شكافند؛ در كنار يكديگر. آژير قرمز و صداي هواپيما به هم مي پيچد؛ انگار هيچ وقت نمي توانند قبل از آمدن هواپيما مردم را خبر كنند. البته بعضي ها مي گويند از بس كه ما به مرز نزديكيم اين اتفاق مي افتد؛ نمي توانند زودتر خبر بدهند. مادر مي خواهد همه ما را بغل كند و به جاي امني در خانه ببرد. برادرها كوچكترند؛ با هر بمباران، من و خواهرم مي دويم تا بغلشان كنيم. غوغا مي شود؛ از شدت دلهره مرگ
دست و پا مي زنيم. هواپيماها پايين مي آيند؛ من اين را از صدايشان حس مي كنم. همه به هم مي چسبيم و در آغوش مادر چشمهايمان را مي بنديم و فشار مي دهيم. بمب ها رها مي شوند. مي توانم حدس بزنم كه چتر زيبايشان باز شده، رقصان پايين مي آيند و صداي انفجار اولي، دومي ، سومي، آنقدر ادامه پيدا مي كند كه از ترس مرده ايم، نه از انفجار و بالاخره سوخت هواپيما ها انگار دارد تمام مي شود؛ اوج مي گيرند و آسمان را ترك مي كنند. حكايت تكراري؛ بيرون مي دويم. سر كه مي چرخانم از همه شهر انگار دود برخاسته به آسمان مي رود. مردم فرياد مي كشند، جيغ مي زنند، به سر مي كوبند. راستي خانه كدام فاميل و آشنا منفجر شده؟ مي دويم. تلفن ها قطع مي شود. برق شهر را قطع مي كنند. فاجعه رخ داده. هر كس مي تواند مي رود كمك؛ سنگ ها را كه هنوز داغند بايد با دست بردارند و آوار را كنار بزنند؛ به اميد نيروهاي امداد نشستن بيجاست. با اين همه انفجار، نيروهاي امداد هم در كارشان مي مانند. كجا بروند؟ به كي كمك كنند؟ همه فرياد مي كشند. يك حمله هوايي؛ حجم فاجعه وحشتناك است. پدربزرگ مي آيد و مي گويد هنوز هيچ خبر بدي نرسيده، انگار هنوز فاميل زنده اند. پدربزرگ دست بر زانو مي زند. كنار در حياط مي نشيند و سر مي جنباند. شهريور۲۰ را به خاطر دارد و مي گويد وامصيبتا! سرفه اش مي گيرد. همسايه، ليوان آب در دستش مي گذارد؛ خدا را شكر كه سالم مانده ايم. يك شهر كوچك وحشتزده؛ مسجد سليمان. همشهري ها مي گويند چه گناهي كرده ايم كه اينجا تانك سازي ساخته اند. اين جا چاه نفت دارد، اين جا شهر كوچكي است مثل شهرهاي ديگر با يك تفاوت؛ وحشت سال ها ادامه دارد. شب و روز نداريم. همه مان ترسيده و گرد هم آمده ايم. مادر همه چيز را كنترل مي كند؛ حتي روحيه ما را، مبادا زياد غصه بخوريم، مبادا وحشت كنيم.
شب هاي جنگ دلهره دارد. مي خوابم، خواب مي بينم روي تختم افتاده ام و يك تيرآهن بزرگ روي سرم افتاده.
سرم له شده. خودم را از بالا مي بينم. روي تختم مرده ام. درخواب فكر مي كنم چه خوب شد كه تكه تكه نشدم؛ اينجوري تميزمردن هم آرزوي زمان جنگ است.ازخواب مي پرم. به مادر سارا فكر مي كنم؛ همكلاسي آشفته ام. مادرش رفته بود پشت بام رخت پهن كند؛ تشت رخت دستش بود؛ به بالاترين پله رسيده، نرسيده دست به كمرش زد تا قد راست كند و تشت را دست به دست كند كه موشك زدند. ازهمان جا كه دست به كمر زد تا قد راست كند نصف شد. تنه اش ازپشت به حياط پرتاب شد با شتاب. همان جا كه سارا و خواهر و برادرهايش، با شنيدن صداي انفجار سرآسيمه دويده بودند. ناگهان بالا تنه مادر له شده و فشرده به زمين كوبيده شد. سارا - همان همكلاسي آشفته من - هنوز نمي تواند با روزگار كنار بيايد. خواهر و برادرهايش هم ، كم وبيش .
