نقدي بر داستان ماه زده- آخرين نوشته مجيد قيصري
سجده برنيزار و نهر و العطش
|
|
ابراهيم زاهدي مطلق
خلاصه مجيد
بار اول حدود سال ۷۵ بود كه مجيد قيصري را ديدم؛ احمد دهقان او را اين طور معرفي كرد «... آقاي مجيد قيصري؛ مطمئن باش كه در آِينده بهترين داستان كوتاه نويس ايران خواهد شد.»
احمد را مي شناختم و مي دانستم كه بي راه حرف نمي زند. به چهره مجيد خيره شدم و او با لبخندي شرمگين- از آن لبخندهاي ويژه بسيجي ها- نگاهم كرد و در جواب احمد گفت : « اين طورها هم نيست. »
اما اين طورها شد؛ مجيد با مجموعه داستان «صلح » وارد حوزه داستان شد.«جنگي بود، جنگي نبود» را پس از آن منتشر كرد و سپس اهالي ادبيات داستاني را با كتاب «طعم باروت» مواجه كرد.» نفر سوم از سمت چپ «عنوان مجموعه بعدي اين نويسنده بود كه به دست مخاطبان رسيد. آخرين كتاب قيصري «ضيافت به صرف گلوله» نام دارد كه اولين تجربه مكتوب او در نگارش رمان به حساب مي آِيد.
اين مقدمه براي شناختن نويسنده داستان «ماه زده» كافي است؛ آخرين داستان كوتاه قيصري(ماه زده) كه در ويژه نامه يكي از روزنامه ها به چاپ رسيد، ماجراي يك رزمنده ر ا تشريح مي كند كه در مناطق عملياتي پس از جنگ، از داخل نيزارها صدايز «العطش» مي شنود: « روزها صدايي نبود، يا اگر بود صفرعلي ادعايي نداشت كه صدايي مي آيد مي گفت: از تنگ غروب شروع مي شه. ما كه هم پستي اش بوديم چيزي نمي شنيديم. مي گفتيم: حتماً صداي باده، صفر علي... صفرعلي مي گفت: قربان! اين باد كه صداي العطش داره...»
همرزمان صفرعلي ادعاهاي او را باور نمي كنند؛ اما صفرعلي همچنان بر شنيده هايش اصرار مي كند. اين اصرارها، تيم هاي تحقيقاتي را از مركز به منطقه عملياتي مي كشد تا درباره سلامت رواني يا جاسوسي احتمالي صفرعلي به تحقيق بپردازند: « تا خودمان را جمع و جور كنيم ديديم جيپي خاك كنان آمد ايستاد كنار مقر و چند نفر لباس شخصي آمدند پايين و يك راست رفتند طرف سنگر شاه مرادي.»
نتايج اين تحقيقات، همگي بر سلامت روح و روان صفر علي و ديانت و تقواي او گواهي مي دهد و هيأت بررسي كننده دست خالي به مركز باز مي گردند. اما ... يك روز گروهي ديگر مي آيند كه در ميانشان يك زن هم ديده مي شود و همان نيزارها را شروع مي كنند به كندن. نشاني محل هايي كه بايد كنده شود، آن زن مي دهد و گروه تفحص هم آنجا را مي كنند. به زودي دوستان صفرعلي مي بينند كه ۸ جنازه را از زير خاك بيرون مي آورند. جنازه كه نه، مشتي استخوان متلاشي را.
رمزهاي داستان
قيصري در اين داستان چند كليد و رمز دارد. اين كليدها، واژه هاي رمزآلودي هستند كه با كشف و رازگشايي از آنها مي توان به تم داستاني«ماه زده » پي برد.
واژه ها و حتي شخصيت هايي در اين داستان وجود دارند كه به كمك واقعه مي آيند تا داستان را از رئاليسم محض به فضاهاي سوررئال ببرند. فضاهايي كه به شدت فراواقعي، اما مقبول و نزديك به دريافت هاي اشراقي اند.
اين اتفاقات و رويدادهاي اشراقي، در عين حال كاملاً ايراني و شرقي هستند.
قيصري هيچ اصراري ندارد كه داستانش واقعي نباشد، بلكه روايت داستاني اش، حتي فضاهاي غيرواقعي را هم كاملاً «واقعي» مي نماياند و بلكه بالاتر از آن، جز اين را غيرواقعي و خلاف نظام هستي مي داند.
عبارت ها و واژه هايي چون «محرم» ،«العطش»،«شور گرفتن» يك فرهنگ و آموزه هستند. نويسنده براي داستانش رمزهايي تعريف كرده است كه با گشودن آن مي توان به درونمايه هاي جنگ و باورهاي رزمندگان راه يافت. حتي مي توان سرنوشت جنگ را درك كرد. ريشه هاي داستان ايراني با تكيه بر اشراق عرفاني قرن بيستم را يافت؛ بي آن كه مجذوب عباراتي چون «رئاليسم جادويي» شده و به تعريف هاي ادبيات داستاني متكي به مباني نظري غرب وابسته شد.
رازگشايي
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد
زان كه آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش...
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
«... بعدها تعريف كرد كه از توي حرف هاي صفرعلي يك حرف تازه شنيده كه تا آن روز براي هيچ كدام از ماها تعريف نكرده بود و آن حرف اين بوده كه روزهاي اول هر چه به صدا نزديك تر مي شده، صدا ازش فاصله مي گرفته، جوري كه هر چه جلوتر مي رفته انگار منبع صدا از او دورتر مي شده و حد فاصله اش را با صفرعلي حفظ مي كرده.
