شنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۴ - - ۳۸۱۹
ايرانشهر
Front Page

گزارش اول
آزاده بهشتي
به بهانه روز جهاني كودك
بارديگر شهري كه دوست مي دارم
002976.jpg
002988.jpg
عكس: گلناز بهشتي
روي گوني كه سرتاسر ديوار پهن شده است راه مي روم كه پايم به پياله پلاستيكي كوچكي مي خورد. قوزك پايم همرنگ محلول درون پياله، بنفش مي شود و سردي رنگ با نگاه گرم و كودكانه اش درهم مي آميزد. مي خواي بهت دستمال بدم، ولي به نظر من پات اينجوري قشنگ تره .
از دور كه مي آمدم صداي همهمه شان به گوش مي رسيد، رنگ و وارنگ هاي كوچك و بزرگي كه در يك رديف كنار هم ايستاده بودند و شادي و نشاط برقي كه در چشم هايشان موج مي زد از كاورهاي سبز، سفيد، آبي، فيروزه اي و... كه پوشيده بودند، مي باريد. هرچند رديف پهني از گوني زيرپايشان پهن شده بود،  اما آنها بيش از هر چيز خود را به رنگ هايي كه در اطرافشان قرار داشت، آغشته كرده بودند.
آدم بزرگ ها با فاصله دورتري از آنها نشسته بودند و شوق نگاهش با لذت كار آنها درهم آميخته بود.
جلو مي روم و شروع مي كنم روي گوني باريكي كه سرتاسر ديوار پهن شده است، راه مي روم ، دو ميز در ميانه راه پر است از رنگ هاي مختلف سفيد، سبز، بنفش، صورتي، آبي، نارنجي و...، سر كه مي چرخاني روي گوني مملو از پياله هاي پلاستيكي كوچكي ست كه بچه ها به دست گرفته اند و قلم موهاي خود را در آن مي زنند و زمينه سفيد ديوار را با اشكالي كه در ذهن دارند، پر مي كنند.
از دور كه نگاهشان مي كني هيجاني ناشناخته و گنگ در رگ هايت مي دود و شوق بچه ها با اندوه بزرگ شدن در هم مي آميزد و دلت براي كودكي هايت تنگ مي شود. آرزوهاي آن دوران در ذهنت دوباره نقش مي بندد و با 24 سال سن، شكل كودكي هايت مي شود. دلت مي خواست زمين و زمان را به هم بريزي و چيزهايي را كه بزرگ ترها به آن تخيلات كودكانه مي گفتند، در زندگي كليشه اي آنها پياده كني، گرفتاري هاي بزرگترها مجالي براي كودكانه هاي تو باقي نمي گذاشت. همين اندازه كه ديكته شب را به تو بگويند و علوم و رياضي را مرور كنند، برايشان مهم بود. اگر وقتي بود آخر يكي از هفته هاي سال، سينما يا پاركي مي رفتي، اين بود كه تو هم هميشه به دفتر سفيد و جعبه مداد رنگي هايت پناه مي بردي تا آنچه را كه آنها خيالات خام مي گفتند در واقعيتي كه برايت از ورق هاي سفيد فراتر نمي رفت، نقاشي كني. دنيايي كه تو در آن زندگي مي كردي با دست زمان ورق ورق از آن دور شدي و چشم كه باز كردي، ديدي، شده اي شبيه يكي از آن بزرگترها كه هميشه ملاقتشان مي كردي.
من هم براي آنها شبيه تمام بزرگترهايي بودم كه در نقاشي هايشان جايي نداشتند. حتي وقتي كه گفتم خبرنگارم، برايشان هيچ تفاوتي با بقيه پيدا نكردم و مثل تمام بازديدكنندگان در نمايشگاهشان كه زير آسمان آبي و در كنار زمين بازي پاركي در غربي ترين قسمت پايتخت برگزار شد، برخورد كردند.
يك روز از 365 روز
يك روز از 365 روز سال بيشتر به آنها اختصاص ندارد، اما آنها با قناعت كودكانه شان تنها به همين روز اكتفا نكرده اند و مي دانند اين تنها نامي است كه در تقويم بزرگترها براي آنها ثبت شده است و آنها نه تنها 365 روز سال كه هر چه را كه بخواهند، مي توانند داشته باشند و براي اثبات حرف هايشان همين كافي ست تا از يك هفته پيش از رسيدن به اين روز قلم مو هايشان را بردارند و چهار نقطه از هزاران نقطه سياه و دود گرفته تهران را با دستان كوچكشان رنگارنگ كنند.