جنگ تحميلي ابرقدرت ها سالهاست تمام شده . مي رويم بهشت آباد اهواز ديدن اهل قبور. مامان حاجي سالهاست كه در غم رفتن پسربزرگش داغدار است. اصلا مي گويند انگار آب شده ، ذوب شده ، از زندگي ناراضي نيست، اما سكوت كه مي كند دل سنگ هم مي تركد، چه رسد به آدميزاد. حالا همه آمده ايم سرمزار اسفند پسر شهيدش. سعيد يك ظرف آب مي آورد تا روي سنگ داغ قبر بريزد. زير اين آفتاب، سنگ ها هم دوام نمي آورند. آب را مي ريزد روي سنگ مامان حاجي . چادرش راجمع مي كند و تن داغدارش را حركتي مي دهد. ما همه سكوت كرده ايم، ايستاده ايم، بغض ته گلويمان چنگ انداخته، منتظريم. مامان حاجي مي نشيند كنار سنگ قبر؛ انگار بر بالين پسرش دستش را آرام آرام مي كشد روي سنگ. سعيد آب مي ريزد، داغي سنگ آب را پس مي زند. ما همه زانو سست مي كنيم، مي نشينيم، طاقتمان تمام مي شود، اشك جاري مي شود، مامان حاجي هنوز دارد اسفند را نوازش مي كند. آفتاب رخت جمع مي كند. سنگ انگار تركيده از صبوري مادر و او هنوز باور نمي كند كه جوان رعنايش با 19 سال سن زير سنگ داغ خفته است. جمع و جور مي كنيم، برمي گرديم، نگاهي از دور به مزار مي اندازم. مامان حاجي انگار يك تكه از قلبش را جا گذاشته. جنايت جنگ صدام از همه ما تكه اي كنده است؛ من و خواهرم هنوز از خاطرات جنگ تحميل شده از سوي جنايتكاران مي ترسيم؛ ترسي كه رهايمان نمي كند. هنوز كابوس روزهاي جنگ براي مينو بعد از سالها خطري جدي است. وقتي سراسيمه جزيره خارك را ترك كرد. با خانواده اش شبانه مجبور به ترك خانه و كاشانه شدند. جزيره ديگر جايي براي شادي نداشت؛ آسمانش پر شده بود از دود، فضايش بوي باروت مي داد، چاهها آتش گرفته بود و تلاش براي خاموش كردنشان امري محال بود. مينو هنوز رد كودكي اش را در جزيره مي جويد. بعد از عزيمت شبانه هرگز پايش را به جزيره نگذاشت. خاطرات روزهاي آخر، سخت آزرده اش كرده، كودكي اش انگار با دودهاي سياه تيره و تار شد.
كابوس جنگ ستمكاران ما را رها نمي كند. من، خواهرم و مينو را. كابوس جنايت صدام، مردمان جنگ را رها نمي كند.
گشايندگان قلعه تاريخ
احمد عزيزي
دلم در احساس موازي جهان، به سطح ساده يك فكر و مغز استخوان يك انديشه مي رسد. در چشم من، تراكم باران هاست و بازوانم، كدورت انفعال خويش را درمي يابند كه: كوه سنگين است و بالا رفتن از احساس آدميان، ناهموار... .
اما براي من ناممكن، ممكن نبود و واجب بود كه تاحد امكان، از آبهاي مستحب و كوزه هاي تشنه لب، بر شانه هاي زخمي خود، ابر حمل كنم.
من بر بال ابرها و در قله برفناك آرزوها به يك پوتين تبديل شدم؛ پوتيني كه در عصر حمله هايدلبرك و در نبرد دماوند، يخ زد و من برفك تاريخ را با چشم هاي خود در چشم هاي زاغ و ريش هاي بورشان ديدم و اجساد هزاران گل سرخ را با دست هاي خود دست هاي نازك خود- كفن كردم. آري من، من شاهد شهادت صدها كبوتر بي آب در برابر يك بركه بوده ام.
و موش ها و دام ها و پنيرها، ساس ها و سارس ها و سوسك ها و سكه خواران و بستانكاران و بانك ها و يانك ها و حساب هاي قرض الپسنده و هندسه هاي مالتوسي جمعيت، و خانه هاي قوطي كبريت قوطي كبريتي- اما به وسعت يك ديش، يك ديش آبگوشت به سمت دبي، به ظرفيت يك تون ماهي از كارگران حمام، كه در استعمار سياه زغال سنگ، گرفتار آمده بودند.
و سيابازي هاي ننه جان جورج دبليوسي و عوام بازي ها و كارگرنمايي هاي سوني بلر به فتح كاف و اسهال اهالي مسكو از مصرف محصولات مستر مك دونالد و فرش هاي خونين فلسطيني ها در زير پوتين هاي بوش و شادباش شارون و حلم بي اندازه فراوان حسني مبارك در عسرت عرفات و زايمان مصنوعي كردستان از شكم رايس، اين نانسي كوانك عزيز نانوايي هاي جهان كه روي چشم خوشه هاي خشم قدم برمي دارد و سلم سزارين روس ها براي الحاق سنجاقك آذربايگان و نصب آن در ميهماني تاريخي تزار... .
و مسخ ماركسيسم و سكته سوسياليسم و بالا رفتن آمپر امپرياليسم در فاز جهان سوم و انتقال تكنولوژي تسليم به جمجمه هاي جهان... .