انگار محرم نبودم .چند روزي طول مي كشد تا صفرعلي ياد مي گيرد چطور به صدا نزديك شود. يا به قول خودش مي شود محرم آنها.
شخصيت داستان به صدا نزديك مي شود و بعدها همراه با آنها دم مي گرفته و سينه زني مي كرده است. اين اتفاقات را قيصري مي گويد و نمي گويد. او تلاش مصنوعي نمي كند تا فضاهاي سوررئال را به خواننده اش بقبولاند؛ بلكه با تكرار اين واقعيت، آن را باورپذير مي كند: «راننده جيپ براي شاه مرادي تعريف مي كند كه توي روستايشان پسربچه اي مكبر مسجد بوده. به چشم ديده كه ستون هاي مسجد با صف جماعت خم و راست مي شدند.»
همانطور كه شنيدن صداي العطش از نيزارها و كنار نهر به وسيله صفرعلي و دم گرفتن او با سينه زنهاي نامرئي (از منظر ديگران) تلميحي زيبا و شگفت به «علقمه» و لب هاي تشنه در كنار فرات دارد و ياد آور كودكان حضرت سيدالشهدا است، خم شدن ستون هاي مسجد، خواننده داستان را بي اختيار به مدينه و« ستون حنانه » متصل مي كند. ستوني كه پيامبر خدا بر آن تكيه مي زد و وعظ مي گفت. سپس در فراغ رسول خدا آنقدر گريه كرد تا ... او را دفن كردند كه در قيامت چون زندگان مبعوث شود.
در داستان« ماه زده » قيصري با ظرافت و هنرمندانه مكبر مسجد را كودك انتخاب مي كند. كودكان بي گناه هستند، پس چشم بصيرت آنها باز است و ناديدني ها را مي بينند. خم شدن ستونهاي مسجد همراه نمازگزاران باز هم يادآور آياتي از قرآن است كه همه موجودات عالم تسبيح گوي و سجده كننده حضرت باري تعالي هستند.(سوره الرحمن)
از ديگر ويژگي هاي نويسنده كه در تمام آثار قبلي اش به چشم مي خورد،اسم گذاري هنرمندانه براي داستانها است. قيصري در مجموعه آثار قبلي اش هم با مهارت و وسواسي كه براي نوشتن داستانهايش به كار مي گيرد، نامهايش را انتخاب مي كند. اين جمله را در سالهاي قبل از خودش شنيدم كه« گاهي براي انتخاب اسم داستانم، بيش از نوشتن خود داستان فكر مي كنم.» در اين داستان هم درست همين اتفاق افتاده است؛ نام« ماه زده» با توجه به چهره شخصيت اصلي داستان (اگرچه اين داستان شخصيت اصلي ندارد، بلكه همه آدمها اصلي اند و اين هم از ويژگي هاي اثر است) صفرعلي به اصطلاح عوام، ماه گرفتگي دارد. قيصري، ماه زده را _ با توجه به عوالم صفرعلي- عيناً در مقابل «جن زده» به كار مي گيرد. يعني از يك عبارت كاملاً عوامانه و داراي بار منفي به يك نام كاملاً روشنگرانه و داستاني متناسب با تم داستانش مي رسد.
رسيدن به مطلوب
داستانها و مجموعه آثاري كه از اين نويسنده طي ۸-۷ سال گذشته به چاپ رسيده، گوياي يك روند تكاملي- نه در فرم- از واقع گرايي محض به روايت عاشقانه اشراقي است؛ مجموعه داستان« صلح »را قيصري با نگاه به آنچه در جبهه ها رخ داده بود، نوشت. اما رخدادها را فقط در واقعيت ديد و به پس زمينه هاي كشف و شهودي اش يا توجه نكرد يا در داستانش نياورد. اين روند در طعم باروت هم ادامه يافت. تغييراتي كه در طعم باروت شاهدش بوديم، ارتقاء كيفي نصر و ضرباهنگ كلمات بود و آماده شدن قيصري براي جهش به نوشتن« نفر سوم از سمت چپ »اين يكي از لحاظ انتخاب مكان رويدادهاي قصه با آثار قبلي قيصري تفاوت داشت. در مجموعه داستان« نفر سوم از سمت چپ »او به تأثيرات اجتماعي جنگ توجه كرد و رزمندگان را در جامعه اي ديد كه با فضاهاي جنگ بيگانه و گاهي دشمن شده بودند. در آن برهه برخي منتقدان حتي گمان بردند او در منتهي اليه راهي كه انتخاب كرده قرار دارد ؛ پس از نوشتن دغدغه هايش در فضاي پس از جنگ، دچار افسردگي شده و با ادبيات خداحافظي خواهد كرد!
اما او _ بي اعتنا به منتقدان سطحي نگر- آخرين گام را هم برداشت؛ صعود به عالم كشف و شهود، طبيعي ترين راهي بود كه قيصري بايد مي رفت. چرا كه براي نويسنده اي كه فضاهاي جبهه را تجربه كرده و بوي نيزارها به مشامش خورده و با سينه زنان همنوا شده است، اين پرش، طبيعي و محتوم است، گو اين كه يك مكث و درنگ ادبي در« ضيافت به صرف گلوله »داشته است. اين اثر (ضيافت...) نه از جنس قبلي ها بود و نه به رنگ ماه زدگي، بلكه فقط يك درنگ ادبي بود براي جهيدن او به شيوه اي از نگارش كه پس از اين خواهد نگاشت.
|