اين فكر براي اولين بار در ذهن يكي از بزرگترها كه ذهن كودكانه اش را از دست نداده است، شكل گرفت و با اجرايي كردن اين فكر در سازمان زيبا سازي متولي پاكسازي و بهسازي نماي شهري – مطرح و با تلاش زياد او و همراهانش به انجام رسيد. اداره نقاشي سازمان زيبا سازي با هدف به دست آوردن يك برنامه الگوسازي و گسترش فرهنگ و سواد بصري در چشم جامعه، تصميم گرفت قلم موها را به كوچكترين اعضاي جامعه بدهد تا اين بار به بزرگترها بگويند چه شهري را دوست دارند. شعيبي، مدير اداره نقاشي سازمان زيبا سازي در اين مورد مي گويد: اين طرح با هدف به دست آوردن يك برنامه الگوسازي در اين زمينه كه مراحل اجرايي آن تجربه شده و مراتب آزمون و خطاي خود را پشت سر گذاشته ، انجام شد و پس از تعريف مقدمات پروژه، استخراج و تدوين برنامه جشنواره و اخذ مصوبات سازماني آن، ضمن آغاز مراحل اجرايي كار، اقدام به تشكيل شوراي تخصصي نقاشي كودك در شهر كرديم تا هدف اصلي و دغدغه هاي محوري به صورت كاملا تخصصي و علمي برنامه ريزي شود.
شهر كودكانه من
بچه كه بوديم زندگي برايمان پيچيده نبود. زندگي خلاصه مي شد در مدرسه و بازي هاي كودكانه و تنها چيزي كه مي توانست آن را به هم بريزد، اخم و عصبانيت بزرگترها از سروصداي مان در كوچه ها بود، اين روزها كه به دنياي بزرگترها قدم گذاشته ام،
هر از گاهي كودك درونم بيدار مي شود و به كوچه پس كوچه هاي كودكي سرك مي كشد و حال و هواي آن دوران را مي گيرم، اما در نهايت بايد شهر كودكي را ترك كنم و به دنياي بزرگسالي بروم؛ دود ماشين، ترافيك، ساختمان و...

با دعوت از هنرمندان و استاداني كه صاحب تجربه هاي غني و قابل توجهي در ابعاد مختلف هنر كودك بودند، طرح اصلي اين شورا ريخته شد و در طول چهار روز نيز اين استادان در بين كودكاني كه روي ديوارها نقاشي مي كردند، حضور داشتند و با آنها همراه بودند. اين را زماني كه لا به لاي بچه ها در پارك فدك راه مي رفتم، فهميدم زنان و مردان بزرگي كه با زبان كودكي و سرشار از اين حس پا به پاي بچه ها راه مي رفتند و گاهي از آنها در بيان ايده يا ذهنيت تازه براي خلق يك اثر جا مي ماندند.
از شش ماه پيش كه كار، كليد اوليه را خورد تا امروز، هر چند راه سختي طي شد، اما شعيبي معتقد است تمام سختي ها به لذت بعد از  كار مي ارزد. با نصب فراخوان جشنواره نقاشي ديواري كودك از سوي سازمان زيباسازي به در و ديوار شهر، مهدهاي كودك و مدارس بيش از 4 هزار و 600 تصوير به اين سازمان ارسال شد كه از ميان آنها بيش از 500 اثر در مرحله اول از سوي كارشناسان انتخاب شد. در جلسه بعد، اين تعداد به 200 عدد كاهش پيدا كرد و 200 كودك انتخاب شدند تا در 4 روز و در گروه هاي 50 نفري و در يك برنامه هماهنگ شده، پاي ديوارهاي تهران در 4 نقطه حاضر شوند و به تمام افراد جامعه با زبان تصوير بگويند: دوست دارم شهرم اينجوري باشه . هر چه چهار نقطه اي كه برگزيده شده به نظر در مكان هاي پرت و دور از چشم افراد عمومي انتخاب شده است، اما مدير اداره نقاشي معتقد است: اين كار نتيجه اي را كه بايد داشته باشد، دارد و ما مجبور بوديم براي جلوگيري از برخوردهاي نامناسب، اشتباه و گاه زشت، مختصات امني را براي بچه ها در نظر بگيريم.