و به عبارتي، ارائه راه يك نقشه درازمدت براي فروش تابلوهاي جديد قيمت سيب زميني به اهالي بيچاره پاچنار و مستضعفان دروس و همچنين كاخ نشينان مرفه يافت آباد، به قيمت ارزن و گندم نماي جو، و با خريد تضميني دولت همراه با بيمه سررسيد قرضه ملي و استقراض از بانك نهاني، بالا بردن نرخ جريمه پارك ها و قيمت اجاره جنگل ها... .
و همچنين فروش ماهيان شيرين به آبهاي شور ببخشيد خيارشور! و شركت سهامي چي تو چي توزه؟ كه دارد دروازه هاي جام جهاني را درمي نوردد و فردا به عنوان قوي هيكل ترين مرد جهان بر سكوي نخست سكولارهاي نوع سوهارتو مي نشيند... .
تعريف اعلاميه حقوق بشر با قرائت عبدالقابض و نشر اكاذيب از راه فاضلاب هاي شهر و انتشار وباي زيرزميني از راه احداث صدها برج بلند كبوتر؛ كبوتران قاصدي كه حامله فروش مانكن هاي اجاره اي و ساختمان هاي پيش ساخته كه سازندگان و نوازندگان آن از اعضاي اصلي اركستراسيون متروپوليسم اند... و از همه بالاتر فروش تن از راه تو، ما، من از راه تزريق مواد محترقه ايمان در شب چارشنبه سوري گل ها و دوبله اشك آور صداي بلبل ها... . و نصب گاز در ديوار همسايه مظلوم همسايه اي كه مقروض است و شب ها را تا صبح در دالان آلفرد هيچكابوس هسته اي راه مي رود... .
مي دانيد! مردم آفريقا گرسنه اند و در توفان دورگه رايس، دست و پا مي زنند و اهالي چادر، چايي براي شام شب ندارند و همچنين اهالي حلب آباد... .
و ناگهان صدام دستگيره مي شود و شارل شروهر و مارشال شيراك لبخند مي زنند و در اتاق آقاي كلينتون كه بوش مي آمد نوزادي به دنيا مي آيد و نوزاداني كه از يك فقر فنيقي تاريخي رنج مي برند!
شخصيت هاي حقوقي كه حقوق دريافت نمي كنند و شخصيت هاي حقيقي كه واقعيت ندارند: تكثير تالاب ها و بالا رفتن كف اقيانوس ها. گران شدن نان، كتاب، عشق و تنهايي... . تزريق تندتند واكسن آرامش در عضلات بي تاب اجتماع، قبض برق، آب، قبض جريمه از درختان، قبض روح گياهان... .
احداث سدهايي به عمق يك انگشت و توليد انسان هايي كه در باجه هاي تلفن و سطل هاي زباله به دنيا مي آيند، توليد انبوه اندوه و درد... تخدير رنگ سرخ و تكثير رنگ زرد، كار كدام نامرد است؟
و حرص شيخ نشين ها براي امارت بر چاه هاي جهان و سهم صدام در مضاربه بين الشرغ و القرب! و سهم جمال عبدالناصر در شركت پاپاپان عربيسم اين لوزه سوم استعمار كه در گلوي ارتجاع عرب، عفونت كرده بود و سهم خود را از گازها و منابع طبيعي و غيرطبيعي شيوخ شرم الشيخ، طلب مي كرد... .
گلف بازي گليست ها در پيست استعمار خندان، اعتصاب قضاي ايرلندي ها و اتصال كابل هاي هلندي ها و ايست قلبي افغان ها و كابوت واچپايي در خواب مشرف به ايوان شريف نواز بوتو قادرخان!
و ارت سوخته اينترنت و سي دي ويروسي وايت برد فطرت بشري... .
آري ما وارثان زخم هاي قديمي تاريخيم؛ از نيل تا فرات كه اعلاميه آن را بالفور صادر كردند، از كوفه تا كارون، از كوهپايه هاي زاگرس تا كوي آريوبرزن، از دم دماي دماوند تا ستاره سحر الوند؛ ما وارثان اين زخم قديم و عزم عظيميم... .
ديروز جنگ تحميلي بر شانه گيسوان جوانان ما خون مي ريخت و اكنون درجنگ تخميني، براي فرداي فاتحان خويش دعا مي كنيم: گشايندگان درهاي قلعه تاريخ... .
آه اي شهيدان در شهد خفته! اندوهگين مباشيد كه ما هنوز چنبره چمران را بر راه آنان انداخته ايم و همت همه شهيدان ما بلند است، ما صيادان شيرازي غزل از صبح ازليم، هنوز سربلندي باكري با ماست و هنوز فرزندان سرباز ما هر صبحگاه شير شيرودي مي نوشند و نوزادان يتيممان در انتظار شهيد بابايي زنگ مدرسه هايشان را به صدا درمي آورند! آري ما وارثان زخم قديمي تاريخيم... .
|