دوست دارم شهرم اينجوري باشه
دختر جوان بالاي سرش ايستاده با ظرف رنگ وچند قلم مو مرتب دختر 6 ساله را راهنمايي مي كند تا چه طور نقاشي كند، دختربچه برمي گردد و مي گويد: بابا جان دوست دارم شهرم اينجوري باشه دختر جوان كمي از او فاصله مي گيرد، نگاهش را از كودك مي دزدد و به سراغ يكي ديگر از بچه ها مي رود. نزديك مي شوم. روي صندلي ايستاده تا قدش به قسمت هاي بالاي ديوار برسد. پسربچه كنار او نگاهي به مهسا كه ديگر عصباني نيست، مي اندازد و از او در مورد پايين نقاشي مي پرسد و مهسا هم كار او را تاييد مي كند. مي گويم: سلام نگاهش از روي طرح روي ديوار جدا نمي شود و با لفظ كودكانه  مي گويد: دوست دارم، اينجوري بكشم، ايراد الكي نذار  روش . گفتم: مها ميشه بگي چه كشيدي . نگاهش را به من مي اندازد و مي گويد: شهري كه دوستش دارم . اجازه اي مي  خواهد تا ادامه بدهد يا نه. با انتهاي قلم مو شروع مي كند به توضيح دادن. اين رنگ هاي سفيد ابرهاي آسمونن و اين هم خونه . چيزي بين قارچ هاي كارتن ها و شهر لي لي پود. خونه ما بالاتر از خورشيد، شبيه يك گل گنده، از اونايي كه توي هيچ گلفروشي نيست و مامانم هر چي بگرده هيچ وقت پيدا نمي كنه . مي گويم: تو مي خواي با مامان و بابا اونجا زندگي كني . قاطعانه مي گويد نه و ادامه مي دهد: اينجا حيوون ها زندگي مي كنند، جاي آدم ها نيست . با لحن كودكانه اي مي گويم: من خرگوشم، منو تو خونت راه مي دي نگاه عميقي به سرتا پايم مي اندازد، خودم را جمع و جور مي كنم. ابروها را در هم گره مي زند و برمي گردد رو به نقاشي خودش مي كند، هنوز منتظر واكنشش هستم،  همانطور كه رنگ صورتي را روي شيرواني گرد خانه مي كشد، مي گويد: مي خواي با ماشينت بياي اونجا، بگم كه هيچ اتوباني اونجا نداره. راه خاكيه، بايد پياده بياي مي خندم و قبول مي كنم، دور كه مي شوم داد مي زند اما تو خرگوش نيستي، تو آدمي، چون ماشين نداري مي تووني بياي .
كودكانه هاي بي نظير آقاي رئيس!
ساعت حدود 11 است كه بچه ها با اصرار مربي ها و مادرهايشان دعوت به يك استراحت كوتاه مي شوند. هر چند استراحت براي آنها معني ندارد و بعد از 2 ساعت كار مداوم، وقتي دست هاي آغشته به رنگ را مي شويند، به سمت تاب و سرسره هاي پارك مي روند، ابوالقاسم وحدتي اصل كه فرصت حضور همزمان با كار بچه ها را در آن فضا از دست داده، زماني مي رسد كه پاي ديوار تنها آثار بچه ها به جا مانده است.
از دور كه نزديك مي شود، هيجان رنگ ها به چشم هايش منتقل مي شود، گونه هايش از شادي ديدن كار بچه ها كه در عين بي نظمي، هارموني خاصي را با هم دارد، گل مي اندازد، جلو مي روم و مي پرسم: به نظر شما چطوره ، نگاهش را از نقاشي ها دور نمي كند و با همان حالت و بي توجه به حضور خبرنگاران و معاونان خود مي گويد: بي نظيره؛ در تمام زندگي ام كارهايي به اين زيبايي نديده بودم. كاش آقاي شهردار به جاي رفتن به جلسات مختلف، دل به سادگي اين نقاشي ها مي سپرد و براي ديدن كارها مي آمد .
جمله اش كه تمام مي شود، به انتهاي كار ديواري بچه ها رسيده است،  خبرنگاران او را به سايه اي در پارك مي برند و هر بار كه او مي خواهد از كار نقاشي ديواري بگويد، خبرنگاري از پل هاي مكانيزه، وضعيت كوچه  مروي، تبليغات سطح شهر و... مي پرسد. وحدتي در شروع هر جمله سعي مي كند كار نقاشي ديواري كودك را مهمتر از همه بداند كه مجالي برايش باقي نمي ماند و به ناچار به روزمرگي كه دغدغه بزرگسالي است مي پردازد و كودك درونش را با بچه ها راهي مي كند تا ديوارها را نقاشي كند.
خورشيد، مواظب خودش است
وحدتي را با جمع خبرنگاران، تنها مي گذارم و با نگاهش كه هر از چند گاهي از جمع دور شده و به بچه ها نزديك مي شود،  به سمت ديوار مي روم. گروهي از بچه ها سمت سپيد ديوار را انتخاب كرده اند تا كار جديدي را شروع كنند.
رضوي گوشه اي از ديوار ايستاده و تنهايي نقاشي مي كند، اكثر بچه ها مناظر طبيعي، حيوانات و خانه هاي خيالي مي كشيدند و او آدم ها را نقاشي مي كرد، نزديك مي شوم و مي گويم: چرا تنها نقاشي مي كني  ، مي خندد و مي گويد:  اسمم خورشيده، تو اسمت چيه .دستش را به طرفم دراز مي كند، دست كه مي دهم انگشتان و كف دستم رنگ زرد خوشرنگي به خود گرفته است. بعد از آشنايي ادامه مي دهد: بچه ها آدم ها رو دوست ندارند، اما من دارم اونهارو نقاشي مي كنم كه براي فرار از آلودگي هوا روي دست هاشون راه مي رن، اينطوري دودهاي سياه آسمون را بو نمي كشن و در عوض مي تونن بوي علف و چمن و خاك رو بشنون .
مي گويم: دوست داري شهرت چه شكلي باشه ؟ شهري كه فقط بچه ها باشن تا با هم بازي كنن،  بخندن و از ماشين ها هم خبري نباشه . مي گويم: اگر بزرگترها نباشن، كي از بچه ها مراقبت كنه،  دوست نداري مامان و بابات هم باشن . محكم مي گويد: نه، خودمون مي تونيم،  مراقب خودمون باشيم .
خورشيدي را كه بالاي آدم ها كشيده نشان مي دهد و مي گويد: اونم مراقب ماست . مي گويم خورشيد، اخم مي كند و مي گويد: نخير، خدا،  اون مراقب تمام بچه هاست .
از فلسفه عميق كودكانه اش خجالت مي كشم، خداحافظي مي كنم و دور مي شوم، از پارك بيرون مي آيم و بچه ها را با روياهايي كه در كودكي شان جا دارد و به دنياي بزرگترها راه نمي يابد، تنها مي گذارم.
* عنوان كتابي از استاد نادر ابراهيمي

يادداشت
خانه قرمز است
چون آنها مي خواهند
مهرداد مشايخي
قد كشيدنمان آنقدر طول مي كشد كه گاه متوجه تغيير نگاهمان به اطراف نمي شويم. اگر درست يادم بيايد فكر مي كنم كوچكتر كه بودم، وقتي در خيابان راه مي رفتم، بيشتر جدول و پياده رو و دست فروشي ها و پاها را مي ديدم، لابد همه بچه ها اين طور هستند؛ آنها لا به لاي بزرگ ترها گم مي شوند و در و ديوارهاي شهر از چشمشان پنهان است. با اين وجود اگر قرار باشد آنها در مورد شهر آرماني شان نظر بدهند، همه چيز را رويايي و آسماني مي بينند. نگاه آنها اگرچه رو به پايين است، اما درك آنها از وضعيت شهر نشان مي دهد كه بيشتر به روح شهر توجه دارند تا كالبد آن.
كافي ست از بچه ها بخواهيد شهر آرماني شان را نقاشي كنند، شهري كه دوست دارند را. آن وقت است كه متوجه مي شويد چه كاستي هايي از ديد شما و حتي مسئولان پنهان مانده است. دست كه به قلم مو مي برند، تنوع رنگ است كه نقش را زنده مي كند. خانه اگر قرمز باشد مهم نيست، چون آنها اينطور دوست دارند، پرندگان اگر وسط خيابان نشستند، خودروها بايد كنار بكشند، چون آنها اين طور مي خواهند. خانه ها اگر روي ابرها ساخته شوند، هيچ اتفاقي نمي افتد، چون آنجا آسمان واقعا آبي ست و دست دشمنان زندگي سالم دور.
وقتي كه برنامه نقاشي كودكان با عنوان دوست دارم شهرم اينجوري باشه روي ديوارهاي شهر اجرا شد، از طرح هاي بچه ها مي شد فهميد كه نقش تنوع رنگ ها چقدر در جذاب كردن شهر موثر است و اين از نگاه بچه ها هم پنهان نماند و مي شد فهميد كه آنها روح دلگير شهر را نمي پسندند.
شهر آنها از شهري كه ما مي سازيم زنده تر و
ساده ترو دلچسب تر است.

|  آرمانشهر  |   ايرانشهر  |   جهانشهر  |   در شهر  |   علمي  |   محيط زيست  |
|  شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |